روزنامه همدلی
1396/02/17
اولین گفتوگو با «براد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا جولی» کاش میتوانستم نامم را تغییر دهم
همدلی | ترجمه: احمد مرادی: تابستان نزدیک است و هوای خوب این روزهای آمریکا ما را بدان وا داشت که به همراه «برد پیت» و عکاس طبیعتمان «رایان مک گینلی» سفری به برخی مناطق جذاب این روزهای آمریکا داشته باشیم. مناطق Everglades ، White Sand و Carlsband Caverns مقصد ما سه نفر بودند. بعد از این سفر باهم به خانه برد پیت رفتیم و او حرفهایی را با ما درمیان گذاشت که کمتر کسی از آن ها باخبر بود.برد پیت در خانه قدیمیاش واقع در ارتفاعات هالیوود در حال درست کردن چای سبز است. او از 1994 تاکنون در این خانه زندگی میکند. او در ایالات مختلف آمریکا خانههای دیگری دارد اما این خانه برایش تداعیکننده خاطراتیست که وی را پایبند زندگی کردن درآن کرده است. این خانه قبلاً به خاطر بازی کردن بچهها محلی پر سرو صدا بود. امروز اما تنها صدای قابل توجهی که به گوش میرسد صدای خمیازههای سگ او «جیکس» است. بودن در خانه آرامی این چنین و لذت بردن از فنجان چای امری مسرتبخش است، حال آن که فرد شوخ طبعی چون
برد پیت با دقت تمام آن چای را دم کرده باشد. بیرون از پنجره دوچرخههای بچهها دیده میشوند که در کنار استخر ردیف شدهاند. کسی چه میداند، شاید این حیاط سبز و آن استخر یادگار روزهای خوشی باشند که «آنجلینا جولی و بردپیت» باهم از آنها استفاده میکردند. برد پیت از 6 ماه تاریکی که سپری کرده برایمان میگوید. سپتامبر گذشته بود که با پرواز اضطراری به خانه بازگشت و فرم طلاقی که آنجلیناجولی آن را امضا کرده بود را روی میز خود دید. او گویی از عرش به فرش افتاده باشد، تبدیل به پدری شد که دیگر از بچههایش خبری نبود. تمام زندگیاش در احساس افسردگی خلاصه میشد. این جا ما در کنار شوهر و پدری 53 ساله چای مینوشیم که دیگر نه از بچههایش خبریست و نه از همسرش. چه کسی فکرش را میکرد برد پیت روزی تبدیل به این آدم افسرده و تنها شود؟ او در طی این مدت برخی اتفاقات خوب را نیز تجربه کرده است. حضور در فیلم Allied که مورد توجه بسیاری قرار گرفت و برنده شدن اسکار برای فیلمی به نام «Moonlight» که
تهیه کنندگیاش برعهده استودیوی برد پیت موسوم به Pla- B Entertainmenبوده است. ماه پیش رو شبکه نتفلیکس فیلم War Machine او را به اکران در میآورد. جدایی برد پیت از جولی باعث کاهش فعالیتهای سینمایی وی نشده است اما تنهایی وی غیرقابل انکار است. وقتی از برد پیت پرسیدم که این روزها چه چیزی باعث آرامش اوست جواب داد: «هر روز صبح از خواب بیدار میشوم و آتشی به پا میکنم. وقتی شبها برای خوابیدن آماده میشوم هم آتش دیگری به پا میکنم. این آتش روشن کردنها باعث میشود احساس کنم هنوز زندهام و در این خانه زندگی جریان دارد.»
بیایید از ابتدا آغاز کنیم. زندگی شما زمانی که در زادگاهتان بودید چگونه بود؟
خب، منطقه اسپرینگ فیلد واقع در ایالت میزوری بود که امروزه تبدیل به مکان بزرگی شده است. محل زندگی ما دور از شهر بود و اطراف خانهمان مزارع ذرت قرار داشت و به یاد دارم که ما همیشه مشغول کاشت سبزیجات در اطراف خانهمان بودیم. ده دقیقه با شهر فاصله داشتیم و هر وقت اراده میکردیم جنگل و کوه و رودخانه در دسترس ما بود. زندگی در آن منطقه به مانند حضور در یک رویا بود. من اکثر آن روزها را در غارها سپری میکردم. جایی که ما بودیم غارهای شگفتانگیزی دارد. بعدها که با سینما آشنا شدم ابعاد تازهای وارد زندگیام شد. من هنوز هم خودم را بازیگر نمیدانم، اما مردم انتظارات بسیاری از ما دارند. آنها فکر میکنند ما بازیگر هستیم و خب این مسئله را پیچیده میکند. ما انسانها موجودات پیچیدهای هستیم.
