دماوند مقهور اراده نابینایان

«هشت کوهنورد نابینا برای اولین‎بار به‎صورت گروهی، بلندترین قله ایران را فتح کردند». «نابینا؟»، اولین واکنش من -و احتمالا خیلی‎های دیگر- به این خبرِ یک‎خطی بود. این واکنش البته شخصا برای من، مایه شرمساری نبود چون از سر دست‎کم‎گرفتن نابیناها، شگفت‎زده نشدم. تعجبم از این حیث بود که تا قبل از این خبر، دیدن را شرط لازم کوهنوردی می‎دانستم. کوه، با کسی شوخی ندارد. اگر پایت را روی سنگ سفت نگذاری، اگر حواست به خارهای بلند نباشد، اگر ندانی دستت را به کجا بند کنی، کار تمام است. مسئله، سختی کار نیست؛ قضیه سرِ مرگ و زندگی است وگرنه مگر نابیناها از پس سختی درس‎خواندن و نقاشی و نوازندگی و کارهای بینایی‎لازم دیگر برنیامده‎اند؟ در این مدت خبرگزاری‎ها و رادیو و تلویزیون، کمابیش به این خبر پرداخته‎اند. اگر هنوز جواب سوال‎تان، «نابینا؟»، را نگرفته‎اید، پرونده امروز ماجرا را از زبان دو نفر از اعضای تیم کوهنوردی نابینایان روایت می‎کند.
 
روزی که گنبد گیتی* زیرپای‎مان بود «مریم جعفرزاده» 28ساله، دانشجوی کارشناسی‏ارشد فیزیولوژی ورزش و گلبالیست است. دو دوره در مسابقات پاراآسیایی شرکت کرده و مقام دومی و سومی تیمی را به‎ ترتیب در مسابقات کره جنوبی (2014) و اندونزی (2018) به دست آورده ‎است. او خیلی خلاصه، روند کار و مسیر را برایم تعریف می‎کند: «ما یک تیم 29 نفره بودیم با 10 عضو نابینا و کم‎بینا. صبح دوشنبه 28مرداد، کوهنوردی را شروع کردیم. بعد از هر یک ساعت پیمایش پنج، شش دقیقه توقف می‎کردیم. ظهر به بارگاه سوم دماوند (ارتفاع 4200متری) رسیدیم و استراحت کردیم. البته خیلی شبیه به استراحت نبود؛ چون معمولا در دماوند جمعیت زیاد است و کوهنوردها از کشورهای مختلف می‎آیند. بعضی تیم‎ها تازه نیمه‎شب می‎رسند و خوابیدن آن بالا هم، در آن سروصدا خیلی به خوابیدن شباهت ندارد. صبح زود دوباره راه افتادیم و بعد از 15-16 ساعت پیمایش سخت (این زمان برای تیم‎های دیگر دو، سه ساعت کمتر است)، بالاخره ظهر رسیدیم به قله. دو نفر از اعضای نابینای تیم، از نیمه راه مجبور به برگشتن شدند و در نهایت ما هشت نفر رسیدیم آن بالا. بی‎امکانات و حمایت و با کمک همنوردها».   همنوردها چشم ما هستند «همایون شاهمرادی» 30 ساله است، دانش‌آموخته دکترای روان‎شناسی سلامت از دانشگاه تهران، روان‎شناس و مسئول بخش نابینایان در نهاد کتابخانه‎های عمومی کشور. همایون توضیح می‎دهد کوهنوردی بدون دیدن، چطور ممکن می‎شود: «برای این‎که راه را گم نکنیم، از دوستان همنورد بینا کمک می‎گرفتیم. همنورد جلو راه می‎افتد، ما بندی ‎از کوله‎ یا دستش را می‎گیریم و پشت سرش حرکت می‎‌کنیم. همنوردها البته می‎گویند خیلی‎وقت‎ها متوجه نمی‎شوند کسی پشت سرشان است یعنی معمولا مزاحمتی برای‎شان نداریم ولی به ‌هر حال آن‎ها کار خیلی مهمی برای ما انجام می‎دهند. آماده‎ترین افراد نابینا، بدون همنورد، کاری از پیش نمی‎برند». مریم می‎گوید: «هماهنگی با همنورد خیلی مهم است. باید به او اعتماد کنی. البته این را هم بگویم که نابیناها حتما باید با تیم‎های حرفه‎ای همراه