محمد پورکیانی در نقد سیاست‌گذاری فرهنگی: درک فضای پیچیده فرهنگ‌ در سطح فهم مدیران ما نیست

تکثر و عمق تاریخی اجتماع را نمی‌توان صرفا با شاخص‌هایی چون حجاب و مدل پوشش سنجید
همدلی| رضا دستجردی: مفهوم سیاست‌گذاری فرهنگی در جوامع و فرهنگ‌های مختلف و به نسبت در نظامات بین‌المللی، معانی گوناگونی را به ذهن متبادر می‌سازد. سیاست‌گذاری فرهنگی در حکومت دینی ما نیز اقتضائاتی دارد که سیاست‌گزار را با باید و نبایدهایی در حوزه فرهنگ روبرو ساخته و وی را با اندیشه‌هایی برگرفته از ارزش‌های پیش‌ساخته دینی و مذهبی با جامعه مواجه می‌سازد. محمد پورکیانی، مدرس دانشگاه و مولف کتاب سیاست‌گذاری فرهنگی در حکومت دینی در گفت و گو با همدلی به بررسی بنیان‌های سیاست‌گذاری فرهنگی در کشور می‌پردازد.
بازشناسی متغیرهای فرهنگی مقدم بر سیاست‌گذاری فرهنگی است و یکی از وظایف سیاست‌گذاران این حوزه، شناسایی و به روز کردن اطلاعات خود از متغیرهای کهن و جدید است که روز به روز در فرهنگ تاثیر می‌گذارند، فکر می‎کنید مسئولان فرهنگی کشور چنین شناختی از متغیرهای فرهنگی جامعه دارند؟
پیش از این باید پرسید متغیر فرهنگی چیست که بعد متناسب با آن ببینیم مدیر یا سیاست‌گزار نسبت به آن آشنایی دارد یا خیر، درک ما نسبت به متغیر نیز عملا نوع رابطه را مشخص می‌کند. اگر بخواهم کوتاه پاسخ دهم باید بگویم که چون در نگاه‌های پست مدرن یا متاخر در جریان سیاست‌گذاری، عملا فرهنگ به کنش‌های روزمره و نمادین انسان‌ها تقلیل می‌یابد، آشنایی با این روند هم تنها چشم می‌خواهد و همدلی، پس خیلی پیچیده نیست، نمادهای فرهنگی یا کنش‌های روزمره یعنی اینکه ما چه رنگ لباسی می‌پوشیم یا از چه لفظی هنگام سلام‌گفتن یا تشکر کردن استفاده می‌کنیم، اینها همه نمادهای سوژه محور، دم دستی، متغیر، سیال و روزمره‌اند، چرا که در این نوع نگاه، فرهنگ به سطحی‌ترین شکل ممکن حواله داده می‌شود، کنش روزمره در نگاه پست‌مدرن با توجه به نوع نگاه متخصصان این حوزه به انسان شکل گرفته است، در این نگاه، انسان‌ها مجموعه صفحات سفیدی می‌باشند‌ که مدام در حالت تغییرات سطحی‌اند، وقتی این تصویر از انسان در اذهان وجود داشته باشد و همانطور که اشاره کردم فرهنگ صرفا به نمادهای سوژه محور تقلیل پیدا کند، شاخص‌های فرهنگی هم به سبک زندگی ظاهری و آنی تقلیل می‌یابند، مثل مد که نیازمند به روز شدن همیشگی است، این فضا مدام فرهنگ را متغیر، سیال، متکثر و ظاهری می‌کند، در این حالت کسی که می‌خواهد فرهنگ را بشناسد باید مدام چشمش به این باشد که مردم چه پوشیدند، چه گفتند و چه کردند، نمایندگی این فضا را هم رسانه بر عهده دارد، چون نهاد رسانه هم در سطح روزمرگی‌اش به میزانی که باید واکنش سریع داشته باشد مهم می‌شود، در این حالت، سرعت، تغییر و انعطاف اهمیت فراوانی می‌یابد، در این میان، درک