فراز و فرودهای لیبرالیزم در ایران در گفت‌وگو با مصطفی مهرآیین: لیبرالیزم در ایران شوخی است

در کشاکش اندیشه دینی و اندیشه مارکسیستی در حرکتیم
همدلی| آنچه اندیشه اجتماعی دوران معاصر ایران را از پیش از آن متمایز می‌سازد، وارد شدن تاملاتی نظام‌مند در خصوص امر اجتماعی است که بسیار متفاوت با اندیشه‌های اجتماعی پیشین در تاریخ اندیشه ایران بوده و به همین اعتبار از آن با عنوان نظریه اجتماعی یاد شده است. دوران ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺗﺎرﯾﺦ اﯾﺮان، دوره ﻣﻮاجه اﻧﮕﺎره اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ اﯾﺮاﻧﯿﺎن ﺑﺎ اﻧﻮاع ﻧﻈﺮﯾﻪﻫﺎی اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺳﻨﺖﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻏﺮﺑﯽ اﺳﺖ؛ ﻧﻈﺮﯾﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ در ﮐﻮﺷﺶ ﺑﺮای ﺗﻮﺿﯿﺢ اﻣﺮ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ زﻣﺎنﻣﻨﺪ ﻏﺮب ﺗﺪوﯾﻦ ﺷﺪه‌اﻧﺪ تا از سوی اﻧﺪﯾﺸﻪورزان اﯾﺮاﻧﯽ وام ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﻮﻧﺪ و اﻣﺮ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ اﮐﻨﻮن اﯾﺮان را ﺑﻪ ﻓﻬﻢ درآورﻧﺪ. دکتر مصطفی مهرآیین جامعه‎‌شناس در گفت و گو با همدلی از ادوار نظریه اجتماعی معاصر ایران و جریان‌های فکری غالب سخن می‌گوید.
به باور شما عمده‌ترین تغییر صورت‌گرفته در نظریه اجتماعی ایران پس از انقلاب چیست؟ آیا می‌توان استحاله تدریجی سوسیالیزم، فراموشی اتوپیا و دوری از باور به ایجاد بهشت آمرانه از دیدحجاریان را از ویژگی‌های این دوره دانست؟
اینکه نگاه به اندیشه بیشتر به شکل باورها و ارزش‌ها یا هنجارهای اجتماعی قلمداد می‌شود گونه‌ای نگاه به اندیشه است که می‌توان آن را این‌گونه تحلیل کرد که ذهنیت جامعه در هر دوره‌ای به کدام سمت و سو تمایل پیدا می‌کند. بحث دیگر این است که بگوییم اندیشه یک محصول عینی و در واقع اندیشه مجموعه‌ای از محصولات است که توسط گروه خاصی به اسم روشنفکران در جامعه تولید می‌شود، این محصولات دامنه‌ گسترده‌ای را در بر می‌گیرد، از متن کتاب گرفته تا نقاشی، شعر، جزوه، گفتمان‌سازی و غیره، همه اینها اندیشه‌اند. اگر فکر کنیم که اندیشه یک محصول فکری است که تولید می‌شود، آن وقت دو مبحث پدید می‌آید، نخست زمینه‌های اجتماعی تولید است و دیگری، اجتماعی که در درون متن تولید می‌شود، این دو، متفاوت از یکدیگر هستند، اگر این‌طور اندیشه کنیم می‌توانم این‌طور به سوال شما پاسخ دهم که در جامعه از منظر شرایط اجتماعی چه اتفاقی می‌افتد که برخی اندیشه‌ها می‌مانند و برخی از بین می‌روند. فرآیند تولید اندیشه یک فرایند پویا، سیال، چندگانه و متکثر است، اما چه می‌شود که برخی اندیشه‌ها پس از تولید انتقاد می‌شوند و برخی نهادینه می‌گردند.


این‌که می‌گویم اندیشه در نسبت با جامعه است، به این دلیل است که جامعه دو کار برای اندیشه‌ها می‌کند، اول این‌که برای تولید، انتقاد یا نهادینه‌شدن اندیشه‌ها فرصت می‌سازد، و دوم آن‌که جامعه موانع را در مقابل اندیشه‌ها بر می‌دارد، در واقع نسبت جامعه با اندیشه این است که جامعه بسیج منابع می‌کند و فرصت‌ها را می‌سازد یا محدودیت‌ها را در مقابل اندیشه‌ها بر می‌دارد، این فرآیند به تولید اندیشه بر می‌گردد. اما نکته مهم، محتوای اندیشه‌هاست.
