روزنامه ایران
1398/10/10
مقصریم چون علما را تکریم نمیکنیم
مریم سادات گوشه
وقتی آرام و با وقار با عبایی بر دوش وارد پذیرایی منزلش میشود احساس میکنم ذرهای هستم در مقابل کوهی از معرفت و دانش. عالمی بزرگ اما متواضع است. خاصیت عالمان و دانشمندان همین است. دانشمندانی که انگشت شمارند و شاید در هر دوره و زمانه کمتر از انگشتان دست ظهور کنند اما در کشور خود بیگانهاند. مهدی محقق از آن استادان درجه یکی است که نه تنها مایه فخر جوامع دانشگاهی بینالمللی، بلکه از همان مفاخر انگشتشمار ایران است. وقتی درباره تکریم دانشمندان و علما صحبت کردیم دل پردردی داشت. از بیاحترامیها و اهانتهایی که به مفاخر میشود آزرده خاطر است. بجز ترجمه کتابهای دانشمندان ایرانی مهمترین کاری که برای زنده نگاه داشتن مفاخر ایرانی کرده است همان تأسیس انجمن مفاخر اسلامی و برگزاری بزرگداشت و چاپ کتاب برای تکریم مفاخر بود. میگوید: «دانشمندان ما را مصادره کردند. به محمدبن زکریای رازی پزشک عربی میگویند. یک خط از اشعارمولانا را برای یک ترک بیاورید که بخواند. با خط چینی اشتباه میگیرند. چطور میگویند مولانا ترک بوده است؟ دکتر نصر هم در هاروارد استاد بوده، پس امریکاییها باید بگویند امریکایی است. مقصریم چون علما را تکریم نمیکنیم.» دکتر مهدی محقق که نام و یاد دانشمندان ایرانی را حتی در دنیا به ثبت رسانده است، کسی که بعد از 800 سال کتاب حاج ملاهادی سبزواری را به زبان انگلیسی ترجمه و شرح میکند و در نیویورک به چاپ میرساند، قطعاً بیش از خیلی مسئولان دغدغه تکریم مفاخر و حفظ آنها را دارد. گفتوگو با او که خود از مفاخر علمی و فرهنگی ایران است، برشی از تاریخ است. تاریخی که فرهنگ ایران را به دنیا پیوند میزند.
چطور شد آقای مهدی محقق به درجه و مقام علامه، فقیه، مجتهد، شارح، نویسنده، ادیب، نسخه پژوه و پژوهشگر رسید؟
غریزه علم دوستی در من وجود داشته است. از آغاز کودکی همیشه در طلب علم بودم و هرجا هم که امر مادی در کنار معنوی وجود داشت، مادی را رها کردم و بهدنبال مسأله علمی و معنوی رفتم. بنابر این آنچه که از معلومات اندوختم یکی از دلایلش ترجیح جنبه معنوی بر مادی بوده است.
آیا ارتباطی هم به ریشههای اجدادی شما در حوزه علم و معرفت داشته است؟
خانواده ما روحانی بودند. حوادثی اتفاق افتاد که من درس خواندن را در دورهای رها کردم.
چه حادثهای؟
من 6 ساله بودم که پدرم به زندان رضاخان رفتند. آن هم بهخاطر اینکه به منبری در مسجد گوهرشاد مشهد رفته و از رضا شاه انتقاد کرده بودند و من از شش سالگی به مدت سه سال از دیدن پدر محروم بودم. پدرم سه سال در زندان قصر بودند که موجب شد، خللی در ترتیب تحصیلاتم وارد شود و من از کلاس ششم به بعد تحصیلاتم را رها کردم و به بازار رفتم و شاگرد یک دکان شدم.
یعنی کلاس چندم بودید؟
وسط کلاس هفتم ناچار شدم تحصیلم را ترک کنم.
