علیرضا علوی‌تبار در نقد خود و نیاز امروز جریان اصلاحات مطرح کرد: نقد گذشته و نقشه راه آینده

همدلی| جواد شمس ـ خبرگزاری ایرنا چند روز قبل نخستین بخش از مصاحبه خود با علیرضا علوی‌تبار، یکی از تئوریسین‌ها و استراتژیست‌های جریان اصلاحات را روی خروجی خبری خود قرار داد. این مصاحبه از آنجا قابل تعمق است که علوی‌تبار ضمن واکاوی رفتار سیاسی ـ اجتماعی اصلاحات در سال‌های گذشته، نقشه‌ راه آینده نیز بررسی و تبیین می‌شود. سوگیری‌های اخیر چهره‌هایی همچون تاجزاده، حجاریان، نبوی، عبدی، زیدآبادی و متفکران دیگر جریان اصلاحات در ذیل همین حلقه فکری تعریف می‌شود و حالا علوی‌تبار به عنوان یکی از ارکان پرنفوذ تفکر و اندیشه‌ اصلاح‌طلبی، نقش خود را در تلاش برای تداوم حیات اصلاحات ایفا می‌کند. انتشار این مصاحبه در روزهایی که اخباری همچون دستگیری حسن رعیت، یکی از لباس‌شخصی‌های تندرو به جرم فساد اقتصادی و نیز سخنان قاضی مسعودی‌مقام درباره اعتقاد معاونان و وزرای محکوم کابینه احمدی‌نژاد به جادوگری و رمالی نشر یافته‌اند، تفاوت دیدگاه در دو جریان اصلی سیاسی کشور یعنی اصلاح‌طلبان و اصول‌گرایان را به خوبی نمایان می‌کند. در یک جریان، فعالیت فکری و اندیشه‌ای برای اصلاح امور و بهبود اوضاع در دستور کار است و در جبهه مقابل و حداقل برای تعدادی از اعضای سینه‌چاک آن، پر کردن جیب و اعتقاد به متافیزیکی که اسلام و عرف و قانون و علم، آن را به‌شدت نفی و منع می‌کند، ظهور و بروز دارد.
معرفی یک رادیکال سیاست‌پیشه
ایرنا پلاس در معرفی علیرضا علوی‌تبار، نوشته که او یکی از جوانان شاخص چپ‌های دهه شصت است که سیاست را زندگی ‌کرده‌اند. جوانانی که با اسلام شریعتی زیستند و در میان‌سالی از وی عبور کردند، اما همواره رادیکال باقی ماندند. علوی‌تبار از اطلاعات عملیات سپاه به عضویت مرکز تحقیقات استراتژیک و حلقه کیان درآمد. بعد از حضور در کنار عبدالکریم سروش ، در دوره اصلاحات در شورای سردبیری روزنامه صبح امروز فعالیت کرد. علوی‌تبار در کنار سعید حجاریان و عباس عبدی از چهره‌های شاخص تئوریک اصلاح‌طلب است. چپ‌های حلقه موسوی‌خوئینی‌ها، به تاسی از مرد در سایه اصلاحات، هرگز سیاستمداران پشیمانی نبوده‌اند. هرچند همین ویژگی‌شان مورد نقد واقع شده است.
تحت تاثیر مثلث «خشم» و اندیشه بنی‌صدر


در نخستین پرسش از این گفت‌وگوی تفصیلی آمده که علیرضا علوی‌تبار، پیش از انقلاب تحت تاثیر سه گانه «خمینی ـ شریعتی ـ مجاهد» سیاسی شده است که شهید بهشتی از آن تحت عنوان «خشم» تعبیر کرد. علوی‌تبار در این باره گفته است؛ «مثلث «خشم» که تعبیر دکتر بهشتی بود، فقط من را تحت تاثیر قرار نداده بود. فضای عمومی در آن زمان به این صورت بود. به‌لحاظ رهبری سیاسی، امام خمینی مطرح بود، به‌لحاظ نوع استراتژی مجاهدین خلق، و به‌لحاظ نوع ایدئولوژی نیز دیدگاه شریعتی مطرح بود. این فضای غالب بود و تصویری که از مجاهدین خلق وجود داشت، تصویر مجاهدین خلق قبل از ۵۴ بود. یکی از مبلغین این داستان، بنی‌صدر و انجمن‌های اسلامی خارج از ایران بودند. اینکه تنها راه سیاسی و استراتژی سیاسی اقدام مسلحانه است، تا قبل از برخورد امام با این استراتژی، تا حدودی در میان روشنفکران امری پذیرفته ‌شده بود.»
