دل گفته های حسینی


 
هرهفته به شهر می‌آییم
تا دغدغه‌های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی تان را بشنویــم و منعکس کنیم

محتوای صفحه حرف‌مردم روزنامه خراسان‌رضوی به طور معمول، بر مبنای تماس‌ها و پیام‌های مخاطبان و شهروندان درباره مسائل گوناگونِ حوزه شهری، اجتماعی و سبک‌زندگی شکل می‌گیرد. به این معنا که مردم، از طریق راه‌های ارتباطی مثل آی‌دی تلگرام، تلفن، سامانه پیامک و حتی به‌شکل حضوری، حرف و دغدغه و خواسته و گلایه‌های خود را با خبرنگاران این صفحه در میان می‌گذارند و ما، علاوه بر انعکاس در روزنامه، در قالب پرسشگری از مسئولان، پیگیرِ حل آن مسئله خواهیم بود. منتها به تازگی، تصمیم گرفتیم این ارتباط با مخاطبان را به‌شکل عمیق‌‌تر و چهره به چهره ادامه دهیـم و راه‌اندازی آیتم‌هایی مثل «سرزده» که سه‌شنبه‌ها در همین صفحه چاپ می‌شود
و به انعکاس درددل‌های مُراجعان به ادارات مختلف مشهد اختصاص دارد و «تریبون‌محله» که هر پنج‌شنبه‌ به بررسی گلایه‌های مردم یکی از محله‌های مشهد می‌پردازد، قدم‌هایی در همین مسیر است. در ادامه این راه، تصمیم گرفتیم هرهفته به شهر بیاییم و با شهروندان برای شنیدن دغدغه‌ها و گلایه‌هایشان در حوزه‌های مختلف و با تمرکز بر معیشت، گپ و گفتی ترتیب دهیــم.
 


گزارش: خدیجه علی‌نیا | عکس: خراسان |  می‌‌گویند «باب‌الحسین(ع)» در باز و وسیعی است که همه را به آن راه می‌‌دهند. هر کس هم به فراخـور حال، یک جور وارد می‌‌شود و ارادتش را نشان می‌‌دهد. یکی «شعر» می‌‌سُراید، یکی «نذری» می‌‌پـزد، یکی «کفش» جفت می‌‌کند، یکی «اشک» می‌ریزد و به سر و سینه می‌زند، یکی نوحه‌خوانی می‌کند و «می‌‌گریاند» و یکی برای عزادارانِ حسینی «چای» می‌ریزد. امام‌حسین(ع) پناه و سنگ‌صـبور و روزنه امیدی است که دارا و نــدار، کوچک و بزرگ، سنتی و امروزی، پیر و جوان، مذهبی و غیرمذهبی، بی‌سواد و تحصیل‌کرده و خلاصه همه، دوستش دارند و راحت و بی‌تکلف با او حرف می‌زنند و درددل می‌کنند. «در شهر»ِ امروز، گشت و گذار مفصلی است در گوشه و کنار مشهد با این پیشنهاد و خواهش از شهروندان: «با امام‌حسین(ع) حرف بزن و ما را در شنیدنِ حرف‌هایت شریک کن». گزارشی که در ادامه می‌خوانید، گلچینی است از این حرف‌های ساده و صمیمی با سرور و سالار شهیدان به مناسبتِ ایام سوگواری امام‌حسین(ع) و خانواده و یارانش.
 
عطر حرم شما حق منه  ...
«مهسا صفویان» که 33 سال دارد و دانش‌آموخته پرستاری است، چهره‌اش جدی و متفکر می‌شود و اشک در چشم‌هایش حلقه می‌زند و خطاب به امام‌حسین(ع) می‌گوید: «امام حسین با ابهت و عزیزتر از جانم؛ آخرین بار دوسال پیش، بعد از چندسال حسرت کشیدن، توانستم خودم را به کربلا برسانم. فکر کنم یادتان هست حالم را یک نارفیق گرفته بود و دل‌شکسته و تهمت‌خورده و رنجور آمدم حرم. به‌خاطر حالم، داغ یک زیارت پرشور به دلم مانـد. امسال سفرهوایی به کربلا گران شده، زمینی هم کسی را ندارم همراهم بیاید. دلتنگم و تمنا دارم هرجور که خودتان صلاح می‌دانید، در بهترین موقعیت ممکن، جور کنید بیایم دیدن‌تان. کسی را ندارم و از دارِ دنیا، فقط عطر حرم شما حق منه، سهم منه...»
 
