جوکرهای خوش قلب!

رعیت نواز - «کوچولوی دوست داشتنی، رنگش پریده بود، هنوز نمی دانست چطور قرار است داروی جدید را به او تزریق کنند، منتظر بود متخصصی که می گفتند قرار است حال او را بهتر کند از راه برسد. ترس در چشمانش دیده می شد که ناگهان با ورود متخصص جدید، استیکری از خنده روی لبان کودک رنگ پریده نشست. متخصصی که انگار دختر کوچولوی ما را به دنیای دیگری برده و بعد از کلی درد و سوزن و حسرت، دوباره خنده را به لبان او بازگردانده است.» این داستان برخی  متخصصانی است که این روزها تصاویر و ویدئوهای شان در شبکه های اجتماعی دست به دست می شود. متخصص هایی که در شهرهای مختلف کشور با سر و شکلی شبیه جوکر و  ماسک دلقک های سیرک به سراغ کودکان سرطانی می روند. تخصص آن ها نشاندن لبخند بر چهره درد کشیده کودکانی است که با بیماری مهلک سرطان مبارزه می کنند. لبخندی که شاید کمی از درد و رنج آن ها که در بیمارستان ها بستری اند، کم کند. در بین آن ها پزشک، مهندس و هنرمند به چشم می خورد که دغدغه شادی کودکان بیمار را دارند. امروز سعی کرده ایم تعدادی از این جوکرهای خوش قلب را بیشتر بشناسیم.
 
            مهندسی که دلقک هم هست
شاید برای خیلی ها سخت و غیر قابل درک باشد که صبح تا عصر آقای مهندس یک شرکت باشند و عصرها دلقکی بشوند که در بیمارستان های شهر می روند به دنبال خنداندن بچه های مبتلا به سرطان! اما حسین عبادی یکی از همین مهندس هاست که صبح ها مهندس یک شرکت پتروشیمی و عصرها یک دلقک است که در بندر ماهشهر زندگی می‌کند. او چند سالی است به همراه دوستانش به عنوان فوق تخصص خنده ظاهر شده اند و به بخش کودکان بیمارستان‌ها سر می‌زنند تا بچه‌ها را بخندانند. عبادی درباره کاری که انجام می دهد به ایران گفته: «من کار تئاتر هم انجام می‌دهم و  بیشتر هم در زمینه طنز کار می‌کنم. حدود پنج یا شش سال پیش بود، یک روز دوستم «ایمان برشیدی» پیشنهاد داد دلقک شویم و به عنوان پزشکان فوق تخصص خنده به بیمارستان‌ها برویم و بچه‌های بیمار را بخندانیم. در واقع  این پروژه با طراحی «ایمان شالباف» و «موسی رضازاده» و با همکاری «هدی رشیدی» در بیمارستان‌ها کلید خورد. از آن به بعد فعالیت دلقک‌ها در بیمارستان‌های دیگر هم شکل گرفت و تکثیر شد.» او خاطره ای از ناکامی اش در خنداندن یک کودک بیمار را  این گونه تعریف می کند: «یک بار به بیمارستان سوانح سوختگی در مشهد رفتم. مثل همیشه کارم را انجام دادم اما آن روز اصلا نتوانستم روی لب کسی، لبخند بیاورم. لحظات سختی بود. آن ها درد زیادی داشتند و نمی‌توانستند به این راحتی بخندند. تمام صورتشان باندپیچی بود و از درد به خود می‌پیچیدند.»

           فرشته هایی برای کودکان فرشته
«کودکان فرشته اند» نام خیریه جوانانه ای است که تلاش می کند سختی های طول درمان را برای بیماران صعب العلاج و سرطانی کمتر کند. قصه خیریه گرم و صمیمی «کودکان فرشته اند» از نیمه شعبان سال ۱۳۸۸ شروع می شود. از جایی که سیدنصیرالدین موسوی و دوستانش تصمیم می گیرند به جای پخش کردن شیرینی و بستنی در محل، پول هایشان را جمع کنند تا برای  کودکان بیمارستان حضرت علی اصغر ظفر تهران هدیه بگیرند. لذت این هدیه ها و خندیدن بچه های معصومی که روز عید را در بیمارستان بستری هستند، به دهان بچه ها مزه می کند تا این که این کار را سال بعد در سه بیمارستان با جمعیت بیشتری ادامه می دهند. بعد از آن «نصیر» و دوستانش تصمیم می گیرند برای بچه های بیمار در مناسبت های مختلف برنامه اجرا کنند تا روحیه شان را بالا ببرند. خیریه کودکان فرشته اند کمیته های مختلفی دارد که هرکدام کار به خصوصی را انجام می دهند. کمیته آموزش که از نامش پیداست قرار است با بچه ها حسابی سرو کله بزند. بچه های سرطانی بیمارستان به دلیل دوره های درمانی چندروزه ای که دارند نمی توانند مرتب به مدرسه بروند. این کمیته وظیفه دارد با بچه ها درس هایشان را کار کند و با آن ها بازی های آموزشی و فکری انجام دهد تا مبادا در طول درمان از بچه های مدرسه عقب بمانند. کمیته بازسازی نیز وظیفه بازسازی بیمارستان ها و بخش های کودکان را به عهده دارد. اما اعضای کمیته اجرایی همیشه برای بچه ها و خانواده هایشان برنامه های تفریحی و فرهنگی اجرا می کنند. مثلا هفته ای یک بار به بخش های بیمارستان سر می زنند و برای بچه ها شعر می خوانند و برنامه های شاد ترتیب می دهند.

