محسن هجری در گفت‌وگو با همدلی: ادبیات داستانی نباید از الگوی سنتی استفاده کند

ضرورت‌های بازخوانی متون تاریخی در ادبیات داستانی
همدلی| هجدهم تیرماه روز ادبیات کودک و نوجوان و سال‌روز زنده‌یاد مهدی آذریزدی است که از پیش‌کسوتان قصه‌نویسی برای کودکان و نوجوانان در دوران معاصر به شمار می‌رود. از او که یکی از پیش‌روان بازنویسی متون کهن برای مخاطبان کودک و نوجوان است، «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» به یادگار مانده است. به این مناسبت با محسن هجری که خود عناوین متعددی از بازآفرینی متون کهن و تاریخی را در کارنامه ادبی‌اش دارد، به گفت وگو نشستیم. «آتشی به لطافت بنفشه‌ها»، «آخرین موج»، «ایستاده بر خاک»، «یک سبد خاطره»، «پدر خاک»، «طلوع آن ستاره» و رمان‌هایی چون «چشم عقاب» و «اقلیم هشتم» از جمله آثار این نویسنده است. هم‌چنین وی در حوزه مخاطبان بزرگسال چند اثر پژوهشی و رمان در کارنامه خود دارد که از آن میان می‌توان به کتاب‌های «درآمدی بر بیداری مردم» و «سایه‌های باغ ملی» اشاره کرد.
در طول این سال‌ها چرا به بازخوانی تاریخ و متون کهن علاقه‌مند شدید؟
شاید این موضوع به خاطرات خوشی برمی‌گردد که از قصه‌های تاریخی و ادبیات کهن در دوران کودکی و نوجوانی در ذهنم مانده؛ هنوز که هنوز است برای من خواندن قصه‌ها، افسانه‌ها، اسطوره‌ها و همین‌طور بازخوانی تاریخ، یک سفر را تداعی می‌کند. سفری که هم لذت‌بخش و هم دارای دستاوردهای ارزشمندی از کارنامه پیشینیان است. حتی آن بخش‌هایی از متون کهن که سرشار از خیال است، به واقع جمع‌بندی زندگی مردمان آن دوران به شمار می‌رود. آن‌چه از متون کهن به میراث رسیده، به دو بخش عمده تقسیم می‌شود. یک بخش، متون ادبی و داستانی است که عنصر خیال و دریافت‌های زیبایی‌شناسی در آن موج می‌زند و بخش دیگر متون تاریخی است که گزارشی از وقایع گذشته را به ما ارائه می‌دهد و مدعی بیان واقعیت است. اما اگر بخواهیم از منظر کسی مثل گئورگ لوکاچ به متون تاریخی نگاه کنیم، او قائل به این است که پیش از دوران مدرنیته مرز مشخصی میان تاریخ و اسطوره وجود ندارد و مخاطبان دوره‌های پیشامدرن آن چیزی را که ما اکنون اسطوره و داستان تلقی می‌کنیم، بیان واقعیت‌های تاریخی می‌دانسته‌اند. بنابراین حتی آن چیزی که ما تاریخ می‌نامیم به درجاتی آمیخته با داستان‌گویی و روایت‌های خیالی است.


در این صورت بازخوانی تاریخ کهن چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ و آیا به این معناست که حتی در بازخوانی تاریخی هم ما مشغول داستان‌سُرایی هستیم؟
وقتی به داستان یا رمان تاریخی اشاره می‌کنیم، نباید تصور کنیم که با عبارتی تقلیل‌گرایانه مواجهیم که در نقطه مقابل واقعیت وجود دارد، چرا که روایت داستانی تلاش می‌کند فراز و فرودهای تاریخ را برای مخاطبی که دستش از اسناد و مدارک قطعی کوتاه است، بیان کند. به طور مثال ما شنیده‌ایم که چنگیزخان مغول بعد از این که چهارصد بازرگان و سفیرانش به دست حکومت سلطان محمد خوارزمشاه کشته می‌شود، به ایران حمله‌ور می‌شود و خاک این سرزمین را به توبره می‌کشد. بدیهی است که روایت‌های زیادی از این ماجرا به دست ما رسیده که معلوم نیست که میزان صحت این گزارش‌ها تا چه اندازه است و چه بسا که داستان به جای تاریخ به ما خورانده‌اند. رمان یا داستان تاریخی خلاف این روش رندانه از همان ابتدا تکلیف مخاطب را روشن می‌کند و به او می‌گوید آن چیزی که می‌خواهم برای تو بگویم، روایت من نویسنده است و مدعی واقع‌گویی نیستم، اما در همین روایت داستانی برای مخاطب وجوهی را کالبد شکافی می‌کنم که در هیچ سند تاریخی قابل دسترسی نیست.
