روزنامه ایران
1398/07/14
جامعه به بیتفاوتی و بیمیلی اجتماعی نرسیده است
مرتضی گلپور
خبرنگار
انتخابات مجلس شورای اسلامی را که اسفندماه برگزار میشود میتوان یک تمرین یا دستگرمی جریانهای سیاسی برای شکل دادن به تغییر بزرگتر در زمین بازی قدرت دانست. اما به نظر می رسد تغییرات اجتماعی از تحولات حوزه سیاسی و حاکمیتی پیشی گرفته است. شواهد نشان میدهد دو جریان عمده کشور، اصلاحطلب و اصولگرا تلاش میکنند خود را با این تغییرات وفق دهند تا بتوانند آرای جامعه را به خود اختصاص دهند. تلاش برای ورود نیروهای جدید و جوان به حوزه سیاست و نیز خلق گفتمانهای باب روز، از جمله این تغییرات سیاسی است که از تغییرات اجتماعی ناشی شده است. باوجود این، سپهر سیاسی ایران هنوز کدر است و به درستی روشن نیست که گفتمانهای رقیب چیستند و واکنشهای جامعه به این گفتمانها چه خواهد بود. در گفتوگو با علی کریمی مله، استاد علوم سیاسی دانشگاه مازندران، این تحولات را بررسی کردیم. کریمی مله «مقابله با فساد» را یکی از گفتمانهای اصلی اصولگرایان برای جلب آرای مردم میداند و معتقد است اصلاحطلبان در صورت تکیه بر شفافیت، به عنوان سازوکار واقعی تحقق مقابله با فساد میتوانند در بازی انتخابات توازن ایجاد کنند. او معتقد است که با وجود مشکلات موجود، جامعه به سمت بیتفاوتی میل نکرده است.
آبان ماه سال گذشته، نزدیک به یک سال بعد از وقایع 96، در گفتوگویی با «ایران»، اشاره کردید جامعه هنوز از روزنههای امیدمندی برخوردار است، هرچند گفتید که این امیدمندی لزوماً به معنای به سمت گشایش رفتن نیست. امروز آیا همچنان میتوان از این امید سخن گفت و جامعه در این امیدمندی چه غایتی را دنبال میکند؟
اگر امیدمندی را به معنای اعتقاد به وجود ظرفیت ایفای نقش از سوی فرد یا جامعه تصور کنیم، معتقدم با وجود همه تنگناها و محدودیتهایی که افراد و گروهها برای تحقق قابلیتهای خود با آنها مواجه هستند، این امیدمندی هنوز به نقطه صفر میل نکرده است. مجموعهای از پویشها، کوششها، تحولات و نقشآفرینیهای اجتماعی و فرهنگی، همگی علائم این امیدمندی است. به عنوان مثال اینکه گروههای خیریه و نوع دوستانه یا تشکلهای مدنی، فرهنگی و زیست محیطی، با وجود همه تنگناهای بوروکراتیک و سیاسی درحال فعالیت هستند و چه بسا در بزنگاههایی، ما را با آتشفشانی از فعالیت خود مواجه میکنند. اینها نشان میدهد جامعه به نقطه بی تفاوتی، بی مبالاتی و بی میلی اجتماعی نسبت به سرنوشت خود یا همنوعان خود نرسیده است. به عبارت دیگر، جامعه با محدودیتهای ساختاری و نهادی آشنا است، اما با وجود این، برای نمایش علایق، پیگیری منافع و بسیج منابع به منظور دستیابی به حقوق بیشتر و به نمایش گذاشتن ظرفیتهای وجودی خود، تلاش میکند. گاهی به بخشی از خواستههای خود دست مییابد، در مواردی هم به همه خواستههای خود نمیرسد، اما از حرکت باز نمیایستد و ناامید نمیشود. اما پرسش دوم مبنی بر اینکه آیا امید به نقشآفرینی در حوزه سیاسی هم، به اندازه امید در حوزه اجتماعی است؟ پاسخ مثبت نیست، زیرا حوزه سیاست مسألهساز و پرهزینه است و طبیعی است که میزان امیدمندی در این حوزه با امیدمندی اجتماعی همسان نباشد. چون در این حوزه معمولاً با هسته پرقدرت و سخت قدرت مواجه هستید که معمولاً به آسانی به گشایشها تن نمیدهد، هرچند ممکن است در مواردی فرصتهای نقشآفرینی سیاسی هم فراهم شود که جامعه امیدمندی بیشتری پیدا میکند که انتخابات یکی از آن موارد است. حتی ممکن است افرادی که شکلی از ناامیدی را تجربه کردند، از بستر انتخابات برای نمایش امیدمندیهای خود بهرهمند شوند و آن را به نمایش بگذارند.
