دادگاه شريعتي

مرجان توحیدی: هاشم آقاجری، کمی به سمت میکروفون پیش آمده بود، دستش را در هوا تکان می‌داد و بدون فرودی در لحن كلامش و بی‌آنکه به هماوردش نگاه كند، حاتم قادری را دترمینیست می‌خواند. حاتم قادری، بدون ‌حركت، همان‌طور آرام بر صندلی تکیه داده و با لحنی یکنواخت از ديدگاه خود دفاع مي‌كرد.او بارها مجبور شد اعلام کند که به شریعتی علاقه دارد، بااین‌حال تأکید می‌کرد که از دل آنچه شریعتی به آن استناد کرده، آزادی برنمی‌آید. بحث‌ها آن‌‌قدر بالا گرفته بود که بیش از 30 دقیقه هم از وقت تعیین‌شده گذشت. مسجد الرحمان که از سوی انجمن اندیشه و قلم، میزبان نشست بررسی نسبت شریعتی و انقلاب بود، آماده برگزاری نماز می‌شد. نشستی که با پیام احسان شریعتی آغاز به کار کرده بود.حرف‌های آقاجری ناتمام ماند و میکروفون قطع شد. بااین‌حال، آقاجری همچنان سخن مي‌گفت. گویی این نشست به دادگاهی بدل شده بود تا طرفین بار دیگر نسبت اعتقادات خود را به شریعتی بسنجند.قادری معتقد بود که انقلاب برآمده از دو مؤلفه است؛ یکی نیروهای سنتی و دیگری گروه‌هایی که تا قبل از سال‌های 56 و 57 یعنی در دهه‌های 40 و 50 شکل گرفته بودند که در انقلاب 57 به هم رسیدند، با اینکه از یک زاویه دید برخوردار نبودند.قادری از اینجا به بعد برای اینکه بحث را عینی‌تر کند، به خاطره حضور خودش در انقلاب اشاره کرد: «زمانی که انقلاب شد من جوانی 21ساله بودم و به عنوان یک شاهد عینی حرف می‌زنم. تصور من این است که بدون حضور گسترده توده‌ها امکان انقلاب نبود، چه موافق شریعتی باشیم و چه مخالف او. اگر توده‌های مردم که اتفاقا از سوی نیروهای سنتی و با رهبری آیت‌الله خمینی به خیابان کشیده شدند، به صحنه نمی‌آمدند، شاهد انقلاب نبودیم، شاید در بدترین حالت شاهد تلاطم‌هاي سیاسی بودیم که ممکن بود نظام را بی‌ثبات کند ولی منجر به انقلاب نمی‌شد». سنتی‌ها و رادیکال‌ها در 57 به هم رسیدند قادري، هواداران شریعتی را مخاطبان اسلام رادیکال معرفی کرد و ادامه داد بااین‌حال اگر مخاطبان اسلام رادیکال هم نبودند و فقط توده‌ها به میدان می‌آمدند، بازهم انقلاب رخ نمی‌داد.قادری درعین‌حال معتقد بود که انقلاب از تحرکات یک گروه پیشرو آغاز شد که شامل هواداران شریعتی، طالقانی، سازمان مجاهدین و با اغماض نهضت آزادی می‌شود. قادری این گروه را «خرده‌بورژواهای عصیان‌گر رمانتیک» قلمداد کرد که اگر نبودند، نیروهای سنتی که عقبه گروه پیشتاز بودند، نمی‌توانستند مردم را به خیابان بکشند: «این دو گروه در سال 57 به هم رسیدند». بااین‌حال او معتقد بود که شاه با برخی تحرکات در ابتدای سال 57 می‌توانست از انقلاب 57 ممانعت کند، اما با اشتباهات خود، منجر شد تا این دو گروه به هم برسند. دو گروهی که از نظر تولید معنا و قدرت با یکدیگر متفاوت بودند، اما در عین این تفاوت‌ها با هم متحد بودند.