میرزاخانی، داستان ما و مشاهیر

محمد هدایتی- شما هم حتما شنیده بودید که می‌گفتند «فلان ایرانی نفر اول ناساست» یا اینکه «ایرانی‌ها بهترین اطبای جهانند»«گوگل را یک ایرانی مدیریت می‌کند». وضعیت غده خودبزرگ‌بینی جمعی ما داشت وخیم‌تر می‌شد. گویا ما بهترین بودیم، مشکل‌مان تنها کمبود امکانات بود. چه فخری فروختیم از قِبَلِ عده‌ای آدم موفق که موفقیت‌شان را دستاویزی کنیم برای جبران همه کمبودها و شاید ناکامی‌ها. روی سرمان بچرخانیم‌شان که ببینید این است ایرانی. نمونه حاد این مورد در سال‌های اخیر آقای پروفسور سمیعی بود؛ جراحی که البته در کارش فرد موفقی است. شد پای ثابت همه افتتاح‌ها، سخنرانی‌ها و یادبودها. مهمان افتخاری دربی تهران، دوست شهرداران شهرهای مختلف. این آخرها هم‌رده شده بود با افلاطون و فوکو و دکتر شریعتی و امثالهم؛ نقل قول‌هایش را (احتمالا ساختگی) هم این دست و آن دست کردیم، آنجا که گویا از رموز موفقیت گفته است و فلسفه زندگی. شوق عجیب برای نشان دادن برتری ایرانی. راستش این بازی افتخار کردن داشت به جاهای باریک کشیده می‌شد. این ولعِ سری در سرها درآوردن و ما هم هستیم که غالبا هم نشان چندانی از واقعیت نداشت.
وسطای این بازی گفتند خانم مریم میرزاخانی جایزه برده است؛ معتبرترین جایزه ریاضیات. خیلی ساده رفت جایزه‌اش را گرفت. خیلی ساده و آرام هم برگشت سر کارش یعنی یاد گرفتن یاد دادن. با لبخندی که گویا هیچ‌گاه از ته دل نبود. نه از موفقیتش نمدی دوخت و نه ادعاهای آنچنانی کرد. خواندیم که المپیادی بوده است و مثل خیلی‌های دیگر برای اینکه بتواند روی علایقش کار کند، مهاجرت کرده است. جایش اینجا نبود، می‌خواست کار کند، دختر هم که بود.
حالا خانم مریم میرزاخانی رفته است. خیلی‌ها هم که خود مانع شکوفا شدن استعدادهایی مثل او هستند، پیام فرستاده‌اند و ابراز تاسف کرده‌اند. از توانایی دختر ایران گفته‌اند اما مانع‌ها بسته‌اند بر پای دختران ایرانی. مریم میرزاخانی اعاده حیثیتی بود از تمام کلیشه‌هایی که این سال‌ها بی‌اعتبار شده بودند. از افتخار کردن و الگو قرار گرفتن. نه به خاطر نشان دادن جملات بی‌معنایی چون ایرانی‌ها بهترین هستند، حتی نه به خاطر اثبات اینکه خواستن، توانستن است چون خیلی از وقت‌ها نیست بلکه به خاطر اثبات اینکه باید ادامه داد حتی اگر دختری باشی در ایران.
hedayati.mohammad@yahoo.com