دیگه بزرگ شدم!

    اگر رفیق قدیمی ما باشید، می‎دانید که هفته درمیان، یک دورهمی نوجوانانه برگزار می‎کنیم و هرچه دل‎مان می‎خواهد می‎گوییم؛ گله و شکایت و نقد و نق و کلا هر چیزی که هیچ‎جای دیگر امکان گفتنش را نداریم. از این به‎بعد، ماهی یک‎بار، دورهمی‎های‎مان کمی رنگ‎وبوی تخصصی‎ به خودش می‎گیرد. یک‎روان‎شناس به جمع‎مان اضافه می‎شود که سوال‎ها و ابهام‎های‎مان را درباره مسئله موردبحث حل می‎کند. اسم این جلسات تازه را گذاشته‎ایم «میزگرد». مهمان‎‌های اولین میزگردمان، «آیدا شادکام» و «هدی عباس‎زاده» 12ساله و «زینب عادل سحرخیز» 11ساله، دغدغه مشترکی داشتند که شاید مسئله شما هم باشد: «چی کار کنم که پدرومادرم، من رو بچه فرض نکنن؟». یک‎ساعت گپ زدیم و از «رضا شم‎آبادی»، روان‎شناس هم کمک گرفتیم تا جواب این سوال را پیدا کنیم.  برای شرکت در جلسات جوانه، با شماره‎های بالای صفحه درارتباط باشید.   روش‎های فعلی   پاتیناژ روی مخ والدین  قبل از این‎که بپرسیم چطور می‎شود اعتماد بزرگ ترها را جلب کرد، باید بدانیم الان رفتارمان چطوری است. داریم اشتباه می‎کنیم یا خیلی هم کارمان درست است؟ هدی بحث را با یک سوال شروع می‎کند: «شما برای این‎که به پدرومادرتان بگویید بزرگ شده‎اید، چه کار می‎کنید؟». آیدا: «من، کارهایی را که قبلا آن‎ها برایم انجام می‎دادند، خودم به‎عهده می‎گیرم». زینب: «مشکل این‎جاست که چطور قانع‎شان کنی دیگر کمک نمی‎خواهی! من هروقت می‎خواهم تنهایی کاری را انجام بدهم، مجبورم کلی اصرار کنم. آن‎قدر می‎گویم لطفا! خواهش می‎کنم! آخرش هم  خسته می‎‌شوم و بی‎خیالِ مستقل بودن». هدی: «من ترفندی دارم که بعضی وقت‎ها جواب می‎دهد. کارهایی را که قبل انجام داده‎ام و مامانم به‎خاطرش گفته «چه دختر بزرگی شدی»، بهش یادآوری می‎کنم. بعد نتیجه می‎گیرم که پس بذار تنها برم بیرون».  شم‎آبادی: «حالا بیایید به سناریویی فکر کنیم که خیلی هم دور از ذهن نیست. من یک بابای خسته‎ام که تازه از سر کار آمده‎ام. زینب برای راه‎انداختن کارش، هی اصرار می‎کند. هدی هم مرتب می‎گوید «یادته قبلا گفتی من بزرگ شدم؟». واکنش من چه خواهد بود؟ آیدا: «حتما می‎گویید «بسه دیگه! خسته‎ام کردی». بعد هم همه‎چیز خراب می‎شود. من با اصرار مخالفم. برای کارها و تصمیم‎های بزرگ، جواب نمی‎دهد. درمواقع دیگر هم اگر فایده داشته‏‎باشد، فقط برای این است که از دستت خلاص شوند». هدی: «من می‌‎دانم وقت‎هایی که مامانم عصبانی است، نباید چیزی بگویم تا خشمش فروکش کند». زینب: «هیچ روشی دربرابر مامان من، فایده ندارد. حتی نمی‎گذارد با کسی که خودش به او اعتماد دارد، بیرون بروم». آیدا: «می‎توانی قول بدهی، مراقب خودت باشی و زود برگردی». هدی: «نمی‎توانی چنین قولی بدهی چون دیر و زود می‎شود و هر اتفاقی، ممکن است».  
