علی خدادادی در شرح وجوه گوناگون کتاب «دن کیشوت»: سروانتس مالک جمهوری جهانی ادبیات

همدلی| رضا دستجردی: اثر ادبی سترگ «دن کیشوت» نوشته ماندگار «میگوئل دو سروانتس» از جمله مهم‌ترین آثار ادبی جهان است که علاوه بر جریان‌سازی در قالب‌های مختلف ادبی در سرتاسر جهان، اقبال مخاطبان ایرانی را نیز به خود جلب کرده است. با آنکه چند روز از زادروز سروانتس که 7مهر بود گذشت، با این حال، به دلیل جایگاهی که این نویسنده اسپانیایی در سپهر ادبیات جهانی دارد، علی خدادادی پژوهشگر و داستان‌نویس در گفت و گو با همدلی به تبیین وجوه گوناگون این نویسنده و اثر جهانی او به نام دن کیشوت پرداخته است.
سروانتس در ایران بیشتر با دن کیشوت شناخته می‌شود. چه آثار دیگری از وی قابل ذکر است و اصولاً او چه جایگاهی در حوزه ادبیات دارد؟
سروانتس نه ‌تنها در ایران که در کل جهان با دن کیشوت شناخته می‌شود. دن کیشوت بزرگ‌ترین اثر اوست و با آثار دیگرش فاصله‌ای ناپیمودنی دارد. نام آثار دیگر او، مانند نمایشنامه‌ها، داستان‌های تمثیلی و اشعارش را می‌توان در تایم‌لاین‌های مختلف یا صفحاتی مانند ویکی‌پدیا یافت، اما به لحاظ نفوذ و تاثیر، هیچ یک در مقابل دن کیشوت قابل ذکر نیستند.سروانتس یکی از «پدران بنیان‌گذار» رمان است و شاید مهم‌ترین آنها هم باشد اما همه‌اش همین نیست. او یکی از بزرگ‌ترین نویسندگانی است که به کل «ادبیات جهانی» (این مفهوم متعلق به گوته است) ادای سهم کرده و صدای او یکی از ماندگارترین و پربسامدترین صداهای تاریخ داستان‌نویسی است. دن‌کیشوت همواره در طول تاریخ پس از خود، بازخوانی‌شده، روی نویسندگان دیگر تاثیر گذاشته و محل ارجاع همیشگی نظریه‌پردازان ادبی (برای مثال شلگل، باختین و بارت)، نویسندگان (برای مثال فلوبر، مان، فاکنر و بورخس) و حتی فلاسفه (برای مثال نیچه، فوکو، اورتگا ای گاست و ...) بوده است. کیست که در دنیای ادبیات زیسته باشد بدون یادی از سروانتس یا ارجاعی به او؟ او قطعاً مالک کشوری بزرگ در «جمهوری جهانی ادبیات» (مفهومی از پاسکال کازانوا) است: پادشاهی که پیروان زیادی در طول تاریخ این جمهوری جهانی داشته است. به هر حال. می‌توان این فهرست صفات باشکوه را تا چند صفحه ادامه داد. اما در بیان جایگاه ادبی او همین بس که او از معدود نویسندگانی است که یک‌تنه، در مقابل سنت روایت پیش از خود ایستاده و معنای ادبیات داستانی و روایت را برای بشر تغییر داده است. او حتی همین امروز هم نویسنده‌ای به شدت ضد سنت و قوانین مالوف روایت است. به این معنا که او صرفاً روایت‌گری استاد و کاربلد، نابغه‌ای تیزبین، داستان‌گویی جادوگر و ... نبوده است. او دست به خلق تکنیک‌ها و نظرگاه‌هایی در ادبیات داستانی زده که پیش از او سابقه‌ای در روایت‌گری بشر نداشته‌اند. تعداد کمی از نویسندگان بشر با او قابل مقایسه‌اند: هومر، اووید، دانته، شکسپیر، داستایفسکی، بورخس...
کتاب دن کیشوت چه تصویری از زیست‌گاه اجتماعی، سیاسی و فضای فکری‌ای که در آن به تالیف درآمده نشان می‌دهد؟


اگرچه معتقدم که به پاسخ این پرسش به وفور پرداخته شده و با یک جستجوی ساده قابل ردگیری است و از آنجا که بیشتر مبتنی بر اطلاعات ثبت‌شده‌ تاریخی است تا تحلیل و تفسیر، بحث درباره‌ آن در یک چنین مجالی نمی‌گنجد، اما خلاصه‌ای خیلی کوتاه را توضیح خواهم داد به این هدف که نشان دهم روش روایت سروانتس چگونه کار می‌کند.
