چرا انقلاب ناگزير بود

این مقاله بخش نظری کتابی است که به تحلیل پیام‌ها، مطالب و سخنرانی‌های رهبری انقلاب پرداخته و در سال 1385 از سوی عباس عبدی نوشته شده و آن را مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره) منتشر كرده است. 
برای درک واقعیت رخ‌داده در سال 1357 باید تحولات ایجاد‌شده در مقطع زمانی 1332 به بعد را در ساختار رژیم و ساختار اجتماعی جامعه و جریان مذهبی به‌خوبی واکاوی کرد تا از خلال آن به درک نسبتا روشنی از انقلاب و فهم مطالب آیت‌الله خمینی به ‌عنوان رهبر انقلاب نایل شد. در تحلیل انقلاب اسلامی، همیشه با این مشکل مواجه هستیم که صاحب‌نظران برحسب عادت گذشته کوشیده‌اند این واقعه را در قالب‌های تئوریکی کلاسیکی تحلیل و ارزیابی کنند و ازاین‌رو به درک واقعیت آن نایل نمی‌شوند. این مشکل را میلانی بدین صورت بیان می‌کند که: «بسیاری از فرضیه‌های کوته‌بینانه [تأکید بر مدل‌های غربی توسعه یا مدل‌های مارکسیستی] بر مطالعات ایران‌شناسی نیز تأثیر گذاشته بود. به‌ عنوان نمونه، در سال 1972 جیمز بیل در هم‌نوایی با بسیاری از دیگر کارشناسان اعلام کرد طبقه میانی، بزرگ‌ترین تهدید برای رژیم پهلوی به شمار می‌رود و رسم بر این شده بود که چپ‌گرایان و گروه‌های ملی‌گرا را به‌عنوان کارگزاران اصلی ایجاد تغییرات انقلابی در ایران به ‌شمار آورند. اسلام، به‌ندرت به‌ عنوان یک نیروی سیاسی، مطرح می‌گردید». (میلانی، 1381، ص 41 و 42). 
برخی از صاحب‌نظران هم مثل اسکاچیل در تحلیل انقلاب ایران مجبور شده‌اند از قواعد تحلیل مرسوم عدول کرده و آن را با عنوان مورد منحصربه‌فرد از ذیل تئوری‌های کلاسیک خارج کنند. (فوران، 1377، ص 532)؛ بنابراین کوشیده می‌شود فارغ از الگوهای مسلط تئوریکی در تحلیل انقلاب‌ها به ابعاد انقلاب اسلامی که مرتبط با مسئله پژوهش حاضر است، پرداخته شود و درباره این ابعاد در حدِ محدود سخن گفته شود. 
1-3ـ وابستگی


وابستگی رژیم گذشته به دو مقوله در سرنوشت آن تأثیر تعیین‌کننده داشت؛ وابستگی اول به غرب (به ‌طور عام) و به ایالات متحده آمریکا (به ‌طور خاص) بود. این وابستگی که پس از کودتای 28 مرداد روزبه‌روز افزایش می‌یافت، در سال‌های قبل از انقلاب به حدی رسید که مقامات آمریکایی هم آن را بالقوه خطرناک می‌دانستند. 
در دهه 70 ميلادي به دلیل وابستگی دیگر ایران به درآمدهای نفتی، تحول دیگری به وجود آمد و آثار و عوارض خاص خود را ایجاد کرد. این واقعیت را کاتوزیان، بدین صورت توضیح می‌دهد که با اتکا به درآمدهای نفتی، سیاست توسعه اقتصادی کشور مبتنی بر فعالیت‌های سرمایه‌بر شد که با کمبود نهاده‌های داخلی، از جمله نیروی کار ماهر مواجه شد و با تأمین این نیروها از خارج، در کشورهایی مانند ایران این باور به وجود آمد که کشور به دست قدرت‌های غربی افتاده است (کاتوزیان، 1377، ص105) 
بنابراین می‌توان گفت وابستگی رژیم گذشته به ایالات متحده به شکلی منجر به تضعیف آن در داخل هم شد؛ زیرا شاه به دلیل این اتکا نوعی مصونیت برای خود تصور می‌کرد، اما حساسیت‌های داخلی را نسبت به این واقعیت نادیده گرفته بود، همچنین مشکل دیگر این وابستگی وقتی نمایان شد که وضعیت شاه، وابسته به تغییرات سیاست در داخل آمریکا شد و از‌این‌رو وقتی کارتر در انتخابات پیروز شد، به‌ناچار شاه نیز تحت ‌تأثیر این تغییرات قرار گرفت و مجبور به تغییردادن سیاست داخلی خود شد؛ درحالی‌که اگر چنین وابستگی را نداشت، قضیه به نحو دیگری رقم می‌خورد. 