سیاست‌گذار هم به دیدن صحنه‌ای که به صورت روزمره می‌خواهد تغییر کند وابسته می‌شود، لذا سیاست‌گذار هم متناسب با این فضا باید مرتب به روز باشد و تغییر و تحولات را چک کند، نگاه دوم که نظرگاهی کلاسیک در فضای مطالعات فرهنگی می‌باشد، بها دادن به تولید و مصرف نهادهای فرهنگی است، مثلا می‌گویند ببینید کتاب‌های ما چقدر تیراژ داشته، فیلم‌مان چقدر فروش رفته، چقدر در ساختمان ما در حوزه فرهنگ رفت و آمد هست یا چند نفر به حرم امام رضا (ع) رفته‌اند، این نوع نگاه، فرهنگ را به تولید و مصرف کالا تقلیل می‌دهد، بعد بر اساس آن نتیجه می‌گیرند که چون این میزان از مردم به زیارت امام رضا (ع) مشرف شده‌اند پس فرهنگ زیارت ما خوب است یا چون این تعداد نفر به هیئت رفته‌اند بدان معناست که وضعیت اعتقادی ما در حوزه اهل بیت مناسب است، پس در این نگاه، رفتار به فرهنگ ربط داده می‌شود، این نوع نگاه تاحدودی برگفته از جامعه‌شناسی کلاسیک یا فضای فلسفی علمی پوزیویستی است، منتها نگاهی که اصیل‌تر است و از این فضا فاصله دارد و تشخیص شاخص‌ها را هم دشوارتر می‌کند آن است که فرهنگ عمقی تاریخی دارد که به رفتارها معنا می‌دهد، عمق تاریخی بدان معنا که فرهنگ چیزی نیست که به راحتی آن را ایجاد کنیم، عمق تاریخی باعث شده که هر کس با توجه به تاریخی که در آن زندگی کرده به رفتاری خاص معنا دهد، بگذارید دوباره به مثال زیارت بازگردم، ممکن است زیارت‌رفتن مردم طی 10 سال گذشته 10 برابر شده باشد اما این را هم در نظر داشته باشید که ممکن است دلایل زیارت هم 10 برابر شده باشد، یعنی مشهد علاوه بر شهر زیارتی، شهر سیاحتی هم شده باشد، اینکه ما بفهمیم مردم با چه نیت، انگیزه و معنایی به زیارت می‌روند اهمیت دارد، لذا تاکید من بر این است که ما نه بر مبنای فضای پست مدرن صرفا با دیدن این سیالیت‌ها و رنگ و لعاب‌ها می‌توانیم فرهنگ را بفهمیم، نه در فضای پوزیتیویسم، پس شاخص‌ها نه کمی است و نه ظاهری، شاخص‌ها عمیق‌اند، لذا کسی که می‌خواهد درک عمیقی از فرهنگ پیدا کند باید با مردم نزدیکی همدلانه پیدا کند، این باعث می‌شود روش‌های تحقیقی ما برای فهم شاخص‌ها هم روش‌هایی زمان‌بر، بطئی و میدانی شود نه اینکه من از دور افرادی را مامور کنم تا شاخص‌های مورد نظرم را بشمارند، تیک بزنند و بر آن اساس آمار منتشر کنم، من معتقدم سیاست‌گذاران فرهنگی ما تا به حال از پس این وظیفه و مسئولیت برنیامده‌اند، عملا وقتی گفتگویی شکل می‌گیرد متوجه این نگاه‌های ظاهربینانه و کمی‌بین می‌شویم، پس درک فرهنگ فضایی پیچیده‌ دارد که می‌توان ادعا کرد در سطح فهم مدیران ما نیست، البته توقعی هم نمی‌توان از ایشان داشت چون فضا تخصصی است عملا به متخصص نیاز دارد نه مدیر؛ معضلی که این نقیصه را شدیدتر کرده است.


پس نگاه سیاست‌گذار به فرهنگ هم با شرایطی که برشمردید صوری و ظاهری است.
