روزنامه همدلی
1398/05/05
عضو سابق گروهک منافقین: فکر کردیم سوار ماشین شده و تهران پیاده میشویم
در روزهای منتهی به عملیات فروغ جاویدان، در میان منافقین چه گذشت؟چند روز مانده به عملیات فروغ جاویدان، ما را داخل پادگان اشرف بردند و گفتند بیایید میخواهیم مهمات بار کنید و غذا درست کنید، ما هم رفتیم. قبل از آن در اردوگاهی بین سلیمانیه و کرکوک بودیم، دو سه روز قبل از عملیات گفتند هر کس که میخواهد در این عملیات شرکت کند بیاید، میخواهیم ایران را بگیریم، هر وقت ایران را گرفتیم یک سمت هم به شما میدهیم، مثل فرمانداری یا استانداری. بعد حدود 600 الی 700 نفر از اسرای اردوگاه رفتند، ما 200نفر باقی ماندیم، یک مدت آنجا بودیم، یک دفعه شب آمدند و گفتند که میخواهیم اردوگاه را تخلیه کنیم، باید بیایید پادگان اشرف و آنجا کارهای خدماتی کنید. یکی از دوستان ما که فرمانده سپاه بود، گفت اینها میخواهند ما را بترسانند، شما اصلا از جایتان تکان نخورید. ما گفتیم نمیرویم، آنها هم گفتند ما با کسی شوخی نداریم و میخواهیم این اردوگاه را منفجر کنیم، یا میآیید یا شما را هم با اردوگاه منفجر کنیم. گفتیم نمیآییم. چون فکر میکردیم شاید دارند بلوف میزنند. فردا صبح دیدیم خودروهای آلفا دور اردوگاه حلقه زده و TNT آوردهاند، خلاصه با بیل و کلنگ کنار دیوارها را میکندند، بعد که اسرا فهمیدند خبریست، شروع به جیغ و داد کردند، گفتیم باشد ما به پادگان میآییم، عملیاتتان که تمام شد، ما را هم آزاد کنید، گفتند بیایید. همه را با آلفا به پادگان اشرف بردند. یک روز آنجا بودیم. من راننده یکی از آلفاها شدم تا غذا به ایران ببریم، بعد یک نفر مسلح کنارم گذاشتند. اول رفتیم سمت جلولا و خانقین، بعد هم منظریه و سر پل ذهاب. بعد در آنجا دیدم که حدودا 1000 توپc130 حدوداً یک کیلومتر صف کشیدهاند که لولههایشان به سمت ایران بود، دیدیم همه سرباز عراقیاند. به بغل دستیام گفتم نیروهای عراقی اینجا چه کار میکنند؟ گفت: نه اینها نیروی خودی هستند، بچههای ما را در جلو پشتیبانی میکنند. ولی همه لباسها و سلاحهایشان عراقی بود. آن موقع فهمیدیم عراق به آنها کمک میکند، بعد که آمدند و غذا را تحویل گرفتند، چند هوایپمای عراقی که خلبانان آنها ایرانی بودند، بالای سر ما پرواز میکردند. از کسانی که نزدیکمان بودند سوال کردم گفتند ما نزدیک کرند هستیم. ستون را انداختیم در جاده و تخته گاز داریم میرویم. همان موقع میگفت که از سمت ملاوی به ما حمله کردهاند و الان متوقف شدهایم. گفتیم عراق مگر همکاری نمیکند؟ گفتند نه ما خودمان تنها داریم با ستون جلو میرویم. آن کسانی که در حمله ما را همراهی میکردند از اروپا آمده بودند ولی تا به حال سلاح ندیده بودند. بغل دستیام میگفت ما رفتیم آنجا درگیر شدیم، ولی آنها بلد نبودند با اسلحه کار کنند.
