روزنامه شهروند
1398/08/23
ریاضت ترجمه
بازی زیبارویانیاسر نوروزی | استادان بزرگ شطرنج در بازی زیبارویان میبازند؟ به هر حال شطرنج به بیشترین تمرکز و سکوت و سکون احتیاج دارد اما آیا زیبایی روبهرو ممکن است همه چیز را به چالش بکشد؟ مسابقاتی که سال 2005 با عنوان «مسابقات زیبایی شطرنج» به راه افتاد، در پی پاسخ به این پرسشها نبود؛ صرفا ایدهای بود برای خبرسازی در این حوزه و عکاسی. اقدامی که در مسابقات فوتبال جامجهانی هم واکنش فعالان حقوق زنان را به دنبال داشت؛ آنها دوست نداشتند آمار طرفداران فوتبال یا هر ورزش دیگر از طریق دیگر بالا برود. با این حال «مسابقات زیبایی شطرنج» به راه افتاد و فارغ از حواشی خود، تحلیلهای روانشناختی جالبی به دنبال داشت. مردان بزرگ شطرنج روبهروی زیبارویان نشستند اما به سیاق سابق دست به مهره نبردند؛ ریسک میکردند، حرکتهای پرخطر داشتند و درنهایت حتي در مسیری نابخردانه میباختند. همزمان محققان هم فعالانه وارد عرصه شدند و پژوهشهایی مختلف در اینباره عرضه کردند: «رقابتکنندگان مرد وقتی در برابر رقبای زیبا مینشینند، گشایشهای (در بازی شطرنج به نحوه شروع یا حرکت ابتدایی در شطرنج اطلاق میشود) پرخطرتر را برمیگزینند و مجدانه از مساویکردن خودداری میکنند. آنها متاسفانه از بازی پرریسک متضرر میشوند و میبازند.» (ص 139) آلتر در این فصل از کتاب «بازداشتگاه صورتی» گریزی میزند به سابقه زیستی موجودات کره زمین و میرسد به رقابتهای آغازین؛ زمانی که حیوانات برای بقا رقبای دیگر را از میدان به در میکردند و حتی تا پای جان برای حذف همجنسهایشان پیش میرفتند. خطرکردن در این شرایط تنها راه تداوم حیات بود و حالا میشد این پیشینه ژنتیک را در انسانهای اولیه نیز بازتعریف کرد و جست. آلتر چند صفحه بعدتر میرسد به آمار کشتههای مردان در حوادث که بیارتباط با این ایده نیست و میتوان از این منظر هم راه به مبحث برد. مردها سه و نیم برابر بیشتر از زنان در حوادث مختلف جان باختهاند. آیا تمام اینها ارتباطی با هم دارند؟ این سوالی است که در کتاب «بازداشتگاه صورتی» بیپاسخ نمیماند اما نویسنده بیشتر از اینکه در طرح ایدهها به دنبال وجه پاسخگویانه باشد، پرسشبرانگیزنده است و تحریکگر. نامها و نشانها
لابد هزار بار قبل از اهدای جوایز تمرین کرده بودند. منتها چه کسی هست که راحت و بیتپق بگوید: «شکورهبولی کولیناریس آتاسرتی رتسپتی»؟ این نامزد گرجستانی جایزه فیلمهای خارجیزبان اسکار 1996 بود که اسمش را واگن به واگن باید یدک میکشیدند و درنهایت هم سالم به مقصد نمیرسیدند! با این حال نویسنده در فصل اول کتاب «بازداشتگاه صورتی» فقط به دردسرهای اسم افراد نظر ندارد بلکه تلاش میکند به نوعی روانشناسی شخصیت هم از این دیدگاه برسد؛ بهویژه وقتی این ایده را بررسی میکند که اگر نام خانوادگی شما با «الف» شروع بشود، چقدر تفاوت دارد با زمانی که به «ی» میرسد. به هر حال کل دوران مدرسه باید منتظر بمانید تا فهرست اسامی به شما برسد و آیا این خود نوعی صبر و تحمل را در شما پرورش نخواهد داد؟ این ایدههای قابل تأمل وقتی عمق بیشتری پیدا میکنند که بدانید ساکنان ایالات جنوبی آمریکا که سطح درآمد کمتری نسبت به ایالتهای شمالی دارند، چه سلایقی را در انتخاب نام دخیل میکنند. یا چرا در هر دوره یک یا چند نام بیشتر از همه طرفدار دارند؟ «در سالهای 1920، «دوروتی» دومین نام محبوب دخترانه بود و از هر صد دختری که در خلال این دهه به دنیا میآمد، چهارده نفر دوروتی نامیده شدند. لشکر دوروتیها اکنون به نود سالگی پا گذاشتهاند. برعکس در میان نامهایی که در قرن بیستویکم بر نوزادان دختر گذاشته میشود تقریبا از دوروتی اثری نیست. عکس این قضیه در مورد نام ایوا صادق است که پیش از سده بیستویکم تقریبا خبری از آن نبود ولی در آخرین سرشماری آمریکا نامی متداول بوده است. گذشته از سن و سال، نامها اطلاعات قومی، ملی، اجتماعی و اقتصادی را میرسانند. براساس نرخ میانگین، کسانی که نامشان دوروتی و ایواست به احتمال قوی سفیدپوست هستند، فرناندا احتمالا اسپانیایی و آلیا سیاهپوست است. لوسین و ادایر بیشتر نام بچهمایهدارهای سفیدپوست و انجیل و میستی بیشتر نام بچهفقیرهای سفیدپوست است.» (ص 23) آبی، قرمز
شهر را پر کردند از نور آبی، برای تسکین و ایجاد آرامش و ترسیم نوعی فضای ملکوتی. در این تصمیمگیری قصد و نیت دیگری در کار نبود اما مسئولان امنیت شهری خبر دادند که طیفهای آبی، از جنایت و خونریزی کم کرده و مردم را به نوعی آرامش رسانده است. ماجرا به شهر گلاسکو در اسکاتلند برمیگشت که ایدههای رنگی آن به ژاپن هم رسید و محلههای نارا را هم آبی کرد. هر چند اینگونه روشهای رنگدرمانی به قول کورت گلدشتاین، از دانشمندان پیشگام رنگشناس، علمی نبود اما محققان را به مطالعات در این حوزه واداشت. ازجمله نتایج پژوهشی که نشان میداد: «دانشجویانی که با خودکار قرمز تصحیح کردند بهطور متوسط 24 غلط پیدا کردند، حال آنکه دانشجویانی که با خودکار آبی تصحیح کردند، به طور میانگین فقط 19 غلط گرفتند. در آزمایشی که متعاقب آن انجام شد دانشجوها مقالهای در باب مزایای گردش علمی خواندند و دوباره مقاله را با خودکاری قرمز یا خودکاری آبی نمره دادند. کسانی که از خودکار قرمز استفاده کردند به مقاله به طور متوسط نمره 76 از 100 دادند، در همان حال دانشجویانی که خودکار آبی در دست داشتند 80 از 100 نمره دادند.» (ص 221) آدام آلتر البته در فصل «رنگها» مثل دیگر مقالات کتاب «بازداشتگاه صورتی» دنبال پاسخی یقینی و قطعی نیست بلکه با اشاره به پژوهشها و تحقیقات مختلف به دنبال بسط ایدههاست؛ ایدههایی با این هدف که گمان نکنیم در جهانی فارغ از پیرامونمان فکر میکنیم، احساسات داریم و با دیگران تعامل میکنیم. رنگها چنان نفوذی بر احوالاتمان دارند که میتوانند بیآنکه تأثیرشان را بدانیم، متأثر از آنها عمل کنیم. البته برخی پژوهشها از ورود مولفههای دیگر هم خبر میدهند؛ مثلا کارگران کارخانهای به نام «هاوثورن» که با نورپردازی اندک بیشتر کار کردند و فعالیتشان را اضافه کردند. دلیل اما این بار رنگ خاصی نبود؛ نظارت مدیران مربوطه بود. کارگرانی که کمتر دیده میشدند و از نظر روسای خود بازخوردی مناسب نداشتند، راحتتر آستین بالا زده بودند و در فضایی دور از نگرانی و استرس کار میکردند. آلتر در فصل «رنگها» گاهی از سرک کشیدن به این حاشیهها نیز لذت میبرد و پای مباحثی میانرشتهای را به بحث باز میکند. گفتوگو با هوشمند دهقان، مترجم
ریاضت ترجمه