شوند. همنوردهای ما، به‎دلیل سابقه و شناخت‎شان از ما به چم‎وخم کار مسلط بودند و همه‎چیز را با جزئیات توضیح می‎دادند: «این‎جا یک صخره ایستاده است. پایت را عمودی بگذار. این‎جا دست راستت را بالا بیاور. انحراف به راست و چپ نداشته‎باش. زیرپا سنگلاخ است.» اگر اعتماد و جسارت، داشته‎ باشی دیگر ترسی نیست. اگر هم خطری باشد، برای همه است و مشخصا به‎دلیل ندیدن، چیزی تهدیدت نمی‎کند». همایون، به سوال من درباره سختی مخصوص کوهنوردی برای نابیناها این‎طور جواب می‎دهد: «براساس تجربه شخصی‎ام، کوهنوردی سختی ویژه‎ای به واسطه نابینایی ندارد جز استهلاک زودرس تجهیزات؛ فرد بینا هیچ‎وقت پایش را کنار سنگ تیزی نمی‎گذارد که کفش‎اش آسیب ببیند. باتوم کوهنوردی‎اش را جایی نمی‎گذارد که سنگ روی آن بیفتد و صدمه ببیند. در بعضی معابر، خارهای بلندی هست که تا ارتفاع سروصورت می‎رسد؛ کوهنورد بینا از کنار این‎ها طوری رد می‎شود که کمترین آسیب به کوله‎اش وارد شود. من اما خطاهای زیادی دارم و تجهیزاتم سریع‎تر مستهلک می‎شود که با توجه به قیمت‎شان، مسئله کم‌‎اهمیتی هم نیست».  
نمایش حدی از توان بشر چنین اقدامات و اخباری غیر از فایده فردی، حسن و نفع جمعی هم کم ندارند. حالا قرار نیست یکهو همه موانع از سر راه نابیناها برداشته‎شود و هرکس خانه‎نشین بوده کوله کوه ببندد ولی نمی‎شود منکر شور و انگیزه‎ای شد که در دل عده‎ای جوانه زده‎است. همایون هم از جنبه‎ای با من موافق است: «از تقریبا 10روز مانده به شروع برنامه صعود، بچه‎های نابینایی که خبردار شده ‎بودند تماس می‎گرفتند و ابراز تمایل می‎کردند که همراه تیم بیایند اما خب دیر شده ‎بود. اعضا به انتخاب سرپرست تیم، از ماه‎ها قبل مشخص شده‎ بودند. دوستان نزدیک‎مان در روز صعود، با خانواده‎های‎مان در تماس و مشتاقانه پیگیر کار بودند. وقتی برگشتیم پایین، سیل تماس‎ها از طرف بچه‎های نابینا به سمت‎مان سرازیر شد. خیلی‎ها گفتند حتما به برنامه‎های بعدی انجمن خودشان را می‎رسانند. به‎نظر می‎رسید معبر تازه‎ای باز شده ‎است. همه، این ماجرا را اتفاق مثبتی برای جامعه نابینایان دانستند. من هم موافقم که خوشی و افتخار صعود به دماوند، فقط متعلق به اعضای تیم نبود. من هم می‎گویم «نابیناها» توانستند به دماوند صعود کنند اما برای من چیزی فراتر از این‎ها، نشانه حدی از توان بشر است. من این ماجرا را این‎طور می‎فهمم که ببین انسان چقدر ظرفیت دارد، نمونه‎اش همین‎که یک فرد نابینا می‎تواند به دماوند برسد. در واقع توانایی انسان برای خودش روشن شد و حکم تلنگر داشت». مریم به کنجکاوی‎ام درباره تعداد کم زنان تیم، جواب می‎دهد: «در برنامه‎های کوهنوردی قبلی تیم، تعداد خانم‎ها اصلا کم نبوده‎ است اما خیلی‎های‎شان بیشتر ورزش‎دوست هستند تا ورزشکار. در این برنامه اخیر، به‎دلیل سختی و سنگینی کار، توان‎ها سنجیده و افراد گزینش شدند. تقاضا و اعلام آمادگی زیاد بود ولی لیدر گروه باید براساس آمادگی فیزیکی اعضا و میزان تمرین‎های‎شان تصمیم می‎گرفت». مریم به‎ درخواست من برای کسانی که همیشه کوهنوردی را دوست داشته‎اند ولی تا پیش از این نابینایی را منعی برای رسیدن به علاقه‎شان می‎دانسته‎اند، توصیه‎‏هایی می‎کند: «از ارتفاع کم شروع کنید. ورزش‎های هوازی، دوچرخه، طناب زدن و دویدن خیلی کمک می‎کند. طبق یک برنامه‎ریزی منظم و زیرنظر یک لیدر خوب، اصلا کار غیرممکنی نیست البته که زمان‎بر است».   