ناامیدی سیاسی صرفاً ناشی از کارکردهای هسته سخت قدرت است یا اینکه دو جریان سیاسی کشور هم اساساً برنامه و دستور کاری برای این امیدمندی یا اثربخش بودن آرای تک تک ایرانیان در ساخت قدرت ندارند؟!
به نظرم باید مراقب بود تا امیدمندان یا ناامیدان را گروههایی همگن و یکدست تلقی نکنیم. همان طور که عوامل امیدمندی و ناامیدی متفاوت است، آنان که دچار ناامیدی یا امیدمندی میشوند هم تنوع پیدا میکنند. مثالی بزنم. اگر دولتهای وابسته به جناحهای مختلف، در ارائه برون دادهایی که بتواند رضایت شهروندان را جلب کند، ناکارآمد نشان دهند، طبیعی است که نارضایتی از ابتدا به این دولتها و سپس با حدت و شدتی به ناامیدی سیاسی منتهی میشود. اما بخشی از جریانهای سیاسی یا نیروهای اجتماعی هستند که شدت ناامیدی و نارضایتی آنان از بقیه بیشتر و متفاوتتر است. تحول خواهان و اصلاحطلبان در این زمره قرار میگیرند. اینان علاوه بر اینکه همانند سایر اقشار و نیروهای اجتماعی با دشواریها و مسائل اقتصادی درگیرند، اما مطالبات سیاسی هم داشتند که تلاش کردند در چند انتخابات آنها را محقق کنند، اما گویا در عمل با دستاورد مورد انتظار فاصله قابل توجهی دارند. لذا اینان در زمره ناراضیان و درجاتی از ناامیدان سیاسی قرار میگیرند که در مقایسه با نیروهای اجتماعی متمایل یا وابسته به طیف محافظه کار تفاوتی جدی دارند. بنابراین باید در ارزیابی و تحلیل محتاط بود و از ساده سازی یا تعمیمهای غیرواقعی پرهیز کرد.
به طور کلی در آن حوزههایی که مربوط به خروجیهای سیاستی کارگزاران نظام و دولتها از طیفهای گوناگون بوده، طبیعی است که این خروجیها امید و رضایت کافی تولید نکرده است. اما وقتی ملاحظات سیاسی مدنظر قرار گیرد، باید به درجاتی از نارضایتی و ناامیدی در طیفی توجه کنیم که در انتخابات شرکت کرده و انتظار تحقق مطالبات را داشته، اما به آنها نرسیده است. از این رو اصطلاح «اکثریت ناکام و اقلیت شادکام» تا حد زیادی میتواند ناظر به درجه ناامیدی یا برعکس رضایتمندی سیاسی طیفهای مختلف سیاسی جامعه باشد.
