روزنامه بهار
1396/02/28
هنوز هم میشود ماند و بر باد نرفت
سال هفتاد، وقتی هنوز خیلی جوان بودم، برای اولین بار رمان «بربادرفته» اثر مارگارت میچل را خواندم.داستان کتاب ظاهرا درباره عشق نافرجاماسکارلت اوهارا ی زیبا بهاشلی ویلکزاست که هرگز به انجامی نمیرسد.در این میان پایرت باتلرهم به داستان باز میشود و بی آن که نشان دهد، شیفته جذابیتها و بیپردگیهای اسکارلت در ابراز احساساتش میشود.بعد هم یک مثلث عشقی و...«بربادرفته» را شاید خیلیها نخوانده باشند، اما لااقل یکبار فیلمش را دیدهاند.با سیستم سینمااسکوپ و ستارههای جذاب و صحنهسازیهایی که در دوران خود و حتی تا دههها بعد شاهکار سینمایی محسوب میشدند، فیلمی نیست که بتوان به سادگی از کنار جاذبههایش گذشت.اما این تمام ماجرای«بربادرفته» نبود.یک اثر ادبی، فقط با یک درام عشقی صرف جاودانه نمیشود.
بعد از پانزده سالگیام دیگر هرگز فرصت خواندن این رمان دست نداد، تا سال 92 و درست زمانی که تحریمهای بینالمللی هر روز عرصه بر مردم ما تنگتر میکرد.قشر متوسط هر روز فقیرتر میشد و قشر ضعیف هر روز شاهد بود که قیمت یک سطل ماست یا ظرف پنیر دو، سه و گاه چهار برابر میشود.بیماریهای لاعلاج هر روز بیشتر میشد و کمبود و گاه نبود دارو لاجرم دوستانمان را، نزدیکانمان را که گرفتار بیماریهای صعبالعلاجی از جمله سرطان بودند، از دست ما میگرفت.نمونهاش محمود استادمحمد که بیست و هشت روز دارو نداشت و وقتی دارو به او رسید که سرطان کارش را ساخته بود.نمونهاش مادرم که دارویی را که به سادگی از داروخانهی سر کوچهمان، برای سکته مغزیاش تهیه میکردیم، حالا مجبور بودیم با هزارترفند از کشورهای دیگر تهیه کنیم و با چه مصیبتی...گاه بیماری سادهای مثل آنفولانزا با مصرف یک پنیسیلین قلابی ساخت چین، منجر به مرگ بیمار میشد.از طرف دیگر هر روز بر تعداد پورشههایی که در خیابانهای تهران و گاه شهرستانها جولان میدادند افزوده میشد.پورشههایی که بنزین غیراستانداردشان بر بیماریهای لاعلاج میافزود.همان روزها بود که دوباره این اثر مارگارت میچل را خواندم و متوجه شدم «بربادرفته» فقط یک فیلم با ستارههای زیبا و جذاب هالیوودی بر پرده سینما نیست.
«بربادرفته» داستان وضعیت ما بود.داستان اختلاسهای کلان مرد جذاب و موفقی چون رت باتلر که در شدیدترین تحریمهای جنوب آمریکا با شمالیها ساخت و پاخت کرده بود و به ثروت کلانی رسیده بود.بربادرفته از بین رفتن طبقه متوسط و روی کار آمدن تازه به دوران رسیدههایی بود که با حراج اموال مردم و زدوبند تجاری و سود بردن از تحریمهای سختی که مردم جنوب آمریکا، به علت نافرمانی فرماندهانشان مجبور به تحمل آن بودند، به نان و نوا رسیده بودند.
خواندن این رمان در آن روزهای سختی که مجبور بودم در آلونکی سی متری سر کنم و شرایط هر روز سختتر و دستمان هر روز تنگتر میشد، شاید به علت اینهمانیای که با مردم جنگزده و تحریمشدهی جنوب آمریکا در داستان احساس میکردم، وضعیت را برایم قابل تحملتر میکرد.خواندن «بربادرفته» برای بار دوم معنایی فراتر از آنچه در پانزده سالگی تجربه کرده بودم داشت.آن دوران نوجوانی بودم با تجربه جنگ، و ساکن شهری که هنوز پر از زخم گلوله وترکش بود.اینبار میانسالی بودم در حال تجربه تحریمهای بینالمللی.
تحریمی که هر روز بر تعداد «رت باتلرهای» جامعه میافزود و از دلشب.زوم.جوس.مکه از اختلاس حق تامین اجتماعی امثال پدر و مادرم نیز دریغ نکرد، بیرون میآمد.کسانی که از پورشه گذشته، هواپیمای اختصاصی سوار میشدند و خودشان را بسیجی دوران تحریم مینامیدند.
سال 92 چشمی خون و چشمی اشک، با دلی لرزان از خاطرات تلخ هشتاد و هشت، پای صندوق رای رفتم و با اینکه امیدی نداشتم بشود مشکل کتابهای ممنوعهام که به شش تا رسیده بود حل بشود، اما برای رسیدن دارو به مادرم، تکرار نشدن مرگ یک استادمحمد دیگر و هزاران مثل او...رای دادم.فقط کافی بود کسی از برداشتن تحریمها بگوید تا به او اعتماد کنم و از او حمایت کنم.فکر کردم بگذار ممنوعهها ممنوعه بمانند.حالا دارو نیاز داریم.نیازهایی که به جان عزیزانمان بند است.جنگ در یک قدمی است و اگر نجنبیم فرزندان ما مجبورند همان را تجربه کنند که کودکی ما ناگزیر به تجربهاش شد.اینبار البته در مقیاسی بزرگتر و تبعاتی درازمدتتر.هنوز بر دیوارهای شهر من آثارترکشهای جنگ سی سال پیش دیده میشود.این بود که با تمام تلخیهای گذشته، قهر نکردم و در خانه ننشستم و خیلی زود تصمیمم را گرفتم.از انتخابم پشیمان نیستم.چون کسی که امیدم به او فقط برای برداشتن تحریمها و رساندن دارو به بیماران بود، اینقدر بر قرارش ماند که مدیرانی برای وزارتخانه ارشادش بیاورد قابل مذاکره؛ و ماحصل این مذاکره چیزی بود که امیدی به آن نداشتم.من در این دولت توانستم برای دو کتاب ممنوعهام اقدام مجدد کنم و با مذاکره مستقیم و مصلحتاندیشی، برای هر دو کتاب مجوز بگیرم.به این دلیل است که باز هم با صندوق رای قهر نخواهم کرد و در خانه نخواهم نشست با خیالات واهی.زیرا که نجات دهنده، خود ما هستیم.