لمس قله؛ تجربه‎ای بی‎نیاز از دیدن پیمودن راه و رسیدن به قله، یک طرف ماجراست و حس‎وحال صعود یک طرف دیگر. حالا می‎فهمم که کوهنوردی، بدون امکان دیدن غیرممکن نیست اما هنوز نمی‎دانم لذتش چیست وقتی نتوانی عظمت کوه را ببینی؛ یا کوچکی جهان را زیرپایت. مریم از تجربه‎اش می‎گوید: «من هر دو حالت را تجربه می‎کنم؛ در نور، نمی‎توانم ببینم (بی1**) و شب‎ها از محیطم درک دارم (بی2). این دو موقعیت با هم فرق دارند ولی ذات صعود، وقتی کلی راه رفته‎ای و از نقطه حرکتت فاصله گرفته‎ای، فارغ از دیدن یا ندیدن خوشایند است. در پیمایش در طول روز، نیاز دارم کسی برایم محیط اطراف را توضیح بدهد ولی حس آن بالا گفتنی و شنیدنی نیست، تجربه کردنی است». همایون هم کمک می‎کند فهم این قضیه برایم آسان‎تر شود: «برای بعضی‎ها مناظر، جذب‎کننده است؛ ارتفاع و حرکت ابرها و دامنه سرسبز یال کوهستان و چشمه‎هایی که از دل سنگ می‎جوشد. این تعبیر را هم از خیلی دوستان بینایم شنیده‎ام؛ تا وقتی روی دامنه هستی، به بالاسرت نگاه می‎کنی اما وقتی به قله می‎رسی، هرچه به اطرافت نگاه می‎کنی همه پایین‎تر از توست. جایی هستی که دیگر از آن بالاتر نیست. برای یک نابینا طبیعتا این چیزها معنی ندارد. «اریک ویهن مایر»، کوهنورد آمریکایی و فاتح اورست، در کتاب «لمس بام دنیا»یش می‎گوید –البته عین کلمه‎ها را یادم نیست و نقل به مضمون می‎کنم-: «قله، جایی نیست بالای کوه که بروی و بهش برسی. قله در دل هرکس است. هیچ‎کس این‎همه سختی راه را به خودش هموار نمی‎کند که منظره ببیند. ویهن مایر، درواقع قله را یک مفهوم و معنا می‎داند. کوهنوردی برای من هم چنین تعریفی دارد. قله به‎نظر من تجسد واقعی «وفاق» و «هم‎آیی» است؛ اعضای یک تیم باید همسو و همدل باشند که قله ممکن شود. در شکل ظاهری کوه هم می‎بینید که دامنه‎ها از چهارطرف آمده و همگی در قله به هم رسیده‎اند».  


این قصه ادامه دارد؟  از 10نفر اعضای تیم، شش نفرشان دانشجو و دانش‎آموخته تحصیلات تکمیلی هستند؛ همگی در حرفه‎شان موفق و تعدادی‎شان در رشته‎های ورزشی هم سرآمدند. واضح است که این تیم، نماینده همه نابیناها نیست ولی نمونه قابل تأملی است از توانمندی این جمعیت که در جامعه -آن‎طور که باید- نمی‎بینیم‎شان. مریم گلایه‎ای دارد: «همین‎طور که داریم درباره آدم‎های موفق حرف می‎زنیم باید یادمان باشد خیلی‎ها به دلیل معلولیت، خانه‎نشین شده‎اند. مبلمان شهری طوری طراحی نشده‎است که یک فرد معلول بتواند راحت تردد کند. مشکل رفت‎وآمد را اضافه کنید به فرهنگی که معلول را لزوما ناتوان می‎داند گرچه در سال‎های اخیر، کمابیش تغییر کرده‎است. این حرف را باید پیش کی برد؟ شهرداری؟ استانداری؟ رئیس‎جمهور؟ مجلس؟». همایون هم از انتظاری می‎گوید که کاملا به‎جا و به‎حق است: «صعود به دماوند، با دست خالی و تجهیزات ناکافی اتفاق افتاد. حالا که این آرزو به خاطره تبدیل و توانایی بچه‎ها ثابت و شوری بین نابیناها ایجاد شده‎است توقع داریم نهادهای‎ ذی‎ربط، فدراسیون نابینایان و وزارت ورزش حمایت کنند که این جریان ابتر رها نشود». بچه‎ها در تمام طول گفت‎وگو قدردان هم‎تیمی‎ها‎ی‎شان، دکتر شمس (رئیس هیئت نابینایان) و آقای رفیعی (لیدر گروه) بودند و لازم دیدیم که این قدرشناسی را منتقل کنیم.     ما اولین تیم نابینا هستیم نه اولین فاتحان نابینا وقتی راجع به ورزش نابینایان صحبت می‎‌کنیم، چند رشته معدود به ذهن می‎‌آید. مشخص‌ترینش هم گلبال است که به‎دلیل ‎ویژگی‎ منحصربه‎فردش، برای افراد نابینا و کم‎بینا مناسب است. غیر از تصورات شخصی هرکدام‎مان، این هم شاید یکی از دلایلی باشد که از کار این تیم خیلی شگفت‎زده شدیم. همایون می‎گوید: «این تعجب به‎جاست. در دماوند، به تیم‎های کوهنوردی مختلف برخوردیم؛ فرانسوی، ترکیه‎ای، اسپانیایی و آلمانی. همه‎شان از دیدن ما غافلگیر شدند درحالی‎که تصور می‎کردیم به دلیل توسعه‎یافتگی و برخورداری از امکانات و حمایت‎های بیشتر، برای‎شان اتفاقی عادی باشد. تا جایی که من می‎دانم در دنیا برای کوهنوردی نابینایان تجهیزات خاصی وجود ندارد. تازه چندوقت پیش خبری خواندم- اگر اشتباه نکنم- که می‎گفت در فرانسه جی‎.پی‎.‎اس مخصوص نابیناها طراحی شده‎است که کمک‎ کند بدون همنورد کوهپیمایی کنند. به‎طور کلی اما نمی‎شود بگوییم تجهیزات خاصی در دنیا وجود دارد که ما از آن بی‎بهره‎ایم. با وجود این، کوهنوردی نابیناها اتفاق عجیب و نادری نیست. پیشتر هم کسانی قللی را فتح کرده‎اند اما در ایران، این اولین بار بود که یک «تیم» نابینا موفق به صعود به دماوند شد». مریم درباره سابقه تیم‎شان توضیح می‎دهد: «انجمن کوهنوردی هیئت نابینایان استان تهران در دو سالی که راه‎اندازی شده‎است، به‎صورت متمرکز برنامه‎های کوهنوردی و صعود به قله را مدیریت می‎کند. به‎نظرم خیلی تلاش ارزشمندی است و خوشبختانه، صعود به دماوند نقطه پایان فعالیت‎های انجمن نبود بلکه قرار است ادامه پیدا کند. «کلک‎چال» و «سبلان» و برنامه‎های سبکی پیش‎روست تا تیم بتواند افراد بیشتری را جذب کند. بعد از پیچیدن خبر موفقیت تیم، دوستان نابینای زیادی اعلام آمادگی کردند و امیدوارم به‎زودی آن‎ها هم دست‎به‎کار شوند. لازم است که تیم کوهنوردی باسابقه و حرفه‎ای پیدا کنند. مدیر گروه، برحسب توان افراد و ارتباط‎شان با طبیعت تشخیص می‎دهد که کار را چطور پیش ببرد و جای هیچ ترسی نیست. فقط این را بگویم که اگر از امروز تصمیم گرفته‎اید به فتح، از همین امروز باید شروع کنید به ورزش کردن؛ هر ورزشی، دوچرخه‎سواری، پیاده‎روی. نمی‎توانید از تختخواب بیرون بیایید و به قله برسید».   *تعبیر گنبد گیتی، وام‎گرفته از قصیده ملک‎الشعرای بهار است. **در ورزش نابینایان، سه کلاس‎بندی وجود دارد؛ بی1: نابینای مطلق، بی2: کم‎بینا و بی3: نیمه‎بینا. بیشتر اعضای این تیم، بی1 بودند. ***گفت و گو ها به‎صورت تلفنی و جداگانه انجام شده‎است و این شیوه تنظیم، به این دلیل است که توضیحات مصاحبه‎شونده‎ها گاه درراستا و گاه مکمل هم بود.