روشنفكري، آفت قدرت‌ قدرت، آفت روشنفكران

نویسنده: عبدالله گنجي
 روشنفكران جامعه ايران اگرچه عموماً پايه معرفتي بومي ندارند اما حيطه و حوزه نقش‌آفريني آنان در بستر تاريخ 200 ساله شكل گرفت و قابل درك است. خصايص روشنفكران و نقش آنان دو اصل مهم است كه تقريباً براي جامعه تحصيلكرده ايران قابل فهم است. خصايصي همچون علم‌گرايي، تحصيلكردگي، ظواهر غربي، متمايز بودن از متن جامعه، چپ‌گرايي، عقل‌گرايي و معمولاً غرب‌رفتگي و غرب‌گرايي به آنان تعلق دارد اما نقشي كه براي خود قائلند با نقشي كه جامعه ايران از آنان مي‌شناسند، متفاوت است. اين جماعت نقش خود را آگاهي دهنده به جامعه يا پيامبري مي‌دانند. خود را توليدكننده تفكری  مي‌دانند كه به دنبال توزيع‌كننده و بازار مصرف‌ مي‌گرد اما محيط جامعه ما آنان را با نقشي همچون تحول‌خواهي، آزادي‌خواهي، نق‌زني، دوري از قدرت، عقل‌گرايي و نقد وضع موجود و ترسيم ‌مدينه فاضله مي‌شناسند.  آنچه در اين وجيزه به آن مي‌پردازيم ترسيم‌ «مدينه فاضله» و «دوري از قدرت» است. روشنفكران معمولاً «هستي» مدنظرشان در عرصه قدرت و سياست «هست مطلوب» است و «هست موجود» را در هيچ شرايطي نمي‌پذيرند،  به همين دليل در مقابل آنچه نمي‌پسندند جامعه‌اي را ترسيم مي‌كنند كه هرگز در دسترس نيست و چيزي شبيه يوتوپيا و انتزاعي است. دوري از قدرت كه خصيصه اصلي روشنفكران در ايران و جهان بوده است، در 20 سال گذشته ايران به هم ريخته است و بخشي از تنش‌هاي سياسي موجود در ايران محصول اين به هم ريختگي است. بخش قابل‌توجهي از چپ‌گرايان سابق ايران، هم علاقه‌مند به شناخته شدن با استانداردهاي حيات روشنفكري هستند و هم علاقه‌مند به حضور در قدرت. اينجاست كه تعارض بين سياست‌ورزي و روشنفكري خودنمايي مي‌كند و بخشي از تنش‌هاي موجود را سامان مي‌دهد. تحصيلكردگان چپ حتي اگر در تراز روشنفكر هم نباشند مايل به تظاهر به آن هستند و هنگام خروج از قدرت بر كرسي آن مي‌نشينند و وقتي هم در قدرت هستند با همان خصايص به اپوزيسيون عليه خود يا نظام تبديل مي‌شوند. نق‌زني، تحول‌خواهي، آزادانديشي با پايه غيربومي هنگام حضور در قدرت با دو مؤلفه مهم درگير مي‌شود. اول مصلحت است كه لاجرم بخشي از تصميمات حاكميتي را در برمي‌گيرد و روشنفكران مصلحت را در آرزوي مدينه فاضله برنمي‌تابند و دوم چارچوب‌هاي حكومتي است كه آنان نمي‌توانند خود را با آن تنظيم كنند. مواضع امثال علي مطهري قبل از اينكه از اين ديدگاه سياسي خاص پيروي كند، از اين رويه تبعيت مي‌كند كه بين مدينه فاضله، مصلحت‌‌انديشي و چارچوب‌ها درگير مي‌شود و در جامعه توده‌اي ايران اين نقش واجد اسطوره شدن نيز مي‌باشد.  بنابراين بخشي از تنش دوزيستان روشنفكر – سياست‌ورز با نظام جمهوري اسلامي قبل از اينكه از باورها و برنامه‌هاي اداره كشور نشئت بگيرد، از اين خصيصه سرچشمه مي‌گيرد. روشنفكر در بيرون قدرت بر اين باور است كه بايد بر حاكميت نورتاباني كند تا تاريك‌خانه‌اي براي اهل خلوت باقي نماند اما هنگام حضور در قدرت نيز مي‌خواهد از همان رسالت برخوردار باشد و اين‌گونه است كه نگاه‌هاي ناظر متوجه نمي‌شوند كه اين افراد اكنون صاحبان حكومت و مجريان آنند يا مخالفان وضع موجود؟ اما همانگونه كه ورود روشنفكران به قدرت به مثابه سم است، خاصيتي نيز براي حكومت دارد كه در ايران هوشمندانه از آن بهره‌برداري نشده است. تنها راه راست‌آزمايي و اعتبارسنجي روشنفكران توسط حاكميت و بي‌اعتبار كردن آنان در عرصه اجتماعي، ورود آنان به قدرت است. حضور در قدرت و تنش‌آفريني آنان به جاي پرداختن به معاش و رفاه اجتماعي نقطه عطف در بي‌اعتبارسازي آنان است.  هرچند براي تفهيم اجتماعي اين مهم زمان نياز است اما تنش‌‌هاي شوراي اول تهران كه به انحلال آن انجاميد 12 سال روشنفكرنماها را از قدرت دور كرد. دوري مطلق آنان از قدرت مجدداً ميل اجتماعي براي توجه به حرف آنان را هويدا مي‌كند. بنابراين روشنفكران زماني اعتبار اجتماعي دارند كه دور از قدرت باشند و اصطلاحاً بگويند «لنگش كن» اما وقتي وارد قدرت مي‌شوند هم دچار تعارض مي‌شوند و هم بايد پاسخگوي آب و نان مردم باشند و اينچنين است كه هنگامه حضور در قدرت شعارهاي آنان كه هنگامه نشستن در بالاي گود سر داده‌اند، محك‌زده مي‌شود و به بي‌اعتباري آنان كمك مي‌كند. ورود روشنفكران به قدرت طبيعتاً براي حاكميت پرهزينه است و انرژي و فرصت‌هايي زيادي بايد صرف تنظيم روابط شود اما نهايتاً به بي‌‌اعتباري آنان منجر مي‌شود و مجبورند در مقابل مصلحت‌هايي همچون وحدت و امنيت ملي، كمبودهاي ذاتي و محدوديت‌‌هاي قانوني تسليم شوند يا درگير شوند كه هر دو صورت آن منجر به بي‌اعتباري آنان خواهد شد. حاكميت هم راه ديگري براي برملاكردن مدينه فاضله آنان غيراز «قدرت مالي» شدن آنان ندارد.