منظورتان این است که از نظر روحی به مشکل برخوردید؟
بهطور کلی وقتی رأس یک خانواده به زندان بیفتد، در زندگی تزلزلی بهوجود میآید. بههر حال شاگرد دکان شدم. صبح به صبح جلوی در دکان را آب و جارو میکردم و بعد کارتنها را از این دکان به دکان دیگر یا به کاروانسرا میبردم. یکدفعه پسر صاحب دکان آمده بود و من از او پرسیدم که چه کار میکند؟ او به من گفت که درس میخواند. کلاس نهم بود. اگر من هم ادامه تحصیل داده بودم در همان مقطع درس میخواندم. به او گفتم درس میخوانی تا که شوی؟ گفت: رضازاده شفق. دکتر رضازاده شفق عالم آن روزگار بود.من با خودم قیاس عقلی کردم.گفتم او که پسر یک صاحب دکان است و اگر پدرش بمیرد این دکان به او میرسد و صاحب دکان میشود. بنده باز همان شاگردم که باید دکان را آب و جارو کنم. این بود که تصمیم گرفتم شاگردی دکان را رها کنم و دنبال علم و دانش بروم. برای من بهترین راه در آن زمان این بود که دروس حوزوی را بخوانم. این بود که معلمم سید هادی ورامینی که با پدرم آشنا و در مدرسه مروی بود و با جلال آل احمد هم قوم و خویش بود به من درس میداد. حتی جلال آل احمد هم که کلاس پنجم دارالفنون بود، درسش که تمام میشد پیش همین استاد میآمد. همشهری هم بودند. اهل اورازان طالقان بود. من صرف و نحو را پیش او فراگرفتم و بعد دروس حوزوی را شروع کردم. یکی دو سال دروس حوزوی را در تهران ادامه دادم. اما در تهران معلم خوبی نداشتم به طوری که خودم هم متوجه میشدم که معلمم اشتباه میکند. سه چهار بار که اشتباهات او را کشف کردم، اعتقاد و ایمانم را به او از دست دادم. در همین زمان دو تا از دوستانم در مشهد شاگرد ادیب نیشابوری بودند. یکی دکتر عبدالجواد فلاطوری بود که بعداً استاد دانشگاه هامبورگ آلمان شد و یکی هم محمد جعفرجعفری لنگرودی بود که رئیس دانشگاه حقوق و مدیر اداره ثبت اسناد و اکنون در لندن دارای یک دایرةالمعارف حقوقی است. وقتی دیدم اینها به مشهد رفتهاند و از ادیب نیشابوری تعریف میکنند، من هم تصمیم گرفتم تهران و خانوادهام را رها کنم و به مشهد بروم. در مشهد هم ادیب نیشابوری بود که به او ادیب دوم میگفتند. ما دو ادیب داشتیم. یکی ادیب اول که مرحوم فروزانفر شاگرد او بودند و دیگری ادیب دوم که شاگرد ادیب اول بود. من روزی 6 ساعت پیش او درس میخواندم. دو ساعت صبح، دو ساعت ظهر و دو ساعت هم وقتی استاد میرفت روبهروی مدرسه که یک دکان صرافی بود و تا اذان مغرب آنجا مینشست و چپق میکشید. من هم کنار او دو ساعت میایستادم و از او علم میآموختم. در آن یک سالی که در مشهد بودم او سرمایه علمی بسیار گرانبهایی بود که بهدست آوردم. بنابر این او باعث شد وقتی دانشگاه لندن یک استاد ادبیات فارسی میخواست، من را انتخاب کنند در آن زمان 30 نفر بودند که دکترای ادبیات فارسی داشتند، اما گفتند که شرطش این است که عربی هم بدانند. چون دانشجویان عربی داشتند که در جلسه دفاع دکترای آنها کسی باید باشد که به ادبیات عرب هم تسلط کافی داشته باشد و همین باعث شد که من به لندن بروم. دو سال در آنجا استاد بودم و فرصتی پیش آمد که من زبان انگلیسی را بیاموزم. بنابر این هر وقت هر جا رفتم به زبان انگلیسی یا فلسفه یا کلام یا فقه و اصول درس دادم و مقالات بسیاری به زبان انگلیسی نوشتم. این نتیجه جستوجوگری من به علم و دانش بود که از دروس حوزوی شروع کردم بعد هم به دانشگاه منقول و معقول رفتم و لیسانس گرفتم. چون آن زمان این دانشگاه دوره دکتری نداشت، لیسانس دومم را در رشته زبان و ادبیات فارسی گرفتم و بعد دکترای ادبیات فارسی را گرفتم و بهعنوان هیأت علمی وارد دانشگاه تهران شدم. بعدها هم که دکترای الهیات در دانشگاه دایر شد، دکترای الهیات را هم گرفتم. 18 سال هم در دانشگاه آزاد اسلامی کرج تدریس کردم. دانشگاهی که نه امور علمی اش استاندارد بود و نه امور اداری اش. من راهنمای رساله دکترای چندین دانشجو بودم. با اینکه پول هنگفتی از دانشجویان میگرفتند اما دستمزدی به من بابت راهنما بودنم ندادند. کتاب دروس نهج البلاغه را نوشتم. قیمت گذاشتند و فروختند اما یک شاهی هم به من ندادند. حتی به نامه دکتر ولایتی هم ترتیب اثر ندادند. یک روز بعد از 18 سال به من زنگ زدند که بخشنامه آمده و استادان بازنشسته حق ندارند درس بدهند. گفتند دیگر به دانشگاه نیایم.