بازیگری از چه زمانی راه خود را به سمت شما پیدا کرد؟
زندگی بازی کردن است، اما وقتی بچه بودم علاقه بسیاری به خواندن داستانهای مختلف داشتم. داستانها و قصهها مرا به سمت خود میکشیدند. فراتر از داستانها، من زندگی و حس خوبی را تجربه میکردم و میدانستم که هر داستان دیدگاه متفاوتی از زندگی را برایم بازگو میکند. بعد از خواندن کتابها میدیدم که آنچه را خواندهام تبدیل به فیلم میکنند. داستانهای مختلف از مردمی با فرهنگیهای مختلف همیشه برایم جذاب بودهاند. من همیشه دوست داشتم داستانهای خودم را خلق کنم. بهنظرم علت اصلی حضورم در سینما همین چیزهاست. من هرگز قصهگوی خوبی نبودهام اما حداقل تلاشم را برای به تصویر کشیدن داستانی که دوستش دارم انجام دادهام.
از روزهای شروع بازیگریتان تا امروز زمان زیادی میگذرد و در طی این سالها به سبب ایفای نقشهای متفاوتی که از خود به نمایش گذاشتهاید انتظارات از شما بالاست. به نظر شما درخشیدن در سینمای امروز چه میزان دشوار است؟
من این روزها همه تلاشم را میکنم تا همان کیفیتی را ارائه دهم که در سالهای قبل از من سراغ دارید. بازیگری و در اوج بودن امر سختی است. مخصوصاً در سینمای امروز که همگان انتظار بسیار بالایی از شما دارند.
صدای شما در فیلم War Machine بسیار جالب است. درمورد آن توضیح دهید.
صدا گذاری و ادای کلمات برایم امری کلیشهای هستند اما همیشه از آن ها لذت بردهام. هرچقدر تلاش کنید که صدای منحصر به فرد خودتان را داشته باشید بازهم یاد بزرگانی چون «استرلینگ هیدن» و «کریس فارلی» میافتید که صداگذاری بسیاری از آثار را برعهده داشته اند. در فیلم تلاش میکردم به مانند آنها صدایی قابل توجه و ملموس داشته باشم.
آیا تابحال این احساس را داشتهاید که نیاز است بیش از این وارد سیاست شوید؟
من از راههای دیگری میتوانم در امر سیاست مفید باشم. میتوانم فیلمهایی بسازم که در بردارنده پیامهای سیاسی خاصی باشند. برای ساخت این فیلمها نیاز است که یک محرک و مشوق داشته باشم. نمیتوانم چیزی دروغین از خودم بسازم. اشتباهات سیاسی بسیاری را در آمریکا مشاهده میکنیم. این اشتباهات گاهاً باعث خنده من میشوند. خود من نیز در زندگی اشتباهات بسیاری کردهام، اما به مانند یک سیاستمدار در بسیاری از مواقع سعی به مخفی کردن اشتباهاتم کردهام. به طور مثال بارها پیش آمده که در مکان و زمان نامناسب، اشتباهترین حرف ممکن را زدهام. جامعه ما نیز این چنین است. وقتی آمریکا با مشکلی روبهرو میشود، به سبب اشتباهاتی است که از سوی ما سر میزند. همیشه تصویری که از آمریکا در ذهن مردم ساختیم و چیزی که به خودمان تلقین کردهایم این است که ما پاسخ همه چیز را داریم. تفکری در جامعه وجود دارد که میگوید ما از بقیه دنیا متمایز هستیم. بنظرم ما در بسیاری زمینهها تمایزات مربوط به خود را داریم و من با این موضوع موافقم اما مخالف این عقیدهام که حق داریم این نظرمان را به دیگران تحمیل کنیم چرا که آنها نیز در بسیاری زمینهها با ما تفاوت دارند. ما این عقیده متفاوت بودن آمریکایی را چگونه به تصویر میکشیم؟ با مثال زدنهای بیشمار. کاری که ما میکنیم به مانند کاری است که از یک پدر خوب انتظار میرود. ما از استعدادها، اعتقادات، آزادی و گستره بسیار وسیع انتخابها و مرزهای نامحدود خودمان مثال میزنیم، اما این خود یک مشکل است. ما حتی فیلم جنگی میسازیم که بیشتر از آنکه مخالف جنگ باشد به دنبال جلب توجه و فروش در سینماست. زیادهخواهیها و غرور ما گاهاً باعث ایجاد مشکلاتی میشود. پوستر فیلمهای آمریکایی را وقتی در خیابانهای اروپا مشاهده میکنید، پرچم آمریکا را در پس زمینه آنها میبینید. چندی نمیگذرد که منتقدین سر راست میکنند و به مخالفت با حضور پرچم آمریکا در خیابانهای اروپا میپردازند. این کاری است که ما با پرچم کشور خود کردهایم.