اسپانیای قرون پانزدهم و شانزدهم یک شباهت کلی به اروپای غربی دارد و یک تفاوت مهم از آن. شباهت این است: ساختار هرمی مالوف قرون وسطی در اروپا، در این جامعه هم برقرار است: شاه در راس هرم، بعد روحانیون، بعد نظامیان و اشراف و در آخر رعیت یا توده‌ مردم. اما تفاوت مهم این است که جامعه‌ اسپانیایی به لحاظ افقی هم تقسیم شده است به مسیحیان، مسلمانان و یهودیان. می‌گویند که آن زمان که پادشاهان اروپا مفتخر به نمایندگی کلیسا و مسیحیت کاتولیک بودند، شاه اسپانیا مفتخر بود که نماینده‌ هر سه دین بزرگ سامی، مسیحیت، یهودیت و اسلام است. این وضع تا زمان شاه فردینان اهل آراگون ادامه دارد. او که نماینده‌ سرسخت کلیسای کاتولیک است، مسیحیت را دین دولتی و اجباری اسپانیا اعلام می‌کند و با این کار نظم افقی جامعه را برهم می‌زند. مسلمانان و یهودیان یا باید از اسپانیا بروند یا به دین مسیحی درآیند. کشمکش آغاز می‌شود. سازوکاری هولناک از تفتیش عقاید شکل می‌گیرد و مسئله‌ درآمدن به دین مسیحی به مسئله‌ روز تبدیل می‌شود. بیشتر یهودیان و مسلمانان کوچ می‌کنند و برخی می‌مانند و وضعیت جدید را می پذیرند. اما مسئله به همین جا ختم نمی‌شود. دین تازه، همان چیزی نیست که کلیسا خواسته. این دین بیشتر مبتنی بر اقرار زبانی و جزوه‌ای از اراسموس، اومانیست هلندی است تا مبتنی بر اعتقادات قلبی کاتولیک. جزوه‌ «دفتر راهنمای سربازان مسیحی» جزوه‌ای است که اراسموس روتردامی، نویسنده‌ «در ستایش دیوانگی» نوشت و به شدت در اسپانیای در حال تغییر مورد توجه قرار گرفت. اومانیست‌ها معتقد بودند که تنها مرجع یگانه‌ حقیقت خود متن است و کار هر مسیحی راسخ یا هر متفکر بزرگی، تفسیر شخصی آن متن. جزوه‌ اراسموس با چنین دیدی نوشته شده و بیشتر مبلغ یک مسیحیت شخصی و خصوصی است تا یک دین رسمی تحت نظر کلیسا. تمام اینها باعث شده که اسپانیایی که سروانتس در آن می‌زیست جامعه‌ای باشد پرتنش و پرکشمکش، که در آن نیروهای سنتی، و دشمن تغییر، دست بالا را دارند. شاه، روحانیون، نظامیان و هیدالگوها (اشراف اسپانیایی) سخت مخالف تغییرند و نیروی واپس‌گرای بسیار بزرگی را شکل می‌دهند. انقلاب سروانتس در این زمینه معنای بهتری پیدا می‌کند. این که او سراپا ضد سنت است و این مسئله‌ای است با اهمیت: او تنها مخالف سنت اسپانیایی یا رومانس‌های عامیانه‌ محبوب آن دوران نیست (به این رومانس‌ها بازخواهم گشت). او در کل مخالف مفهوم سنت، به معنای مجموعه‌ای از باورها، داستان‌ها و قوانین ابلاغی است که در برهه‌ای از تاریخ به شکلی مستقر و بی‌چون‌ و چرا تبلیغ و اجرا می‌شوند. برای همین هم گفتم که کتاب او هنوز هم ضد سنت است. تا وقتی مفهوم سنت برای بشر تغییر فاحشی نکرده این کتاب می‌تواند انقلابی تلقی شود. به هر حال، وضع جامعه‌ اسپانیا نه تنها نشان می‌دهد که سروانتس چرا چنین عمیق بر مفهوم سنت تامل کرده و به آن پرداخته است، بلکه همچنین نشان می‌دهد که چرا حمله‌ سروانتس بیش از آن که سر راست و خشن باشد، بر کنایه‌پردازی سیستماتیک، طنز و دو پهلوگویی مبتنی است. در یک مثال معروف در فصل چهارم جلد اول، دن‌کیشوت تعدادی بازرگان را مجبور می‌کند تا ندیده و نشناخته، به زیبایی و اصالت دولسینه دو تو