درسی که از شما گرفتم نرفتن زیر بار ظلم است
«ابوالفضل ابریشمی» 69 ساله و بازنشسته که پیراهنی مشکی به تن دارد و در ایستگاه تاکسی منتظر ایستاده، حرف‌هایش را بغض‌آلــود، با دوبیت شعر آغاز می‌کند: «قربان کربلا که غمش فرق می کند، رسم عزای محترمش فرق می کند؛ از همرهان قافله‌ نینوا بپرس، این نی نوای زیر و بمش فرق می کند.» و ادامه می‌دهد: «آقاجان؛ امام‌حسین(ع)! بهترین درسی که از شما گرفتم و سرلوحه زندگی‌ام قرار دادم، آزادی و آزادگی است. شما زیر بار حرف زور و ظلم و ستم نرفتی و این بهترین درسی است که به جامعه بشری دادی. نـام تو و واقعه کربلا، یک نام و واقعه جهانی است و برای همه مردم دنیــا آشناست. و همه، تو را با آزادگی و مردانگی‌ات می‌شناسند.» بعد از این جملات، اشک از چشم‌های  آقای ابریشمی سرازیر می‌شود و قـادر به ادامه صحبت نیست.
 
همیشه از خودم می‌پرسم:  توقع‌ات از من چیست؟
خانم میان سالی که «تدین» نام دارد، در حالی که عجله دارد   به کارهایش برسد، وقتی سوژه و پیشنهادمان را می‌شنود، به احترام نام امام‌حسین(ع) می ایستد و با طمانینه می‌گوید: «من و فرزندانم تا زمانی که زنده هستیم، عاشق و پیرو راه امام حسین(ع) خواهیم بود. آقاجان! دوست دارم بدانید حواس‌مان هست که شما زجر و مصیبت کشیدید تا ما آگاه شویم. تا تبدیل به شعله همیشه فروزانی در تاریخ شوید که فرق بین روشنی و تاریکی را نشان می‌دهد. روی همین حساب، همیشه از خودم می‌پرسم شما از ما چه چیزی می خواهید؟ چه توقعی از ما داریــد؟ تلاش و از جان گذشتگی‌تان برای زنده کردنِ چه ارزش‌هایی بود؟ و این تلنگر، موتور حرکت من و خانواده‌ام برای انجـام کار درست است.»
 
دلم به‌جای یاد شما  اسیر هوای نفس شده
«مصطفی طاهری» 34 ساله که در یکی از پیاده روهای شهر، بساط کتاب‌فروشی دارد، لبخند می‌زند و می‌گوید: «امام مهربانِ من! شما الگوی من در زمینه داشتن اراده استوار برای به سرانجــام رساندن تصمیم‌های درست و صبر و تحمل در مقابل ناملایمات زندگی و روزگار هستید. من هرگز اراده و صبر شما را ندارم اما آرزو می‌کنم بتوانم با قدم‌برداشتن در مسیر رضایت شما، شبیه‌تان بشوم.» «آقای صداقت» 40ساله و فرهنگی، از شنیدنِ پیشنهادمان جا می‌خورد و بعد از چند دقیقه می‌گویــد: «آقای من! از آخرین دیدارم با ضریح مقدس‌ و استشمام فضای بهشتی صحن و بارگاهت هشت سال گذشت. هشت سالی که لایق مهمان شما شدن نبودم. این روزها شرمنده‌ام که گریه هایم در مصیبت جانکاه شما رنگ و بوی سابق را ندارد. این دوری و فاصله و دلی که مثل گذشته در روضه‌های شما نمی تپد، نشانه های اسارت دل و بندگی هوای نفس است. دست مرا هم بگیر و شفاعتم کن  تا خداوند توبه مرا بپذیرد و این عاشق روسیاه خود را بار دیگر به صحن و سرای نورانی ات برسان و از سیاهی دل، رهایی ببخش.»
 
