ظلم است همه کاسه‌‌کوزه‌ها را سر شاعران بشکنیم

آنچه از آن به‌عنوان خلق ادبی فراگیر یاد می‌شود و در خاطره جمعی باقی می‌ماند کمتر در شعر سالیان اخیر کودک و نوجوان اتفاق افتاده است. چه دلیل و دلایلی برای این موضوع می‌توان متصور بود؟
اتفاقاً خیلی بیشتر از سالیان گذشته اتفاق افتاده است، منتهی دیده نشده و این دیده نشدن گناهش به گردن شاعران نیست. آنها در طول این سالیان کار خود را کرده‌اند و تجربه‌ها و شناختشان بیش از گذشته شده است. البته واضح است که منظور من شاعران جدی این عرصه است و نه خیل شاعران دیگر. عوامل زیادی دست‌به‌دست هم داده‌اند که این وضعیت به وجود آید. ما وقتی با انبوهی از کتاب‌های شعر روبه‌رو می‌شویم خواه ناخواه این انتظار در ما به وجود می‌آید که باید در هر سال چشم انتظار انتشار تعداد کتاب‌های زیادی باشیم که این کتاب‌ها به معنای واقعی کلمه کتاب‌های خوب و قابل قبولند. اولاً اگر ما در هر سال به تعداد انگشت‌های دست هم کتاب خوب داشته باشیم که بیشتر هم داریم، کافی است. مگر بعد از جدی شدن ادبیات کودک و نوجوان به‌عنوان مثال در زمان سی ساله قبل از انقلاب ما چند شاعر و چند کتاب شعر برای بچه‌ها داشتیم. تعداد کتاب‌های شعر چاپ شده آن سی سال از 15-10 جلد بیشتر نبود. چرا آن 15-10 جلد که شاید نیمی از آن شعر به معنای واقعی کلمه نبود، جریان ایجاد کرد. جریانی که ادامه‌اش شد شعر پس از انقلاب که یک جهش بلند داشت و باعث شد که توجه بسیاری از شاعران به این حوزه جلب شود. طوری که آقای محمود کیانوش (عمرشان دراز باد) در نامه‌ای خطاب به شاعران کودک و نوجوان آن سال‌ها نوشتند که شما راهی را که ما در سی سال رفتیم، در سه سال طی کرده‌اید. هر‌چند که ما این حرف را به حساب تشویق ایشان می‌گذاشتیم اما تا حدی هم واقعیت داشت. شعر کودک و نوجوان در همان سال‌های اولیه تجربه‌هایی (با پشتوانه قبلی‌ها) کرده بود که با سال‌های پیش از خود متفاوت بود. حالا همان شاعران دهه اول انقلاب که خیلی از آنها هنوز فعالند و خیلی از شاعران خوب و جدی بعد از آنها، از آن تجربه‌ها عبور کرده‌اند و به فضاهای تازه‌ای رسیده‌اند اما دریغ. دریغ از اینکه کار خود را با جدیت انجام می‌دهند و انجام خواهند داد ولی در چه موقعیتی، در چه فضایی. چه فضایی برای عرضه آثارشان دارند. منظورم چاپ شدن یا چاپ نشدن نیست. به‌هر حال همه ایشان، کارهایشان چاپ می‌شود.
خب با این حساب و اعتقاد چرا کارهای آنها دیده نمی‌شود و اصولاً مهم‌ترین نگرانی این داستان را کجا باید رصد کنیم؟
