روزنامه ایران
1398/06/26
کسی که مثل هیچکس نیست
من بسیار گریستهام
هنگامی که آسمان ابری است
مرا نیت آن است
که از خانه بدون چتر بیرون باشم
من بسیار زیستهام
اما اکنون مراد من است
که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفههای گیلاس بیهراس
بی محابا ببینم
حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
میخواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران میخواستم
میخواهم
تمام لغاتی را که میدانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آیینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستوشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم
تمام دست تو روز است
و چهرهات گرما
نه سکوت دعوت میکند
و نه دیر است
دیگر باید حضور داشت
در روز
در خبر
در رگ
و در مرگ...
از عشق
اگر به زبان آمدیم فصلی را باید
برای خود صدا کنیم
تصنیفها را بخوانیم
که دیگر زخمهامان بوی بهار گرفت
بمان:
که برگ خانهام را به خواب دادهای
فندق بهارم را به باد
و رنگ چشمانم را به آب
تفنگی که اکنون تفنگ نیست،
و گلولهای که در قصهها
عتیقه شده است
روبهروی کبوتران
تشنگی پرندگان را دارد
مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشته ام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوشهایم را بگذارید
تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کند
چشمانم را گل میخ کنید
و بر هر دیواری
که در انتظار یادگاری کودکی است بیاویزید
در سینهام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا،
در مرغزارهایم بازی کنند
مرا نکاوید/ واژه بودم
زنجیر کلمات گشتهام
سخنی نوشتم که دیگران با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بکارید/ در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که در زیر سایه درختان معیوب باشم
جای من در کنار پنجرههاست
از هر لیوانی که آب نوشیدم
طعم لبان تو و پائیزی
که تو در آن بهجا ماندی به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
اما
چرا طعم لبان تو و پائیزی که تو در آن
گم شدی در خانه مانده بود
ما سرانجام توانستیم
پائیز را از تقویم جدا کنیم
اما
طعم لبان تو برهمه لیوانها و بشقابها
حک شده بود
لیوانها و بشقابها را از خانه بیرون بردم
کنار گندمها دفن کردم
زود به خانه آمدم
تو در آستانه در ایستاده بودی
تو در محاصره لیوانها و بشقابها مانده بودی
گیسوان تو سفید
اما لبان تو هنوز جوان بود.
از حدس و گمانهای تو ویران نمیشوم
مرا نام تو کفایت میکند
تا در سرما و بوران
زمان و هفته را نفی کنم
مرا
که میدانی
نه قایق است، نه پارو
بر تو خجسته باشد
گیلاسهایی را
که بر گیسوان آویختهای
تو صبر داری
تا خواب من پایان پذیرد
تا به دیدار من آیی
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
کسی که مثل هیچکس نیست
افتخار می کنیم کوچه هایمان به نام شهدا مزین است
سرمایهگذاری هفت میلیارد دلاری در صنعت نفت
گامهای اقتصادی ـ دفاعی سه متحد
تحت تحریم با امریکا مذاکره نمیکنیم
کجا برویم پرسه بزنیم؟
مهد کودکها آفلاین نظارت میشوند!
به سرمایه اجتماعی هنرمندان نیاز داریم
نشست آنکارا فرصت تقویت همکاریها
لغو تحریمها؛ خواسته حداقلی ایران برای مذاکره
موج انفجار آرامکو بر بازار نفت