ملیجک؛ دلال سیاست دشمن نظافت!

جواد نوائیان رودسری- ماجرا از آن‌جا آغاز شد که زبیده خانم، ملقب به امینه اقدس، بانویی از اهالی گروس(بیجار)، در کسوت خدمتکار به قصر ناصرالدین‌شاه راه یافت و مدتی بعد، نظر وی را جلب کرد و به عنوان همسر موقت شاه، وارد حرمسرای عریض و طویل او شد. امینه، در هیاهو و غوغای زنان حرمسرا، برای جلب توجه ناصرالدین‌شاه، به جای استفاده از ترفندهای زنانه، به امانتداری و مشاوره دادن‌های حکیمانه رو آورد و در اندک مدتی، محبوب و محرم اسرار شاه شد. او با استفاده از این موقعیت، برادرش محمدخان را هم وارد دربار کرد و کوشید تا وی را هم نزد شاه، محبوب کند؛ تلاشی که به ثمر نشست و در نهایت، محمدخان را به لقب امین‌الخاقانی رساند. اما ناصرالدین‌شاه ترجیح می‌داد برای صدا کردن محمدخان، از واژه ملیجک استفاده کند؛ کلمه‌ای که در لهجه گروسی، به معنای گنجشک بود و شاه روزی آن را از دهان محمدخان شنید و خوشش آمد. به این ترتیب، کلمه «ملیجک» ورد زبان شاه شد.
آن فرزند زشت رو!
مدتی بعد، امینه اقدس، فرزند برادر خود را هم به دربار آورد و در گوشه‌ای از حرمسرا جا داد؛ غلامعلی، پسرِ بزرگ امین‌الخاقان، فقط دو، سه سال داشت؛ طفلی به غایت زشت‌رو و بدترکیب که انزجار هر بیننده‌ای را بر می‌انگیخت. امینه اقدس که می‌دانست شاه از ورود هر عنصر مذکری، ولو خردسال غیرممیز، به داخل حرمسرا خشمگین می‌شود، ورود غلامعلی را تا مدتی از چشم دیگران پنهان کرد. اما خودش هم می‌دانست که این رویه نمی‌توانست زیاد طول بکشد. از قضا، یک شب، هنگامی که شاه خوابیده بود، غلامعلی به دنبال ببری‌خان، گربه ناصرالدین‌شاه، به داخل اتاق خواب او آمد و شاه را واداشت که برای ارزیابی اوضاع از جایش بلند شود؛ در همین لحظه، چلچراغ یا به قولی، گچبری‌های سقف بالای سر شاه، فروریخت و ناصرالدین‌شاه، اتفاقاً از این حادثه، جان سالم به در برد. همین موضوع، باعث شد که ناصرالدین‌شاه، نجاتش را از خوش قدمی غلامعلی بداند و مهر او را به دل بگیرد و چنان‌که شیوه و مشی شاه قاجار بود، در این مسیر، چنان راه افراط را بپیماید که کاسه صبر همگان لبریز شود.
یک احساس نامعقول


باری، ناصرالدین‌شاه لقب پدر غلامعلی را به او داد و این پسر بدترکیب، به ملیجک ثانی شهره شد و اندکی بعد هم، لقب عزیزالسلطان را به او دادند. عزیزالسلطان، به تدریج نزد شاه تقرب فراوان یافت و احدی را جرئت آن نبود که برخلاف خواست وی رفتار کند. کار به جایی رسید که درباریان، برای به دست آوردن خواسته و حاجتشان از شاه، به ملیجک ثانی رو آوردند و امینه اقدس، در قبال دریافت وجوه معتنابهی، کار آن ها را راه می‌انداخت. بعدها خود ملیجک، به دریافت رشوه رو آورد و از این رهگذر ثروت زیادی به جیب زد. احساس شاه به عزیز‌السلطان، چیزی جز محبت افراطی و نامعقول نبود. مهدیقلی‌خان مجدالدوله که با ناصرالدین‌شاه ارتباطی نزدیک داشت، یک بار و در فرصتی، دلیل این علاقه را پرسید و شاه پاسخ داد: «اگر جز تو هر کس این سؤال را از من کرده بود، سخت مجازات می‌شد، ولی به تو می‌گویم که خود نیز به راستی دلیل آن را نمی‌دانم. شاید از آن‌جا که می‌باید کسی بدون چند یا حداقل یک عیب نباشد، خداوند مهرورزی به ملیجک را عیب من قرار داده و در محبتش بی اختیارم ساخته. بارها خواسته‌ام از خواستنش بگذرم، ولی نه تنها نتوانسته‌ام از او دل برکنم، بلکه بیشتر به وی مایل گشته‌ام.»