این داستان، داستانی است که پرداختن به همه زاویه‌های آن در حجم این صحبت نمی‌گنجد، فقط به طور کلی به یکی از آنها اشاره می‌کنم و آن اینکه ما هیچ گاه یک متولی آگاهی که کار ادبیات و کودک را بشناسد، نداشته‌ایم و این فقط یک حرف کلی نیست. تنها یکی از مواردی است که باعث دیده نشدن این کارها شده است. من فقط به یک مسأله که قبلاً هم به آن پرداخته‌ام و هیچ پاسخی هم دریافت نکرده‌ام اشاره می‌کنم و انتظار دارم متولیان فرهنگی مشاورانشان یا هر کس که مخاطب این سؤال است پاسخ دهند. در دهه شصت و هفتاد که شما هم به آن اشاره کردید، حداقل شمارگان کتاب بیست هزار و حداکثر هفتاد هزار جلد بود. (تا صد هزار و بیشتر هم داشتیم که آنها را این جا به حساب نمی‌آوریم.) معمولاً هم اکثر کتاب‌ها در یک سال به فروش می‌رفت و سال بعد تجدید چاپ می‌شد، این طور هم نبود که جایی، ارگانی، سازمانی یا نهادی یک جا آنها را خریداری کند. من هنوز قراردادهایی دارم که در آنها آمده است تعداد بیست هزار و پانصد جلد که بابت آن پانصد جلد حق‌التألیف پرداخت نمی‌شود. آن پانصد جلد را هم در اختیار مطبوعات قرار می‌دادند که تبلیغ کنند. همچنین به شاعران و نویسندگان هدیه می‌کرد تا آنها را معرفی کنند. جمعیت کودک و نوجوان آن سال‌ها تقریباً نصف جمعیت این روزهاست. یعنی اگر جامعه‌ای، سی، چهل سال هیچ رشدی نداشته باشد و در این سال‌ها در جا زده باشد به طور طبیعی تیراژ کتاب در کشور ما حداقل چهل هزار و حداکثر صد و چهل هزار باشد. حالا باید به این سؤال پاسخ داده شود که علت چه چیزی بوده که تیراژ کتاب ما رسیده است به حداقل دویست و حداکثر پانصد جلد. یعنی حداکثر تیراژ امروز، همان تیراژی است که ناشر بابت آن حق‌التألیف نمی‌داد و کتاب‌ها را هدیه می‌داد. پس ظلم است که ما همه کاسه و کوزه‌ها را سر شاعران بشکنیم. بله، شاعرانی هم که شعرهای ضعیف چاپ کرده‌اند، نقش داشته‌اند. اما سؤال این جاست که چطور شاعری که هنوز با اصول اولیه شاعری آشنا نیست و مفهوم شعر را درک نکرده است امروز می‌تواند به راحتی کتاب چاپ کند و مجوز انتشار بگیرد. ما اگر چهل سال گذشته را با سی قبل از انقلاب مقایسه کنیم، حتی نسبت به چند برابر شدن جمعیت کودک و نوجوان، باز هم قابل قیاس نیست. هم شاعران خوب چند برابر شده‌اند و هم کتاب‌های خوب (این به معنی برتری این شاعران به شاعران پیش از خود نیست. آنها جایگاه خودشان را دارند) بیش از آن دوران است. با این تفاوت که آن کتاب‌ها را همه بچه‌های کتابخوان آن دوران خوانده‌اند و این کتاب‌ها را کتابخوان‌ها هم پیدا نمی‌کنند که بخوانند. این قصه سر دراز دارد. بررسی این کار، کار پژوهشگران و منتقدان است که باید به آن بپردازند. البته اگر پژوهشگر و منتقدی جدی در این زمینه داشته باشیم که متأسفانه نداریم.


