کدام خواسته زنان مهم است؟ همه‌شان!

درگذشت سحر خدایاری، دختری که این روزها در رسانه‌ها و فضای مجازی به نام «دختر آبی» مشهور است باعث شده بار دیگر توجه به یکی از مطالبات زنان، حضور در ورزشگاه‌های فوتبال، بیشتر شود و اهالی سیاست هم در این‌باره اظهار نظر کنند که توجه و بیان دیدگاه‌های مختلف درباره این موضوع را، چه موافق باشد و چه مخالف، باید ستود. قطعا اگر بنا باشد این موضوع – که حالا با درگذشت سحر خدایاری ابعاد انسانی هم پیدا کرده – حل شود، اولین گام در این مسیر همین بحث و تبادل نظر در این زمینه و طرح نظرات موافق و مخالف در سطح رسانه و جامعه است؛ اما متاسفانه در میان اظهارنظرهای متفاوت، شنیده می‌شود که کسانی با عنوان این مطلب که «چرا خواسته‌های زنان را به موضوعاتی چون حضور در ورزشگاه‌ها تقلیل می‌دهید»، «همه مطالبات زنان ایرانی رفتن به آزادی نیست» و عباراتی کمابیش شبیه به این‌ها، سعی دارند صورت مساله‌ای که در جامعه وجود دارد و حساسیت‌ها نسبت به آن هم افزایش یافته را پاک کنند یا از کنار آن عبور کنند. مثلا رئیس سازمان پدافند غیرعامل کشور اخیرا در یادداشتی نوشته است: «متاسفانه برخی در داخل یک دوقطبی کاذب موافق و مخالف ورود زنان به ورزشگاه ایجاد کردند و اصل مطالبات زنان در کشور فراموش شده است. مطالباتی همچون تکریم اجتماعی، ازدواج بهنگام، اشتغال مناسب و صدها دغدغه‌ای که دختران جوان این مرز و بوم با آن مواجه هستند. اما گویا از نگاه برخی‌ها همه مطالبات زنان در ایران صرفا به ورزشگاه آزادی ختم می‌شود!» آنچه مدنظر این یادداشت است، پاسخ دادن به این نوع اظهار نظرها و توصیه‌های ضمیمه‌اش است:
هر خواسته‌ای که از سوی عده‌ای از افراد جامعه دنبال شود، باید لااقل از سوی مسئولان و سیاست‌گذاران جامعه مورد توجه قرار گیرد و به اندازه وسعت و توجهی که برانگیخته، درباره‌اش توضیح داده شود و تا جایی که قانون و عرف اجازه می‌دهد، مورد اجابت قرار گیرد. مطالبات اجتماعی مجموعه‌ای است از خواسته‌های کوچک و بزرگ جامعه و معنای توجه به این مطالبات این است که کلیه خواسته‌های جامعه مورد توجه و اجابت قرار گیرد، نه اینکه هر بار با مواجهه با خواسته‌ای که از سوی بخشی از جامعه مطرح می‌شود، بگوییم که موضوعات و مطالبات مهمتری هست و اینها اهمیت ندارد. با این روش خیلی راحت می‌توان هر یک از صدها دغدغه‌ای که دختران جوان این مرز و بوم با آن مواجه هستند را بی‌اهمیت پنداشت؛ فقط کافی است بتوانیم مشکلات و مطالبات دیگر را  فهرست کنیم تا نشان دهیم یک مطالبه خاص اصلا قابل طرح کردن نیست! اتخاذ چنین روشی مثل این است که در جنگلی آتش افتاده باشد و هر بار که کسی دنبال خاموش کردن آتش یک درخت برود، به او تذکر بدهیم که نمی‌خواهد آتش یک درخت بی‌اهمیت را خاموش کنی، به فکر جنگل و انبوه درختان باش! 
از سوی دیگر این دیدگاه که به بعضی مطالبات اجتماعی اصلا نباید توجه کرد، عموما ریشه در نگاهی دارد که متاسفانه آگاهانه با ناخودآگاه در ذهن بعضی افراد نسبت به جامعه وجود دارد. تقسیم جامعه به خودی و غیرخودی، شهروندان درجه یک و دو و سه و... ، در طول دهه‌های اخیر باعث شده که بعضی‌ها به این توهم دچار شوند که «مردم» یعنی بخشی خاص از جامعه که همراهی فکری و ظاهری با آنها دارند و به تبع آن، خواسته‌های مردم یعنی خواسته‌هایی که از سوی این طیف مطرح می‌شود! هر چه جز این، نه تنها قابل طرح نیست بلکه اصولا خواسته مردم نیست و لابد از جای دیگر به آنها القا می‌شود. واضح است که در این میان رسانه‌های بیگانه هم از فرصت استفاده می‌کنند ولی جالب اینجا است که مدیرانی که باید از این سوء‌استفاده بیگانگان درس بگیرند و بفهمند که زمینه‌ساز این سوء‌استفاده، بی‌اعتنایی آنها به مطالبات اجتماعی بوده، بیشتر بر فرضیه غلط خود، یعنی القای این مطالبات از سوی دشمنان به مردم، پافشاری می‌کنند.
نتیجه این وضعیت آیا غیر از دوری بیشتر از آنهایی که خودی تلقی نمی‌شود و افزایش بدبینی و نهایتا دو قطبی شدن جامعه چیز دیگری است؟! غیر از این است که بخشی از جامعه را در نظر و عمل دشمن می‌دانیم و آنها را بیشتر از حکومت دور می‌کنیم؟! و آیا بعد از این همه آزمون و خطا در این زمینه، وقت آن نیست که نوع نگاه‌مان به جامعه را تغییر بدهیم و کلیت مردم را خودی بدانیم و به مطالباتشان توجه کنیم؛ آیا این قدم اول در مقابله عملی با دوقطبی‌سازی جامعه نیست؟