با تمام ویژگی‌ها و محسناتی که شما برای داستان‌های تاریخی قائلید، آیا تصور می‌کنید در شرایط کنونی مخاطب کودک یا نوجوان چنین متن‌هایی را می‌پسندد؟
متاسفانه ما در چند دهه اخیر این تصور نادرست را داشته‌ایم که هدف از نوشتن رمان یا داستان تاریخی، آموزش مخاطب است و به عبارتی آن را به عنوان یک ابزار آموزشی تعریف کرده‌ایم. به همین دلیل مخاطبی که به دنبال لذت‌بردن از متون داستانی است، به محض مواجهه با چنین کتاب‌هایی، آن را پس می‌زند و با آن ارتباط برقرار نمی‌کند و این تصور به او دست می‌دهد که با متنی آموزشی مواجه است.
اگر چه هیچ داستانی فارغ و تهی از عناصر آموزشی و تربیتی نیست، اما یک داستان‌نویس باید داستان بنویسد با تمامی جذابیت‌ها و رمز و رازهایش! او باید بداند که یک آموزگار نیست، بلکه هنرمندی است که با ابزار کلام، مولفه‌های زیبایی‌شناختی را به مخاطب منتقل می‌کند و در جهانی سرشار از خیال، فضایی متفاوت از مناسبات روزمره برای مخاطب می‌سازد. تنها در این صورت است که مخاطب حاضر می‌شود تن به خواندن این روایت بدهد، چرا که احساس می‌کند با خواندن این روایت به تجربه‌ای متفاوت دست پیدا می‌کند که پیش از این نداشته است.
نویسنده ادبیات داستانی، نباید از الگوی سنتی آموزش و پرورش در مواجهه با مخاطب امروز استفاده کند و نباید رسالت خود را آموزش و تربیت مخاطب ببیند، بلکه او باید با روایت داستانی به مخاطب کمک کند تا نوع دیگری از زندگی را احساس کند. با غم‌های قهرمان داستان بگرید و با شادی‌هایش بخندد. به عبارت دیگر به جای آن که بخواهد یک رشته مفاهیم و تعاریف را به مخاطب آموزش دهد، باید به کمک روایت داستانی کاری کند که یک احساس درونی را در مخاطب شکل دهد. بی آن‌که متنش رنگ و بوی شعاری داشته باشد یا حاکی از تعصب و پافشاری روی یک باور خاص باشد. بلکه باید به گونه‌ای روایت کند که مخاطب احساس کند که در جایگاه قضاوت نشسته و خودش باید تکلیف خوب و بد ماجرا را مشخص کند.
به نظر شما مخاطب کودک و نوجوان ظرفیت این تشخیص را دارد؟
به طور طبیعی کودک به دلیل محدود بودن دایره واژگانی و مفهومی‌اش و همین‌طور دایره محدود تجربه‌هایش نمی‌تواند متن‌های چند لایه داستانی را جذب کند، به ویژه اگر درون‌مایه تاریخی داشته باشند. بنابراین ترجیح این است که اگر هم می‌خواهیم برای کودک داستان‌های تاریخی بخوانیم، متن‌های به غایت ساده‌ای را در نظر بگیریم که خیال او را برانگیزد و او را با مولفه‌های انسانی یا زیبایی آشنا کند.
ما به اشتباه تصور می‌کنیم وقتی حرف از تاریخ به میان می‌آید، یعنی روایتی از فراز و فرودهای سیاسی یک فرد یا سلسله؛ و به همین دلیل از تاریخ هنر، تاریخ معماری، تاریخ موسیقی و سایر رشته‌هایی که خلاقیت را به نمایش می‌گذارند، غافل می‌شویم. چه اشکالی دارد برای کودک داستان ساخته شدن یک بنای تاریخی را روایت کنیم تا او در عالم خیال با چنین میراثی احساس پیوند کند؟ البته هرچه سن مخاطب بالاتر برود و دایره مفهومی و واژگانی‌اش توسعه پیدا کند، بهتر می‌توان قصه‌های چند لایه تاریخی را برای او روایت کرد. خود من در دو رمان «چشم عقاب» و «اقلیم هشتم» این تجربه را برای مخاطب نوجوان داشتم که بازخورد آن بنا بر گزارش‌های میدانی موفقیت‌آمیز بود. من در این رمان‌ها مخاطب خود را دست کم نگرفتم و در فضای داستانی او را با مقاطعی از تاریخ درگیر کردم، انگار که همین روزهای گذشته این اتفاق افتاده و همان مشکل مبتلابه خود او هم هست. در این رمان‌ها هدفم آموزش تاریخ نبود، بلکه درگیر کردن مخاطب با مسائل تاریخی بود، یعنی همان چیزهایی که یک روز منجر به صف‌آرایی موافقان و مخالفان شده است. در ریشه‌یابی لغوی برخی بر این باورند که History به معنای تاریخ از Story به معنای داستان ریشه گرفته و به واقع این دو از هم جدایی‌ناپذیرند. شاید به همین دلیل هم باشد که هرکس به سراغ تاریخ می‌رود تا آن را برای دیگران روایت کند، در حقیقت داستان خودش را برای مخاطب بیان کرده و نمی‌تواند مدعی شود تاریخ را همان‌طور که هست به مخاطب نشان داده است. از این جهت داستان تاریخی با مخاطب خود صادق است و همان ابتدا به او می‌گوید می‌خواهم روایت خودم را از تاریخ برایت بیان کنم، بی آن که مدعی واقع‌نگاری شود.