 با گذشت زمان سهم نفت و درآمدهای آن به‌سرعت رو‌به‌فزونی می‌نهاد. اتکای به نفت و درآمدهای سرشار آن، نوعی نظام غنیمتی را بر جامعه ایران حاکم می‌کرد که این نوع نظام‌ها از نظر برخی افراد، دارای سه وجه به‌هم‌پیوسته است؛ وجه اول آن نوعی خاص از درآمد است که در اینجا رانت نفت است، وجه دوم شیوه خاص در مصرف این درآمد است که در عمل، انواع بخشش‌ها را شامل می‌شود و وجه سوم عقلانیت همراه آن دو است؛ عقلانیتی که رانتینه و در تضاد با عقلانیت تولیدی است. (جابری، 1384، ص 73) این عقلانیت رانتینه در تصمیمات شاه به‌خوبی هویدا بود. 
البته در همان زمان عده‌ای خوش‌بینانه تصور می‌کردند بهبود وضع اجتماعی و اقتصادی در نهایت زمینه‌ساز تحول دموکراتیک خواهد شد. اما هانتیگتون با نقد این عقیده درباره توسعه اقتصادی متکی به درآمدهای نفتی، می‌گوید: برخی معتقد بودند افزایش درآمدهای ایران به‌مرور موجب دموکراتیک‌شدن ساختار سیاسی هم خواهد شد، اما روشن است این افزایش درآمد وقتی از فروش نفت (یا احتمالا دیگر منابع طبیعی) به دست می‌آید، چنین خاصیتی ندارد و درآمدهای نفتی عاید دولت می‌شود. در نتیجه بر قدرت بوروکراسی دولت می‌افزاید؛ زیرا نیاز آن را به گرفتن مالیات از میان می‌برد یا آن را کاهش می‌دهد. افزون‌بر‌آن دولت احتیاج پیدا نمی‌کند به مایحتاج ضروری مردم کشورش مالیات ببندد. هر قدر سطح اخذ مالیات پایین‌تر باشد، اعتراض مردم کمتر خواهد بود. 
نکته مهمی که ممکن است به ذهن خطور کند، چرایی و علت روی‌گردانی و نارضایتی مردم از رژیمی است که متکی به مالیات نیست. به دو دلیل این نارضایتی به وجود می‌آید. دلیل اول اینکه رژیم‌های این‌چنینی به دلیل مستغنی‌بودن از ملت، با آنان تحقیرآمیز رفتار می‌کنند و تحقیر منشأ نارضایتی می‌شود و دلیل دیگر اینکه درآمدهای مذکور دائمی و ثابت نیست، در مقاطعی که کم می‌شود، فشار به مردم زیاد و نارضایتی به صورت انفجاری مشاهده می‌شود. 
در مجموع به دلیل این دو وابستگی (به نفت و به آمریکا و غرب) بود که شاه خود را بی‌نیاز از مردم خویش حس کرد و هر روز بیش از گذشته از بنیان‌های درونی جامعه و مردم فاصله گرفت و خودکامه‌تر شد. دکتر کاتوزیان می‌کوشد که با نوعی تقسیم‌بندی از 25 سال (1332-1357) پایانی رژیم شاه سازوکار تحول را بیشتر توضیح دهد: به ‌طور معمول فاصله سال‌های 1332 تا 1357 یعنی از کودتا تا آغاز انقلاب را دوره دیکتاتوری می‌خوانند؛ اما در واقع باید این دوران را به دو دوره کوچک‌تر تقسیم کرد: سال‌های 1332-1342 که حکومت هرچه دیکتاتور‌تر یا اقتدارگراتر می‌شد و سال‌های 1342-1357 که حکومت سرشتی خودکامه داشت. در 10‌ساله نخست پس از کودتا نه دموکراسی وجود داشت و نه هرج‌ومرج سیاسی حاکم بود؛ بلکه شکل محدودی از حکومت قانون و مجلس -‌هرچند منتخب آزاد مردم نبود- که هنوز نمایندگی برخی بخش‌های جامعه را برعهده داشت و از اختیارات مشخصی برخوردار بود و هنوز نشانه‌هایی از آزادی بیان و مطبوعات و بحث و گفت‌وگوی همگانی به چشم می‌خورد. [در دوره دوم] حکومت سرشتی هرچه خودکامه‌تر یافت. حکومتِ فردی جای دیکتاتوری معمولی را گرفت و طبق سنت تاریخی، از‌جمله دوره دوم حکومت رضاشاه، دولت عملا فاقد هرگونه پایگاه اجتماعی بود -‌حتی به نظر این واقعیت که انفجار درآمد نفت بر شمار گروه‌های وابسته به دولت افزوده بود. (کاتوزیان، 1380، صص 202 و 203). 
