پایان عقاب‌ها در جنگ ابدیت!

آنجا در قلب شیکاگو اشک به رازی سر به مُهر بدل شد، وقتی پرندگان رهیده از قفس در پلک بهم زدنی پر ریختند و در چند قدمی قله خوشبختی،سرافرازانه جان دادند و نابودی رویاهای خود را به نظاره نشستند .
آنجا در شب مهتابیِ آمیخته با غربت، ینگه دنیا به مام میهن بدل شد وقتی کویر چاک خورده لبان ایرانیانِ دور از وطن در حسرت جرعه‌ای آب ماند.در شبی که آسمانخراش‌های ما با یک بغل هوای ایران به شکار سامبا رفته بودند،ناگهان زیر آبشارهای شوم پسران ریو زانو زدند تا هیچ عندلیبی بامداد تابستانیِ سرزمین مادری را با بوسه‌ای تب دار بیدار نکند و چشم‌ها در انتظار معجزه غرق در سیلاب آب شور شود.
مردان کولاکوویچ غریبه‌ای که محو نمایشی تراژیک شد، می‌توانستند با گذر از کنار پرندگان سرزمین قهوه جشن صعود بگیرند،اما میلیون‌ها حیف که در دوئل معاشقه و مجادله عشق شکست محزونی خورد و وطن در امواج خروشان تقدیرِ محتوم غوطه‌ور شد.
نه، شیکاگو سرزمین آرزوها و آمال ما نبود و شاید به همین دلیل ساده کاشانه و کهکشان ناگهان بی آغوش یار ماند و هنوز گرگ و میش نرسیده،خورشیدِ نحس روی نازیبایش را نشانمان داد.


پایان تیمی با نیمکت لرزان و ستاره‌هایی که از فرط خستگی نای راه رفتن در میدان را نداشتند تلخ و گزنده بود.ما می‌توانستیم در جمع چهار تیم برتر جهان حاضر باشیم و فریاد لیاقت والیبال ایران را بیشتر طنین انداز کنیم. شاید اگر کولاکوویچ تنها به شش مرد جنگی بسنده نمی‌کرد و مهره‌های بیشتری در آستین خود داشت و در کارزار، فرمانده‌ای مستاصل لقب نمی‌گرفت، اینگونه همای سعادت از روی شانه جنگاوران ما پر نمی‌زد و در دو شب سخت و صعب گرفتار توفان لهستان و برزیل نمی‌شدیم.
این ارتش سرد و گرم چشیده با همه ضعف‌ها و قوت‌ها می‌توانست خواب‌های کال را تعبیر کند و لوای سه رنگ را در شیکاگو به اهتزاز درآورد، اگر غفور زیر شلاق مدافعان برزیل قد خم نمی‌کرد و معروف لقمه‌های آماده‌تری را در اختیار مردان تیره پوش می‌گذاشت و بریده‌های موسوی به ثمر می‌نشست و در سد سیمانی زردها گرفتار نمی‌شد.
این قشون مغموم قادر بود کام تمام ایرانیانی که در غلغله کف و هورا حنجره‌های خود را به عشق ایران زخمی کردند، شیرین کند، اما والیبال روی بی رحمانه و آکنده از قساوتش را نشانمان داد تا در شبی که قرار بود جشن بگیریم و پایکوبی کنیم، سر از دالان‌های خاموش درآوریم و پشت دیوار بلند آرزوها مویه کنیم.
ای لعنت بر سرنوشت که خنجر زردهای آمریکای لاتین قلبمان را شخم زد و کاری کرد تا در ملاقات بوسه و باروت، سهم ما مُشتی باروت نم کشیده در نیمه شب مست و ملنگ باشد.لعنت!