ریشه یابی یک نفرت
شاه بعدها، هنگامی که ملیجک به سن بلوغ رسید، دختر خود، اخترالسلطنه را به عقد او درآورد و عزیزالسلطان، داماد شاه شد! به نظر می‌رسد شایعاتی که در اطراف این علاقه پدید آمده و ناصر‌الدین‌شاه را به ارتباط غیراخلاقی با ملیجک متهم کرده است، بی‌اساس و بیشتر ریشه در نفرتی داشته باشد که درباریان از توجه بی‌مورد و بی‌خود شاه به ملیجک داشتند. بعدها، میرزارضاکرمانی، ضارب ناصرالدین‌شاه هم یکی از دلایل ترور وی را، ریختن پول بیت‌المال به پای عزیزالسلطان اعلام کرد. قهرمان میرزا عین‌السلطنه، پسر عموی ناصرالدین شاه نیز، نفرت خود را از عزیزالسلطان، این‌گونه  بیان می‌کند: «عزیز السلطان که برادرزاده اوست[منظور امین اقدس است] دیگر جای خود دارد و الان مشاهده می‌کنیم که هیچ کس به پایه او نمی رسد و معشوقه سلطان است. عزیزالسلطان، اول اسمش ملیجک بود که به زبان کردی گنجشک می‌گویند ... اما از قضا کثیف‌تر و بدشکل‌تر و چرک‌تر از این پسر هم در دنیا، بچه‌ای یافت نمی‌شود. باز حالا خیلی بهتر شده، امان از آن وقتی که فرنگستان با اعلیحضرت رفت. یک سال یک مرتبه حمام نمی‌رفت و دو ماه یک بار آب به صورتش نمی‌زد. آن‌قدر رشک و شپش سرش داشت که ملاحظه آن، حالت را دگرگون می‌کرد. چشمش همیشه درد می‌کرد و هیچ وقت دوا نمی‌ریخت ... با این حالت فرنگستان هم همراه بود.‌» تاج السلطنه، دختر ناصرالدین شاه هم، در روزنامه خاطرات خود می‌نویسد:« این طفلِ تقریبا کور، یعنی اتصال  چشم هایش  به واسطه درد زیاد، سرخ و مکروه بود. با وجود تمام تزیینات سلطنتی و تشریفات درباری، باز زیاد کثیف بود. رنگی سبزه و صورتی غیر مطبوع و قدی بی اندازه کوتاه داشت. از آن جا که طبیعت نخواسته بود این طفل عزیز از او گله‌مند باشد، زبانش  هم لال  و کلماتش غیر مفهوم بود. ابداً تحصیل و سواد نداشت، از تربیت و تمدن اسمی نشنیده بود.» ناصرالدین‌شاه برای واداشتن ملیجک به استحمام، از تمهیدات متعددی استفاده می‌کرد؛ مثلاً به اطرافیان وی پول می‌داد تا وی را به حمام رفتن تشویق کنند یا کسی را که در این زمینه، خلاقیتی نشان می‌داد و موفق می‌شد به تن این طفل کثیف، آب برساند، با پرداخت یک سکه طلا، می‌نواخت!
فرجام ملیجک
غلامعلی‌خان عزیزالسلطانِ سردار محترم، شاهد سقوط سلسله قاجار و روی کار آمدن پهلوی‌ها بود و در دوره سلطنت رضاشاه، در شهریور 1318هـ.ش، در تهران درگذشت. اخترالسلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه، پس از مرگ پدرش، از ملیجک جدا شد. از عزیزالسلطان، روزنامه خاطراتی مربوط به سال های 1319 تا 1336 هـ.ق برجا مانده است.