علیرضا صدقی گردابِ کاغذِ سفید

از دشوارترین کارهای این روزها نوشتن است. اصحاب قلم می‌دانند وقت‌هایی هست که واژه‌ها در ذهن رژه می‌روند، می‌رقصند و پرتاب می‌شوند روی کاغذ، اما امان از وقت‌هایی که واژه‌ها پنهان می‌شوند، می‌هراسند و فرار می‌کنند از یکدیگر؛ درست در این وقت‌ها است که نویسنده هر چه تلاش می‌کند تا خود را برهاند از این وضعیت، چون اسیری در مرداب بیش از گذشته در گنداب صفحه سفید فرو می‌رود.
حال و روز بسیارانی از اهل تحلیل چنین است. نویسنده این سطور نیز وضعی مشابه دارد و تنها سعی می‌کند در گرداب بی‌تحلیلی غرق نشود. هرچند نگارنده با قلم و آن‌چه می‌نگارد بیگانه نیست، لیکن در شرایط این روزها دیگر نه سودای نوشتن در سر دارد و نه دستش توانِ تحملِ وزنِ واژه‌ها را.
سرعت سیر تحولات و جاماندگی ارباب جراید و رسانه از آن‌چه در آسمان و کف خیابان‌های شهر رخ می‌دهد مصیبتی مضاعف و جانکاه است در این روزهای درد و داغ و درفش؛ به راستی تا کجا می‌توان این رنج مدام و مادام را متحمل شد؟ تا کی می‌شود بدون تحلیل نظاره‌گر تحولات از بالا و پایین جامعه بود؟ به فرض که تحلیلی هم باشد، چطور، چگونه و با چه جسارتی می‌توان آن را ارائه کرد؟ پس چرا جامعه باید مخاطب جراید و روزنامه‌ها و رسانه‌ها باشد؟ سرآخر این‌که ما اصحاب رسانه کجای تحولات اجتماعی امروز ایران جای داریم؟
رسانه‌هایی که نه به اخبار دستِ اول دسترسی دارند و نه توان تحلیلی قابل ملاحظه‌ای در خود جای داده‌اند، جایی برای عرض‏اندام در روند فرآیندهای اجتماعی نخواهند داشت. این عارضه البته تنها رسانه‌ها را مبتلا نکرده، بلکه بسیاری از تحلیل‌گران حوزه‌های اجتماعی نیز درگیر چنین فضایی هستند. در چنین هنگامه‌هایی شبه‌تحلیل‌گران و مفسرانِ قشری با ساده‌سازی مسئله و ارائه نصیحت‌الملوک، توصیه‌های ریز و درشت به جامعه و ارائه لیست بلندبالایی از «بایدها» و «نبایدها»ی درست و غلط سعی در اقناع مخاطبان دارند. پرسش اصلی اما اینجاست که آیا چاره کار این است؟ به نظر می‌رسد این قبیل کنش‌های نخ‌نما، مندرس و سست دیگر کارایی خود را از دست داده است. کاربست واژه‌هایی نظیر «ملت»، «امت»، «هنجار» و «اصول» در اثر کثرت استفاده و حتی سوءاستفاده از میان رفته و دیگر کارایی ندارند. این همه یعنی کار از برج عاج‌نشینی مدعیان تفسیر و تحلیل، له یا علیه هر جریان و کنش و واکنش اجتماعی در ایران، گذشته و حالا رویدادها و مناسبات و مسائل را آسمان و زمین ایران رقم می‌زنند.


در این وضعیت که نه تحلیل بسامانی وجود دارد و نه می‌توان تاویل و تفسیری درست از روند تحولات و رویدادها داشت، آن‌چه بیش از هر چیز اهمیت پیدا می‌کند یافتن «منظر» و «زاویه دید» مناسب نسبت به این پدیده‌های پرتلاطم است. منظری که در آن نه به اسارت احساس درآمد و نه دست و پا بسته الیگارشی قدرت شد. زاویه دیدی که بتواند با تکیه بر مفروضات نظری، تصویری به نسبت شفاف از موقعیت نیروها و کنش‌گران اجتماعی را بازتاب دهد.
به نظر می‌رسد برای دستیابی به چنین موقعیتی در بازخوانی دقیق آن‌چه در جامعه رخ می‌دهد، باید روش‌ها و مدل‌های تجربه‌شده طی سالیان گذشته را به کناری نهاد و موضوع را نه از لابلای کتاب‌ها و جزوات دانشگاهی و ژورنال‌های خبری، که از «بطن جامعه» و هزارتوهای پیچ در پیچ «روایت‌های مردم» دنبال کرد. باید دل به حادثه سپرد یا به دلِ حادثه زد. مسئله را باید این بار از نو و با خوانشی از جنس جامعه و کف خیابان طرح کرد.
گرچه نباید فراموش کرد که پایان این راه مشخص نیست. به قول شیخ شیرازی:
«عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده
سر فرو بردم در اینجا تا کجا سر بر کنم»
اما شاید شناخت تصویر دقیق از روند تحولات در «بی‌تصویری» از این جنس باشد. رها ساختن ذهن و آرام‏کردن جان از همه قیود ذهنی و پاک‏کردن انگاره‌های متعددی که اجازه فرارفت از چارچوب‌های تنگ از پیش تعیین‌شده را نمی‌دهند.
تصور می‌شود این روزها تحلیل‌گری می‌تواند سویه درست را انتخاب کند که خود را از بند خود وارهانده باشد و اجازه دهد جامعه تصویر تازه در جانش بنشاند. البته شاید