یکی از معیارهای من برای انتخاب، پرفروشبودن کتاب است، اما به علایق خودم و فایدهمندیاش برای مخاطب هم نگاه میکنم شهروند | «ابن عربی»، «در کافه اگزیستانسیالیستی»، «دختر تحصیلکرده»، «عادتهای اتمی» و... هوشمند دهقان در همین چند سال اندک کاری کرده ترجمههایش به چشم میآیند. کتابهایی را انتخاب میکند که فحوای مضامینشان در بحثهای مطالعاتی ایران تازه است و گاهی هم به روایتهایی از جوامع مختلف نظر دارد که بکر و دستنخورده است. او متولد 1348 در شهر کاشان است و در گرگان زندگی میکند. تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم بیشتر ادامه نداده، اما چطور توانسته در مدتی کوتاه، طیفی از مخاطبان را با خود همراه کند؟ چون بیشتر از پنج ششسال نیست که شروع به انتشار ترجمههایش کرده است. با این حال نزدیک به 10 کتاب در بازار دارد و چهار پنج کتاب دیگر در دست انتشار. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگو با هوشمند دهقان درباره علاقهمندیها، روشها و مؤلفههای مختلف در انتخاب ترجمههاست. در فاصلهای چندساله، کتابهای متنوعی را ترجمه کردهاید؛ آثاری که درباره هر کدامشان میتوان گفتوگویی مجزا ترتیب داد؛ «دختر تحصیلکرده»، «در کافه اگزیستانسیالیستی» و «بازداشتگاه صورتی» و... برای همین بحث را به آشنایی با شما و روش کارتان اختصاص می دهیم. در چه زمینهای تحصیل کردهاید؟ البته جایی خواندم که تحصیلات را هم رها کردهاید. درست است؟
من اساسا تحصیلات دانشگاهی ندارم و تا مقطع دیپلم خواندهام، اما چون به تحصیل و مطالعه علاقهمند بودم، به موسسات زبان رفتم. در موسسات آموزش زبان بیشتر روی مکالمه تاکید دارند و به ادبیات انگلیسی و ترجمه کاری ندارند، بنابراین ترجمه را شخصا مطالعه کردم و آموختم. خیلی در این مسیر رنج بردم، اما احساس میکردم میتواند بهنوعی برایم جبران تحصیلات دانشگاهی باشد و شروع کردم به ترجمه. در ابتدا کار را با کتابهایی که قبلا ترجمه شده بود، شروع کردم؛ یعنی ترجمه میکردم و بعد با ترجمه اصلی مقایسه میکردم.
فقط برای خودتان؟
بله، صرفا به منظور خودآموزی. یکی از کتابهایی که انتخابکردم، «خوشههای خشم» بود، چون اساسا به مترجمشان هم علاقه داشتم.
ترجمه نوستالژیک شاهرخ مسکوب...
بله، مترجم خوشنام آقای مسکوب. شروع کردم به مطالعه این کتاب به زبان اصلی و ضمن کار، هم کمبودها و مشکلات کارم را متوجه شدم و هم ترفندهایی که در ترجمه میتوان به کار گرفت. دو سه کتاب را به این ترتیب ترجمه کردم که نوعی ریاضت است، چون میدانید این کار برای شما نتیجهای عینی نخواهد داشت، یعنی رویدادی که به اسم شما و در قالب یک کتاب باشد، برایتان اتفاق نخواهد افتاد و از آن بهعنوان ریاضت یاد میکنم، ولی فوقالعاده لازم است و من به تمام مترجمانی که تازه وارد عرصه ترجمه شدهاند، توصیه میکنم این تجربه را داشته باشند. نخستین کتابی که به قصد ترجمه و انتشار دست گرفتم، کتابی بود به اسم «میراث مولانا» نوشته پروفسور ایرج بشیری. ایشان استاد دانشگاه «مینهسوتا»ی آمریکا هستند و به پنج یا شش زبان تسلط دارند. چون مطالعات فراوانی در زمینه عرفان شرقی داشتم، گفتم کمبودهای ترجمه را میتوانم با احاطهای که در این حوزه دارم، جبران کنم. به هر صورت من این کتاب را انتخاب و ده بیست صفحهای که ترجمه کردم، گفتم حالا باید اجازه بگیرم؛ هم اجازه بگیرم و هم متن ترجمهام را برای پروفسور بشیری بفرستم تا هم ایشان درباره ترجمه من نظر بدهند، هم اینکه اجازه گرفته باشم. اما دیدم کم است و بهتر است جلوتر بروم. نصف کتاب را ترجمه کردم و آنقدر وسوسهشدم که حتی تا پایان هم رفتم و ترجمه را تمام کردم.