روش‎های ناممکن
پرواز، دروغ و کارهای نشدنی دیگر  حالا بیایید فکر کنیم غیر از ترفندهای فعلی، چه کارهای دیگری برای مجاب کردن والدین، می‎شود انجام داد. برای پیداکردن راه‎حل معقول، تخیل و تصور هرچیزی حتی شیوه‎های مسخره، مجاز است. هدی: «من بارها فکر کرده‎ام که اگر مامانم اجازه ندهد تنهایی کارم را انجام بدهم، وسایلم را جمع کنم و از کلاس بپرم بیرون. این‎طوری هم کارم پیش می‎رود، هم بهش ثابت می‎کنم که اتفاق بدی نمی‎افتد». زینب: «فکر کنم اگر فقط من، توانایی پرواز کردن داشته‎باشم، آن‎وقت اجازه دارم خودم بیرون بروم چون توی آسمان کسی نیست که به من آسیب بزند». آیدا: «من اگر قابلیت غیب شدن داشتم، هیچ‎وقت کسی نمی‎فهمید که خانه هستم یا نه. می‎رفتم تو اتاق، غیب می‎شدم و از یک‏جای دیگر سر درمی‎آوردم». هدی: «یا مثلا می‎توانیم دروغ بگوییم»، زینب: «آره. مثلا بگوییم می‎روم آشغال‎ها را بگذارم دم در». آیدا: «فکر خوبی نیست. لو می‎رویم. پیشنهاد من، صحبت کردن است. یک‎بار از دختر عمه‏ام خواستم بیاید خانه‎مان و پدرش اجازه نمی‎داد. کلی هم اصرار کردم. حالا فکر می‎کنم اگر با پدرش صحبت کرده‎بودم و ازش اجازه می‎گرفتم، احتمال داشت قبول کند». زینب: «من حرف زدن را امتحان کرده‎ام. بی‎فایده است». هدی: «من هم هروقت خواستم حرف بزنم، دعوا شد. درعوض، به‎نظرم واسطه قراردادن کسی مثل مادربزرگ، احتمالا نتیجه داشته‎باشد چون برایش احترام قائل‎ هستند».    
روش‎های پیشنهادی


مامان‎ها و نگرانی ناتمام
شم‎آبادی: می‎دانیم که برای مستقلانه عمل کردن، جلب اعتماد شرط اساسی است و می‎دانیم که نگرانی و اضطراب والدین، مانع از اعتماد کردن می‎شود. اضطراب از کجا می‎آید؟ چرا پدرومادرها همیشه نگران‎اند؟ حس‎های ما مثل اندام‎های‎مان در طول تاریخ، تکامل پیداکرده‎اند. انسان اولیه، زندگی سختی داشت؛ مدام باید تلاش می‎کرد چیزهایی را که برای بقا لازم داشت، به دست بیاورد. اگر موفق بود، خوشحال می‎شد و اگر نه، خب ناراحت. به‎مرور فهمید لازم است کارهایی انجام بدهد تا جلوی احساس غم را بگیرد. این نگرانی از تجربه دوباره غم را حالا می‎گوییم اضطراب. دریافت‎مان از اضطراب کمک می‎کند بفهمیم نگرانی،  باعث چه اتفاقی درون والدین‎مان می‎شود. روشی که روان‎شناس‎ها برای حل این مشکل پیدا کرده‎اند، همدلی است. همدلی یعنی برای تسکین طرف مقابل، سعی کنیم بفهمیم درونش چه اتفاقی می‎افتد. مثلا «می‎دونم که اگه اتفاقی برای من بیفته، خیلی نگران میشی. بیا فکر کنیم که چطور این نگرانی رو کم کنیم».   چی بگیم؟ چی نگیم؟ رضا شم آبادی ادامه می دهد: وقتی شروع به صحبت می‎کنیم، باید اصولی را رعایت کنیم تا رابطه‎مان به‎مرور بهتر شود و تلاش برای جلب اعتماد، جواب بدهد. جمله‎هایی هستند که گفت‎وگو را بی‎حاصل و رابطه را خراب می‎کنند؛ «کی می‎فهمین من بزرگ شدم؟» (انتقاد)، «ای بابا! تو هم که همیشه میگی نه» (گلایه و سرزنش). اصرار، نق زدن و تکرار چیزهایی که طرف مقابل دوست ندارد بشنود، نتیجه‎ای ندارد جز این جواب «همینه که هست». تغییر تاکتیک اما می‎تواند اوضاع را به نفع ما تغییر بدهد البته نه فوری و فوتی. بعد از چندبار درخواست معقول، مامانت پیش خودش می‎گوید «اِه! این‎بار نق زد. اصرار نکرد». به‎مرور تصویر دختر بالغ، جایگزین تصویر بچه‎ای می‎شود که فقط روی خواسته خودش پافشاری می‎کند. روش موثر دیگر، این است که به طرف مقابل فرصت فکر کردن بدهی و دنبال نتیجه لحظه‎ای نباشی. ترفندی که راست‎کار همه مامان‎وباباهاست، وقت گرفتن است؛ «مامان! کی وقت داری راجع به موضوعی با هم حرف بزنیم؟». شاید از هر پنج‎بار وقت خواستن، یک‎بارش موفقیت‎آمیز باشد ولی چون در راستای رابطه بهتر و اعتماد بیشتر است، می‎توانیم به‎عنوان یک روش خوب رویش حساب کنیم. شمردن شباهت‎ها و تفاوت‏ها راه به‎دردبخور دیگری است: «شباهت‎ها و تفاوت‎های روش من و شما، مثلا در خرید رفتن، چیه؟ اگه تنها برم، چه خوبی‎هایی داره؟ اگه شما همراهم باشین، چی؟ چطوری می‎تونم نقطه‎ضعف‎های تنهایی خرید رفتن رو برطرف کنم؟».