ترکیب نیروهای شرکت کننده در عملیات به چه صورت بود؟
نیروها چند طبقه بودند، یک طبقه خود فداییان رجوی بودند که همهشان اول انقلاب در خانههای تیمی در گروههای ترور مشارکت داشتند، یک طبقه هم که همین اسرا بودند که از اردوگاه برده بودند. طبقه بعد دانشجویان یا افراد بیکار ایرانی مستقر در اروپا بودند، به آنها پول میدادند، آنها حتی کار با اسلحه را هم بلد نبودند. دوستم میگفت ما همیشه درگیر این هستیم که به اینها تیراندازی یاد بدهیم. میگفتند در حالی که نزدیک کرند شدیم هنوز دارند به آنها آموزش کار با سلاح میدهند. به آنها گفته بودند بیایید به عملیات برویم، اصلا درگیر نمیشویم، مردم کمکمان میکنند، اینها را هم بیخبر با خود بردند، بعد به علت ناآشنایی با اسلحه در میدان جنگ، خودشان به همدیگر شلیک میکردند.
تجهیزات نظامی منافقین در هنگام حمله به چه شکل بود؟
خودشان میگفتند که نفربرها، زرهیها، آلفاها و جیپها همه مارک ارتش عراق خورده بود، میگفتند اینها مال ماست و ما آنها را به غنیمت گرفتهایم، ولی غنیمتی در کار نبود، در همه این ستونها سربازان عراقی حضور داشتند.
ولی عکس ماشینهای نظامی منافقین با آرم این گروهک موجود است.
از ارتش عراق تجهیزات میگرفتند. من نقاش بودم، به من میگفتند ماشینها را تحویل بگیر، رنگشان را بسوزان و رنگ خاکی بزن. یک کلیشه هم مال سازمان بود که به ماشینها میزدیم. این طور همه چیز را تغییر شکل میدادند وگرنه هیچ چیزی مال خودشان نبود. صدام 30درصد از نفتش را به رجوی داده بود، تمامی خودروها و مهماتش را هم به مسعود رجوی داده بود. من 22سال آنجا بودم، فهمیدیم حرفهایی که به ما زدند دروغ بوده. میگفتند در مسیر، مردم به ما کمک میکنند. یک نفر هم در کرند نبود، ما که غذا تحویل میدادیم میپرسیدیم مردمی که میخواستند کمک کنند چه شد؟ میگفتند حتی یک بچه هم در شهر نیست، چون هواپیماهای عراقی از قبل آنجا را بمباران کرده بودند، با توپهایی که از قبل در منظریه گذاشته بودند شلیک کرده و جلو را پاکسازی کرده بودند و اکثر مردم را با سلاحها و نفرات عراقی از بین برده بودند.
خودتان هم در مسیر با مردم برخورد داشتید؟
مردم به کوهها فرار کرده بودند، اینها برای فیلمبرداری، یک نفر را پیدا میکردند، به او غذا و پول میدادند و تشویق میکردند و میگفتند بیا جلوی دوربین فلان شعار را بده یا فلان حرف را بزن، او هم که میدید اطرافش پر از نظامی است و همه سلاح بهدست هستند، از ترس، چیزهایی را که نباید میگفت، بیان میکرد، بعد میگفتند مردم با ما هستند، در حالی که اصلا مردمی در کار نبود، همه در کوه مخفی شده یا کشته شده بودند. میگفتند در کرند پر از جنازه است. روز بعد که از کرند عبور کردند و به سمت اسلامآباد رفتند، دیدند مردم آنجا هستند، فیلمبرداری کرده بودند. مردم در کنار ستون ماشینها حرکت میکردند ولی کسی آنها را تحویل نمیگرفت. خودمان به چشم دیدیم، ولی باز از میان مردم، افرادی را بیرون میکشیدند و به او دیکته میکردند که جلوی دوربین چه بگوید، در حالی که اصلا این طور نبود. رجوی در توهمات خود میگفت به محض اینکه سلاح بلند کنیم مردم کرمانشاه همه به کمکمان خواهند آمد.