بوزو، معشوق خیالی کیشوت، ایمان بیاورند. این خواست کورکورانه می‌تواند در اوضاع شرح‌داده‌شده‌ جامعه‌ اسپانیایی تفسیری کاملاً سنتی داشته باشد. و اما کوتاه در مورد رومانس‌های عاشقانه‌ای که سروانتس این چنین به آنها می‌تازد: این رومانس‌ها، از طرفی، مانند فیلم‌ها و سریال‌های عامه‌پسند هالیوودی امروز، نماینده‌ ارزش‌ها، عقاید و قوانین سنتی هستند که در یک جامعه حکم‌فرماست و سنت مورد علاقه‌ ساختار حاکم را بازتاب می‌دهند. از طرف دیگر حمله به آنها بسیار کم‌خطرتر از حمله به شهادت‌نامه‌های مسیحی است، چرا که آنها از طرف ساختار حاکم به بی‌خدایی و غیرمسیحی‌بودن متهم‌اند. حمله‌ سروانتس به این آثار را باید از این زاویه فهمید. فصل کتاب‌سوزی در جلد اول، نمونه‌ خوبی از بازتاب این رویکرد دوگانه است.
نگاه سروانتس به آرمان‌شهر در دن کیشوت چگونه است؟
سروانتس کتابی ساخته بر پایه‌ کتاب‌ها و فرم‌های ادبی پیش از خود. یکی از این فرم‌ها به اصطلاح «نصیحت‌الملوک» یا «سیاست‌نامه» است، یعنی کتابی که یک فیلسوف یا متفکر برای راهنمایی یک شاه یا شاهزاده می‌نویسد. دو فصل چهل و دو و چهل‌وسه‌ی جلد دوم، نصیحت‌الملوک کیشوت برای پانزاست که حاکم جزیره‌ «ارزان‌آباد» شده است. این قطعه را گونه‌ای نظریه‌ سیاسی سروانتس تفسیر کرده‌اند. همچنین نوع حکومت پانزا بر جزیره و صلح و اخلاق متعالی‌ای که در آن از خود نشان می‌دهد می‌تواند نوعی سیاست‌نامه‌ی پرفورماتیو در نظر گرفته شود. اما به عقیده‌ من آنچه فرم روایت کتاب پیش می‌کشد فراتر از اینهاست (این پروژه‌ای است که من مدتی است مشغول به انجام آن هستم). آنچه سروانتس از طریق فرم روایت خود پیش می‌کشد به مراتب سیاسی‌تر و در عین حال اتوپیایی‌تر از قطعات ذکر شده است: کتاب هیچ نظرگاه خاصی ندارد. به هیچ صورتی نمی‌توان سیر روایات و رویدادها را به یک یا چند نظرگاه منسجم و سازوار تقلیل داد. این مهم است: نه یک نظرگاه و نه «چند» نظرگاه. بحث به شکلی ساده به تکثرگرایی خلاصه نمی‌شود. کتاب نه‌تنها قابل تقلیل به چند نظرگاه نیست بلکه هر نظرگاه درون خودش دارای ناسازواری است: نظرگاه راوی اصلی (سروانتس) بارها توسط خود او مخدوش می‌شود. سیدحامد بن انجلی، نویسنده‌ داستان احتمالاً یک دروغ‌گوست. مترجمی که متن سیدحامد را برای سروانتس ترجمه می‌کند نابلد است و احتمالاً بسیاری چیزها در این ترجمه از دست می‌رود. سامسون کاراسکو از داستان‌پردازان جلد دوم، خواننده‌ جلد اول است و جلد اول به شکل یک کتاب در جلد دوم جا گرفته است. اولاندو، روحانی مسیحی جاعلی که جلد دوم دن کیشوت را در فاصله‌ بین جلد یک و دو سروانتس نوشت، به درون کتاب کشیده شده و در نقش یک راوی جاعل، آدرس غلط می‌دهد. ناسازواری در کل کتاب موج می‌زند. هیچ معلوم نیست که هر راوی دقیقاً چه می‌خواهد بگوید و به نظرم همین را می‌توان اتوپیای سروانتس تفسیر کرد: آنجا که هیچ متنی، هیچ شخصی را تحت کنترل صد در صد خود قرار نمی‌دهد و مانند دن کیشوت به بی‌راهه نمی‌کشاند: نوعی «حکومت داستان»، در جایی که همه می‌دانند این متن، داستان و به تبع آن، ناسازوار است. در کل من در پروژه‌ام سعی دارم نشان دهم که می‌توان اتوپیای مورد نظر سروانتس را «اتوپیای ناسازواری» نامید.
شخصیت‌های دن کیشوت چه ویژگی‌هایی داشتند و امروزه می‌توان آنها را در کدام قالب‌های سیاسی یا اجتماعی تعریف کرد؟
ترجیح می‌دهم در این مجال کوتاه، تنها در مورد خود کیشوت حرف بزنم، آن هم بدون اشاره به تکنیک‌های درخشان سروانتس برای شخصیت‌پردازی. تکنیک‌هایی مانند نام‌گذاری، حذف پیشینه، حذف روان‌شناسی مشخص، ارجاع به پس‌زمینه‌ تاریک و ... . کیشوت یک شخصیت دو وجهی است. از یک طرف او یک دیوانه است. آن هم نه دیوانه در معنای مثبت آن: یک آدم مفلوک و ناتوان که شماری متن را حقیقت پنداشته، در دام آنها افتاده، زندگی را فدای تعصبات سنتی کرده و در نهایت جانش را در راه تعصب پوچش از دست می‌دهد. از طرف دیگر کیشوت یک انقلابی است: کسی که حاضر است «زندگی خطرناک» (یک مفهوم فوکویی) را برگزیند، روش زندگی خود را ابداع کند، خود را مانند یک اثر هنری بسازد و در نهایت جانش را برای تحقق ادبیات ببازد. این ناسازواری، هیچ گاه در رمان حل نمی‌شود. شخصیت‌های اصلی دن کیشوت همه محل بروز تنش‌های بین کهنه و نوع‌اند: کشیشی که تا خرخره در چنبره‌ خرافات است، کیشوت را به ناواقع‌گرایی متهم می‌کند. سامسون تحصیل‌کرده یک دلقک بی‌مایه است. پانزای عامی، به اندازه‌ یک رساله ضرب‌المثل و جملات قصار می‌داند و آنها را مدام و به فراخور حال به کار می‌برد و... . اینها تیپ‌های مشخص اجتماعی و سیاسی نیستند. اینها بیشتر گره‌گاه‌های ناسازواری کل رمان‌اند.
ارزش‌های ادبی دن کیشوت تا چه میزان قابل اعتناست؟
حتی اگر هم بخواهیم نمی‌توانیم در این مورد اغراق کنیم. دن کیشوت یک معدن عظیم و به شدت پربار از تکنیک‌ها و ارزش‌های ادبی بزرگ است. یک موجود مالیخولیایی که تحت تاثیر شدید کتاب‌هاست راه افتاده و جهانی سراسر توهم را طی می‌کند، اما یک موجود معمولی دیگر کنار اوست که مدام به یاد او و خواننده می‌آورد که اینها توهم است و واقعیت چیزی بسیار ساده، معمولی و حوصله‌سربر است. کدام نویسنده‌ای چنین جراتی دارد؟ فرض کنید یک نفر مدام در رمان‌های کافکا به شما بگوید که اینها توهم است، واقعی نیست، مهم نیست، زاده‌ خیالات یک شخص است و بعد از آن واقعیتی به شدت معمولی، ساده و تکراری را پیش روی شما قرار دهد. نظر شما چیست؟ به خواندن ادامه می‌دهید؟ سروانتس این خطر را به جان پذیرفته و از این جهت گونه‌ای عالی از یک رمان‌نویس پست‌مدرن و شاید پدر و در عین حال بهترین آنها می‌نماید. تکنیک‌های ادبی او تکنیک‌هایی هستند که چهار قرن بعد پست‌مدرن‌ها با آن همه آب و تاب به آنها بازگشتند: روایت هزارتویی، درج داستان در داستان، خودارجاعی، فاصله‌گذاری و ... . این تمام ماجرا نیست، اما فکر می‌کنم برای پاسخ به این پرسش کافی باشد.