نماز اول وقت، وسط یک جنگ واقعی و خونیــن؟ ایول!
 «وحید نجف زاده» که 17 سال دارد  حرف جالبی می زند: «روز عاشورا و جنگ بین لشکر امام‌حسین(ع) و یزید، یک جنگ واقعی بود؛ داستان و تئاتر و فیلم نبود. اما همیشه بهت زده این موضوعم که وسط چنین جنگ خونینی، امام حسین(ع) از نماز اول وقت غافل نشد! خیلی برایم عجیب است. روی همین حساب، به امام حسین(ع) قول داده‌ام هیچ وقت نماز اول وقتم را ترک نکنم و به دوستانم هم این را یادآوری می کنم.» «پارسا مهاجر» هم یکی دیگر از بچه‌های گروه است که در جواب پیشنهادم می‌گوید: «فقط می‌توانم بگویم امام‌حسین(ع)! متاسفانه کوتاهی کردم و شما را زیـاد نمی شناسم اما دوست دارم با شما رفیــق باشم.»
 
راه تو را در پیش گرفتم و ضرر هم نکردم
 «صفرعلی حسینی» 68 ساله وقتی حرفم را می‌شنود، نفس عمیقی می‌کشد، به دوردست زل می‌زند و انــگار که تمام سال‌های زندگی‌اش را در چند دقیقه مرور می‌کند، آه می‌کشد و می گوید: «در طول زندگی ام سعی کردم راهی را که شما رفته بودی در پیش بگیرم و ضرر هم نکردم. راه بندگی خــدا، راهِ مهربانی با خلق، راهِ طرف حق را گرفتن و در برابر ناحق سکوت نکردن و راه ظلم نکردن به همنوع، ولــو با یک جمله ناحق گفتن.» بعد در حالی که اشک از چشم‌هایش جاری شده، با صدایی گرفته و پر از بغض ادامه می دهد: «حالا فقط از شما، شفای همسرم، شریک زندگی و همراه تلخ و شیرینم را می‌خواهم و بس.» «غلام‌حسین میرزایی» 52 ساله که حوالی میدان توحید در حال عبــور است هم می‌گوید: «آقاجـان! مهم‌ترین چیزی که من از شما یاد گرفتم، در نظر گرفتن حق و رعایت عدالت بر مبنای حق است. به همین دلیل در تمام طول زندگی، از وقتی عقل‌رَس شدم، سعی کردم در تمام لحظه‌ها و موقعیت‌های زندگی، عادل باشم و البته شما هم برایم کم نگذاشتی و حق امامت، رفاقت و معرفت را بیشتر از حقم به جا آوردی.»
 
ای مهربان‌تر از مادر! هوایم را داشته باش
«محمد»  وقتی سوژه گپ و گفت‌مان را می‌شنود، خشنودی در چهره اش نمایان می شود و می‌گوید چه جالب! و ادامه می‌دهد: «امام حسینِ مهربانم! خودت می‌دانی نوجوان که بودم، یک سال محرم در مجلس روضــه، این تلنگر با دلم بازی کرد که مگر می شود آقایی را که سراسر وجودش مهربانی بوده، با این شرایط تلخ به شهادت برسانند؟ آن سال از اول تا آخر دهه، هیچ چیز مثل این فکر، دلم را آب و چشم‌هایم را خیس نمی‌کرد که چرا مردم مهربانی های شما را نفهمیدند؟ حسّ عجیبی پیدا کرده بودم و مهربانی و نگاه مهرآمیز شما را با همه قلبم درک می‌کردم. هر روضه ای که می خواندند، حسابی می سوختم و از یادآوری محبتت، اشک کم نمی آوردم. آن محرم، ایامی تکرارنشدنی بود و رابطه‌ای که با شما شکل گرفت، ناگسستنی. خودت حفظم کن که باور دارم شما، از مادر مهربان‌تری با دوستداران‌تان.»
 