بله، فرهنگ بر خلاف معماری یا عمران نمی‌تواند مفاهیم را به ظاهر حواله دهد، ما همواره فرهنگ را معانی ذهنی تعریف می‌کنیم که باز هم از نگاه ماتریالیستی است وگرنه اصل، روح می‌باشد، ما در معماری می‌گوییم این تعداد ساختمان بنا کرده‌ایم، یعنی می‌شماریم و آمار می‌دهیم، پس ظاهری است، اقتصاد هم همینطور هست ولی وجوه فرهنگی امور ابعاد عمیق و تاریخی دارند، حتی نمی‌توانیم بگوییم چون مردم بسیاری در انتخابات شرکت کرده‌اند به نظام اعتماد دارند، از آن طرف هم باید دید، من رای می‌دهم چون می‌خواهم تغییر ایجاد کنم، لذا بسیاری از انتخابات‌های ما اساسا سینوسی شده و آنتی تز تز قبلی است. چرا رئیس‌جمهور بعدی همیشه نقطه مقابل رئیس‌جمهور قبلی است؟ چون اصلا رای‌دهندگان به دنبال تغییر هستند، پس معنا اهمیت بسیاری دارد، لباس تغییر می‌کند، رنگش عوضش می‌شود، نوع و جنسش فرق می‌کند، مدل مو عوض می‌شود، تفریحات مردم تغییر می‌کند و ... معنای اینها چیست؟ این دست موارد ظاهری دلالت حداقلی بر روح فرهنگ دارند، رابطه ظاهر و باطن مثل فلسفه علی و معلولی نیست که بگوییم کسی که این نوع لباس را می‌پوشد غربی شده، اینطور نیست، روح فرهنگ باید از جنس نزدیکی واقعی باشد و این عملا کار را سخت می‌کند. با این وجود این ادعا وجود دارد که طی این چند سال در مراکز فرهنگی، امور فرهنگی رصد جدی شده، شورای عالی انقلاب فرهنگی چند جلد کتاب دارد، مرکز پژوهش‌های مجلس و نهادهای دیگر مرتبط با این امر هم هر کدام به اندازه خود برآوردی از فرهنگ دارند، پس تحقیقات مرجعی در کشور وجود دارد اما باید دید که این رصد به طور مداوم صورت می‌گیرد یا خیر، به نظر من خیر صورت نمی‌گیرد، ممکن است باشند کسانی که دیده‌بان فرهنگی‌اند اما همین‌که برای من پژوهشگر حوزه فرهنگ مرجع نشده‌اند یعنی کارشان درست نبوده است، منتها همانطور که اشاره کردم در آن حدی که نیاز ظاهری حوزه سیاست‌گذاری فرهنگی است تحقیقاتی انجام شده و کتاب‌هایی نوشته شده است، یکی از موارد همواره مطرح در این آثار هم همین است که ما اگرچه ظاهرا در مناسک فرهنگی پسرفت داشته‌ایم اما از لحاظ اعتقادات فرهنگی از پیشرفت فراوانی برخوردار بوده‌ایم، درک کلی و ظاهری از فضای فرهنگی جامعه همین چیزی است که در این دست کتاب‌ها آمده، منتها درک عمیق‌تر چیز دیگری است، درک این موضوع هم چندان پیچیده نیست، ممکن است کشوری اساسا عمق و پیچیدگی فرهنگی نداشته باشد، به نظر می‌رسد برخی کشورها بدین شکل هستند، مثل کشورهای اسکاندیناوی، فکر می‌کنم این کشورها اساسا فیلسوف و متفکر و تحولات اجتماعی عمیق ندارند، منتها آلمان یا فرانسه را ببینید، اینها کشورهای عمیقی هستند، تاریخ مردم‌ و متفکران‌شان نشان می‌دهد که مدام در انقلاب، چالش و تحولات جدی فکری بوده‌اند، کشور ما هم بدین شکل است، بستر تاریخی و اجتماعی ما هم مدام این چالش‌ها را تشدید می‌کند، پس اگر بخواهیم مردم‌مان را بشناسیم نباید صرفا به ظاهر تکیه کنیم، کما اینکه تاریخ تحولات ایران در صد سال اخیر تحولات اجتماعی بسیاری را نشان می‌دهد، عاملیت اجتماعی مردم ایران شگفت‌انگیز است، چه پیش از انقلاب و چه پس از آن همواره نهضت‌های ملی و جریان‌های فکری مختلفی وجود داشته، این همه تکثر و عمق تاریخی را با این همه متفکر و ... نمی‌توان صرفا با شاخص‌هایی مثل حجاب و مدل پوشش دید.