آمار کشتهها، زخمیها و اسرای منافقین چه تعداد بود؟
اینها میگفتند 10هزار نفر فرستادهاند، ولی ما که در پادگان بودیم بعد از شکستشان در مرصاد دیدیم که حدودا 300 الی 500 نفر برگشتند، میگفتند ایران تمام افراد ما را شکنجه کرده و کشته، در حالی که در جنگ که شیرینی پخش نمیکنند. خیلی از کسانی را که از اروپا آورده بودند، بر اثر شلیک اشتباه کشته شدند، یک سری در آتشباری اشتباهی عراق مردند، یک سری هم در جنگ رو در رو با ارتش و سپاه کشته شدند. یعنی از این 10هزار نفر، حدود هزار نفر برگشت. ضمن اینکه 200 الی 300 نفری هم در بحبوحه جنگ، سریعا لباسهای نظامی را درآوردند، لباسهای مردم را از خانههایشان درآوردند و پوشیدند و وارد ایران شدند، بعد از آنجا به پاکستان یا ترکیه رفتند و از آنجا به پادگان آمدند. تعریفهای مختلفی میکردند، میگفتند کشتههایشان در ایران قیامت بود، هوایپماها شهرها و مردم را نابود کرده بودند.
در جلسه بعد از شکست عملیات چه گذشت؟
من در آن جلسه بودم. رجوی گفت ما پیروز شدیم، سه بار فریاد زد: فتحالمبین، فتحالمبین، فتحالمبین. بعد یک سری از آنهایی که قوم و خویششان در این نبرد کشته شده بودند به او گفتند این چه پیروزی است که تعداد بسیاری کشته شدهاند؟ ما که ایران را نگرفتیم، چطور پیروز شدیم؟ رجوی گفت تقصیر من نبود، آنچه را که من گفتم، شما عمل کردید و پیروز شدید. ولی این که تعداد بسیاری کشته شدند تقصیر خودتان است، چون به زن و بچه و زندگی فکر کردید، خب معلوم است که پیروز نمیشوید، شما الان باید همه را طلاق دهید و فقط آنچه من میگویم را بپذیرید، صددرصد خودتان را فدا کنید، اگر این کار را میکردید پیروز میشدید. در واقع رجوی همه تقصیرات خودش را بر دوش دیگران انداخت. خب، وقتی تو نفر آموزش ندیده را در عملیات میآوری، خود او هم همه را میزند و میکشد، این چه فرماندهی است؟
مگر منافقین در این عملیات از جان و دل مایه نگذاشتند؟
آنهایی که وارد عملیات شدند تا سر پل ذهاب خوب بودند، کسی فکر نمیکرد نیروی نظامی ایران جلویشان را بگیرد، بحث جنگیدن نبود، ما اصلا فکر نمیکردیم بخواهیم از سلاح استفاده کنیم، فکر میکردیم ماشین سوار میشویم و تهران پیاده میشویم. این چیزها در اذهان نیروها بود، ولی حتی جربزه ایستادن جلوی این همه نیرو را نداشتند. ضمن اینکه توان نظامی هر دو سوی نبرد یکسان نبود.
نیروهایی چون شما که به اسارت منافقین درآمده بودند برای فرار تلاشی هم کردند؟
من خودم چند بار قصد داشتم این طرف بیایم، ولی همیشه یکی از مجاهدین که از گروههای ترور بود با سلاح کنارم نشسته بود، هر جا که میرفتم همراه من بود، خیلیها قصد فرار داشتند، یکی از مجاهدین که از قضا همشهری من هم بود، میگفت اینها چهار نفر را برای مراقبت از یک نفر میگذاشتند که اگر سه نفر حواسشان نباشد، یک نفر حتما حواسش باشد. اگر کسی فرار میکرد او را با تیر میزدند. فکر میکنم چهار پنج نفر را در عملیات زدند، ترس و واهمه بود که مانع از فرار ما میشد. خود من در اشرف دو بار فرار کردم، منافقین در سایتشان گفته بودند خاتمی اعلام جدایی کرده، در حالی که من فرار کردم، اعلام جدایی نکردم. دوباره از من تعهد گرفتند که دیگر این کار را نکنم. اینها با ترفندهای مختلف یا با رعب و وحشت، سیاهی لشکر خود را حفظ میکردند یا با تشویق افراد را نگاه میداشتند.