او در ادامه درباره تاثیرپذیری از بنی‌صدر گفته است: «من پیش از انقلاب تا حدودی با بنی‌صدر آشنا بودم، ولی شناخت زیادی از او نداشتم. برخی از نشریه‌های «اسلام، مکتب مبارز» که برای انجمن‌های اسلامی خارج از کشور بود و به ایران می‌آمد، نوشته‌هایی از بنی‌صدر با نام‌ مستعار «الف. موسوی» داشت و مقالاتی در آنها می‎نوشت. فهم مقالات او به نظر من سخت و دشوار می‎آمد و تصور من این بود که جزو آدم‎هایی است که منظم حرف می‌زند و با علوم انسانی آشناست و استدلال می‌کند. بیش از اینکه گرایش من به محتوای فکری او باشد، به شیوه بیان و استدلال او بود. من فکر می‌کردم ما باید اقتصاد بخوانیم و به فهمیدن ابعاد مساله علاقه‌مند شده بودم.»
او در ادامه این مصاحبه اشاره‌ای به کتاب «اقتصاد توحیدی» بنی‌صدر کرده و ادامه داده است: «درست یادم نیست که پیش از انقلاب این کتاب را خوانده بودم یا بعد از انقلاب. به‌نظرم در مقایسه با کتاب «اقتصادُنا» از شهید صدر، کتاب نامنسجم و نامرتبی بود. بعدها فهمیدم این سبک نگارشی بنی‌صدر است و بخش‌هایی هم پیاده ‌شده سخنرانی‌های او بود و نظم و انسجام نداشت. ولی رشته اقتصاد و شیوه استدلال او برای من بسیار جذاب بود و به همین دلیل به تحصیل در رشته اقتصاد علاقه‌مند شدم.»
همسایه شاهسوندی مجاهد
در این مصاحبه نام سعید شاهسوندی هم به میان آمده است. شاهسوندی از اعضای قدیمی و عضو مرکزیت سازمان مجاهدین خلق بود که در سال ۱۳۶۷ از این گروه جدا شد. دبیرستان و دانشگاه را در شیراز گذراند و از زندانیان سیاسی زمان شاه است. شاهسوندی در سال ۱۳۵۴ به جرم عضویت در سازمان مجاهدین خلق دستگیر و در دادگاه بدوی به اعدام و سپس به حبس ابد محکوم شد. او تا زمان پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ در زندان‌های قصر، اوین و قزل‌حصار، در حبس بود.
عضویت او در سازمان به ۱۳۴۸ بازمی‌گشت. دو سال بعد که ساواک این موضوع را دانست، زندگی مخفیانه شاهسوندی در تهران، قم، اصفهان و مشهد، شروع شد. سازمان مجاهدین سه تن را به عنوان خائن به اعضای خود معرفی و دستور اعدام آنها را صادر کرد. مجید شریف‌واقفی (خائن شماره ۱)،‌ مرتضی صمدیه‌لباف (خائن شماره ۲) و سعید شاهسوندی (خائن شماره ۳) که تغییر ایدئولوژی داده بودند. بعد از تغییرهای مکرر در سازمان مجاهدین خلق، شاهسوندی در سال ۱۳۶۴ به عنوان عضو مرکزیت سازمان درآمد. او کاندیدای اولین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی از شهر شیراز هم بود. او در سال‌های پایانی دهه ۶۰ و بعد از انقلاب ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین نسبت به مواضع این گروه دچار تردید شد. در عملیات مرصاد، زخمی و اسیر شد؛ اما در فروردین ۱۳۷۰با دخالت سعید حجاریان و عفو رهبری، از زندان خارج شد و به آلمان مهاجرت کرد. شاهسوندی از جمله افرادی است که دخالت مجاهدین در بمب‌گذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی را اعلام کرده ‌است.
علوی‌تبار درباره سعید شاهسوندی گفته است: «خانه پدری آنها در کوچه خانه پدری ما بود و من وقتی از زندان آزاد شد و جامعه از او استقبال کرد، او را دیدم. اما دیگر او را ندیدم و نمی‌دانم سرنوشتش چه شد. شنیده‌ام که بعد از مرصاد دستگیر شده بود.»