چند صفحه بود؟
حدود 150 صفحهای بود. وقتی ترجمه را برای پروفسور بشیری فرستادم، یک هفتهای طول کشید تا جواب بدهد. در این یک هفته با ذوق و شوق هر روز باکس ایمیلم را چک میکردم تا اینکه یک روز دیدم اسم ایشان آمد و ایمیل را باز کردم، ابتدا چند خطی تشویق و تمجید کرده بودند؛ هم از زبانم در فارسی و هم انگلیسی، اما درنهایت نوشته بودند افسوس که زودتر قضیه را با من در میان نگذاشتی، چون من این کتاب را وقتی چاپمیکردم، همزمان به سه زبان، انگلیسی، فارسی و ترکی (اگر اشتباه نکنم) ترجمه کردهام. من قبل از انتخابم، هم بازار را گشتهبودم و هم فضای مجازی را؛ با خیال آسوده این ترجمه را کار کرده بودم، برای همین وقتی جمله ایشان را خواندم، آب سردی بود بر تمام عشق و علاقهای که به کار داشتم. بههرحال آن روز را بهسختی شب کردم و با فکر و خیال و ناراحتی به صبح رساندم. صبح که بلند شدم، روزنه امیدی در ذهنم ایجاد شد. گفتم خب درست است که این کتاب با ناکامی مواجه شد، ولی کسی مثل پروفسور بشیری که استاد زبان است و احاطه به چند زبان دارد، زبان تو را تایید کرده، این نکته خیلی خوبی است و از این به بعد میتوانی با اطمینان قدم برداری. همان روز بود که کتاب بعدی را شروع کردم و نخستین کتاب من بود که چاپ شد.
چه کتابی؟
ابن عربی.
پس دلیل تنوع موضوعی آثاری که ترجمه کردهاید، مطالعات شخصی خودتان در زمینههای مختلف بوده است. چون بعضی آثاری که ترجمه کردهاید ازجمله همین «بازداشتگاه صورتی» را میتوان جزو مطالعات میانرشتهای طبقهبندی کرد؛ یعنی مضمون کاملا زیرشاخه روانشناسی یا جامعهشناسی نیست و گاهی حتی فیزیک و زیستشناسی هم در کتاب دخیل شدهاند. ولی همچنان برایم جالب است که روش انتخابتان در ترجمه کتابها را بدانم. کدام یک سفارش بود و کدام را خودتان انتخاب کردید؟
ببینید، مترجم وقتی کار را شروع میکند، طبعا گمنام است وچون گمنام است، کسی به او سفارش نمیدهد. مثلا شما در شرح حال محمد قاضی میخوانید که نخستین ترجمهشان را به چه شکل کار کردند.
خود محمد قاضی میبرد به ناشر تحویل میدهد که شرح جالب و مفصلی دارد.
بله، برد ناشر و حالا کاری نداریم چه اتفاقی افتاد. موضوع این است ایشان چند کتاب را به همین منوال میبرد به ناشران مختلف تحویل میدهد تا به دورهای میرسد که شهرتی به هم میزند؛ از آن به بعد است که ناشر سفارش میدهد. من الان 10تا از کتابهایم چاپ شده؛ چهار پنج کتاب هم در مسیر ارشاد و حروفچینی است و در دست انتشار. شش هفت تای اول کاملا به انتخاب خودم بود. اخیرا یک سالی است که ناشران دارند سفارش میدهند. بنابراین عمدتا کارهایی که ترجمه کردم، به انتخاب خودم بوده است. معیار انتخابم هم وابسته به شرایط متعددی است؛ ازجمله اینکه زندگی من چون اساسا از مسیر ترجمه میگذرد و از این راه امرار معاش میکنم، ترجمه شغل دومم نیست و کاری تفننی برایم به حساب نمیآید. ترجمه شغل اصلی من است. بنابراین وقتی کتاب را انتخاب کردم، باید ناظر به جنبه اقتصادی هم باشم. برای همین بدون تعارف یکی از گزینهها برای من یا یکی از معیارها، پرفروش بودن کتاب است، اما به علایق خودم و به فایدهمندیاش برای مخاطب هم نگاه میکنم.