در این صورت آیا شاهد واگرایی سیاسی نخواهیم بود؟ به این معنا که مردم مطلوب خود را در حوزههای اجتماعی، فرهنگی، زیست اقتصادی و حتی سرگرمی جست و جو کنند؟
گمان میکنم برای ورود به این بحث نیازمند دقت نظری بیشتری هستیم چون باید بین «ناامیدی سیاسی»، هرچند گستره یا ژرفای زیادی داشته باشد و «نارضایتی سیاسی» تفاوت قائل شد. به نظر میرسد «نارضایتی سیاسی» با واقعیتهای جامعه انطباق بیشتری دارد. حد اعلای این نارضایتی میتواند نقطهای باشد که به آن اشاره میکنید؛ قطبی شدن جامعه، رادیکالیزه شدن و حتی وقوع آن چیزی که از آن به عنوان بی میلی و بی حسی سیاسی یاد میکنند. یعنی دیگر برای جامعه تفاوتی نداشته باشد کدام کارگزار و کدام جریان سیاسی مقدرات او را به دست بگیرد. اگر جامعه به مرحله بیحسی و بیمیلی سیاسی برسد، این نقطه مترادف با ناامیدی است، یعنی اعضای جامعه احساس کنند هیچ روزنه امیدی وجود ندارد و باید خود را یا به جریان حوادث بسپارند یا منتظر یک منجی خارجی باشند. اما جامعه ما هنوز تا این نقطه فاصله زیادی دارد، هرچند نارضایتی سیاسی و اجتماعی وجود دارد.
به عنوان مثال، اصلاحطلبان و تحول خواهان از شرایط سیاسی ناراضی هستند، زیرا احساس میکنند جریان محافظه کار اجازه دسترسی به نازل ترین انتظارات آنان را هم نداده است، آن هم با وجود اینکه آنان بیشترین همراهی سیاسی را در چارچوب منویات نظام به نمایش گذاشتهاند. اما عده ای هم از اصلاحطلبان ناراضی هستند، برخی هم از اعتدالیها ناراضی هستند. وقتی این نارضایتی به حوزههای سیاستی میرسد، پایگاه اجتماعی وسیعی را پوشش میدهد، اما در حوزههای سیاسی، شاهد شکل گیری قطب بندیهایی هستیم. اینجا همان جایی است که شما بدان اشاره کردید. این قطب بندیهای سیاسی اگر با انجام اصلاحات نهادین، مثلاً تحول در قانون انتخابات یا تغییراتی در نقش و فعالیت احزاب سیاسی همراه نشود یا در پایینترین سطح، تغییراتی را در رفتار کارگزاران سیاسی مشاهده نکند، باعث فاصله سیاسی هرچه بیشتر خواهد شد و مآلاً ممکن است در صورت مدیریت نشدن بهنگام و درست جامعه به درجهای از قطب بندی سیاسی برسد که نتیجه آن واگرایی، تقابل و تخاصم بشود که البته هنوز تا آن نقطه، فاصله قابل ملاحظهای وجود دارد.
برخی معتقدند در جامعه ما چپ و راست، حتی در رویکردهای سیاستی هم تفاوتی ندارند و در ورای نزاع اصولگرا-اصلاحطلب، گروههای منفعتی راهبردهای سیاستی حوزههایی چون آب، برق، کشاورزی و کلیت اقتصاد سیاسی را هدایت میکنند.
روند پژوهی دو دهه گذشته نشان میدهد در جریان اصلاحطلب تحولی رخ داد، به این معنی که با کنار گذاشتن اولویتهای سیاسی و در مرکز ثقل قراردادن مسائل سیاستی، به جریان رقیب خود نزدیک شده است. به عبارت دیگر، تمایزات سیاسی که در گذشته میان جناح اصلاحطلب و رقیب آن بود، تاحد زیادی رنگ باخته، آن هم به دلیل برجسته شدن موضوعات سیاستی که درنهایت به تفاوتها و تمایزهای روشی، تنزل پیدا کرده است. درحالی که در سال 76 عامل تمایزبخش میان دو جناح سیاسی، مسائل نگرشی، بینشی و ایدئولوژیک بود که امروز جایگاه خود را از دست داده اند. به همین خاطر در سال 1398، بسیاری میپرسند تفاوتهای میان دو جناح سیاسی چه شد؟ چنین پرسشی اهمیت این مسأله را روشن میکند که آنچه میتواند به عنوان عامل انگیزش گری سیاسی عمل کند مسائل سیاسی و نگرشی است. دلالت این سخن این است که اگر بنا باشد جناحهای سیاسی بخواهند به عنوان ابزار بسیج سیاسی در انتخابات یا محیط سیاسی آینده ایران عمل کنند، باید نقطههای تمایز میان خود را فراتر از مسائل سیاستی صرف مشخص و معرفی کنند، درغیر این صورت، اگر افراد نتوانند میان نامزدها، جناحها و احزاب، تمایزات روشنی را تشخیص بدهند و احساس کنند همه یک جور موضع میگیرند، انگیزه چندانی برای مداخله سیاسی نخواهند یافت، دست کم میتواند نقطه بن بست برای جریانهای سیاسی موجود جامعه باشد.