 2-3ـ تحولات اجتماعی و اقتصادی
پرداختن به همه تحولات اجتماعی و اقتصادی دوران منتهی به انقلاب مستلزم بحث مفصلی است؛ اما برخی ابعاد این تحولات به‌ لحاظ درک مسائل منتهی به انقلاب اهمیت دارد. 
در سال‌های 1338 تا 1356 تولید ناخالص ملی ایران به قیمت ثابت شش برابر افزایش یافت؛ اما در این مدت هزینه جاری دولت 41 و هزینه‌های عمرانی آن حدودا 65 برابر شد که حکایت از حجیم‌شدن دولت می‌کند. این اتفاق، بزرگ‌ترشدن طبقه متوسط جدید را که از چند دهه قبل آغاز شده بود، شدت بخشید. طبقه‌ای که در نتیجه پدیده نوسازی پا به عرصه وجود می‌نهد و جامعه روشنفکری هسته اصلی آن را تشکیل می‌دهد. همین‌طور جمعیت شهری که یک دوره 10‌ساله قبل از انقلاب حدودا 60 درصد افزایش یافت که این رشد عمدتا در شهرهای با جمعیت بزرگ‌تر بوده است. مجموعه شرایط فوق موجب بروز پدیده حاشیه‌نشینی در شهرها شد. طبق محاسبات بانک مرکزی ایران که از سوی هاشم پسران در همان زمان انجام شد، ابعاد این نابرابری به شرح زیر بود: الف‌ـ ناهمسانی درآمدها در مناطق روستایی و شهری در تمام سال‌ها رو به افزایش بوده است (از سال 1338 به بعد). ب‌ـ درآمدها در مناطق شهری با نابرابری بیشتری نسبت به مناطق روستایی توزیع شده است. ج‌ـ میان هزینه خانوارهای روستایی و شهری فاصله بسیار وجود دارد که این شکاف در دوره مورد بحث عمیق‌تر شده است؛ به‌طوری‌که نسبت مصرف سرانه یک شهری به یک روستایی از 2.2 برابر در سال 1341 به 3.2 برابر در سال 1353 افزایش یافته است. دـ میان نقاط مختلف کشور از لحاظ برابری درآمدی فاصله بسیاری وجود دارد (پیرامون ساخت و نقش رسانه‌ها، 1356، ص 354). 
این ساختار درآمدی شدیدا نابرابر که ضریب جینی آن در سال 1347 برابر 0/4701 بود -‌این رقم به خودی خود گویای نابرابری زیاد بود- در سال 1356 به رقم 0/5144 رسید (سازمان برنامه و بودجه، 1360، ص 15) که معرف تشدید نابرابری بود. 
در دهه چهل متوسط تورم سالانه کمتر از دو درصد بود؛ اما از سال 1350 رشد فزاینده تورم را شاهدیم که در سال 1353 به 16/5 درصد رسید و در ادامه به رقم 25 درصد هم رسید. 