چقدر با این نکته که فقدان تئوری و اتکای تجربی شاعران این حوزه و غیاب قاطع نقد، مانع از روزآمدی و ظهور ادبی در این حوزه شده است موافقید؟
مسائل تئوری و نقد در شعر کودک و نوجوان نه تنها نتوانسته است پا به پای شعر پیش بیاید بلکه با فاصله خیلی زیاد همیشه پشت آن حرکت کرده است. این یک آسیب است ولی نه به آن معنا که مانع روزآمدی و ظهور حرکت­‌های تازه بوده است. بحث‌های تئوری و نقد می‌تواند جریان بسازد یا به جریان شعر سرعت ببخشد و مانع خلق خیلی از آثار سطحی و کم ارزش شود. من به جد می‌توانم بگویم که نقد و منتقد توانا نداریم در هیچ زمینه‌ای نداریم (مگر در زمینه سیاست و اقتصاد و... داریم؟) نبود نقد در یک جامعه یعنی گسترش بی‌حساب و کتاب کارهای بی‌تأثیر و مخرب. در ادبیات کودک و نوجوان اگر منتقدی به معنای واقعی کلمه حضور داشته باشد هر کسی به خود اجازه نمی‌دهد که هر کلام سستی را به‌نام شعر چاپ کند. حداقل کسانی که نامشان در شعر مطرح است حواس‌شان را جمع می‌کنند که دست از پا خطا نکنند تا مبادا به اعتبارشان لطمه بخورد. اما متأسفانه الان در آثار خیلی از این شاعران، همین بی‌توجهی دیده می‌شود. یعنی بها دادن به کمیت کارشان بیش از کیفیت است. اما کسانی که هنوز در این زمینه جدی هستند بر حسب سال‌ها تجربه و کار، خودشان تئوری و توانایی نقد کار خود را دارند و همین باعث می‌شود که به روز باشند یا تلاش می‌کنند که عقب نمانند.
در سالیان اخیر دایره انتشار نشریات ادبیات کودک و نوجوان پیوسته محدودتر شده است و از آن نشاط مطبوعاتی دهه شصت و هفتاد و اقبال و استقبال مخاطب اثر چندانی نیست. چقدر این رویکرد ریزشی را در تسری و تعالی این حوزه از ادبیات مؤثر و مقصر می‌دانید؟
درست است اما فقط مربوط به سالیان اخیر نیست. در سی و چند سال گذشته هر چه به این سمت آمده‌ایم رفته رفته این دایره کوچک و کوچک‌تر شده است. شما اگر یادتان باشد در دهه‌های اول بعد از انقلاب، مجله‌های  پرتیراژی داشتیم. مثلاً کیهان علمی که برای بچه‌ها منتشر می‌شد و مخاطبان زیادی داشت به‌طور ناگهانی تعطیل شد. با توجه به اینکه آن زمان درگیر این مشکلات اقتصادی و این حرف‌ها نبودیم. هفده سال سروش نوجوان چاپ می‌شد و در هر ماه یک روزنامه و مجله علیه این نشریه مطلب می‌نوشتند و برایش مزاحمت ایجاد می‌کردند و سرانجام هم همان روزنامه باعث تعطیلی‌اش شد. مجلات و نشریات خوب دیگری هم بودند که روشن شدند و بعد یکی یکی خاموش شدند. این مسائل را نمی‌شود در چند سطر و بخشی از صفحه یک نشریه بیان کرد. بحث سی و چند سال فراز و فرود است که البته بیشتر در این مورد فرود بوده است تا فراز. باید به مورد مورد این افت پرداخته شود که خودش حجمی به اندازه یک کتاب را می‌طلبد. اینکه چرا نشریه‌ای مثل کیهان علمی به ناگهان تعطیل می‌شود؟ چرا نشریه‌ای مثل کیهان بچه‌ها که زمانی در ادبیات و کودک نوجوان جریان ساز بود هر چه می‌گذرد بی‌روح‌تر می‌شود که الان بود و نبودش هیچ تأثیری ندارد؟ چرا با اصرار مجله سروش نوجوان را تعطیل می‌کنند و همین طور ده‌ها مجله و نشریه دیگر را و کار را به این جا می‌کشانند. یک وقت ممکن است بگویند که مثلاً ما از فلانی و فلانی‌ها خوشمان نمی‌آید پس این‌ها نباشند. بسیار خوب شما کسی یا کسانی را داشته‌اید یا دارید که جایگزین کنید؟ نداشته و ندارند و این به این معنی است که نتوانسته‌اند یا نداشته‌اند حفظ کنند و نتوانسته‌اند تغییر دهند و جایگزین کنند. خراب کرده‌اند صرفاً. این‌ها را کس یا کسانی بعداً باید بیایند و موشکافانه بررسی کنند تا علت محدود شدن این دایره‌ای که می‌فرمایید معلوم شود. بله نبود یک مجموعه مطبوعاتی با نشاط در رشد و تعالی ادبیات و... مؤثر است و داشتن مجلاتی که خنثی و کم رمق است اثری در مخاطب نمی‌گذارد. البته این بدین معنی نیست که ما نشریه خوب نداریم. نه، داریم اما کمتر از تعداد انگشتان یک دست...
خیلی صمیمانه دوست دارم این پرسش را از «بیوک ملکی» بپرسم که آیا پس از چهار دهه مدیریت نانوشته این حوزه توسط حلقه‌ای به‌نام شاعران کیهان بچه‌ها، امید نوزایی و تغلّب دیگر چهره‌ها و جریانات هست؟
بله هست. با این همه حرف‌های گفته و ناگفته هست. چون هنر و ادبیات فردی و شخصی است و مدیریت‌ها و سیاست‌های غلط هر چند که در جریان کلی رشد و تحول تأثیر سوء می‌گذارد اما یک شاعر یا یک نویسنده و هنرمند خلاق و جدی کار خودش را می‌کند و پیش می‌برد حتی اگر دیده نشود حتی اگر او را نبیند و حتی نخواهند او کار کند. او کار می‌کند و در آخر کار اوست که می‌ماند
و دیده می‌شود.