شما شخصیتهایی را بازی کردهاید که اکثراً درد و رنجی را تجربه میکنند. به نظر شما درد چیست؟ از بعد عاطفی و جسمی نظرتان درمورد آن چیست و برای مقابله با آن چه کار کردهاید؟
درست است ولی به گمانم دیگر دوران بازی در نقشهای غمگین و شخصیتهای پر از درد به سر رسیده است. دورهای در کارنامه هنری من بوده که خودم را به عنوان یک توریست در دنیایی پر از درد میدانستم. نقشهایی که به من پیشنهاد میشد عمیقاً در درد و رنج غوطهور بودهاند. من مادری آفریقایی را به چشم دیدم که در غم از دست دادن 9 تن از اعضای خانوادهاش، عمیقاً میخندید. خندهای بلندتر از آنچه از این زن دیدم را نزد کسی سراغ ندارم. درد و غم برای من به مانند گوش دادن به موزیکهای R&B است. این موسیقیها که در بسیاری از مواقع فیالبداهه اجرا میشوند حس تنهایی و غم بسیاری را به مخاطب منتقل میکنند. درد، به عقیده من، به آغوش کشیدن آن چیزیست که باقی مانده. برای مقابله با غم و اندوه به سخنان فرانک اوشن گوش میدهم. او شخصیتی بسیار منحصر به فرد دارد. هیچ حرف اضافهای از وی نمیشنوید. این مرد جوان در بسیاری از مواقع زندگی به من الهام و امید داده است. علاوه بر این روانشناسان بسیاری را امتحان کردهام تا به فرد مناسب و کسی که مرا درک میکند برسم.
اتفاقی که شش ماه قبل برایتان افتاد و از همسرتان جدا شدید به عقیده مردم بحران میانسالی است. آیا موافق این عقیدهاید؟
نخیر. به نظرم بحران میانسالی اتفاقاتی نظیر ترس از افزایش سن و پیری و مرگ است. ترس از اینکه دیگر سنشان برای خرید لامبورگینی زیاد شده است (با خنده). اتفاقی که برای من افتاد هیچ ربطی به بحران میانسالی ندارد یا حداقل من به این دید نگاهش نمیکنم.
در آینده ممکن است بازهم لامبورگینی بخرید؟
من یک خودرو Ford GT دارم. مواقعی را به یاد دارم که در کنار جادهها توقف میکردم و با خودم فکر میکردم که چقدر از خودم خستهام. این لحظات همیشه یک ژنراتور و مبدل برای شروع ایجاد تغییر در خود است و من از این بابت بسیار خوشحالم. خوشحالم که مواقعی در زندگیام بودهاند که بخواهم در خود تغییر ایجاد کنم. من قبلاً برای مقابله با برخی اتفاقات ناخوشایند زندگی سیگار و دخانیات مصرف میکردم اما خوشحالم که بعد از تشکیل خانواده دادنم، آنها را ترک کردهام. مست کردن را اما هنوز کنار نگذاشتهام. در شش ماه اخیر بیش از تمام دوران زندگیام از مشروبات الکلی استفاده کردهام. این برایم تبدیل به یک مشکل بزرگ شده است. پاسخ صحیح دادن به مشکلات و اتفاقات زندگی یک چالش برای هر انسان به شمار میرود. یا به آنها به درستی پاسخ میدهید یا شروع به انکار آنها میکنید.