به باور شما و با اذعان به این حقیقت که هر نگاهی که به سیاست فرهنگی داشته باشیم آمیخته به ترجیحات سیاسی حکومت‌هاست، آیا می‌توان سیاست‌گذاری فرهنگی را بدون مداخله دولت نیز تصور کرد؟
به هیچ وجه، نوع مداخله همیشه در طول تاریخ عوض شده اما اصل آن هرگز در هیچ حکومتی محل تردید نبوده و نیست، مثلا نوع مداخله، به تعبیر فوکو از حالت آشکار، سخت و منفی مثل گذاشتن افسر پلیس در چهارراه‌ها برای جریمه متخلفین گذشتن از چراغ قرمز یا نبستن کمربند امینی به این جهت تغییر می‌کند که مسئول امر، به جای انسان، از دوربین در چهارراه‌ها استفاده کند، یعنی مواجه غیرمستقیم، یا مثلا ترتیبی اتخاذ شود که راننده وقتی سوار ماشین خود شد و کمربند ایمنی را نبست، اصلا ماشین روشن نشود، این دخالت حکومت است، مردم عادی جامعه که درکی از این موضوع ندارند و نمی‌دانند تصمیم اتخاذ شده، سیاست حکومت است، فکر می‌کنند دستورالعمل جدید برگرفته از تکنولوژی است و بعد از مدتی هم به آن عادت می‌کنند، پس می‌توان شکل مواجهات را تغییر داد، اگر مواجهه مثبت باشد هزینه‌ها کاهش پیدا می‌کند و به جای اینکه با مسائل فرهنگی به شکل انضباطی مواجهه صورت گیرد، طوری امور را تنظیم می‌کنند که با حداقل هزینه، بیشترین تاثیرگذاری انجام شود، حال اگر در این میان خلاقیت ذهنی هم چاشنی امور گردد در بسیاری از حوزه‌ها می‌توان این الگو را پیاده کرد، پس مداخله هست اما این که فکر کنیم مداخله سخت جواب نمی‌دهد هم صحیح نیست.
لذا همانطور که اشاره کردم در مداخله از انواع ابزارها استفاده می‌شود، در این ارتباط بحث بر سر این نیست که حکومت در سیاست‌گذاری فرهنگی دخالت کند یا نه، بحث بر سر دخالتی است که کمترین هزینه و بیشترین منفعت را داشته باشد. اگر کسی بخواهد بدون در نظر گرفتن حکومت در مورد سیاست‌گذاری فرهنگی حتی بحث کند کارش در هیچ سیلابس علمی جا ندارد، حتی اینکه من بخواهم در مسجد کار فرهنگی کنم هم به طریقی مرتبط با سیاست‌گذاری فرهنگی دولت است.