ارمغان بهداروند
کارشناس شعر
قرار بود این شماره سه‌شنبه‌‌های شعر، مقارن با تولد قیصر منتشر شود که نشد و البته حتماً هر روز که شعر قیصر خوانده شود، روز تولد اوست. درست مثل همین امروز که شعر غنچه را از او با هم خواهیم خواند. قول داده بودیم که از شعر کودک و نوجوان که سهم فراموش شده‌ای در رسانه‌های امروز دارد بنویسیم و در اندک بضاعت خود قدمی برداشته باشیم. از میان همه آن‌هایی که با شعرشان زیسته‌ایم، «بیوک ملکی» برای گفت‌و‌گویی پیرامون شعر کودک و نوجوان انتخاب شد که خود البته همه این سال‌ها، فروتنانه، فروگذار نبوده است. نسل امروز کمتر شباهتی با آنچه از نسل‌های پیش از این در خاطر هست دارند و کیفیت آگاهی و توقع آنها چنان که باید در ادبیات دیده نشده است. نسلی دانسته‌تر پیش روی ماست که کتاب را برای خواب نمی‌خواهد که برای بیداری می‌خواند. مفتونِ رنگ‌ها و نقش‌ها نمی‌‌شود و به «کلمه» بیشتر امیدوار است. آنها را چنان که باید ببینیم و بنویسیم...