ترک ماریجوانا برایتان سخت بود؟
خیر
چه جایگزینی برای مشروبات الکلی و موادمخدر مصرف میکنید؟
آبمیوههای مختلف و آب سرد. امروز که با شما صحبت میکنم اگر از من نمونه ادرار بگیرید از تمام افراد حاضر در لسآنجلس سالمترم.
بعد از اتفاقی که شش ماه قبل برای شما رخ داد، چه اقداماتی برای پیدا کردن دوباره خودتان انجام دادید؟
در مرحله اول سعی کردم تغییر ساختار را از خانهام شروع کنم، بنابراین شروع به تغییر دکوراسیون دادم. این تغییر دکوراسیون را علاوه بر زندگی مادی، وارد زندگی معنوی خودم کردم. این دوران برای من فرصتی بود تا به شکستها و ضعفهایی که در وجودم نهادینه شده بودند بنگرم و به فکر راه چاره باشم. زمانی که متوجه شوم حقم ضایع میشود یک عوضی به تمام عیارام. دقیقاً نمیدانم سرچشمه این احساس سرپیچیام کجاست. به نظرم این که بگوییم عدالت جزوی از دنیای امروز است، حرف احمقانهای زدهایم. من بیشتر اوقات در تنهاییام به اتفاقات و احساسات وحشتناکی که برایم رخ میدهند فکر میکنم. سعی میکنم به مانند قطعات پازل، آنها را کنار هم بگذارم. در انتها وقتی پازلی از خودتان را تکمیل میکنید، متوجه می شوید که شما آن چه کنار هم چیدهاید، نیستید، اما با این حال موظفید تا این بخش منفی وجودتان را قبول کنید چرا که بخشی از شماست. با انکار کردن بخش منفی وجودتان، در واقع خودتان را انکار کردهاید. من همه اشتباهاتی هستم که تاکنون مرتکب شدهام. هر اشتباهی که تاکنون مرتکب آن شدهام برایم حکم امضایی به سمت موفقیتهای بعدی بودهاند. باعث شدهاند تا خودم را بیش از پیش درک کنم. نادیده گرفتن درد و رنج های زندگی یک اشتباه بسیار بزرگ است. همین اشتباهات هستند که ما را شکل میدهند. دنیا بدون مشقت و سختی تبدیل به مکان بهتری نمیشود. انسان در سختیها کاملتر
میشود.
این مکانی که در آن زندگی میکنید را میتوانید بیشتر توصیف کنید؟ از سپتامبر گذشته تاکنون در آن زندگی میکنید؟
اوایل که مشکلات روحی روانی به سراغم آمدند زندگی در این مکان برایم به مانند یک کابوس بود و به همین دلیل به خانه یکی از دوستان نزدیکم رفتم. دیوید فینچر همین اطراف زندگی میکند. او خانهای دارد که درش همیشه به روی من باز است. من یک ماه و نیم تمام در و پنجرههای این مکان را قفل کردم و به منزل دیوید فینچر رفتم. این خانه و من ماجراهای بسیاری داریم.
این روزها دنیای شما چگونه است؟ نسبت به گذشته چه تفاوتهایی دارد؟
این خانه همیشه مکانی وحشتناک و دیوانهکننده بوده است. وقتی تنها میشوم از همه جای خانه صدا میآید. بعضی روزها که در خانه هستم از همه جای خانه سر و صدا میشنوم و بعضی روزها هیچ گونه صدایی جز سکوت در خانه نیست. دقیق نمیدانم. شاید ذهن پر جوش و خروش من باعث این توهمات شده است. اگر من در این زندگی حرفی برای گفتن نداشته باشم یا چیزی را خلق نکنم پس چیزی جز نوشتن فیلمنامهای ناراحت کننده در دفتر زندگانیام نکردهام. مدتی میشود که شروع به مجسمهسازی کردهام. کاری که ده سال منتظر انجام دادنش بودم. این روزها دست به هرکاری برای نوآوری و خلاقیت میزنم. سعی به یادگیری استفاده از ابزار و وسایل دارم. من مدام خودم را سورپرایز میکنم ولی در نهایت این کارها را در تنهایی انجام میدهم.
