جهانبخش محبی نیا بیراهه

اسناد و میراث تاریخی و تحلیل اوضاع جهان و به کارگیری معارف حاصل از گفتمان‏ها و پارادایم‏ها، ناکامی‏های وافری را به رخ می‏کشد. از قرار معلوم بنا نیست به این زودی‏ها‏ بشر از شر عواقب نامطلوب حیات اجتماعی- سیاسی خویش رهایی یابد. دستمایه انسان در قالب نظام‏های سیاسی و حکمرانی آن چنان آکنده از تناقض، تعارض و خیانت است که به جای ایجاد همدلی و هم‏آوایی بین انسان‏ها، مزاج تابعین قدرت را به تغییر و مبارزه، اصلاح و انقلاب سوق می‏دهد. در این بین روایتگران نسبیت، پوچ‏گرایی و آنارشیسم همواره بر سر مزار خالی نالیده‏اند و در طول زمان هم قابل اعتماد نبوده‏اند.
هنوز پیروان و معلمان فلسفه جهانی اعم تحصیل‏گرایان و معنا‏آفرینان با لشکری از حلقه وینی‏ها، پدیدارشناسان و اگزیستانسیالیست‏ها در غرب، اشراقیون و متکلمین در شرق میانه و نزدیک، کنفوسیوس و بودائیسم در خاور دور قادر نبوده‏اند بدیهی‏ترین پاسخ انسان را جواب دهند، اضطراب و افسردگی را از او دور سازند و به او بیاموزند چگونه بیندیشد و به چه نحوی زیست اختیار کند که شایسته نام او باشد. به‏راستی ریشه ناملایمات، گرفتاری‏ها و عصیان بشر از کجاست؟ جنگ، نزاع، کشمکش و ستیزه به یک ضرورت اجتماعی تبدیل شده است و نوع بشر نمی‏تواند بدون قتل و کشتار زندگی کند.
جنگ فاشیست‏ها و جنگ‏طلبان قبل از اینکه توسط عوام شروع شود و طبق معمول سرباز و هیزم تنور جنگ باشند، از طریق فلاسفه مشهور و بنام قطعیت می‏یابد. نقشه‏خوان جنگ‏ها؛ مهندسین و فارغ‏التحصیلان دانشگاه‏ها بوده‏اند و آلات و ادوات جنگی را آنان ساخته‏اند. هم اینک نیز بعضی از نخبگان، حاکمان و طیفی از نیروهای تحصیل‏کرده در محیط‏های علمی بستر فاشیسم و پوپولیسم را پهن می‏کنند و هیچ ابایی از جنگی کردن فضای بین‏المللی ندارند.فلسفه غرب بعد از یک هزار سال حاکمیت سنت رومی - مسیحی برای آسایش انسان، فلسفیدن را زمینی کرد و تمام‏قد، خویش را در خدمت انسان قرار داد، اومانیسم خلق شد، رنسانس پا گرفت، مدرنیته در ویترین سیاست و فلسفه، هنر و ادبیات به ماکت معرفت تبدیل شد. اما بعد از چندین سده، تازه متوجه شد که تجربه گوهری زمینی است و در آسمان شناسه‏ای ندارد. البته آسمان هم جای خود دارد، انسان بدون آسمان قادر به حیات نیست. آسمان سرپوش زندگی انسان است.اشتباه دیگر فلسفه در غرب، انقطاع از شرق و دوری از تعامل با تاریخ بود که آن را از هشیاری و جامعیت انداخت. کما اینکه فلسفه زندگی در شرق هم‏اکنون دچار همین اشتباه است که سرگیجه‏آور است. فلسفه شرق هم اگر بتوانیم آن تفلسف بنامیم غرب را به حال خویشتن رها کرده و به‏زعم خویش سهمیه‏ای برای شیطان لحاظ کرده است. در صورتی که شرق و غرب دو نیمکره یک جهان هستند که بانی آن حضرت حق است. نقطه اساسی همین‏جاست که قهر فلسفه شرق و غرب و درگیرشدن ادیان الهی با همدیگر، فضا را برای بروز مجدد افکار مارکسیستی از یک سو و فاشیسم و پوپولیسم از سوی دیگر مطلوب و مناسب کرده است.امروزه مارکسیسم با پنهان کردن خیانت‏های بارز در چین، شوروی، اروپای شرقی و اقصی نقاط دنیا، باز بیرق رهایی‏بخشی بر دوش گرفته است و به اعتباری بیش از نگاه‏های پس مدرنیته مدعی درگیرشدن با مسائل جهانی است. مارکسیست‏ها طرح مباحث روشنفکرانه‏شان را دلیل بالا رفتن دستمزد کارگران و محاکمه علمی لیبرالیزم و نئولیبرالیزم می‏دانند و به همین جهت نه‏تنها در اروپا، آمریکا، شرق آسیا بلکه از کشورهای مسلمان و ایران نیز خیمه برپا می‏کنند.
البته وقتی در ایران مستعدان تولید علم در دانشگاه و حوزه دچار مسحوری قدرت و مستوری در بیان واقع می‏شوند طبیعی است سیاست‏ورزان، مدیران و بخشی از کارگزاران برای مبارزه با دیدگاه‏های لیبرالیستی و نئولیبرالیستی به متدولوژی مارکسیست‏ها متوسل شوند و جالب است خودشان را هم مخالف مارکسیسم نشان دهند.امروزه تاکید افراطی بر حق دولت و جامعه و نادیده‏گرفتن حقوق افراد و تن دادن به دیالکتیک در برخورد با پدیده‏ها که امر واقع است بخشی از جامعه را مارکس‏زده خواهد کرد.راه‏اندازی موج مخالفت با خلق ثروت مشروع، فقیر نشان دادن خویشتن به‏زعم دارایی و سرمایه‏های زیاد، مقصر جلوه‏دادن دیگران در ناکامی‏ها، وفادار نبودن به عهد و پیمان، نشان‏های نفوذ تفکر مارکسیسم است. برای هر واقعه‏ای مقصری باید یافته شود تا قدرت انگ نخورد و هر کس برای متهم کردن خویش پرونده‏اش را زیر بغل داشته باشد. وفاداری به روح مارکسیسم و انطباق شیوه مدیریت و تبیین جهان و اعتبار بخشیدن به متدولوژی مارکسیسم، اذهان مدیران و نخبگان ما را به نفع دیدگاه‏های مارکسیستی خواهد کشاند. وقتی هم اذهان در اختیار هر ایدئولوژی و تفکری قرار گیرد، دانسته یا ندانسته، انسان حالت کارگزاری به آن ایده می‏یابد. در این اثنا، اخلاق هم در جامعه، رنگ و بوی دهری و اپورتونیستی و موقعیت‏طلبانه و کاسبکارانه خواهد گرفت. آنگاه است که در رسانه ملی به جای تبلیغ استعدادهای ملی و جوانان کشور به فکر دردانه خویش، جامعه را به بازی خواهیم گرفت تا اصالت و نجابت خانوادگی‏مان را به رخ بکشیم، اما غافل از اینکه آنچه بر زمین می‏ماند آبروی خانواده نیست؛ بلکه تشتی است که از بام افتاده است.
سایر اخبار این روزنامه