علوی‌تبار که از پایه‌گذاران اطلاعات عملیات سپاه در زمان جنگ و از یاران و همراهان شهید باقری بود، هر گونه ارتباط با اعضای سازمان مجاهدین؛ حتی آنها را که به‌اصطلاح بریده هستند و توبه کرده‌اند، رد می‌کند.
مساله بنی‌صدر و انقلاب نوپا
انقلاب بعد از تثبیت خود که به‌واسطه رهبری امام و نیز فعالیت‌ّهای دولت موقت از یک طرف و روحانیون انقلابی از طرف دیگر شکل گرفت، بنی‌صدر به اصلی‌ترین دغدغه کسانی تبدیل شد که هر یک به نوعی داعیه انقلاب را داشتند. آنها که عملیاتی بودند، آنها که فعالیت فکری می‌کردند و آنها که سمت‌های اجرایی داشتند. علوی‌تبار که از فعالان چپ و نیز از سابقون ایدئولوگ بود، در باره ارتباط و علایقش درباره بنی‌صدر عنوان کرده است: «در ابتدای انقلاب تحت تاثیر امام از دولت موقت دفاع می‌کردیم، ولی عقیده داشتیم مواضع آن انقلابی نیست. بیشتر دیدگاه‌هایی مثل دیدگاه‌های «جنبش مسلمانان مبارز» روی ما اثر داشت؛ یعنی نوع زاویه انتقادی آنها و «نشریه امت» که جنبش مسلمانان مبارز منتشر می‌کرد. نوع نگاه انتقادی آنها بیشتر برای ما جذاب بود. در ادامه همین روند، در جریان اولین انتخابات ریاست جمهوری، انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شیراز یکی از معدود انجمن‌های اسلامی دانشجویی بود که از بنی‌صدر حمایت کرد. بقیه این کار را نکردند. به یاد دارم آقای دکتر سروش به شیراز آمده بودند و از ایشان سوال کردیم؛ به بنی‌صدر رای می‌دهید یا نه؟ ایشان از جواب صریح ابا داشت ولی بعد گفتند نه، رای نمی‌دهم.»
دلیل این عدم اعتماد نخبگان به بنی‌صدر همان پاشنه آشیل او بود، عقده محبوبیت و خودبرتربینی. علوی‌تبار در این باره بیان کرده است: «انتقادی که دکتر سروش به بنی‌صدر داشت، بعدها برای ما بسیار مهم شد. چون می‌گفت بنی‌صدر کیش شخصیت دارد و خیلی روی خودش حساب می‌کند. این انتقاد بعدها در ذهن من سوالات زیادی ایجاد کرد، ولی رای من را متزلزل نکرد. بعدها وقتی بنی‌صدر رئیس‌جمهور شد، ما هم مثل همه دفاع می‌کردیم. ولی بعد دعواها اوج گرفت. البته ما طرفدار حزب جمهوری اسلامی نبودیم و در نقطه مقابل بنی‌صدر قرار نمی‌گرفتیم، اما نسبت به بنی‌صدر نیز منتقد بودیم و فکر می‌کردیم چیزی بین این دو، درست است. نه مواضع حزب درست است و نه مواضع بنی‌صدر و کسانی که بنی‌صدری محسوب می‌شدند. آقای بهشتی، پیش‌روترین بخش حزب بود، ولی حزب بخش‌های دیگری نیز داشت. آقای بادامچیان هم عضو حزب بود. یا آقای آیت و تیپ‌های این‌چنینی نیز بودند. اتفاقاً ما به جناح پیش‌رو نزدیک‌تر بودیم.»
حادثه ۳۰ خرداد سبب شد تا علیرضا علوی‌تبار و امثال او از بنی‌صدر فاصله بگیرند. دلیل آن داشتن زاویه زیاد با سازمان مجاهدین خلق بود.
بازرگان؟ نه! با او موافق نبودم
انتقادی که همیشه به مرحوم بازرگان و دولت موقت زده می‌شود، انقلابی نبودن است، نه در روش و نه در هدف. علوی‌تبار در این خصوص گفته است: «از استعفای دولت موقت بعد از تسخیر لانه جاسوسی ناراحت نشدم. ما عقیده داشتیم که این دولت موقت مناسب دوران انقلاب نیست. من عقیده دارم آقای بازرگان نه در روش و نه در هدف انقلابی نبود. ما در آن زمان هم در روش و هم در هدف انقلابی بودیم. به همین دلیل مواضع ما مغایرت بسیاری با مواضع ایشان پیدا می‌کرد.»
