محمد رمضانی فرخانی در گفت‌گو با «همدلی»: روشنفکران اخوان را مرتجع می‌دانستند

سیدمسیح میرجعفری: مهدی اخوان ثالث بی‌شک یکی از درخشان‌ترین چهره‌های شعر معاصر ماست. درباره این شاعر چنان‌‌که باید و شاید سخن گفته نشده است. انصاف باید داد که منتقدان ما در شناسایی او کوتاهی کرده‌اند. این بار برای شناخت بیشتر این شاعر و به مناسبت سالگرد درگذشت او، با محمد رمضانی فرخانی که خود شاعر و منتقدی ممتاز از سرزمین خراسان است، به گفت‌وگو نشسته‌ایم که در ادامه می‌خوانید.
اخوان ثالث شاگرد نیما بود. چه تفاوتی بین او و شاگردان دیگر نیما وجود داشت که توانست بیش از بقیه موفق باشد و به جایگاهی رفیع در شعر روزگار ما برسد؟
درباره نیما و شاگردان او که صحبت می‌کنیم نباید فرموش کنیم که این اصطلاح با یک مسامحه گفته می‌شود، شاگرد یعنی یک شاعری هست و جوانان و نوجوانانی پای درس او می‌روند. درباره نیما این چنین نبود. این گروه نسلی بودند که نیما را درک و کشف کردند. این شعرا دوره جوانی را پشت سر گذاشته بودند و این گونه نبود که شعر را با نیما شروع کنند. به این گروه می‌شود گفت شاگردان مکتب نیما هستند، اما این که نیما شعر آنها را رفع و رجوع می‌کرده و خط‌دهی‌های تئوریک با اینها در میان می‌گذاشته نبوده، بلکه در این گروه با شعر نیمایی یک اتفاق در درون‌شان می‌افتد.
درست است که از نظرگاه‌های نیما بهره می‌گرفتند، اما بیشتر کشف نیما برای اینها دارای اهمیت بوده‌است تا شاگردی او. درباره با این پرسش، در اصل در این نسل غیر از خود اخوان، سپهری، شاملو، نصرت رحمانی و فروغ فرخزاد حضور داشته‌اند. تشخصی که اخوان دارد به این خاطر است که میان شاعران نیمایی - اگر اشعار شاخص‌شان را کنار بگذاریم- اکثر اینها نسبت به شعر کلاسیک و تجربه زیست شعری متعارف ما توانمند نبودند، یعنی به احتمال قریب به یقین اگر اینها راه نیما و راه‌هایی را که بعد آن باز شد ادامه نمی‌دادند در تجربه شعر مرسوم - تا قبل از افسانه نیما - جایی نداشته‌اند اما اخوان با یک دانش و تجربه کلاسیک فوق‌العاده نسبت به دیگران وارد شعر نیمایی شد و نسبت به تمام شاگردان نیما دستاورد و توانایی او در شعر کلاسیک بیشتر بود. دستاوردهای او در شعر کلاسیک گرچه به توانمندی اشعار نیمایی او نیست اما قدر و منزلت بالایی دارند. تمایز اصلی تجربه‌ای که او پس از نیما در شعر نیمایی پی می‌گیرد، به‌خاطر زمینه و دامنه‌ای است که در شعر کلاسیک دارد، به قول خود او که این تعبیر را به کار می‌برد و می‌گوید «من از خراسان به یوش پل زدم». در شعر اخوان شلختگی زبانی وجود ندارد.


نگاه او به تاریخ و اساطیر ما خیلی قوی‌تر از میانگین شعرایی است که بعد نیما آمده‌اند. از مقوله ذوق شعری او که بگذریم، اخوان مبانی شعر نیما را در دو کتاب تئوریزه کرده و با منطق شعر کلاسیک توضیح داده که شعر نیمایی در کجا به قواعد شعر کلاسیک گریز می‌زند و در کجا به قواعد آن اضافه می‌کند. در میان سرآمدان شعر نیمایی که نام بردیم می‌توانیم بگوییم اخوان صنفی‌ترین رفتار یعنی شعر به ‌معنای شعر و ماهو شعر را دارد. او تنها کسی است که نگاه فنی شعری به آثار نیما دارد؛ نگاهی که از آثار کلاسیک و آثار ترجمه شده کسب کرده است. این نگاه در شعر خود او نیز مشخص است و تاثیرپذیری بارزی دارد. این مهم است که آبشخورهای او از کجا بوده و اتصال او به تنه شعر کلاسیک فرصتی برای او آورد که اساس شعر خود را اصیل‌تر کند و شعر او نزدیک‌تر به بدنه شعر فارسی باشد.