در اردوگاه، مجاهدین را محاکمه و اعدام هم میکردند؟
علنی نه، میگفتند ما محاکمه و اعدام نداریم، مثلا خود من یک بار شبانه از اشرف فرار کردم. شهر مندلی عراق حدودا تا مرز ایران هفت هشت کیلومتر فاصله داشت. وقتی رسیدم صبح شده بود و هوا گرگ و میش بود. دیدم که یک جاده مرزی آنجاست، خیلی شلوغ بود، گارد جمهوری عراق آنجا بودند. خودم را داخل یک کانال بزرگ آب انداختم و قایم شدم، چند دقیقه بعد آمدند بالای سرم، من را نزدند، بردند در یک پایگاه متعلق به عراق، گفتند چون فرار کردی تحویل عراق هستی و باید تو را تحویل زندان ابوقریب بدهیم. آنجا فهمیدم یک سری سنسور حرارتی در بیابان کار گذاشتهاند که هر کسی در فاصله یک کیلومتری یا پانصد متری اشرف باشد، آمارش را به منافقین میدهند. بعد من را تحویل استخبارات عراق دادند. آنجا افسر یک کشیده به گوش من زد و گفت «میخواهی به ایران بروی؟» گفتم «میخواستم بروم نشد.» دوباره در گوشم زد و گفت «میفرستمت ایران» من را فرستادند دم در پادگان اشرف، آنجا استخبارات عراق یک مقر داشت. یک صندلی آنجا بود، لخت شدم و برق به من وصل کردند، 4ساعت فقط میلرزیدم، بعد از این فهمیدم تکان بخوری یا زندان ابوقریب را نشانت میدهند یا جلوی در اشرف تو را میدهند دست استخبارات عراق که گوشمالی بدهد و بترسی و دوباره به گروهک برگردی. اما در اردوگاه، اعدام نبود، دادگاه هم نبود، بحث طلاق و ازدواج بود، رجوی بعد از عملیات فروغ جاویدان میگفت چون در این عملیات به زن و بچه و پدر و مادر فکر کردید باید همدیگر را طلاق دهید. میگفت همه چیز من شما هستم. البته تا سال 70 ازدواج داشتند، ازدواجشان این شکلی بود که 10نفر مرد و 10نفر زن میآوردند، مردهایی که برایشان خیلی خوشرقصی کرده بودند، هیچ رضایت و صحبتی هم از قبل با هم نداشتند، بالای یک سن میرفتند و بعد حلقه میدادند که دست هم کنند، بعد دست میزدند و یک جعبه شیرینی میچرخاندند و کار تمام میشد. اما از سال 70 به بعد همه چیز تمام شد. علتش هم مریم رجوی بود. ما در اردوگاه میگفتیم مسعود رجوی عاشق مریم است، به همین دلیل گفت همه را طلاق دهید تا مریم از مهدی ابریشمچی جدا شود و مسعود بتواند با مریم ازدواج کند.
فعالیت روزمره شما در اشرف چه بود؟
اینها یک تاکتیک داشتند که هیچکس نباید بیکار باشد. میگفتند اگر کسی بیکار باشد ذهنش همهجا میرود و کمکم از واقعیات آنجا با خبر میشود، در نتیجه ذهنش باید همیشه مشغول کار باشد. مثلا میگفتند خیابان 100 را فلان مقر جارو کند، آنجا خیابانها نامگذاری شده بود، یا مثلا فلان مقر برای آمریکاییها کانکس بزند، یا یک مقر مثلا میرفت کار سرویس ماشینها را انجام میداد. ما هرروز صبح ساعت 5 که بیدارباش بود کارمان را شروع میکردیم. خلاصه یک کاری برای ما درست میکردند. یک مدت میگفتند باید مسجد درست کنیم، یک عده میگفتند تا الان مسجد نداشتیم چرا الان باید مسجد درست کنیم؟ میگفتند آمریکاییها بیایند اینجا و ببینند مسجد نداریم میگویند ما مسلمان نیستیم. یا مثلا میگفتند یک سالن نشست درست کنیم که اگر با آمریکاییها ملاقات داشتیم، آبرومندانه باشد.