شاه کوشیده بود که با تقویت کمی و کیفی طبقه متوسط جدید، طبقه متوسط سنتی را تضعیف کند؛ به‌همین‌دلیل مخالفت‌های طبقه متوسط سنتی را پیشاپیش مسجل کرده بود؛ اما به‌ دلیل سیاست‌های غلط اقتصادی و مشکلات پیش‌گفته و نیز به‌ دلیل نبود توسعه سیاسی کافی (حتی پس‌رفت سیاسی بود) نتوانست طبقه متوسط جدید را با خود همراه کند. از سوی دیگر طبقه بالای جامعه را نیز نسبت به خود بی‌اعتماد و بدبین کرد؛ زیرا هنگامی که در مواجهه با گران‌فروشی قرار گرفت، برای خوشایند افکار عمومی برخی از افراد این طبقه را «فئودال‌های صنعتی» نامید و افرادی مانند القانیان و وهاب‌زاده را بازداشت کرد و در ساختار سیاسی نیز با برکناری هویدا و نصیری تیر خلاصی را بر هم‌پیمانی این طبقه با رژیم خودش شلیک کرد. 
طبقه پایین‌شهری شامل کارگران و مزدبگیران نیز به نحو دیگری دچار مشکل شدند. تورم و سپس بی‌کاری بیش از هر طبقه دیگری بر آنان فشار وارد می‌کرد. 
در روستاها هم وضع همین‌طور بود. اصلاحات ارضی مالکان و خوانین را تضعیف کرده بود و به جای آنان دو گروه جدید در روستا نفوذ پیدا کردند، از یک ‌سو دولت جایگزین شد و از سوی دیگر روستاییان که قبلا تحت نفوذ مالکان و خوانین بودند، با آزادشدن از این نفوذ، راه برای حضور بیشتر روحانیان در میان آنان فراهم شد. 
3-3ـ ابعاد شخصیتی شاه
هنگامی که از نظامی استبدادی و خودکامه سخن می‌گوییم که انقلاب درصدد نفی و طرد آن است، به ناچار باید به عقاید، گرایش‌ها و رفتارهای شخصی فرد حاکم نیز توجه کافی مبذول کرد؛ زیرا اگرچه زمینه اصلی بروز بحران در یک جامعه عناصر ساختاری است؛ اما نباید فراموش کرد که افراد قدرتمند نیز می‌توانند در تشدید یا تخفیف روندهای بحران‌زا نقش تعیین‌کننده داشته باشند و اینجاست که به ویژگی‌های روان‌شناسانه و رفتاری حکام هم باید بذل توجه داشت. به‌طور خلاصه می‌توان گفت که شاه فردی بسیار مغرور و متکبر بود. اما این خصلت در شاه روی دیگری هم داشت که به قول دکتر کاتوزیان: «برخی به ویژگی‌های شخصی شاه نیز اشاره می‌کنند و این که بعضا تکبر ظاهری‌اش را پوششی برای مخفی‌کردن فقدان اعتماد به نفس او می‌دانند، یا عناصری از خودشیفتگی مفرط را در شخصیت او می‌بینند که در اوضاع و احوال آثار خوب و بد خود را نشان می‌دهد». (کاتوزیان، 1380، صص 253-252) ترکیب عدم اعتماد به نفس و غرور تبعات متعددی را در رفتار شاه ایجاد می‌کرد، از جمله اینکه تمامی قدرت را در خود متمرکز می‌کرد و مسئولیت را به دوش دیگران بار می‌نمود. اکثر مقامات رژیم به این نکته اشاره می‌کردند حتی خلعتبری که وزیر خارجه شاه بود، به مقامات خارجی تأکید می‌کرد که: «او صرفا یک پیام‌آور است و در تمام موارد مهم و غالب امور کم‌اهمیت شخص اعلیحضرت تصمیم می‌گیرند». (استمپل، 1377، ص 37) 
ویژگی دیگر شاه این بود که کل کشور و حتی مردم را مایملک خود می‌دانست و به قول ابتهاج رئیس سازمان برنامه وی؛ او همیشه می‌گفت من، پول من، نفت من، درآمدهای من و معتقد نبود که این درآمدها مال مردم است. (کاتوزیان، 1377، ص 251) 
فقدان اعتمادبه‌نفس شاه موجب می‌شد که از دو چیز پرهیز کند؛ یکی قدرتمندشدن نهادها و دیگر قدرتمندشدن افراد. به این خاطر برای هر نهادی می‌کوشید نهادی موازی تأسیس کند تا قدرت در یک نهاد جمع نشود و طبعا این امر موجب موازی‌کاری می‌شد و درخصوص افراد نیز می‌کوشید که میان آنان اختلاف بیندازد و خود به‌عنوان پدر ملت و شاه بر فراز آن اختلاف به حل اختلاف اقدام کند و حلال مشکلات معرفی شود. 