شعر اخوان چه نکات درخشانی دارد و ویژگی بارز شعر اخوان چه به لحاظ زیبایی‌شناسی و چه از نظر فنی چیست؟
می‌توانیم بگوییم هر شاعری زمانی به سطحی از غنای شعری و جا افتادگی می‌رسد که به یک زبان معیار دست می‌یابد. اگر بخواهیم فرض کنیم که زبان فارسی یک زبان معیار در شعر دارد ،به عنوان یک امر بعید، هر شاعری خودش یک زبان معیار دارد که می‌تواند کم یا زیاد به این زبان معیار نزدیک باشد. زبان معیاری که من از آن سخن می‌گویم خود، سه آبشخور دارد، یکی زبان گفتار و شفاهی، همین زبانی که ما امروز با آن با هم صحبت می‌کنیم و اصطلاحاتی که در حوزه فرهنگی هست، ممکن است وارد حوزه زبان رسمی هم بشود. همان شیوه شفاهی گفتار و فرهنگی که به واسطه آن منتقل می‌شود.
دوم زبان رسمی، زبان کتابت و فرهنگی که همین زبان منتقل می‌کند.
سوم، زبان باستانی یا آرکاییک، هر شاعری با توجه به توانایی و تجربه‌ای از این سه آبشخور ترکیبی را فراهم می‌کند. مثلا می‌توانیم بگوییم شاملو، از زبان آرکاییک این درصد را دارد، این قدر از زبان رسمی و این مقدار از زبان گفتار. اما تمایز اخوان اینجاست که بیشتر به چم وخم‌های زبان کلاسیک (آرکاییک) ما وارد است. حتی شاملو هم از ادبیات آرکاییک چیزهایی را اخذ می‌کند اما بیشتر تحت تاثیر نثر فارسی است تا شعر آن. کاری که اخوان می‌کند این است که وقتی شعر او را می‌خوانید احساس می‌کنید دارید شعر مکتب خراسان را در آغاز آن و در قرن پنج می‌خوانید با همان اصطلاحات و ربط و استفاد از حروف اضافی. بنابراین یک تمایز به این برمی‌گردد که تاثیرپذیری او در زیرساخت از شعر کلاسیک فارسی، از بقیه هم‌نسلانش بیشتر و درست‌تر است.
شعرای دیگر هم از ادبیات کلاسیک بی‌تاثیر نبوده‌اند اما تمایز اینجاست که آنها اکثرا از متون ترجمه شده استفاده می‌کردند که باید دید این ترجمه‌ها چقدر اصالت داشتند و اصلا چقدر از متن‌ها، تراز اول بوده‌اند. اخوان هم از این ترجمه‌ها ناآگاه نبود و در برخی شعرها ارجاعاتی به آنها دارد. اما دلبستگی او به شعر فارسی بیش از آن چیزی بود که به ترجمه‌ها داشت. بارزترین وجه اخوان فنی نگاه کردن او به شعر است.
شعر اخوان به فرهنگ ما نزدیک‌تر‌ است، اما چرا در مقایسه با افرادی چون شاملو که تحت تاثیر ترجمه‌ها و فرهنگ‌های خارجی هستند شعر اخوان، امروز مخاطب کمتری دارد؟
من واقعا احساس و گمان نمی‌کنم که مخاطبان شعری شاملو بیشتر از اخوان باشند. سلبریتی بودن یک هنرمند دلیل برتوان‌مندی بیشتر او نیست. مسائل دیگری هم در این مسئله دخیل هستند. تاریخ همیشه در فضای سلبریشن شعر، شاعرها را قضاوت نخواهد کرد. شاید این طور باشد، اخوان با این که به «م.امید» مشهور است، اما در واقع شاعر شکست است. شعر اخوان در قیاس با شعر دیگران مثل شاملو چندان بر سبیل امیدواری از سر ناآگاهی یا از سر ایدئالیستی نیست. شعر اخوان یک نگاه حسرت‌خور و تلخ به تجربه اساطیری یک تمدن سه چهار هزار ساله است. اما شعر شاملو، قبل از این که ایرانی باشد یک شعر اومانیستی است، یعنی انسان کماهوانسان در وهله اول انسان مد نظر است و ملیت اینها اصلا با معاییر او نمی‌خواند. من به مثبت و منفی بودن قضیه کاری ندارم، با این که تجربه زیست و زبانی شاملو کاملا ایرانی بوده‌است و آدمی مثل شاملو و تجربه‌های چون او وام‌دار یک جریان غالب روشنفکری در ایران هستند.