در طول این 22 سال حتی یک لحظه این ذهنیت به فکرتان خطور کرد که ممکن است ایدئولوژی منافقین درست نباشد؟
آدمهایی بودند که مثل من یا اسیر بودند یا از اروپا آمده بودند، اگر هم کسی چیزی قبول میکرد به اجبار میپذیرفت، کسانی هم که میپذیرفتند به نظر من صوری بود، چون بعضی جاها از دستشان در میرفت، اما اینکه بگویم کسی 100درصد ایدئولوژی گروهک را قبول داشت نه، صوری بود. زمانی که همه را مجبور به طلاق کردند همه به ایدئولوژی گروهک شک کردند.
ناگفتههایی هم از دوره حضور خود در گروهک منافقین دارید؟
وقتی ما را مجبور به طلاق کردند، کار سخت شد. غریزه جنسی نمیگذاشت که ما اصلا به زن فکر نکنیم و دنبال آن نرویم. ولی یک تعداد بودند که واقعا برخی زنها را دوست داشتند یا برخی زنها از بعضی از مردها خوششان میآمد. اینها در یک زمان و مکانی به هم میرسیدند و قرار میگذاشتند. آنجا هم آدمفروش زیاد بود، میرفتند و خبر میدادند، برخی از اینها که از وفاداران رجوی بودند، مثل جهانگیر یا رحمان واقعا جلاد بودند، سر قرار اینها را میگرفتند، من یک بار به چشم خودم دیدم، داشتم از سالن ورزش بر میگشتم، حدود ساعت 1 نیمه شب بود، فکر کنم پرویز بود که با چند نفر از مسئولان بالا، آن دو نفر را به طرف انبارهای وسایل بلامصرف بردند. کنجکاو شدم، رفتم ببینم چه خبر است، 10 دقیقه آنجا ماندم، آن دو نفر آنقدر جیغ و داد کردند که نتوانستم تحمل کنم، فرار کردم و به آسایشگاه آمدم. تا صبح آنها را شکنجه کرده بودند. صبح که به طرف انبار آمدم دیدم در و دیوار خونین است. اسمشان شهریار و ناهید بود، دیدیم دیگر در پادگان نیستند و آنها را کشتهاند. اعدام نمیکردند ولی سر به نیست میکردند. مثلا یکی بود که خیلی مخالف بود و در هر محفلی از منافقین بدگویی میکرد. یک روز بعد از ظهر با ما فوتبال بازی کرد، ولی سر شام دیگر نیامد، بعد از شام گفتند فرزاد سکته کرده و مرده، مگر میشود کسی که تا غروب فوتبال بازی میکرده یک دفعه سکته کند و بمیرد؟
سایر اخبار این روزنامه
عضو سابق گروهک منافقین: فکر کردیم سوار ماشین شده و تهران پیاده میشویم
نجفقلیحبیبی در گفتوگو با همدلی: بازی جدید تندروها: ایجاد نارضایتی، رای حداقلی
«همدلی» از تفاوت نگاه سکانداران اقتصادی به قیمت کالاهای اساسی تا واقعیتهای موجود در بازارها گزارش میدهد
گزارش همدلی از شیوع اعتیاد در بین دانشجویان پزشکی دانشجویان در تور اعتیاد
فریاد «زمان» بعد از 17 سال سکوت
اتهام کریمیقدوسی دامن خودش را گرفت «دوتابعیتیها» روایت جدید توهم توطئه
داریوش قنبری منطقمداری در قوا
فعالیت شورای عالی سیاستگذاری اصلاحات با عنوان جدید جبهه اصلاحطلبان ایران اسلامی در وزارت کشور ثبت شد
داریوش قنبری منطقمداری در قوا
مثلث خاورمیانه
چرا مذاکره با ایران دشوار میشود؟