یکی دیگر از ویژگی‌های شاه که او را در وضعیت بحران بی‌یاور نمود، لحن تهاجمی و تحقیرکننده و گزنده وی بود که علیه روشنفکران، روحانیون، بازاری‌ها و حتی در این اواخر علیه سرمایه‌داران به کار می‌برد که موجب شکل‌گیری نفرتی بزرگ از وی نزد منتقدان و مخالفانش و حتی توده مردم شد. 
4-3ـ تحولات مذهبی
تحولات مذهبی در سال‌های منتهی به انقلاب اهمیت زیادی دارد، زیرا انقلاب اسلامی دو وجه سلبی و ایجابی داشت. وجه سلبی آن در نفی شاه بود و اگر تنها همین وجه در جامعه شکل می‌گرفت، شاید لزوما به انقلاب منجر نمی‌شد، بلکه وجه ایجابی آنکه جایگزین‌کردن ارزش‌های اسلامی بود، واجد اهمیت است.  در بعد نهادی، گسترش منابع مالی طبقه متوسط سنتی موجب تقویت منابع مالی نهادهای مذهبی چون حوزه و روحانیت و مساجد و... شد. از سوی دیگر اصلاحات ارضی برخلاف تصور اولیه رژیم، موجب تقویت حضور نهاد روحانیت در روستاها شد، به‌علاوه مهاجرت از روستاها به شهرها و حاشیه‌های شهری وسیع و گسترده بود، اما آنچه عموما این مهاجرین را به یکدیگر و به مردم مبدأ مهاجرت متصل می‌کرد، نهادهای مرتبط با مذهب چون هیئت‌های مذهبی بود. به‌عنوان مثال: «انجام یک تحقیق در ایام محرم و رمضان سال 1353 نشان داد که بیش از 12300 هیئت مذهبی تنها در تهران تشکیل شده است که غالب آنها از سال 1344 به بعد تشکیل یافته‌اند و ابعاد گستردگی این هیئت‌ها به نحوی است که بسیاری از اصناف و گروه‌های اجتماعی را در برگرفته است و تنها 1821 هیئت مذهبی و عزاداری در تهران از عناوینی برخوردارند که قابل توجه می‌باشند: ... [اسامی هیئت‌های اصناف و اقوام]». 
تعداد مساجد نیز طی این دوره افزایش یافت. در شهری چون تهران این تعداد در سال 1340 برابر 293 باب ولی در سال 1351 به 700 باب رسید. (همان، ص 154) 
برای آنکه معلوم شود بهبود اوضاع اقتصادی چگونه موجب تقویت مالی نهادهای مذهبی شد می‌توان از یک قرینه استفاده کرد که درآمد آستان قدس رضوی از نذورات مردم که طی سال 1345 تا 1351 کمتر از دو برابر افزایش یافته بود، از سال 1351 تا 1354 حدودا 5/5 برابر شد (همان، صص 158-157) تعداد طلاب قم در سال 1354 به حدود 18 هزار نفر یعنی سه برابر این تعداد در سال 1340 رسید. (همان، ص 159) تکنولوژی نیز به کمک مذهب آمد و بلندگو و ضبط صوت و نوار به‌ویژه نوارهای قرآن و سخنرانی و مداحی اهل‌بیت بازار مهمی از نوار را به خود اختصاص داد و حتی پای آن به روستاها نیز باز شد. 
مجموعه این نهادها موجب بهم‌پیوستگی طبقات متوسط سنتی و پایین شهری و روستایی از خلال مذهب شد. 
پس از سال 1342 و قیام 15خرداد و بی‌اعتمادی و بی‌اعتقادی نسبت به نگرش‌های پیشین در مبارزه با رژیم، نوعی گرایش جدید نسبت به اسلام به وجود آمد، گرایشی که هم میان طبقات سنتی و روستایی مشهود بود و هم میان طبقه متوسط شهری به چشم می‌خورد، گرچه برداشت‌های این دو تا حدودی متفاوت از یکدیگر بود. 