واقعاً؟ مگر در ایران چند استاد مثل استاد مهدی محقق هست؟
بله آنها با اهانت با من برخورد کردند. درحالی که در کانادا من 8 سال بیشتر تدریس نداشتم. مرا دعوت کردند به یک ضیافت ناهار و آثار مرا در اینترنت گذاشتند. اما در اینجا هیچ کاری نکردند و این معنای دانشگاه آزاد است. من در این مدتی که بازنشسته بودم در آکسفورد و دانشگاه لندن درس دادم. همچنین در دانشگاه مک گیل کانادا و دانشگاه بینالمللی مالزی درس دادم. من هر جای دنیا رفتم 5 برابر دانشگاه آزاد ایران حقوق گرفتم. من چیزی از دست ندادم. استاد در سطح بینالمللی کم است. شما اکنون هم در ایران امثال استاد همایی و فروزانفر ندارید، حتی در فرانسه هم لویی ماسینیون یا هانری کربن نداریم در انگلستان هم ادوارد براون و آرتور آربری نداریم و در افغانستان هم عبدالحی حبیبی. در مصر احمد امین و طاها حسین نداریم. اکنون که باید در ایران قدر استادان را بدانند و از آنها استفاده کنند میگویند که علم اصلاً مطرح نیست. این است که دانشگاههای ما جنبه بینالمللی ندارد. افراد مجهول الهویه که نه کتابی نوشتهاند و نه مقاله و شهرت بینالمللی دارند. این است که اگر دانشگاههای معتبر اروپایی استاد زبان و ادبیات فارسی بخواهند از قاهره یا استانبول میگیرند اما از ایران نمیگیرند.
استادان زیادی مثل ایزوتسو به خاطر شما به ایران آمدهاند. در مورد آشناییتان با آنها بگویید. اینکه آیا به واسطه مؤسسه مطالعات اسلامی مک گیل بوده یا در کشورهای دیگر با شما آشنا بودند؟
باید از پروفسور توشیهیکو ایزوتسو نام ببرم. من در کانادا با او آشنا شدم. او مرتباً به درس من میآمد و بعد هم که به ایران آمدم همکاری میکردیم و کتاب حاج ملاهادی سبزواری را به انگلیسی ترجمه کردم و برای اینکه این کتاب ناتمام نماند، ایزوتسو از دانشگاه کیو ژاپن استعفا داد و چند سالی ایران ماند آن هم فقط بهخاطر همکاری با من و ما فلسفه حاج ملاهادی سبزواری را به انگلیسی ترجمه کردیم که در نیویورک چاپ شد و با چاپ این کتاب بعد از 800 سال که هیچ علمی از عالم اسلام به غرب نرفته بود، این علم را در غرب پایهگذاری کردیم. از زمانی که اغراض مابعدالطبیعه ابن رشد به زبان لاتین ترجمه شد، تا زمانی که ما کتاب سبزواری را ترجمه و در غرب منتشر کنیم، هیچ کتابی از عالم اسلام در غرب منتشر نشده بود.
آیا فروش کتاب خوب بود و از آن استقبال شد؟
بله. کتاب میرداماد را هم بعد از آن تصحیح کردیم که هم مقدمه ایزوتسو را دارد و هم مقدمه هانری کربن و نیز فضل الرحمان. برای اولین بار اینها به خارج از ایران معرفی شدند. پروفسور ایزوتسو بهمدت 5 سال در ایران ساکن شد. در آن زمان برای گذران زندگی ایزوتسو پولی نداشتیم. برای همین او به انجمن شاهنشاهی فلسفه رفت که دکتر سید حسین نصر آن را پایهگذاری کرده بود و به او حقوق هم میدادند. ایزوتسو شرح فصوص محیالدین درس میداد. ویلیام چیتیک و پورجوادی و اعوانی هم به کلاس درسش میآمدند. ایزوتسو به جهت وجود من به ایران آمد و ساکن شد. همچنین دانشجویان دیگری از امریکا و لبنان هم آمدند.
وقتی به مؤسسه آقای نصر رفت مشکلی برایش پیش نیامد؟
چرا. ایزوتسو خیلی ناراحت بود. چون شنیده بود در خارج از ایران بازتاب رفتنش به این مؤسسه باعث شده به او لقب فیلسوف درباری بدهند. چون انجمن دکتر نصر شاهنشاهی بود ولی ایزوتسو چارهای نداشت.
ادامه در صفحه 14
سایر اخبار این روزنامه
اگر به تعهد شعر بیژن نگاه کنیم
مقصریم چون علما را تکریم نمیکنیم
شرح دفاع از قانون
جهش پتروشیمی در دوره تحریم
مردم پای نظام ایستاده اند
ناقوس های شادی برای سال 2020 به صدا درمی آیند
سالی با تنش کمتر و اطمینانی بیشتر
احیای دریاچه ارومیه مسئولیتی ملی برای کشور است
پرتاب توپ کریکت از پاکستان به شهرری
مصرف می کنم تا باشم
حمله امریکا به حاکمیت ملی عراق
بورس بیرقیب میتازد
گذر از مرزهای دانش
از خراسان تا گیلان با مردم
نسل جدید حمایت و راهبری دولتی
2019 سال توفیق پوپولیسم در جهان