آن شوخ‌چشم خراسانی



سیدفرزام حسینی
نویسنده


«...و اخوان ثالث در این معناست که با‌وجود درگذشت‌های متعددش هنوز درنگذشته است؛ و با‌وجود پیر شدن عظیم تاریخ، اخوان، هنوز، با‌وجود مرگش، جوان است، درست در سرآغاز سی و چهارسالگی است...» (رضا براهنی؛ سیاست تأویل و تأویل سیاست؛ کتاب رؤیای بیدار؛ ص154).
آن پیر خراسانی که به قول خودش در تلاش بود تا از «توس» فردوسی به «یوش» نیما پُلی بزند، گرچه از سنین میان‌سالی دیگر قریحه شعری‌اش آن چنانی که باید و شاید «کار» نمی‌کرد و دیگر آن شاعر زیرک سال‌های دهه سی و ابتدایی چهل نبود و پس از چندی تحول، روبه شعر کلاسیک آورده بود و بعضاً مثنوی می‌سرود، اما حضورش مغتنم بود و سرمایه‌ای عظیم برای ادب ایران. براهنی در سومین سال درگذشت اخوان، از جوان بودنش حرف می‌زد، اما جوانی اخوان در ایام ماضی پیش از مرگش، از دست رفته بود و شاعر، شخصاً به کنجی خزیده بود و از هیاهو فاصله‌ای گرفته بود، با شکست عمومی جامعه خو گرفته بود و جسم و جانش تکیده‌تر شده بود، تا آن جایی که باز هم به قول براهنی، در چهل سالگی، با پوستینی بر دوش و کمری خمیده، پیرمردی هشتاد ساله را می‌مانست. با این همه، اخوان در سال‌های جوانی‌اش، کاری کرده بود کارستان، در معرفی نیما و شعرش، که نیما مرادش بود و او تلاش کرد «نیمایی» بماند. دو کتاب «عطا و لقای نیما یوشیج» و «بدعت‌ها و بدایع نیما یوشیج» دو یادگار جوانی اخوان در اثبات حقانیت نیما بودند. گرچه در این کتاب نیز اخوان تلاش می‌کند نسبت‌های شعر نیما با شعر کلاسیک را مشخص کند و از این مسأله غافل می‌شود که کار نیما، تماماً «انقلابی» بوده، اما در نوع خودش و در بین آن هیاهوی انکار آن پیر یوش، اخوان با شعر و نظر تلاش‌هایی درخور در اثبات نیما و راه شعر نو داشت.
اخوان‌ثالث در شعر، راهی گشود. به قدرت و ضعفش اینجا کاری نداریم و مجالی دیگر می‌طلبد، اما این راه گشوده که یکی از شاخه‌های رودخانه نیماست، خود پیروانی داشت، تأثیر یک شاعر و شعرش را در همین مفر تازه گشودن می‌توان جست‌وجو کرد، زبان شعری اخوان تسری پیدا کرد و شاعرانی، نظیر محمدرضا شفیعی کدکنی، اسماعیل خویی و نعمت میرزازاده مشخصاً به آن راه رفتند، دست‌کم بخشی از عُمر شاعری‌شان را. چنین است که هنوز، طنین صدای اخوان، در گوش شعر معاصر ما می‌پیچد.
باری، از سویی دیگر و در بین نیمایی‌ها، نصرت و اخوان ثالث، شاید در اُفق‌هایی شعرشان نزدیکی‌هایی داشته باشند، شاید بیش از دیگران در مضامین شعری‌شان از شکست و حقارت و یأس حرف زده‌اند، اما در همین گفتن، با یکدیگر تفاوت‌هایی دارند که مهم‌ترین و بارزترین‌شان، در شکل شکست است، شعر هر دو پس از کودتای بیست و هشت مُرداد غمگین و دردآلود می‌شود، اما شکست اخوان، گویی شکستی محتوم و غم‌آلود و بعضاً عرفانی است، اما شکست نصرت پُر از خشم و کینه و اعتراض است، اخوان در خود فرو می‌رود و دم نمی‌زند: «قاصدک در دل من، همه کورند و کرند». اما نصرت فریاد می‌کشد و خشمگین است: «آری، شکست حقارت نیست».