نیم نگاه

شعر پس از انقلاب که یک جهش بلند داشت طوری که آقای محمود کیانوش (عمرشان دراز باد) در نامه‌ای خطاب به شاعران کودک و نوجوان آن سال‌ها نوشتند که شما راهی را که ما در سی سال رفتیم، در سه سال طی کرده‌اید.
چطور شاعری که هنوز با اصول اولیه شاعری آشنا نیست و مفهوم شعر را درک نکرده است امروز می‌تواند به راحتی کتاب چاپ کند و مجوز انتشار بگیرد.
در ادبیات کودک و نوجوان اگر منتقدی به معنای واقعی کلمه حضور داشته باشد هر کسی به خود اجازه نمی‌دهد که هر کلام سستی را به‌نام شعر چاپ کند.
هفده سال سروش نوجوان چاپ می‌شد و در هر ماه یک روزنامه و مجله علیه این نشریه مطلب می‌نوشتند و برایش مزاحمت ایجاد می‌کردند و سرانجام هم همان روزنامه باعث تعطیلی‌اش شد.

قیصر؛ مثل چشمه مثل رود

انسیه موسویان
شاعر
یکی از نخستین شاعران امروز که اشعارش به کتاب‌های درسی راه یافت، قیصر امین‌پور بود. قیصر البته در آن سال‌ها بیشتر به‌عنوان شاعر بزرگسال مشهور بود اما چند مجموعه شعر برای نوجوانان نیز منتشر کرده بود. حضور قیصر در مجله به یادماندنی سروش نوجوان، او را با دغدغه‌های نوجوانان بیشتر آشنا کرد و زبان ساده، روان و قابل درک شعرهای او مخاطب نوجوان را توانسته بود جذب کند. در شعرهای نوجوان قیصر عناصر زیبایی شناسانه، احساس و عاطفه به اندازه اندیشه و محتوای شعر دارای اهمیت است. او همواره مخاطب را جدی می‌گرفت و سعی نمی‌کرد از موضع بالا به مخاطب امر و نهی کند یا به او چیزی بیاموزد.  مدرسه، طبیعت، روستا دوستی، خداشناسی، امید، جنگ، صلح، عاشورا، انقلاب، فقر و... از بارزترین مضامین شعرهای نوجوان او هستند.
غنچه با دل گرفته گفت:
«زندگی، لب ز خنده بستن است
گوشه‌ای درون خود نشستن است.»
گل به خنده گفت:
«زندگی شکفتن است
با زبان سبز رازگفتن است.»
گفت‌و‌گوی غنچه وگل از درون باغچه
بازهم به گوش می‌رسد...
تو چه فکرمی‌کنی؟
راستی کدام یک درست گفته‌اند؟
من که فکر می‌کنم
گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد او گل است
گل یکی دو پیرهن
بیش‌تر ز غنچه پاره کرده است

مهدی مرادی
1
دست من
به چشمه‌سارها نمی‌رسد
دورم از تمام جویبارها
خیره می‌شوم
به بطری زلال آب معدنی
2
ای کرم خاکی کوچک!
آیا شنیده‌ای
در عمق خاک
آوازهای سیب‌زمینی را؟
3
افتاده بود
بر سنگفرش زرد خیابان
یک برگِ سبز در پی پاسخ
4
راهی دراز و سخت و نفس‌گیر است
از دانه‌های خاک
تا سدر خسته پیر
ای گام‌های تُرد گیاهی

بهاره سلمانی
1
جوراب‌های کهنه سوراخ
جوراب‌های نقطه‌چین
حالا همین امروز/برنامه در مسجد
خدای من!
حالا همین امروز باید برملا می‌شد
جوراب‌های من؟
2
گفته بود/سیب‌هایمان
لقمه‌هایمان
غصه‌ها و خنده‌هایمان برای هم
گفته بودم/اولین نفر تویی همیشه
موقعی که یار می‌کشم
گفته بود/ بی تو هیچ وقت
جز تو هیچ کس
گفته بودم و گفته بود و...
از تمام حرف‌های ما
یک سلام ماند و بس
ما که سال پیش همکلاس بوده‌ایم
سال بعد نه! کلاس‌ها جدا
او که سال پیش دوست بود
سال بعد آشنا...

سارا قره تپه
باد آمد و از درخت سیبی افتاد
آن گونه که سکه‌ای ز جیبی افتاد
در ذهن زمان زمزمه‌ای شد آغاز
در قلب زمین شور عجیبی افتاد
دردی است که کس نمی‌تواند بکشد
این شهر نفس نمی‌تواند بکشد
انسان به جدال مرگ ناچار شده است
دیگر پا پس نمی‌تواند بکشد
با ظاهر شیطانی او جنگیدند
بی‌رحمی آدمی در او می‌دیدند
بیچاره مترسک که سر مزرعه‌ها
یک عمر کلاغ‌ها از او ترسیدند
نه خورده تکانی به زرنگی بخورد
نه بخت بدی که پای لنگی بخورد
این سنگ که غافل ز تمام دنیاست
ای کاش سر خودش به سنگی بخورد
هر چند که خوار است و ذلیل افتاده
خودشیفته است و بی‌بدیل افتاده
مغرور و پر ادعا و بی‌ریشه و سست
انگار که از دماغ فیل افتاده

گلاره معقولی
کتاب‌ها در این دنیا
اصیل و ریشه دارند
در ذهن و در قلب ما
تأثیر می‌گذارند
گاهی وقت‌ها لطیف‌اند
مثل تکه‌ای حریر
آن‌ها مفید هستند
مانند یک لیوان شیر
بعضی از آنها هستند
شوخ طبع و شاد و خندان
خیلی‌هاشان شیرین‌اند
مثل قندی در قندان
تعدادی از کتاب‌ها
هستند شاعر و عارف
و بعضی علمی مثل
دایرة‌المعارف
کتاب‌ها صادق هستند
بی‌د‌‌رنگ و بی‌نیرنگ
بر شیشه نادانی
هر لحظه می‌زنند سنگ