دوست دارم مثل تو صــادق باشم
«فاطمه روحانی» 33 ساله و خانه‌دار، در پاسخ به پیشنهادم، آه می‌کشد و می‌گویــد: «به خودم یادآوری می‌کنم که اسلام، دینی است که تــو و خانواده و یارانت، برای عمل به باید و نبایدها و برای حفظ و ماندگاری‌اش، به تلخ‌ترین شکل ممکن جنگیدید و شهید و اسیــــر شدید. پس این دین و دستورالعمل‌هایش را با جان و دل دوست دارم و دستوراتش را رعایت می‌کنم.» «محمد نوری» 25 ساله و دانشجــو می گوید: «امام حسینِ خوبــم! تو یک مرد واقعی بودی چون صداقت داشتی. مهم‌ترین درسی که من از تو گرفتم، صداقت داشتن و پای صداقت ایستادن بود. جوری که حتی اگر به ضررم هم تمام شود، با دو رویی و ترس از حرفم برنگردم و مقابل و پشت سر آدم‌ها، رفتارم یک شکل باشد.»
 
امان از خودخواهی ما و آفرین بر ایثار تو
«جامی» فامیلیِ دخترخانمی 17ساله است که در گفت‌وگو با «در شهر» می گوید: «چیزی که این روزها در ارتباطات اجتماعی، خیلی توی ذوق می‌زنــد، خودخواهی است. همه فقط به فکر خودشان هستند. چیزی که من همیشه از امام‌حسین(ع) به‌خصوص در ایــام محرم می‌خواهم، این است که مثل او فداکار باشم. مهم است همه‌مان به رغم تمام مشکلات مادی و معنوی که در زندگی داریم، فداکاری را که رنگ باخته از یاد نبریم. چون دیگر چیزی از انسانیت باقی نمی‌ماند.» «خواجه‌زاده» هم زن میان سالی است که در پیاده روی بولوار معلم مشغول پیاده‌روی است و به همین نکته اشاره می‌کند: «امام من! با شنیدن و مطالعه سرگذشت تو، بهترین درسی که گرفتم، دیگرخواهی و ایثارگری برای یک هدف والا مثل پایمال نشدن حق و رضایت خداست. کمکم کن تا مثل تو باشم و در طول زندگی، فقط به خواسته‌های خودم فکر نکنم.»
 
می‌خواهم مثل شما «مرد» باشم
«امید علی‌زاده» 12 سال دارد و کلاس پنجم دبستان است و مشغول تعارف چای به عزاداران حسینی، در یکی از ایستگاه های صلواتیِ شهر است و با شنیدن پیشنهادم، می‌گوید: «برایم سخت است مستقیم با خود امام‌حسین(ع) حرف بزنــم اما از او یاد گرفتم مهربان باشم و به دیگران کمک کنم. حرف های زشت نزنم. به حقوق بقیه احترام بگذارم و حق کسی را، مثلا معلم یا همکلاسی‌هایم ضایع نکنم. راستش من تشنه بیشتر شناختنِ امام‌حسین(ع) هستــم.» «بهزاد» 15 ساله هم که همان دور و بر مشغول کار است، می گوید: «امام حسین(ع) مهربان. مادرم همیشه می‌گوید هرچیزی را که می‌خواهم بعد از توکل به خـــدا، از شما درخواست کنم. من می‌خواهم مثل شما «مرد» باشم.»
 
چیزی نمی‌خواهم جز یک دل آرام و دریایی مثل خواهرت زینب(س)
«ریحانه» 34 ساله هم سرش را زیر می‌اندازد و زمزمه می‌کند: «تصویری که معمولا از پیامبر و امامان شیعه در ذهن داریم و نتیجه تعالیــم خانواده و مدرسه و رسانه‌هاست، تصویر اشخاصی بزرگ و بر قله کوه معرفت است. امام حسین عزیز، شما پناه و امید و رفیق همه، از پیــر و جوان و گناهکار و مریض و حتی غیرمسلمان‌ها هستید. همیشه وقتی به مجالس روضه‌ات می‌آمدم، یک چیزی می‌خواستم، یک طلبی داشتم، حاجت و دعایی. و بد هم نیست. اما دیگر به سنی رسیده‌ام که بدانم خواسته‌های آدمیزاد تمامی ندارد. به‌همین دلیل امسال فقط می‌خواهم کاری کنی آرام باشم. در دارایی و نداری، در مریضی و سلامتی، در غم و خوشحــالی، فقط از تو آرامش و طمانینه می‌خواهم. یک دلِ دریایی مثل قلب صبور خواهرت زینب(س) که سنگ‌ریزه‌های ناملایمات، متلاطم‌اش نکنـــد. همین.»