یک علت نبود این تمایز، نمیتواند این واقعیت باشد که اساساً مسأله نمایندگی آرای مردم مشخص نیست؟ به این معنی که افراد، حتی اگر با معرفی احزاب انتخاب شده باشند، دیدگاههای گروههای اجتماعی و سیاسی خود را نمایندگی نمی کنند.
تأمل بر سر اینکه این مسأله چه پیامدی دارد، موضوعی جدا است، اما اینکه این وضعیت محصول چه عواملی است، نیازمند مداقه است. برای این منظور باید محیطهای محلی را از بحث خارج کرد، زیرا در محیطهای محلی مرزبندیهای حاد سیاسی که مبین خاستگاه حزبی افراد باشد، رنگ میبازد. به طور کلی، به دلیل سازوکار انتخاباتی و رقابتی، از سال 76 به این سو میتوان گفت دو طیف یا جریان، دو نگاه و دو خواسته متفاوت از نظام سیاسی دارند و قرار است خواستههای مشخص و متمایزی از نیروهای اجتماعی و مردم را نمایندگی کنند. اما مسأله این است که پس از انتخاب این افراد از سوی مردم، به دلیل نبود پیوستگی حزبی و تشکیلاتی، کسی که از خاستگاه اصلاحطلبی رأی گرفته، سخنگو یا نماینده منافع جناح رقیب میشود. این نشان میدهد سازوکارهای رقابت سیاسی ما از کاستیهایی جدی رنج میبرد. این برای جریان اصلاحطلب قدرت محور یا بوروکرات، صادق است. به این معنی که یکی از ابهامات جامعه، این است که فهرست انتخاباتی تهران که قرار بود صدای مردم خاصی را نمایندگی بکند، کجا است و چه منافعی را نمایندگی میکند؟ اگر از تک شخصیتهایی که روی مواضع خود ایستادگی کردند بگذریم، واقعیت این است که غالب آنان از چنین خاستگاهی فاصله گرفتهاند. اگر یک نظام نهادینه حزبی داشتیم، حزب میتوانست مسئولیت بپذیرد. اما اصلاحطلبان حداقل در انتخابات پارلمانی 94، مرزهای هویت سیاسی خود را وسیع تعریف کردند که باعث شد از اصولگرایان تا اصلاحطلبان در فهرست آنان قرار بگیرند. اما اکنون این پرسشی جدی است که آیا این جناح سیاسی میتواند از عملکرد فهرست خود دفاع کند و این عده را نماینده کسانی بداند که بدان رأی داده است؟ چنین واقعیتی نشان میدهد که سازوکارهای رقابت سیاسی جامعه ما با کاستیهایی قابل تأمل مواجه است و اگر قرار باشد انتخابات آینده با صورتبندی حزبی انجام شود، احزاب و جناحهای سیاسی موجود باید در ترتیبات حزبی خود به انجام اصلاحات درونی روی آورند. به عبارت دیگر حداقل گراییهای سیاسی که در آخرین انتخابات پارلمانی ایران تجربه شده ناکارآمد نشان داده و نیازمند بازنگری جدی است، درغیر این صورت مفهوم نمایندگی زائل و بی معنی میشود و جریانها نمی توانند بگویند فردی که به مجلس فرستادند، بازتابنده صدای مردم و موکلان است. هرچه باشد، صدای دیگری است و نه صدای مردم.