          دلقک درمانی یک پزشک
«امیر تبریزی»، دانشجوی دانشگاه علوم‎پزشکی ایران و اهل بجنورد است که انسان را یاد «پچ‌آدامز»، پزشک‌دلقک آمریکایی 73ساله می اندازد.  او از اولین روزهای ملبس شدن به روپوش سفید پزشکی، کلاه و دماغ دلقکی را هم به پوشش‎اش اضافه می‎کند و به خودش قول می‎دهد دست از خنداندن بچه‎های بیمار  برندارد. او در گفت و گویی که پیش از این با خراسان داشته ، درباره کارش می گوید: «زمستان 92 بود. سال بالایی‎های ما، یک خیریه دانشجویی راه‌انداخته‎بودند به اسم «التیام». من هم عضو شورای مرکزی‎اش شدم. در آن خیریه، ایده بازدیدهای بیمارستانی مطرح شد و تصمیم گرفتیم در بیمارستان‎های دانشگاه خودمان، بیمارستان رسول اکرم (ص) و بیمارستان تخصصی علی‎‌اصغر (ع) آن را اجرا کنیم. در اولین بازدیدمان از گروه نمایش «مفید» دعوت کردیم؛ یک گروه تئاتری که کار اصلی‎اش نمایش‎های بیمارستانی است و هر هفته در بیمارستان اطفال مفید، برنامه دارند. بچه‎های حرفه‎ای و بی‎نظیری هستند، هرسال تابستان دوره‎های رایگان برگزار می‎کنند و نمایش بیمارستانی را به بقیه هم آموزش می‎دهند. من آن موقع، دانشجوی ترم دوم بودم. از همان روزهای اول دانشگاه دلم می‎خواست کاری کنم که حال بیمارها بهتر شود. خب وقتی کار بچه‎های «مفید» را دیدم، خیلی خوشم آمد. «آرش صادقیان»، سرپرست گروه، ذوقم را که دید کار جالبی کرد و گفت: «زانو بزن!» بعد کلاه رنگی، همانی را که همیشه می‎پوشم، روی سرم گذاشت و گفت: «شرط داشتن این کلاه این است که همیشه آدم‎ها را بخندانی.»



           برای آرزوهای کودکان سرطانی
یکی دیگر از کسانی که این روزها دغدغه تحقق رویای کودکان سرطانی را در سر دارد، خانمی است به نام هدی رشیدی که موسسه «پنجمین فصل قشنگ» متعلق به اوست. رشیدی با مدرک مدیریت بازرگانی طی سال های اخیر، عمده فعالیت هایش را بر کودکان سرطانی متمرکز کرده و تمام تلاش خود را برای تحقق آرزوی این کودکان به کار گرفته است. ماجرای کودک سرطانی که پلیس شد، آن یکی که آتش نشان شد و خیلی موارد دیگر، کار موسسه اوست که با همکاری نهادهای مختلف به ثمر رسیده است. او در گفت و گو با خبرنگار ما درباره هدفش از برآورده کردن آرزوی کودکان سرطانی گفته است: «می خواهم با علم پزشکی وارد چالش شوم؛ معتقدم وقتی بذر امید در دل کودکان بیمار کاشته شود و به آرزویشان برسند، بیشتر سعی می کنند زنده بمانند. فکر می کنم تنها امید به زندگی است که می تواند این کودکان را نجات دهد و به این مسیری که انتخاب کردم بسیار اعتقاد دارم و معتقدم هیچ بیماری وجود ندارد که باعث قطع امید بیمار شود.»رشیدی از سختی های برآورده کردن رویاهای کودکان وچگونگی متقاعد کردن مسئولان می گوید: «هر کاری سختی دارد اما هیچ کاری برای من سخت نیست. خوشبختانه درباره آرزوی عباس، نیروی انتظامی به بهترین شکل به ما کمک کرد. مثلا من تنها یک تکاور از آن ها خواسته بودم ولی نیروی انتظامی ۱۶ تکاور را آماده کرد یا این که می خواستم تنها برای یک ساعت عباس فرمانده کلانتری شود اما او نزدیک به سه ساعت فرمانده کلانتری ۱۳ اهواز بود. اگر همه مسئولان مثل ماموران این کلانتری قادر به درک شرایطی از این دست و اهمیت موضوع باشند، بسیاری از مشکلات آسان می شود.»
 
 البته این موارد تنها نمونه هایی از مهربانی مردم سرزمین مان برای شاد کردن کودکانی است که گاهی خسته می شوند، خسته از سرنگ های بی رحم همیشگی، خسته از انتظار بر روی تخت، خسته از تهوع های بی وقت، خسته از نگاه دیگران، خسته از جمله های تکراری و تلخی که پر از ترحم اند، خسته از این که صدای بازی بچه ها همیشه آن سوی پنجره است. یادتان نرود که برای یک کودک سرطانی شاید یک لبخند، اوج خوشبختی باشد.