درست است که الان خط به این شکل نیست اما جریان روشنفکری ما همواره یک جریان چپ بوده است. اخوان این وا‌مداری را به جریان چپ نداشته ولی شاملو این ارادت را داشته است. نکته دیگر اینکه شاملو یک ژورنالیست و روزنامه‌نگار حرفه‌ای بوده و بارها مجله و... منتشر کرده است. اخوان این جایگاه را نداشته است. شاملو کسی است که در دوران خودش از پیش‌قراولان رسانه است و چندین مجله در زمینه شعر و دیگر زمینه‌ها منتشر می‌کرده است. شاملو یک امکاناتی را داشته که اخوان نداشته است. پس اینها باعث می‌شود امروز وقتی یک فرد می‌خواهد به سمت یک اثر هنری برود، دنیای رسانه به او خط‌دهی کند. لزوما تعداد مخاطب یک هنرمند در طول یک مدت نشاندهنده ارزش آن نیست. خود بازار رسانه‌ای به مخاطب جریان می‌دهد. شاید الان مخاطب بیش از دو سطر از شاملو نشنیده و نمی‌تواند درباره شعر او نظریه‌پردازی کند. پس رسانه و دیگر فاکتورها بر کشش یک مخاطب عام به سوی یک فرد اثرگذار است. اخوان ناسیونالیست‌ترین شاعر ما بوده ‌است.
شاملو و شاعران این چنینی یک دلزدگی از ایران دارند، حتی فروغ هم این حس را دارد، وقتی تعبیر «این جانیان کوچک دور میدان‌ها» را در شعر مائده‌های زمینی به کار می‌برد. شما نکبت را در صادق هدایت هم ببینید. اخوان این‌گونه نمی‌گوید، اما او هم همین حس را دارد. اخوان این تجربه را از سر می‌گذراند اما به یک دلزدگی نمی‌رسد و خود را به یک آرمان ایرانی می‌رساند و چون می‌بیند به کف جز باد چیزی ندارد و دستش خالی است به سراغ تاریخ می‌رود، اما دیگران نه این علقه را دارند نه این تجربه را. بالاخره چون روشنفکری ما از دهه 30 تا 50 دارای ایدئولوژی‌های چپ بوده و بعد از آن هم گرایش اسلامی پس از انقلاب هست، گرایشات ناسیونالیستی توسری خورده‌اند و افت کرده‌اند و کسی که وامدار این گرایش باشد آن توجه را که گرایشات چپ دارند، ندارد.
اخوان فرزند خراسان است و خراسان همیشه جایگاه ویژه‌ای در ادبیات فارسی داشته است. اخوان برای اخوان شدن از این موقعیت چه استفاده‌ای می‌کند؟
بارزترین ویژگی که می‌توانم بگویم این است که اخوان یک زبان همخوان با ادبیات کلاسیک ما دارد. فردی با غلو نیما، با وجود اینکه آغازگر این راه بود، زبانش تق و لقی‌های خاصی را دارد و به هیچ وجه شسته‌رفتگی زبان اخوان را ندارد. پس آن گویش فارسی طبری بر روی شعر نیما تاثیرگذار بوده و شعر اخوان از آن مبراست. زبانش شسته و رفته است، چون خراسان مهد شعر و ادب بوده است و نمی‌توانیم همه چیز را معطوف به گذشته ارزش‌گذاری کنیم. شاید الان شاعران خراسانی به خوبی گذشته نباشند، حداقل تا دوره ملک‌الشعرا یا حتی خود اخوان در شعر خراسان سرآمد بوده است. ویژگی زبانی بارزترین ویژگی است که او از خراسان می‌گیرد. دیگر این که خراسانی‌ها در طول تاریخ مرکز آزادی‌خواهی و ناسیونالیسم ایرانی بوده‌‌اند. تقریبا می‌شود گفت نیمی از تجارب ناسیونالیستی ایران به اشکال مختلف متعلق به خراسانی‌هاست. سنت ادبی غنی خراسان هم کم چیزی نیست. اگر بخواهیم از شاعرانی که در تهران رشد و نمو کرده‌اند بگذریم و به مناطق دورتر نگاه کنیم، شما در این سده در خراسان ملک‌الشعرا، بدیع الزمان، اسماعیل خویی و شفیعی کدکنی را دارید. این تعداد شاعر را در هیچ کجای ایران در این حد و اندازه نمی‌یابید. سنت شعری موجود در خراسان سنتی غنی است و این یک جان‌مایه خوب به شعر اخوان می‌داده است، چون زمینه تاریخی و تجربی شعر و شاعر را هم با بررسی آثار او همیشه باید لحاظ کنید.