امروز در فرصت باقی مانده تا انتخابات، به نظر میرسد این دو جریان، به جای اصلاح ضعفهای نهادین خود، تلاش میکنند صرفاً با خلق گفتمان و کلیدواژههای تازه انتخاباتی هیجان سیاسی ایجاد کنند. مثلاً اصولگرایان روی صفت کارآمدی تأکید میکنند و بخش جوان تر این جریان، بر این تأکید دارد که مباحث اصولگرا-اصلاحطلب به پایان رسیده. اصلاحطلبان هم به سمت گفتمان کارشناسی یا تخصص گرایی شیفت کردهاند، درحالی که این دو جریان برای مسائل راهبردی پاسخی ارائه نکرده اند.
به باور من جناح محافظه کار روی مسائل و شعارهایی تمرکز خواهد کرد که آقای روحانی و تیمش به واسطه آنها از مردم رأی گرفته اند، اما هنوز جامعه با آنها درگیر است. زیرا آقای روحانی و تیم او در مواجهه با مسائل اقتصادی به سرنوشتی دچار شدند که دولت قبل تجربه کرد. طبیعی است که معرفی این نقاط ضعف به عنوان خلف وعده دولت، بهترین محمل جناح رقیب خواهد بود. اما واقعیت این است که جناح محافظهکار با دست گذاشتن روی عنصر کارآمدی میخواهد گفتمان رقابت را تغییر دهد و جناح اصلاحطلب یا حاکم را در یک موضع انفعالی قرار دهد تا نتوانند گفتمان سازی بکنند، آن هم به این دلیل که جریان حاکم برای دفاع از بقا و کسب پاداش رأی از جانب مردم، نیازمند ارائه گفتمان دگرگونه ای است. البته ارائه چنین گفتمانی بسیار دشوار است و زمان هم کوتاه است، بویژه اینکه با توجه به زمان 6 سال گذشته، جلب اعتماد عمومی دوباره برای جریان اصلاحطلب مقداری دشوار شده است. به نظر میرسد جناح محافظه کار میخواهد با استفاده از مفهوم کارآمدی، مسائل سیاسی را که میتوانست نقطه قوت گفتمان اصلاحات برای کسب پایگاه اجتماعی باشد، به مسائل سیاستی منصرف کند. طبیعی است که عنصر کارآمدی به عنوان یک امر مشهود و قابل لمس، قدرت بسیج سیاسی بسیاری دارد. اما پرسش این است آیا جریان اصلاحات میتواند گفتمان تازه ای خلق کند که همچنان ظرفیت پیوند گروههای اجتماعی سابق خود را حفظ کرده و توان انگیزش گری مجددی را به آنان بدهد؟ این مسأله محل تأمل جدی است، دست کم تاکنون نشانههای ملموسی از تلاش جریان اصلاحات برای گفتمان سازی مشهود نیست.
پیش از آغاز گفتوگو اشاره کردید که جریان محافظهکار با استفاده از جریان رسانهای شدیدی که درباره مبارزه با فساد ایجاد کرده، تلاش میکند گفتمان انتخاباتی را تعیین کند.