احمد حسینی
گربه‌ای در کتاب جغرافی
مهربان ایستاده و زیبا
مثل لبخند مادرم آرام
مثل لبخند مادرم مانا
گربه‌ای شیر دل که در رگ‌هاش
خون گرم خلیج می‌جوشد
صبحدم روی شانه‌اش خورشید
جامه افتخار می‌پوشد
آسمان از دعای او ابری است
جنگل از مهربانیش انبوه
دست‌های کریم او پوشاند
جامه پاک برف را بر کوه
او که خُلق درخت را دارد
سر به زیر است و پر ثمر اما
با وقار و ابهتش آموخت
به دماوند سربلندی را
باد باید به سمت من چرخد
ماسه‌های کویر را گفته
مرگ بر زندگانی دربند
شیرهای اسیر را گفته
روبه رویش دوباره می‌گویم:
تا همیشه کنار تو خندان
تا همیشه کنارت آرامم
گربه نقشه جهان ایران

محدثه الماسی
باز وقت اذان شد
وقت الله‌اکبر
می‌روم مسجد امروز
دست در دست مادر
می‌چکد دانه دانه
روی گلدسته باران
صاحب خانه دارد
میهمانِ فراوان
کاش مثل کبوتر
بال و پر می‌گشودم
کاش گنجشک بودم
کاش پروانه بودم
بال اما ندارم
آسمان دور دور است
شهر ما بی‌تو غمگین
خانه‌ها سوت و کور است
تو به ما سخت نزدیک
ما به آن دور خیره
مثل خورشید هستی
پشت یک ابر تیره...

مریم هاشم‌پور
خیلی برایم جالب است
این گندم زیبا و زرد
از روی خطش می‌توان
آن را به دقت نصف کرد
نصفش برای مورچه
نصفش برای یاکریم
شاید خدا می‌خواسته
یک دانه را قسمت کنیم
خط خدا این شکلی است
به به چه خط جالبی
پس بی‌خودی پیدا نشد
خط‌های روی طالبی

غلامرضا بکتاش
یک فضانورد
دل‌شکسته بود
خسته بود
با تلسکوپش
عاشق نگاه ماه بود
عشق در زمین ولی گناه بود
ماه را که دید
از زمین و از زمان برید
با لباس باد کرده‌ای پرید
ماه صورتش پر از/پنجه پلنگ بود
ماه از زمین قشنگ بود
کاش ماه پشت ابر مانده بود
کاشکی زمین
فضانورد را نرانده بود

طیبه یونسی
رو به روی دار قالی
مادرم تنها نشسته
زل زده بر تاروپودش
با نگاهی گرم و خسته
 تق ت تق تق شانه را او
می‌زند بر روی قالی
تا نماند روی نخ‌ها
ردی از جاهای خالی
یک پرنده روی قالی
کوچک است و پر ندارد
مادرم نخ را گرفته
رج به رج پر می‌گذارد
می‌پرد از روی قالی
با پرو بالی سفید او
می‌رود تا آسمان‌ها
آن پرنده هست یک قو

فائزه فرزانه
1
درخت
بهترین نشانه خداست در زمین
به‌خاطر همین
بهار می‌زند به شاخه‌هاش
مهرسبز صدهزار آفرین!
2
دانه با بهار
یک قرار داشت
باز هم بهار
دانه را سر قرار کاشت!
دانه بی‌قرار شد؛ جوانه زد!
3
دانه‌ای که کاشتم کمی
دیر کرده است
مثل اینکه لقمه‌اش
در گلوی خاک
گیر کرده است!
4
ماهی‌ام
صبح، مرده بود
چون شب گذشته حوضمان
قرص ماه را
بدون نسخه خورده بود!

اسماعیل الله ‌دادی
باد
تکه پاره‌های روزنامه را
مچاله کرد و راست
برد توی باغ...
بید پیر باغ
روزنامه را دید و گفت:
«چهره‌ات چقدر آشناست»