چرا در حالی که سیاست‌گذاری فرهنگی باید معطوف به معضلات عینی و صورت‌بندی دقیق مسئله‌ای فرهنگی باشد، در برخی مواقع شاهد سیاست‌گذاری فرهنگی بدون توجه و نگاه به واقعیات جامعه هستیم؟
دو پاسخ می توان به این پرسش داد، پاسخ نخست خیلی سیاسی و توصیه‌ای است که ای مسئولین سعی کنید کارتان را درست انجام دهید، پاسخ دوم هم عمیق و نظری هست، ترجیح می‌دهم به این نپردازم که سیاست‌گذار فرهنگی اصولا چرا پشت میز می‌نشیند، بگذارید از فرهنگ شروع کنیم، اگر ما امروزه در حوزه سیاست‌گذاری فرهنگی با مشکلات متعددی مواجه هستیم علتش آن است که در طول سده‌های گذشته هرگز درگیر اداره جامعه نبوده‌ایم، فرهنگ از مجرای تاثیرات خود بر ذهن افراد ایجاد می‌شود، مثلا به اعتقاد من، عدالت، حیا، حلال‌خوری و ... از جمله ارزش‌های فرهنگی هستند که از دین گرفته شده، حال می‌خواهم آنها را به جامعه انتقال دهم، سعی می‌کنم در قالب‌هایی فرهنگی، این ارزش‌ها را به کار فرهنگی تبدیل کنم، دوره آموزشی برگزار می‌کنم، فیلم می‌سازم، سخنرانی می‌کنم، منبر می‌روم و ...، اگر این تلاش، بستر و چرخه فرهنگ قرار گیرد خب پشت میز هم می‌توانم آن را انجام دهم، گزاره‌های دینی معلوم‌اند، قالب‌ها هم مشخص‌اند، کار دیگری نداریم، کارگردان، تهیه‌کننده، نویسنده بیایید کار را شروع کنیم، اما درک دیگری هم از فرهنگ هست که عمدتا کارکردگرایانی چون مالینوفسکی بدان معتقدند، بر این اساس، فرهنگ حین رفع نیاز تولید می‌شود، مثلا من اگر می‌خواهم فرهنگ حلال‌خوری را به مردم آموزش دهم می‌بایست در حین اینکه او لقمه حلال می‌خورد به او تعلیم دهم، یعنی وقتی فهمیدم گرسنه است در مکانیزمی اقتصادی، نیازش را از طریق لقمه حلال برطرف نمایم، حلال‌خوری یا حیا اینطور نیست که به مردم بگوییم ایها الناس حیا داشته باشید یا حرام نخورید، در نگاه کارکردگرا، وقتی فرد مجرد است و در جامعه‌ای پر تحریک زندگی می‌کند سخت است حیا داشته باشد، در این مقطع کار فرهنگی هم جواب نمی‌دهد، شما باید بتوانید حین پاسخی که به نیاز او می‌دهید یک ارزش فرهنگی را هم زنده کنید، در نگاه نخست که ذکر آن گذشت انگار می‌گوییم شما چه بیکار باشید، چه فقیر و چه ثروتمند باید لقمه حلال بخورید ولی مردم که از بیرون به قضایا نگاه می‌کنند مسائل را مثل ما نمی‌بینند، کسی که مشکل مالی دارد دیگر توجهی به حرف‌های ما ندارد، آن وقت می‌بینید که بی آنکه فکری به حال رفع نیازها و برساختن ارزش‌ها شده باشد کار فرهنگی شکست می‌خورد، پس مدیر، سیاست‌گذار یا هر عامل فرهنگی دیگر باید نگاهش به میدان باشد، نیازها را تشخیص دهد و در مسیر رفع آن نیازها، ارزش‌ها را زنده کند، اگر این اصل را پذیرفتیم اساسا دیگر به بخش فرهنگ نیاز نداریم، آن وقت است که فرهنگ ما در همه حوزه‌ها شکل می‌گیرد، یعنی ما هم فرهنگ اقتصادی داریم، هم فرهنگ سیاسی، و هم فرهنگ در تمامی حوزه‌ها، لذا فرهنگ ابزار پاسخ به دیگر بخش‌ها هم هست، مثلا روشی که ما در اقتصاد پیش می‌گیریم تا بر آن اساس، نیازهای معیشتی مردم را برطرف کنیم فرهنگ خوانده می‌شود، من به عنوان یک انسان که باید لباس بپوشد 10 گزینه پوششی دارم، فرهنگ است که تعیین می‌کند من کدام پوشش را انتخاب کنم ولی اگر گزینه‌ای برای پوشش من پیشنهاد نکند، دیگر کدام فرهنگ؟ این یعنی فرهنگ می‌گوید تو گزینه پوشش نداری ولی باحیا باش، من می‌گویم خب باید به من پوشش بدهی تا باحیا باشم، پس در حین تولید و مصرف نیازهایم، فرهنگ مرتبا قوی‌تر می‌شود، منتها در جامعه کنونی ما شرایط این نیست، ما با تبدیل فرهنگ به ذهنیات خود، از اجتماعیات باز مانده‌ایم، مردم هم که از جنبه اجتماعی بازبمانند فرهنگ متوقف می‌شود، پس اگر در نگاه نخست، فرهنگ را صرفا ذهنیاتی بدانیم که از دین اخذ و به جامعه تزریق می‌شود، دیگر نیازی نیست با جامعه ارتباط بگیریم و حتی مسئله را بشناسیم، منتها در نگاه دوم، فرهنگ در چرخه نیاز و مصرفی که در وجوه مختلف جامعه وجود دارد قوی یا ضعیف می‌شود و این فرآیند نگاهی کاملا اجتماعی به فرهنگ می‌دهد، در نتیجه اصل سیاست‌گذاری ما می‌شود سیاست‌گذاری فرهنگی اجتماعی نه صرفا سیاست‌گذاری فرهنگی.