البته جمع شدن این مؤلفهها در کنار هم، انتخاب را دشوار میکند؛ یعنی هم علاقهمندی مترجم، هم فایدهمند بودن برای مخاطب و هم بحث فروش. ضمن اینکه مؤلفه دیگری هم در آثارتان است که به آن اشاره نکردید؛ انتخابهای شما اغلب موضوعی تازه را هدف قرار داده است؛ مثل «بازداشتگاه صورتی» و «دختر تحصیلکرده». مثلا در «بازداشتگاه صورتی» به گزارشهای فراوانی استناد کرده است، به نیروهایی میپردازد که ممکن است در زندگی آنها را نادیده بگیریم، اما تأثیراتی عجیب دارند؛ نام، رنگها، برچسبها، القاب، نمادها و... یا در «دخترتحصیلکرده» نوعی فرقهگرایی را در آمریکا روایت میکند که کسی شاید حدسش را نزند در آن کشور هم چنین جریاناتی وجود دارد. البته این را هم بگویم چاپ کتابهایتان خیلی هم بالا نیست. درست است؟ میشود گفت نسبت به انتخابهایتان، فروش خوبی داشته است.
بله، چند مورد به چاپهای چندم رسیده است. فکر میکنم به نسبت اینکه چهار پنجسال است شروع کردهام، در بازار موفق بودم. این البته به اذعان و تأیید ناشرانی است که با آنها کار کردهام. این مولفههایی هم که گفتید، دایره انتخاب را تنگ میکند. فکر میکنم مصداق جمع شدن تمام این پارامترها کتاب «دختر تحصیلکرده» است. یعنی کتابی است که اولا زرد نیست، دوم اینکه کار ادبی به شمار میآید؛ رمانمانندی که سرگذشتی واقعی را روایت میکند؛ بسیار آموزنده و تاثیرگذار. ویراستاران آمازون هم این کتاب را درسال 2018 بهعنوان کتاب برتر معرفی کردهاند. از آن طرف کتاب بسیار پرفروشی هم از آب درآمد. من به تاریخ و سرگذشت هم شخصا خیلی علاقهمندم. برای همین هم تمام فاکتورهایی که در ذهنم داشتم در این کتاب جمع بود. «بازداشتگاه صورتی» هم این حالت را دارد.
در «دختر تحصیلکرده»، تمام مؤلفههای مدنظرتان جمع است. ضمن اینکه کتاب را میتوان به یک مخاطب عام هم داد تا بخواند و لذت ببرد. البته بازار ترجمه اتوبیوگرافیها چند سالی است که در ایران رونق داشته. هرچند بعضی از آنها زیرشاخه عامپسند محض یا حتی زرد قرار میگیرند؛ مثلا علاقهمندیهای یک بازیگرهالیوود که به شکل اتوبیوگرافی منتشر شده است. اما «دختر تحصیلکرده» یک سرگذشت واقعی با بنمایههای اجتماعی و فلسفی است که روایتی خواندنی و همهفهم هم دارد.
حتی برشهایی فرهنگی از جامعه آمریکا و اجتماع این کشور را نشان میدهد که خیلی از ما تا به حال با آن آشنا نبودهایم و از خواندنش حیرت میکنیم. ببینید، انتخاب برای من همیشه یک فرآیند است. با اینکه بهشدت به لحاظ اقتصادی وابسته به ترجمه هستم، اما گاهی هفتهها طول میکشد تا به انتخاب یک کتاب برای ترجمه برسم. یکی از کارهایی که میکنم این است که آمازون قبل از انتشار را تماما میخوانم. بعد میروم سراغ کامنتهایی که خوانندگان حرفهای خصوصا گودریدز میگذارند. آنجا خیلی مثل خوانندههای ما نمیآیند به به و چه چه کنند یا نگاه سیاه و سفید داشته باشند؛ اینکه بگویند افتضاح است یا فوقالعاده است. شرح میدهند، استدلال میآورند، توضیح میدهند که اگر کتابی را دو یا سه ستاره دادهاند، به چه دلیل است. این کامنتها به ما کمک میکنند بفهمیم اساسا چرا یک کتاب موفق بوده است. چون پنج شش ماه قبل از اینکه کتابی را منتشر کنند، نسخهای را برای استادان دانشگاه، منتقدان و در کل افرادی که بهصورت حرفهای در مورد کتاب کار میکنند، میفرستند؛ نسخهای با عنوان پیش از انتشار که به شکل هدیه برای این افراد فرستاده میشود. آنها هم قبل از اینکه کتاب چاپ شود، میخوانند و کامنتشان را در سایت میگذارند. ما اگر اینها را مطالعه کنیم و کامنتهای منصفانه را در نظر بگیریم و حب و بغضها را جدا کنیم، به انتخاب کتاب و موفقیتش در آینده کمک زیادی
خواهد کرد.
سایر اخبار این روزنامه