به‌عنوان نمونه در کل دهه 1342-1332 تعداد 567 عنوان کتاب مذهبی در ایران منتشر شده بود، درحالی‌که این تعداد در پنج سال 1346-1342 به 765 عنوان و در سه سال 1350-1348 به 755 عنوان و در سه سال 1352-1350 به تعداد 1695 عنوان بالغ شد. 
این تغییر مکانی که در حوزه فعالیت سیاسی پدید آمد، موجب غیرسکولارشدن سیاست و حیات عمومی در دوره پس از کودتا شد». (میرسپاسی، 1384، ص 124) و از سوی دیگر در جامعه به‌شدت متحول نیاز به همبستگی گروهی و اجتماعی وجود داشت و مذهب قالب بسیار مناسبی برای تحقق این هدف بود. «مذهب، احساس همبستگی گروهی و اجتماعی موردنیاز جمعیت مناطق فقیرنشین و حلبی‌آبادها را فراهم کرد؛ همان احساسی که آنها پس از ترک روستاهای کاملا همبسته و منسجم خود و واردشدن به فضای بی‌هنجار حلبی‌آبادهای جدید بی‌دروپیکر از دست داده بودند... ساکنان این‌گونه محلات شهری -که همگی دهقانان تازه بی‌زمین شده بودند- مذهب را جانشین جوامع ازدست‌رفته‌شان قلمداد می‌کردند، زندگی اجتماعی خود را با مساجد مربوط می‌ساختند و با اشتیاق به سخنان روحانیون محلی گوش می‌دادند... هجوم ناگهانی و بدون برنامه به شهرها در دهه 1350 نیز پایگاه اجتماعی روحانیون ایران را تقویت کرد. به این ترتیب، نوسازی موقعیت یک گروه سنتی را بهبود بخشید». (آبراهامیان، 1377، ص 660) عامل دیگری که موجب تقویت گرایش به اسلام به‌ویژه در طبقه متوسط جدید شد، افول گرایش‌های چپ غیراسلامی است زیرا ایدئولوژی چپ غیراسلامی در دهه 1350 با بحران جدی مواجه شد (کدی، 1377، ص 273). 
پس از قیام سال 1342 و اصلاحات ارضی شاه تصور می‌کرد که نهاد مذهب و روحانیت در سراشیبی قرار گرفته‌اند اما شاه برخلاف آنچه می‌خواست نتوانست نهادهای مذهبی را حذف و حتی تضعیف کند. این مسئله را آبراهامیان به این شکل صورت‌بندی می‌کند که: «نقش مهمی که اسلام در انقلاب 1357 برعهده داشت، نه‌تنها تناقضی در تاریخ ایران به وجود آورد، بلکه در نگاه نخست به نظر می‌رسد که خط بطلانی بر این نظریه رایج می‌کشد که نوسازی به دین‌زدایی و گسترش شهرنشینی به تقویت طبقات جدید و تضعیف طبقات سنتی می‌انجامد. بنابراین پژوهشگر با دو پرسش مرتبط روبه‌رو می‌شود: چگونه می‌توان این تناقض را تبیین کرد؟ و آیا انقلاب اسلامی این نظریه مرسوم را که نوسازی لزوما به غیردینی‌سازی جامعه می‌انجامد، رد می‌کند؟ این دو پرسش را می‌توان به‌ گونه دیگری مطرح کرد: چرا انقلاب 1357 که بیشتر محتوایی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی داشت، شکل ایدئولوژیکی کاملا مذهبی به خود گرفت؟ و آیا عواملی که شکل اسلامی به انقلاب دادند زودگذرند یا پایدار؟» (آبراهامیان، 1377، صص 655-654)  بخشی از پرسش‌های فوق را میرسپاسی از این منظر پاسخ می‌دهد که: «جنبش‌های توده‌ای که بر گفتمان بازگشت به اصل استوار بودند، معمولا در شرایط زیر -‌که شرایط بیشتر انقلاب‌های قرن بیستم است‌- پدید آمدند؛ مدرنیزاسیون سریع و از بالا، رواج شهرنشینی و ازبین‌رفتن سبک‌های سنتی زندگی و بالاخره مغلوب سلطه نیرومند خارجی ‌شدن.
ادامه در صفحه 7