شعر کلاسیک اخوان چرا نتوانست مثل شعر نیمایی او دیده شود؟ دلیل این اتفاق ضعف شعر کلاسیک او بود یا تاکید خود او بر شعر نیمایی؟
به نظرم شعرای پس از نیما و نوگراهایی که مشهورند، تصمیم خود را گرفته بودند. اخوان هم همین تصمیم را گرفته بود. البته اخوان هیچ‌وقت دلبستگی‌هایی را که به شعر کلاسیک داشت رها نکرد، اما تمام توان و علقه خود را برای شعر نیمایی گذاشت، با اینکه حس و حال نیمایی در شعر کلاسیک او هست که اگر می‌توانست آنها را در شعر نیمایی بگوید، می‌گفت. اگرچه بعضی از این شعرها رنگ و بوی تفنن دارد، اما آنها را هم نمی‌توانست در قالب نیمایی بگوید. این را باید در نظر بگیریم که اخوان از تمام شعرای نوپرداز در شعر کلاسیک توانمندتر است. اخوان به واسطه انتخاب شعر نو، هم و غمش را در شعر کلاسیک نمی‌گذارد. اگر بر فرض اخوان تمرکز خود را به این گونه که بر شعر نو گذاشت بر شعر کلاسیک می‌گذاشت، حداقل در حد و اندازه‌های شهریار می‌شد. شکی نیست که اگر او می‌خواست شعر کلاسیک کار کند، چندین کیلیومتر جلوتر از هوشنگ ابتهاج می‌رفت. همان اشعار کلاسیکی که او با جان و دل کارکرده، مانند «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم» یک حس وحالی دارد که تا امروز هنوز مغتنم است. در همین شعرها هم شما ملی‌گرایی او را بیش از هر کس دیگری در شعر معاصر می‌بینید. فراموش نکنید که او یک شاعر ساخت‌گراست و شعر را می‌سازد، اما وقتی شعر کلاسیک می‌آید می‌بینید او در یک شب 50 تا 60 بیت شعر سروده است. اخوان روی همه شعرهای نیمایی وقت می‌گذاشت. اگر این وقت را بر شعر کلاسیک هم می‌گذاشت در این زمینه هم به منزلت بالاتری می‌رسید.
شعر «زمستان» چه ویژگی داشت و چرا تا این حد باعث شناساندن و محبوبیت اخوان شد؟
این هم به زمینه تاریخی و هم به ساخت اثر بر می‌گردد. این شعر پس از کودتای سال 32 است. این شعر ثبت یک تجربه تاریخی در یک شکل نمادین و این که بازگو کننده یک دوران و حسی است که مردم ایران آن زمان از سر می‌گذراندند. از این گذشته، اثر ساختی دارد که نمی‌شود از آن گذشت. با آن ورود و آغاز شعر، مونولوگ‌ها و پایان‌بندی آن. این شعر زمانی سروده شد که اواخر عمر نیما بود و هنوز شاملو هم کاری نکرده بود. شعر نیمایی هنوز وارد اجتماع نشده و این شعر اخوان اولین شعری است که به شعر نیمایی در جامعه رسمیت می‌دهد. اخوان با اینکه شاگرد مکتب نیماست، اما شعر زمستان او امضای اثبات شدن تجربه شعر نیمایی است.
اخوان هم از جایی وارد فعالیت‌های سیاسی می‌شود. آیا این فعالیت‌ها به وجه هنری او ضربه‌ می‌زند؟
اتفاقا این طور نیست. همه ما انسان‌ها سیاسی هستیم، اصلا آدم غیر سیاسی نداریم. اتفاقا اخوان به خاطر سابقه ملی‌گرایانه در میان جریان‌های روشنفکری به عنوان فردی مرتجع شناخته می‌شد. در مجله آدینه در سال 66 مقاله‌ای علیه اخوان منتشر شد که تیتر آن این بود: «اخوان شاعری مرتجع که به اصل بازگشت». این تیتر در آن زمان و پس از مرگ اخوان نشان‌دهنده ضدیت روشنفکران با اخوان است. اگرچه آدینه یک مجله ادبی است، اما چراغ روشنفکران چپ ایرانی است که بیش از نیم قرن گروه عمده روشنفکران ایران را ترتیب می‌دادند. من احساس می‌کنم که برخورد سیاسی پرشور نزد اخوان نیست. اخوان یک تلخی فلسفی دارد که این گونه به قضیه نگاه نمی‌کند. در همان شعر «زمستان» هم که به آقای «الف بامداد» تقدیم شده، اتفاقا در عین دوستی این نگره‌ها را نقد می‌کند و می‌گوید «چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد! فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است»، یعنی به سراغ هر جنبش و حرکت انقلابی نمی‌رود، اما اینکه گرایش سیاسی داشته باشد چنین نبوده و آن‌گونه شاعر انقلابی به شکل مرسوم نبوده است.