آفت سیاست‌گذاری فرهنگی با توجه به پیچیده‌بودن مفهوم فرهنگ، از طرفی سطحی‌نگری، ظاهربینی و عوام‌زدگی است و از طرف دیگر، خلط اهداف کلی و آرمان فرهنگی با اهداف کمی و برنامه‌ای، چه کنیم که در دام این آفت‌زدگی نیفتیم؟
این مسئله اصلی سیاست‌گذاری فرهنگی در حکومت دینی است، اگر حکومت غیر دینی باشد دیگر نیازی به بحث از اصول و مبانی نیست، چرخه فرهنگ، مردمی است، لذا حکومت دینی همیشه با این مسئله مواجه بوده و هست، پاسخی که می‌توان به پرسش شما داد آن است که ما در بستر سیاست‌گذاری موجود خود گرفتار دوگانه‌های مصنوعی و ترجمه‌ای هستیم، مثل اینکه ساختار سیاست‌گذاری باید متمرکز باشد یا غیرمتمرکز، در این نوع نگاه، دوگانه‌ای می‌سازند و بعد می‌گویند انتخاب کن، یا مثلا سیاست‌گذار فرهنگی در تصمیم‌گیری‌های خود از مدل عقلانی غیرمردمی استفاده می‌کند یا از مدل آشفته سطل زباله‌‎ای؟ سیاست‌گذار فرهنگی در اجرای سیاست خود از مدل بالا به پایین استفاده می‌کند یا مدل پایین به بالا؟ سیاست‌گذار فرهنگی آیا نهاد دولت است یا مردم؟ و نظایر آن، پس دنیای غرب در رشته سیاست‌گذاری فرهنگی چند گزینه به شما می‌دهد و شما فکر می‌کنید در انتخاب آزاد هستید اما در نگاه جامعه‌شناسی دینی ما هیچ‌گاه این مسائل دوگانه وجود ندارد، اصولا دوگانه‌های ما چیزهای دیگری است، آنچه ما در نگاه دینی درک می‌کنیم آن است که سیاست‌گذار فرهنگی نه فقیه سنتی است، نه فیلسوف و نه عارف است که بر اصولی تکیه کند و بگوید این خوب است، آن بد است، این حرام است، آن حلال است، سیاست‌گذار فرهنگی ما توصیه نمی‌کند، سیاست‌گذار فرهنگی ما مثل جامعه‌شناسان کلاسیک هم نیست که اساسا کاری به مرزبندی ندارد و به هر طریقی به نظم درونی فکر می‌کند، به آن معنا کاری به اصول ندارد، لذا چرخه فرهنگ در درون خود جامعه است، چیزی به اسم اصول بیرونی وجود ندارد، مسئله فرهنگی از نگاه جامعه‌شناسی کلاسیک مسئله‌ای است که مردم آن را اصل می‌دانند نه آن چیزی که اصول آن را مسئله می‌دانند، پس سیاست‌گذار فرهنگی دینی نه جامعه‌شناس کلاسیک است و نه فیلسوف که با حقیقت ازلی سر و کار دارد، سیاست‌گذار فرهنگی حکیم است، حکیم در نگاه سنتی ما کسی است که با فهم خود از علوم نظری مثل فلسفه، فقه و نظایر آن، صحنه عملی را هدایت و به تدریج به آن سمت پیش می‌رود، در نگاه ما، سیاست‌گذار فرهنگی حکیم است.