آیا دن کیشوت، جنبه‌های دیگری غیر از آنچه در سایر حوزه‌ها به آن پرداخته شده، دارد؟
در این مورد هم اغراق ممکن نیست. باید باز هم بگویم که این قسمتی از همان پروژه‌ من است که به آن اشاره کردم: خوانش دن کیشوت به منزله‌ یک کتاب فلسفی. چنین چیزی همواره کمتر مورد توجه قرار گرفته است. اما پرسش‌های فلسفی سروانتس در این کتاب، پس از گذشت چهار قرن هنوز تازه و قابل‌تامل‌اند. او مسائلی عمیق راجع به چیستی هویت، چگونگی شکل‌گیری واقعیت، چیستی متن، چگونگی کارکرد داستان، جایگاه هستی‌شناسانه‌ی نظرگاه، مفهوم امر نو و... را به یکی از بهترین شکل‌های ممکن، یعنی شکل اجرایی (پرفورماتیو)، پیش می‌کشد و باز می‌گذارد. کوندرا کیشوت را به لحاظ پرداختن به مفهوم «سوژه» با دکارت مقایسه می‌کند. به نظرم امروز هم می‌توان از خلال متن کیشوت دوباره از چیستی و چگونگی شکل‌گیری سوژه سوال کرد. قبلاً اشاره کردم که می‌توان به پرسش‌هایی سیاسی و به شدت باب روز از طریق این متن دوباره پرداخت. مسائل مربوط به تولید معنا از طریق فرم روایت و... . فلسفه یکی از حوزه‌هایی است که در بازخوانی دن کیشوت کمتر به آن پرداخته شده و می‌توان بحث‌اش را دوباره پیش کشید. جنبه‌هایی مانند روانکاوی و روانشناسی را هم می‌توان به این فهرست اضافه کرد.
کدام رمان یا داستان ایرانی متاثر از آثار سروانتس خصوصاً دن کیشوت است؟
احتمالاً از من می‌خواهید که درباره‌ «دایی جان ناپلئون» پزشک‌زاد صحبت کنم. بله. این رمان تا حدودی از خط اصلی روایت در دن کیشوت تاثیر گرفته. یک آدم مالیخولیایی، جهان واقع را بر حسب یک روایت تاریخی تفسیر می‌کند و یک نوکر معمولی هم وجود دارد که گاهی او را از توهم بیرون می‌آورد و گاهی هم در توهم با او همراهی می‌کند. اما تا آنجا که به تاثیرپذیری از دن کیشوت مربوط است همین است و بس. از پیچیدگی‌های فلسفی، ناسازواری روایی، تعویض نامنسجم راوی‌ها، هزارتوهای داستانی و در نهایت آشوب و بی‌نظمی سروانتسی مطلقاً خبری نیست. اثر دیگری را نمی‌شناسم که حداقل مستقیم از این متن تاثیر گرفته باشد و طبیعی هم هست. در میان رمان‌نویسان ایرانی، به غیر از هدایت، چه کسی مستقیم از تنه‌ی اصلی «ادبیات جهانی» تاثیر گرفته و خود را درون آن قرار داده است؟ در ایران چه کسی به این فکر می‌کند که ما به منزله‌ی نوع بشر تنها یک تنه‌ی اصلی ادبیات داریم، یک «جمهوری جهانی» که تکنیک‌ها، درون‌مایه‌ها و معیارهای زیبایی‌شناختی آن را مرزبندی می‌کنند نه زبان و خصوصیات و تاریخ قومی و ملی؟
به این مسئله واقفم که سروانتس یگانه است. حتی امروز و با تمام پیشرفت‌های ادبیات کار بسیار مشکلی است که نویسنده‌ای، اثری بسیار والا و عمیق بنویسد که در آن سری فیلم‌های جیمز باند را دست انداخته باشد. یک رمان فلسفی عمیق، یک شاهکار، با محوریت یک جیمز باند مالیخولیایی و دیوانه. قطعاً کاری است بسیار مشکل. اما مسئله در ادبیات فارسی اصلاً این نیست. مسئله بی‌توجهی به تنه‌ اصلی ادبیات و فهم خود، به منزله‌ یک نویسنده، در این ساختار است.
معمولا برای تبیین، شناخت یا معرفی آثار نویسنده یا هنرمندی سعی می‌شود در زادروز یا حتی سالروز درگذشتش مقاله یا گفت‌وگویی تهیه شود. زادروز سروانتس 29سپتامبر(7 مهر) است و درگذشتش 22آوریل(2 اردیبهشت). آخرین روز ماه گذشته میلادی زادروز او بود
سایر اخبار این روزنامه