اتفاقات تلخ زندگی برایتان منبع الهامی جهت قصهگویی شدهاند؟
این ایده را در ذهن میپرورانم. هم اکنون در 53 سالگیام به سر میبرم. همیشه فکر میکردم که زندگی رو به راهی دارم و در طی این 53 سال به خوبی با مسائل کنار آمدهام. تا یک سال یا یک سال و نیم قبل این فکر را میکردم تا اینکه ماجرا و اتفاقات شروع شد. من زندگیام را میکردم. خانوادهای داشتم و سرم به کار خودم بود. هرگز کاری خلاف قانون نکردم و سد راه زندگی کسی نشدم. دیوید فاستر یک نقل قول معروف داشت که میگفت: «حقیقت باعث آزادی شماست، اما تا زمانی که حقیقت را کشف نکرده باشید، آزادی در کار نیست.»
چگونه با اتفاقات شش ماه گذشته کنار آمدهاید؟
خانواده همیشه برای من اولویت اول بوده است. کسانی که در بستر مرگ به سر میبرند هرگز از مال و اموالشان صحبت نمیکنند. آنها از مردمی حرف میزنند که در زندگی به آنها عشق میورزیدند و دوستشان داشتند. کودکان موجودات عجیبی هستند. چیزی برایتان باقی نمیگذارند. همه چیز را جذب خود میکنند. کودکانم پیش من نیستند و چیزی برای از دست دادن ندارم. باید با شرایط کنار بیایم. دوست دارم این بار از اتفاقات گذشته درس بگیرم. صحبتهای بسیاری با فرزندانم دارم. باید با آن ها درمورد اتفاقات گذشته صحبت کنم. قبلاً زیاد در رابطه با مسائل جدی این چنین با آنها صحبت نکرده بودم و این مسئله را کمی سخت میکند. در نهایت این مسئله باید به همه ما درسی بیاموزد. درسی که باعث میشود انسانهای بهتر و قویتری در آینده
باشیم.
احیاناً قصد نوشتن کتاب ندارید؟
برد پیت: گمان نکنم. نویسندگی امر بسیار دشواری است.
نگران داستانی که دیگران درمورد شما روایت میکنند نیستید؟
جمله معروف چرچیل را به یاد ندارید؟ او میگفت تاریخ نسبت به من مهربان خواهد بود. من مطمئنم که تاریخ نسبت به من هم مهربان خواهد بود چون داستان زندگیام را خودم مینویسم. من هرگز نگران قضاوت مردم یا نحوه تعریف شدن داستانم پیش دیگران نیستم. همه اینها را به چشم اتفاقاتی گذرا میبینم. مردمی که مرا دوست دارند، مرا میشناسند. این برای من کافیست.
خودتان را فرد موفقی میپندارید؟
من حتی قادر به تعویض نام خودم نیستم. آرزو داشتم میتوانستم اسمم را تغییر دهم.
پایگاه خبری GQStyle
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
زنگنه: وضعیت نابسامان وزارت نفت در سال ۹۲ شگفتزدهام کرد با «برجام» به بازار جهانی انرژی برگشتیم
اولین گفتوگو با «براد پیت» بعد از جدایی از «آنجلینا جولی» کاش میتوانستم نامم را تغییر دهم
حسن رسولی در گفتوگو با همدلی تشریح کرد: آخرین خبرها از لیست اصلاحطلبان شورای شهر
فرشاد مومنی: وعده کارانه ۲۵۰ هزارتومانی عریانترین نماد فساد است پیامدهای فاجعه بار یک وعده انتخاباتی
سخنگوی ستاد انتخاباتی روحانی از قالیباف خواست درباره پسرش به جامعه توضیح دهد الیاس قالیباف کیست؟
برادر معاون اول رئیس جمهور به زاکانی نامه نوشت پاسخ جهانگیری به اتهام زنی انتخاباتی
یک روز بعد از دومین مناظره انتخاباتی اتفاق افتاد اعلام شکست زودهنگام رئیسی
تناسب اندام با رای دادن
ولیالله شجاعپوریان دستاوردهای دولت یازدهم در حوزه جوانان
شهروندان دارای معلولیت حق دارند
توسعه پایدار شهری و ایمنی شهر و شهروندان
رقص شمشیر محمدبن سلمان
مسیر نفت ؛ از مداخله سیاسی به مراوده اقتصادی