او توضیح داد که وقتی نیروهای سنتی رادیکال به هم ملحق شدند دو اتفاق افتاد: یکی رسیدن به امر سلبی، یعنی نخواستن نظام شاه و دوم، رسیدن به برخی از مؤلفه‌های ایجابی که در جاهایی به هم رسیدند و توانستند با هم مرتبط شوند و آن این بود که هر دو گروه به رهبرگرایی معتقد بودند. قادری تأکید کرد وقتی که انقلاب می‌شود دیگر وقت موشکافی‌هایی ازاین‌دست نیست که ولایت‌فقیه با امت و امامت شریعتی فرق دارد؛ وقت آن نیست که بحث کنیم که از حسين(ع) چه فهمیده‌ایم. در این کوره عظیم همه درهم ادغام می‌شوند؛ اما نتیجه به نفع اکثریت تمام می‌شود؛ یعنی گروه‌هایی که خیابان‌ها را از آن خود کردند. قادری درعین‌حال تأکید کرد که شریعتی اگر با همان سن‌وسال الان احیا می‌شد با خیلی از این اتفاقات موافق نبود.قادری، انقلاب ایران را از نوعی مهندسی برخوردار دانست؛ اما نه از نوع نوین که وضع غالب را در اختیار بگیرند، بلکه مهندسی از جنس هيئت‌گونه. قادری معتقد بود که نیروهای مدرن در جریان انقلاب در دل نیروهای سنتی ذوب شدند.هاشم آقاجری در ادامه بحث را به دست گرفت و بحثش را با نگاهی به نظریه اسکاچپول درباره انقلاب آغاز کرد و گفت که در نگاه ساختارگرا، انقلاب محصول تلاقى تصادفى يك‌سرى عوامل ساختارى است و کارگزار ابزار دست ساختارهاست. او ادامه داد که دترمینیست‌بودن از دل نگاه «ساختار-کارگزار» بیرون می‌آید. آقاجری از اینجا به بعد، در حالی که از صندلی خود قدری فاصله گرفته و به سمت میکروفون خم شده بود به مصاف ديدگاه قادري رفت:‌ «معتقدم که به‌کاربردن واژه‌هایي مثل مهندسی یا معماری براي انقلاب درست نیست؛ آن‌هم وقتی که به تحولات دهه 40 و 50 نگاه می‌کنیم، به توسعه دانشگاه‌ها، میزان باسوادی مردم و خیلی موارد دیگر کافی است تا موضوع مهندسی یا معماری در انقلاب را ناديده بگيريم». او ادامه داد: «یک ویژگی انقلاب‌های ایران این است که همه انقلاب‌ها تک‌طبقه‌ای نبودند»؛ بعد هم انقلاب مشروطیت را با انقلاب 57 در همین زمینه مقایسه کرد و گفت در همه مراحل تدارکاتی انقلاب‌ها با نوعی تنوع گفتمانی روبه‌رو هستیم. وقتی انقلاب اسلامي به پیروزی می‌رسد و خیلی سریع این اتفاق می‌افتد، نوعی از وحدت بین نیروها حاکم است و بعد از پیروزی سیاسی است که تازه شکاف‌ها آغاز می‌شود. او دوباره گریزی به مشروطیت زد و با برشمردن حوادثی نظیر پارک اتابک و قیام ستارخان یا اختلاف مصدق و کاشانی بعد از 30 تیر گفت که به همین دلیل هم بعد از 57 تسویه‌حساب آغاز می‌شود. او ادامه داد این اتفاق‌ها به دلیل این است که ما با بلوکی ائتلافی روبه‌رو بودیم که هم ایدئولوژیک بود و هم جامعه‌شناختی و هم طبقاتی. از انقلاب دفاع می‌کنم او ادامه داد: «من همچنان از انقلاب دفاع می‌کنم. او انقلاب را محصول یک کارخانه عظیم دانست که از کودتای 32 به بعد به‌تدریج ساخته شد. در دهه‌های 40 و 50 سرمایه‌های فرهنگی تولید شد و اين سرمایه‌ها در 57 به کمک انقلاب آمد». آقاجري سپس به نقش شریعتی اشاره کرد و گفت شریعتی معتقد بود علت شکست انقلاب‌های گذشته این بود که ایدئولوژی نداشتند:‌ «شریعتی می‌خواست براساس معرفت و شناخت، ایدئولوژی اسلامی مدرن بسازد. یادمان نرود که مؤلفه‌های دهه 50 شریعتی نبود، بلکه شریعتی