وقتی ایده جدیدی مثل فسادستیزی مطرح میشود، دو نکته نمایان میشود: نخست واقعیت انکارناپذیر فساد گسترده در جامعه است، و دوم عزم جزم یک نهاد یا گروه برای مبارزه با آن، اما نکته اینجاست که فسادستیزان تاکنون در بیرون از قدرت نبودهاند بلکه کسانی که امروز داعیهدار مبارزه با فساد شدهاند، اغلب در همین نهادهای نظارتی و کیفری حضور مؤثر داشتند اما اهتمام کافی برای برخورد با فساد از خود نشان ندادند. از این رو این گمانه تقویت میشود که نیروهای سیاسی چه بسا با برجستهسازی فساد و مرکزیت بخشی به آن به عنوان یک «دال» و ایده محوری برای دستور کار انتخابات آتی، قصد به حاشیهرانی دالهای کانونی رقیب را داشته باشند. این گزاره به معنی انکار وجود فساد نیست، اما توجه دادن بدین موضوع است که با تعیین دستور کار انتخابات با محوریت مسأله فساد، ارادهای برای خلع سلاح جناح سیاسی رقیب و تبدیل آنان به دنبالهروهای گفتمان خود عملیاتی بشود. به عنوان مثال، احتمالاً در انتخابات آینده، جریان اصلاحات باید پاسخ دهد در مقابله با فساد چه کارنامهای دارد؟ به عبارت دیگر، با برجسته کردن مسأله مبارزه با فساد، برنامهها یا کارکردهای اصلاحات برای گشایش سیاسی و توانمندسازی جامعه مدنی و عملیاتی کردن کثرتگرایی سیاسی به محاق و فراموشی سپرده میشود. بنابراین از زاویه راهبردی میتوان گفت یک جناح سیاسی با طرح و معرفی ایدههای بسیجگر سیاسی درصدد برمیآید گفتمان رقیب سیاسی خود را فیلتر کند تا از دالهای اصلی گفتمان خود فاصله بگیرند. اما اینکه اصلاحطلبان میتوانند با محوریت قراردادن مسأله فساد، گفتمان خود را بازتعریف کنند، جای تأمل دارد. با اینکه ظرفیتهای آن وجود دارد، اما اینکه حاملان و عاملان گفتمان اصلاحات چنین عزم و ارادهای داشته باشند را مرور زمان مشخص میکند.
بنابراین، این رقیب است که زمین بازی را تعیین میکند که اصلاحطلبان یا اعتدالگرایان چه رویکردی را در پیش بگیرند؟
تصور من چنین است. چنانکه در سالهای 84 و 88 اصلاحطلبان تا حد زیادی در مسألهای به نام مفهوم عدالتباوری و مهرورزی گرفتار شدند، اما در سالهای 92 و 96 توانستند خودتوانبخشی سیاسی و گفتمانی را سرلوحه رقابت انتخاباتی خود قرار دهند و موفق نیز بشوند. اکنون به نظر میرسد مفهوم مبارزه با فساد، دارد گفتمان اصلی اصلاحات را که دفاع از حقوق مردم و حقوق شهروندی، دفاع از تکثر سیاسی، جامعه مدنی و حاکمیت قانون است به حاشیه میراند.
پیشتر اشاره کردید اعتماد حوزه اجتماعی به کارآمدی حوزه سیاسی کاهش یافته. جریان رسانهای مقابله با فساد، به ناباوری و بیاعتمادی حوزه اجتماعی هم دامن زده است. در این شرایط، پیشبینی شما از تحولات حوزه اجتماعی و سیاسی چیست؟