تحلیل‌هایی قوی‌تر از برداشت‌های حزب جمهوری اسلامی
علوی‌تبار در بخش دیگری از این مصاحبه با ایرنا پلاس، درباره مجاهدین انقلاب گفته است: «ما تحلیل‌های سازمان مجاهدین انقلاب را قوی‌تر و منسجم‌تر از حزب (جمهوری اسلامی) تلقی می‌کردیم و مجموعاً با آنها احساس نزدیکی بیشتری داشتیم. اما چهره‌هایی که در استان فارس می‌شناختیم، برای ما چهره‌های جذابی نبودند و افرادی سنتی محسوب می‌شدند. آن زمان از تفاوت دو جناح مجاهدین انقلاب اطلاع نداشتیم، اما من تحلیل‌های آنها را می‌خواندم و پیگیری می‌کردم و استفاده می‌کردم. نوعی سمپاتی و حمایت داشتم و در مقایسه با حزب علاقه بیشتری به آنها داشتم.»
داستان جنگ
این گرایش البته با عضویت علوی‌تبار در سپاه به کلی تمام شد. دوره‌ای که جبهه‌های جنگ نیاز به نیروهای کاردان و خوش‌فکر داشت. سخنان علوی‌تبار در این برش از مقطع زندگی اینگونه است: «در ابتدای جنگ، لشکر 19 به شیراز منسوب نبود، یعنی مناطقی را طراحی کرده بودند. مثلاً لشکر ۱۹ استان‌های فارس، کرمان و هرمزگان را در برمی‌گرفت و آنها مجموعاً پشتیبان لشکر ۱۹ فجر بودند. فرمانده آن، مرحوم مجید بقایی‌شیرازی بود. وقتی جنگ شروع شد، من به‌صورت داوطلب و بسیجی پیوستم و در سال۶۰ به استخدام سپاه و لشکر ۱۹ فجر درآمدم و عملاً کادر سپاه شدم. تا دو روز قبل از قطعنامه ۵۹۸ عضو سپاه بودم. بعد از آن استعفانامه نوشتم و زمانی که جواب طول کشید، رها کردم و آمدم. چون ترک پست نظامی جرم محسوب می‌شد، یکی از دوستان واسطه شد و من را به‌عنوان مامور به دانشگاه اصفهان فرستادند. در مدتی که بودم، در عملیات‌های مختلف شرکت می‌کردیم. وقتی دانشگاه باز شد، دائم در جبهه نبودیم و قرار بر این بود که ترم‌ها را ثبت‌نام کنیم و هر موقع عملیات باشد ۱۵روز قبل به ما بگویند و ما به جبهه برویم. بعد از عملیات می‌توانستیم مجدداً برای ادامه درس برویم. این کار درس خواندن را برای ما بسیار سخت می‌کرد و فشار زیادی روی ما بود. تابستان‌ها و در زمان تعطیلی دانشگاه‌ها نیز تماماً در جبهه بودیم. لزوماً بسیاری با عملیات‌ها مترادف نبود، ولی من در بسیاری از عملیات‌ها بودم.»
تحلیل‌های علوی‌تبار از ناکامی در جنگ
بعد از فتح خرمشهر کسانی بودند که اعتقاد به اتمام جنگ داشتند. نظرها و تحلیل‌های موافق و مخالف این ایده به‌صورت گسترده نشر می‌یافت. علوی‌تبار از فضای آن روزها بیان کرده است: «ما چندان مطلع نبودیم و رده ما آنقدر بالا نبود که در جریان جزییات باشیم. من تحلیل‌های نهضت آزادی را خوانده بودم. به نظرم می‌آمد نکات قابل تاملی وجود دارد و از طرفی، تحلیل‌های بچه‌های سپاه را به یاد دارم. ما سوالاتی در ذهن داشتیم و جلساتی گذاشتند و آقای شمخانی توضیح می‌داد که چرا ما باید جنگ را ادامه دهیم و سعی می‌کرد از این مساله به‌طور عقلانی دفاع کند. سپاه نشریه‌ای به نام «رویدادها و تحلیل‌ها» داشت. آن نشریه نیز در چندین شماره در رابطه با اینکه چرا ما باید جنگ را ادامه دهیم، می‌نوشت. ما مجموعاً استدلالی را که آنها داشتند، می‌پذیرفتیم و عقیده داشتیم ضروری است که تا گرفتن یک منطقه استراتژیک، جنگ را ادامه بدهیم.»