هم محصول این دهه بود؛ یعنی محصول خلق‌گرایی، نگاه ضد امپریالیستی و عدالت و آرمان‌خواهی که روشنفکران از 32 به بعد تولید کرده بودند، روشنفكراني از قبیل بهرنگی، گلشیری، دانشور، شاملو و سیاوش کسرایی». آقاجری این گفتمان را حاصل تلاش طبقه متوسط مدرن و روشنفکران تا سال 55 ‌دانست؛ او این سال را نمادین ارزیابی کرد و گفت در این سال جنبش‌های چریکی که ساختار آنها خرده‌بورژوازی مدرن است به پایان می‌رسند و زمینه‌ای ایجاد می‌شود که فعالیت‌ها وارد فاز جدیدی شود. آقاجری ادامه داد: «این سرمایه فرهنگی در انقلاب 57 از توده‌ای‌ها تا ناسیونالیست‌ها و مارکسیست‌ها و... همه به رهبری آیت‌الله خمینی و آنچه در پاریس مطرح کرد، لبیک گفتند». او در ادامه گفت: «ضرورت ایجاب می‌کرد چنین وحدتی رخ دهد و رهبر انقلاب هم با اين سرمایه فرهنگی دست به بسیج سیاسی زد. احزاب و گروه‌ها هم به‌دلیل آنکه گروه هژمونیک درون خود نداشتند، فکر کردند می‌توانند حول رهبری انقلاب جمع شوند، بااین‌حال این تجمع نیروهای روشنفکر از جنس تجمع نیروهای سنتی نبود. بااین‌حال آیت‌الله خمینی رهبر بلامنازع انقلاب 57 است و اگر کسی غیر از این بگوید قصد تسویه‌حساب دارد». انقلاب به نظام تبدیل شد او ادامه داد که انقلاب بعدا به نظام تبدیل شد که در آن «شریعتی معلم» به «مطهری معلم» تبدیل شد و «شریعتی ایدئولوگ» به «مطهری ایدئولوگ» بدل شد. او گفت مطهری نسبت به شریعتی احساس خطر می‌کرد و این را در نامه‌ای که به رهبر انقلاب نوشت، مشخص کرده است. او انقلاب 57 را از جنس انقلاب شهری دانست که بعدا تصمیم گرفته شد انقلاب به روستاها صادر شود و این اتفاقات بعد از پیروزی انقلاب و تبدیل‌شدن انقلاب به نظام رخ داد. آقاجري بازهم تأکید کرد: «پروژه شریعتی انقلاب سیاسی نبود، او بنایی ایدئولوژیک پدید آورد که سرمایه‌ای شد برای بهمن 57؛ اما در دوره شریعتی اسلام فقاهتی مطرح نشد، شریعتی مي‌خواست اسلامی را بازسازی کند که شاخص‌های اساسی آن انسان را به آزادی و معنویت برساند». صحبت‌های آقاجری که خاتمه یافت، مجری برنامه این سؤال را پرسید که اساسا می‌توان شریعتی را به‌عنوان کسی که موتور انقلاب را روشن کرده، تقدیس یا متهم کرد؟ زیرا مرحوم نراقی او را شاعری می‌دانست که به جامعه هیجان می‌داد و مردم این شاعرانگی را سیاسی کردند. قادری در پاسخ گفت: «موضع خود را روشن کنید، یا شریعتی را موتور انقلاب می‌دانید یا شاعر؛ اما شکی نيست که حرف‌های شریعتی بی‌اثر نبود. من معتقدم هیچ انقلابی منحرف نمی‌شود، 20 سال پیش هم همین حرف را زدم، این را که در ذهن ما شعاری یا رؤیایی بوده که محقق نشده، نمی‌توان به پای انحراف انقلاب گذاشت. این انقلاب ماحصل همین مردم است که در ذهن آنها قرائت دیگری از امت و امامت شکل می‌گیرد». او ادامه داد: «من به شریعتی علاقه‌مندم؛ اما از دل آنچه شریعتی گفته، آزادی درنمی‌آید، داعش هم درنمی‌آید؛ ولی رگه‌هایی از اندیشه شریعتی را می‌توان با داعش مقایسه کرد، رگه‌هایی را با سید قطب». گرفتار منطق دوگانه  آقاجری در پاسخ گفت: «قادری گرفتار منطق دوگانه است. انقلاب را با منطق عاملیت بررسی می‌کند و بعد با منطق ساختاری توضیح می‌دهد. من معتقد نیستم که هرآنچه در 57 رخ داده، تقدیر بوده و غیر از این هم نمی‌شده است؛ من معتقدم انقلاب، محصول دیالکتیک عاملیت و ساختار است. من برخلاف قادری معتقدم انقلاب جبری و دترمینیستی نبوده است، بلکه پیش‌بینی نیروهای سیاسی و فکری و نخبگان در بزنگاه‌ها تعیین‌کننده بود». او سپس این پرسش را طرح کرد که «آیا می‌توان شريعتي را ادامه‌دهنده سید قطب دانست که مدرنیت را جاهلیت می‌دانست؟» به گفته او: «شریعتی را گاهی ناسیونالیست و شوونیست هم می‌دانند، چون از ایرانی‌ها دفاع کرد. اسلام شریعتی در مقابل اسلام سنتی است، چراکه اسلام منهای روحانیت را طرح کرد. آیا از دل نوگرایی شریعتی بنيادگرایی درمی‌آید؟!». اینجا قادری سعی کرد در مقام پاسخ از خود دفاع کند و بگوید من دترمینیست نیستم: «من گفتم انقلاب مهندسی شده بود، چراکه رشد لازم را نداشتيم. شما وقتی می‌گویيد انقلاب یک کارخانه عظیم است، این همان مهندسی است که شریعتی و دیگران در آن هستند. شما می‌گویید فاعلیت و زمینه، من هم گفتم بله در انقلاب یک فاعلیت تمام‌عیار رخ داده و نه زمینه‌گرایی تمام‌عیار. شما خودتان از علت و معلول دراین‌باره سخن می‌گویید. بعد به من می‌گویید جبرگرا هستم، آن‌هم در موضوعی مانند اجتماع. وقتی می‌گویم انقلاب منحرف نمی‌شود، منظورم اين است كه ما چه انتظاری داشتیم؟ اینکه شعار و خواسته ما محقق نشده، آیا این دلیل انحراف انقلاب است؟ حالا چون می‌گویم این انقلاب از دل این مردم آمده به من می‌گویید دترمینیست هستم. من معتقدم روشنفکر‌ها و شریعتی امکان بسیج توده‌ها را نداشتند، آنها سرمایه‌ای ایجاد کردند که از این سرمایه‌ها استفاده شد. من به شریعتی علاقه دارم، به همین دلیل نمی‌گویم از دل قرائت او داعش بیرون می‌آید؛ ولی وقتی می‌گوید یا بمیر یا بمیران، از دل این آزادی درنمی‌آید». دترمینیست هستی حالا همه‌چیز شکل مناظره شده بود؛ آقاجری این‌بار تریبون را به دست گرفت و خطاب به قادری بی‌آنکه به او نگاه کند، گفت: «به همه اتهام می‌زند و نتیجه می‌گیرد و موعظه می‌کند. او ادامه داد اگر نگاه به شریعتی این باشد، نگاه به مقدسات دینی هم می‌تواند از همین جنس باشد؛ بنابراین همه‌چیز را باید کنار گذاشت. از کجای شریعتی داعش درمی‌آید؟! چرا ما نباید حق داشته باشیم تاریخ را بازخوانی کنیم و آن بخش از قرائت‌های مختلف و حقایق رهایی‌بخش آن را الگوبرداری نکنیم؟ شما می‌گویید دترمینیست نیستید؛ ولی عملا هستید». بحث به اینجا که رسید، وقت اذان شد و مجری مجبور شد نشست را خاتمه دهد. میکروفن قطع شده بود که آقاجری باز هم خطاب به قادری گفت: «اگر نگاه شما به شریعتی درست باشد، چگونه شد که مردم گفتمان پاریس را باور کردند، اگر این همان جامعه‌ای است که شما معتقد به آن هستید، چطور از دل این جامعه گفتمان پاریس به وجود آمد؟». * (نتیجه جبری منطقی؛ یعنی رسیدن به نتیجه‌ای که آن را ماحصل جبری یک وضعیت بدانیم).