نقشه را این طور ببینیم که یک جریان سیاسی با مرکزیت بخشیدن به مفهوم فساد سیاسی، در پی آن است از رقیب خود اعتبارزدایی کند. با بازداشت افراد از بدنه دستگاههایی اجرایی، این گونه به مردم نشان داده میشود که بوروکراتها و مدیران منتسب به جریان حاکم، کسانی هستند که چنین کارنامه فسادآلودی را برای شما به ارمغان آوردهاند. البته ناگفته نماند که آنچه اخیراً تحت عنوان مقابله با فساد آغاز شده است، با نوعی تقلیلگرایی بیشتر برخورد با معلول است تا علت. در واقع تدابیر کنونی معطوف به برخورد با افراد مبتلا به فساد است تا مقابله با روندها، فرآیندها، سیاستگذاریها و اساساً حکمرانی فسادخیز. و درست در چنین نقطهای است که اگر جریان اصلاحات بخواهد با همین دستور کار مبارزه با فساد وارد رقابت سیاسی شود، اتفاقاً میتواند با محوریتبخشی علیتنگر، علت وقوع فساد را برای مردم توضیح دهد و بگوید اساساً فاسدان در کدام بستر، زمینه و در جریان کدام سازوکارهای نهادی شکل میگیرند؟ اگر فرآیند شکلگیری چرخه مزمن فساد از سوی اصلاحطلبان با زبانی همه فهم توضیح داده شود و نه فقط تکیه بر افراد فاسد، شاید ظرفیت پایاپای شدن گفتمانی با دستور کار جدید انتخابات را پیدا کند. به عنوان مثال آنچه که میتواند نه فقط فاسدان، بلکه زمینههای فسادخیز را در جامعه پیشگیری، برملا و مهار کند، شاه کلید شفافیت است. شفافیت نه در معنای حداقلی بلکه در معنای حداکثری، یعنی نه فقط به معنای بارگذاری حقوق مدیران حاکمیت در سایت، بلکه بدین معنا که اقشار متنوع مردم از تعاملاتی که در سطوح مختلف قدرت جریان دارد و نحوه حکمرانی و خروجیهای آن آگاهی یابند. از این زاویه توانمندسازی جامعه و نهادهای مدنی و مطبوعاتی و شفافیت حداکثری میتواند راه مبارزه با فساد باشد. جریان اصلاحات میتواند با تکیه بر مؤلفههای گفتمان خود که توانمندسازی نهادهای مدنی یا تکثر سیاسی است، بر مبارزه با فساد تأکید کند.
در جامعه تک صدایی نمیتوان از فساد رمزگشایی کرد، اما برعکس در جامعه شفاف، چندصدایی و رقابتی، میتوان مجاری و سازوکارهای فسادزا را شناخت و معرفی کرد. بنابراین آنچه جریان اصلاحات به دنبال آن بوده، یعنی تکثر سیاسی، اینجا بهکار خواهد آمد. لذا آنچه امروز به عنوان مبارزه با فساد در جریان است، میتواند برای جریان اصلاحات فرصتی برای بازسازی گفتمانی، احیا و خودتوانبخشی سیاسی تلقی شود تا از موقعیت دنبالهروی گفتمانی رقیب سیاسی خود خارج شود و به هویت سیاسی و اصالت گفتمانی خود متعهد بماند.
اینکه تنها راه برای تحقق آرمانهای اصلاحی، حضور در انتخابات و کسب مناصب رسمی معرفی شود و از ساحتهای دیگر غفلت شود، نگاهی تقلیلگرایانه است. اصلاحات جامعهمحور خواهد توانست در بسیاری از حوزهها موفق عمل کند، زیرا در بسیاری از حوزهها جامعه نیاز به اصلاحات دارد.
همین حالا هم ساخت سیاسی ما مبتنی بر رقابت طبقات نیست، به این معنی که ما با تنازع بلوکهای قدرت مواجه هستیم. در این صورت، چرا جامعه یا بخشهایی از جامعه نباید تلاش کند بخشهایی از این بلوکهای قدرت را به تسخیر دربیاورد تا بتواند قسمتی از خواستههای خود را نمایندگی کند؟