اما علوی‌تبار اعتقاد دارد که در تحقق این هدف ناکامی حاصل شد. او در این خصوص گفته است: «ما نتوانستیم آن هدف را محقق کنیم، ولی در اوایل جنگ، تصور می‌کردیم این اتفاق رخ می‌دهد. در حقیقت من فقط بعد از عملیات بدر و خیبر روی امکان‌پذیری آن شک کردم. قبل از آن شک نداشتیم و فکر می‌کردم ما بصره یا جای مهم دیگری در عراق را می‌گیریم و بعد می‌توانیم شرایط خود را به عراق تحمیل کنیم و خسارت جنگ را بگیریم و پیروز از جنگ بیرون بیاییم.»
برای این کار باید تحلیل‌ها و یافته‌ها به رده‌های بالای نظامی منتقل می‌شد. علوی‌تبار در این کار شخص فعالی بود. «بعد از بدر و خیبر، گزارش مفصلی برای قرارگاه کربلا تهیه کردم. ستاد لشکر گفته بودند این گزارش را تهیه کنم و در گزارش سعی کردم مفصلاً تحلیل کنم که چرا ما پیروز نخواهیم شد. تصور من این بود که یک ارتش کلاسیک می‌تواند در نبرد کلاسیک پیروز شود. بار اصلی جنگ روی دوش سپاه است. سپاه هم هنوز به یک ارتش کلاسیک تبدیل نشده‌ است. از همین زاویه پیش‌بینی می‌کردم عملیات بدر و خیبر به نتیجه‌ای که می‌خواهیم، نرسد، چون ما می‌خواستیم با ارتشی بزرگ اقدامی کلاسیک داشته باشیم. ولی از تاکتیک‌ها و راهکارهای ارتش‌های پارتیزانی استفاده می‌کردیم. غافلگیری عنصر متعلق به ارتش پارتیزانی است. چون آثار غافلگیری برای ارتشی بزرگ در عرض نیم ساعت از بین می‌رود.»
این تئوریسین و استراتژیست درباره سرنوشت گزارش خود گفته است: «ابتدا به دادستانی معرفی شدم. چون فکر می‌کردند ممکن بود موجب تزلزل شوم. البته آنجا با من برخورد بدی نشد. ولی تاکید کردند من نباید این حرف را در هیچ جای دیگری بزنم. نتیجه دیگر این بود که عملاً اعتماد آنها نسبت به من کاهش پیدا کرد، چون عقیده داشتند این دیدگاه احتمال انتقال دارد و می‌تواند باعث تزلزل بچه‌هایی شود که می‌جنگند. البته قصد من این نبود و هیچ‌گاه این مطالب را با بچه‌های رده‌های دیگر در میان نمی‌گذاشتم، چون نمی‌توان به کسی که جانش را کف دست گرفته و هر لحظه در معرض شهادت یا مجروح و معلول شدن است گفت؛ کار تو نتیجه نمی‌دهد. ولی در دلم این آرزو و امید بود که من اشتباه کنم و نتیجه بگیریم.»
نیاز این روزهای اصلاحات: اعتراف به اشتباه و دوری از شعارزدگی
به این ترتیب، نخستین بخش از مصاحبه علیرضا علوی‌تبار به پایان رسید. در این مصاحبه رد پای دو موضوع به خوبی مشهود است؛ درس گرفتن از اشتباهات و تحلیل آنها به منظور دستیابی به اهداف متعالی و نیز، عمیق شدن با تفکر و اندیشه‌ورزی در خصوص مسایل به‌دور از شعارزدگی. این دو را شاید حلقه مفقوده این روزهای جریان اصلاح‌طلبی دانست که با پرداختن به آنها شاید بتوان دوباره به جامعه امید داشت تا همچنان اصلاح‌طلبی زنده بماند. شاید یکی از دلایل ایجاد حلقه فکری جدید در دل اصلاحات با حضور افرادی همچون علیرضا علوی‌تبار، همین موضوع باشد.