حکیم نه صرفا دستش به غایت چسبیده و نه لزوما نگاهش تنها به زمین فرهنگ است، بلکه حکیم پا در زمین فرهنگ دارد و نگاهش به اصولی است که باید به سمت آنها پیش برود، او باید حکیمانه جامعه را به پیش ببرد، همین حکیم هم اگر بخواهد حکمتش را اجرا و پیاده کند باید شاخص‌هایی در ذهن داشته باشد و برای آنکه بداند کجا باید ارزش‌ها را به سمت زمین فرهنگ تقلیل داد یا در کدام مقطع فرهنگ را جلو بکشد می‌بایست مدام شاخص‌های خود را رد و بدل کند اما توجه داشته باشید که در تعیین شاخص‌های یک مسئله فرهنگی می‌بایست به خواسته‌های عمومی نیز توجه کنیم و اینکه بدانیم این مسئله چقدر در نظام دینی ما جدی و حائز اهمیت است، شاخص دیگر آنکه موضوع مورد بحث چقدر در نگاه جامعه ما مورد توجه قرار دارد و جامع نسبت به آن توجیه است، یا اینکه آیا جامعه با وجود فهم موضوع و توجیه صورت گرفته، راضی به برخورد است؟ و دیگر اینکه با فشار آوردن به جامعه مسائل حل می‌شود یا باید صرفا به قشری خاص فشار وارد آوریم؟ و نظایر آن، به عنوان مثال، یکی از موارد قابل توجه در سیاست‌گذاری فرهنگی، توجه به فرق انحرافی در جامعه است، به نظر شما اگر سیاست‌گذار بخواهد با این نوع موارد برخورد سخت صورت دهد چه مانعی پیش روی اوست؟ مانعی در مقابل او نیست، نگاه اعتقادی که جزو اصول دینی ماست، سیاست‌گذار به جامعه نگاه می‌کند و می‌بیند مردم هم این برخورد سخت را لازم می‌دانند، یا مثلا در مورد پوشش، می‌خواهید گشت ارشاد بگذارید، می‌گویم پوشش در منظومه فکری شما چقدر اهمیت دارد؟ می‌گویید جزو فروع دین است، آیا مردم می‌دانند این نوع پوشش انحرافی است؟ چون ممکن است مردم در یک تحقیق میدانی این نتیجه را بدست دهند که مثلا این نوع پوشش انحرافی نیست، بعد آیا راضی به گشت ارشاد هستند؟ خیر، برقراری گشت ارشاد عوارض بسیاری هم دارد، بعد آیا ما داریم با آن کسی که باید برخورد می‌کنیم؟ آیا در سلسله برخوردهایمان، با تولیدکننده هم مقابله شده؟ با وارد کننده چطور؟ پس چرا مرتب سراغ مصرف‌کننده می‌رویم؟ به نظر من نوع پوشش امروز انحرافی است ولی من گشت ارشاد نمی‌گذارم چون به عنوان حکیم با این هزینه – فایده‌، به نتیجه دلخواه نمی‌رسم، مراد من از ذکر شاخص‌ها و مثال‌ها این بود که بگویم حکیم باید مدام نگاهش به میدان باشد و در هر جایی از هر ابزاری که نتیجه‌بخش است استفاده کند تا در شیبی آرام و ملایم، ما را به آن غایت دینی مطلوب برساند، حکیم نه فاشیست است، نه دیکتاتور و نه کسی که ابن‌الوقت دنبال آن است که ببیند مردم چه می‌گویند، پس باید با در نظر گرفتن شاخص‌ها، تغییرات را به تدریج صورت داد.