من مخالف پیگیری اصلاحات از طریق مجاری رسمی نیستم، بلکه همه توش و توان اصلاحی را در این کانال قرار دادن عقلایی نمیبینم. زیرا جامعه ما در حوزههای گوناگون، از رفتارهای فردی تا جمعی و گروهی نیازمند اصلاحات است، مانند اینکه چطور به فرزندان خود رفتار مدنی را بیاموزیم تا آنان انسانهای مسئولیتپذیر بار بیایند، جزو مأموریتهای اصلاحی است که میتوان با معطوف کردن بخشی از توان اصلاحی به حوزه تربیت اجتماعی و مدنی، شهروندانی خودآگاه، قانون پذیر، مسئولیت شناس و پرسشگر پرورش یابد اما به دلیل تمرکز توجه ما به بخش رسمی قدرت، بخش قابل توجهی از اصلاحات اجتماعی مغفول باقی ماند، زیرا فکر کردیم اگر به آن دست یابیم، همه معضلات حل میشود. در واقع ما خواستیم اصلاحات را از بالا به پایین دنبال کنیم، درحالی که مجرای پایین به بالایی هم برای اصلاح جامعه متصور است. دلالت این سخن این است که اگر کنشگران اصلاحطلب با محدودیتهای حوزه سخت قدرت مواجه شدند، مسئولیت آنان به پایان نمیرسد و نمیتواند و نباید از جامعه قهر کند. آرمانهای اصلاحی فراخ و گسترده است و در همه زوایای جامعه وجود دارد. او میتواند از خانواده، از گروهها و شبکههای مختلف شروع کند و آرمانهای اصلاحی را تبیین و تداوم بخشد. اگر چنین شد، میتوان از طریق توانمندسازی اصلاحگرایانه ساحت اجتماعی و وسعتبخشی به خواستهها و کنشهای اصلاحی توقع داشت اگر در یک انتخابات پیروزی حاصل نشد، در انتخاباتهای بعد شهروندان خودآگاه و مسئولی حضور خواهند یافت که آگاهانه گزینههای خود را انتخاب خواهند کرد و اجازه نخواهند داد واقعیت زیست سیاسی این گونه رقم بخورد که «کام یابان صندوقهای رأی» «ناکامان واقعیتهای عینی سیاسی» باشند. همان گونه که تاکنون اکثریت پیروز در انتخابات نتوانست کامیابی حداکثری در تحصیل مطالبات خود را تجربه کند.
شما چقدر اقتدارگرایی به معنای تراکم بیشتر حوزه قدرت و فشار بیشتر به حوزههای اجتماعی و سیاسی را محتمل میدانید؟
به دلیل تحولات ساختاری و عمیق اجتماعی، انسدادگرایی یارای مقابله با حوزه اجتماعی نیست، حتی اگر اراده و تمایل آن را داشته باشد. بدون اینکه قصد بیان جزئیات داشته باشم، تحولاتی که در شش سال گذشته در حوزههای اجتماعی اتفاق افتاد، حتی بیاثر و خنثی شدن پدیدهای مانند فیلترینگ، نشان میدهد امکان مدیریت حوزههای اجتماعی با کنشهای انسدادگرایانه تا حدودی دشوار شده است، اما تحدید و انسداد بیشتر حوزه سیاسی متصور است و طبیعتاً اگر از یک موضع کلان به شکاف و فاصلهای که میان حوزه سیاسی و اجتماعی رخ میدهد، بنگریم، حامل پیامهای خوب حتی برای کسانی که حوزه سیاسی را تحت سیطره تمامعیار خود میگیرند نیست و آنان هم باید در جهت همسازی و همگرایی حوزههای اجتماعی و سیاسی تلاش و اقدام کنند چون طبق قاعده تسری اگر در حوزه اجتماعی انبساطهایی رخ دهد، اما انقباض و انسداد حوزه سیاسی همچنان تداوم یابد، این وضعیت موجد بحرانهای چندوجهی و متعدد برای جامعه خواهد شد.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
شهادت مظلومانه حضرت امام حسن مجتبی(ع) تسليت باد
گفتوگوی تمدنها از کودکی آغاز میشود
جامعه به بیتفاوتی و بیمیلی اجتماعی نرسیده است
نیازمند تئوری <سازگاری داخلی> هستیم
موج تازهواردها در بورس
برای جبران کسری بودجه دست در جیب مردم نمیکنیم
رعایت بیطرفی در پرونده مفاسد
هفتهای برای پایتخت
استارتاپهای معدنی میآیند
کاسبی با فروش اجباری کارت های جعلی سلامت
مردم در آرامش سیاستمداران در التهاب
بحران قابل حل عراق
دیگران چه کردهاند و ما باید چه کنیم
بورس؛ فرصتها درعین تهدیدها
سلام ایران