محتوای اندیشه تا حدودی مربوط به جامعه است، یعنی همه اندیشه‌ها مربوط به افق اجتماعی و مسائل اجتماعی‌اند اما از یک‌جایی به بعد، اندیشه‌ها دیگر ربطی به جامعه ندارند، به منطق درونی خود اندیشه و گفت‌و‌گوی بین گفتمان‌ها در جامعه بر می‌گردند. اما به واقع در جامعه ما چه اتفاقی افتاد؟
از انقلاب سال 57 به بعد، فرآیند تولید اجتماعی اندیشه یک فرآیند پویا بود که متاسفانه از دو الی سه سال بعد از انقلاب، به دلیل اینکه شرایط اجتماعی و بسیج منابع به سوی برخی اندیشه‌های خاص رفت که همان اندیشه‌های دینی بودند، اندیشه‌های دیگر امکان بروز، تولید، انتخاب‌شدن و نهادینه‌شدن پیدا نکردند، به همین خاطر است که می‌بینید وضعیت جامعه ما در دهه 60 و اوایل انقلاب، فضایی تک‌صدایی است و قدرت، منابع را به سمت و سویی خاص سوق می‌دهد، منابع هم خیلی ساده است، پول، زمان، سالن، جاهایی که می‌شد سخن‌رانی کرد و نظایر آن، یا آزادی‌ها سیاسی، سانسور، آزادی‌های موجود، منابع هم به لحاظ فرهنگی سنت‌های فرهنگی بودند که یا مورد اعتنای قدرت قرار می‌گیرند یا سنت‌هایی هستند که قدرت آنها را پس می‌زند. لذا تمام این منابع به سمت اندیشه‌های خاصی رفت که در پیوند با نظام سیاسی بودند و به همین خاطر فرآیند تولید اندیشه در جامعه ما تبدیل به فضایی تک‌صدایی شد.
البته در خود این فضای تک‌صدایی مربوط به ایدئولوژی جمهوری اسلامی، گرایش‌های متفاوتی وجود داشت که برخی از آنها به سوی جریان محافظه‌کار یا راست یا از آن طرف به جریان چپ گرایش پیدا کردند، اما نه این چپ، آن چپی است که ما در فضای اندیشه می‌شناسیم، نه این راست آن راستی است که به خاطر می‌آ‌وریم، یک ایدئولوژی یک‌پارچه است، فقط یک فرق دارد، برخی از آن، محصول انتصابات سیستم است، برخی هم انتخابات در سیستم، وگرنه اینها فرقی با هم نمی‌کنند. از دهه 60 به بعد، یک نظام اندیشه بیشتر در جامعه ما وجود نداشت که همین نظام اندیشه رسمی جمهوری اسلامی است، البته این بدان معنا نیست که اندیشه‌های دیگر می‌میرند یا نابود می‌شوند، بلکه اندیشه‌های دیگر به حاشیه و فضای زیرزمینی می‌روند و در جاهایی که اندکی از منابع برای آنها موجود است رشد می‌کنند. شما در کنار اندیشه دینی رسمی مسلط بر جامعه، جریانی مثل عبدالکریم سروش هم دارید که سعی می‌کرد خود را هژمونیک کند که نتوانست، اگرچه در دهه 70 به وی اقبال شد، اندیشه چپ به معنای کلاسیک آن را هم می‌بینید، یعنی هم مارکسیست‌های ارتدوکس وجود دارند مثل حسن مرتضوی و دیگران و هم مارکسیست‌های انتقادی که پیشروتر هستند مثل مراد فرهاد پور و حلقه او. در این میان، حتی اندیشه‌های چپ سیاسی وجود دارد، مثل حسین بشیریه و دیگر گرایش‌هایی که در علوم سیاسی وجود داشت، اما این اندیشه‌ها در جامعه ما در حاشیه هستند و نمی‌توانند در پیوند با نظام سیاسی قدرت قرار گیرند. در واقع قدرت آنها را طرد کرده و سعی کرده در سطل زباله جامعه بیندازد. اما اینها چه کار می‌کنند؟ منابع خاص خودشان را دارند. مهم‌ترین منبع قدرتی که به این نوع اندیشه اقبال نشان داده ناشران ما هستند که تنها جایی محسوب می‌شوند که این نوع اندیشه توانسته در آن رشد پیدا کند، آن هم از طریق ژانر ترجمه که تنها ژانری بود که باعث شد این اندیشه‌ها در کشور ظهور و بروز پیدا کنند.
اما دقت داشته باشید که ترجمه بازگویی سخن دیگران است، و با وجود آنکه آقای فرهادپور می‌گوید ترجمه تفکر است، اما ترجمه تفکر نیست، ترجمه ترجمه است، هیچ تفکری از درون ترجمه بیرون نمی‌آید. اما سخنی راکه از آقای حجاریان نقل کردید، در فضای رسمی جامعه ما نمی‌توان وارد کرد. گفته آقای حجاریان یا ادعایی که آقای اباذری مطرح می‌کند هر دو غلط است. ما در جامعه‌مان نه لیبرالیزم به عنوان یک جریان فکری داریم و نه سوسیالیزم که به مثابه یک جریان فکری به محاق برود. چرا؟ چون اندیشه به معنای ترجمه چند کتاب یا وجود چند آدم نیست، اندیشه نیازمند بسیج یا جنبشی است که به اندیشه تبدیل شود. یک تعداد متن و کتاب که جریان فکری نمی‌سازند. جریانات فکری حاصل ریزش جریان‌های کلان و انتزاعی در مناسک و ایدئولوژی‌های موجود در جزوه‌ها، کتاب‌ها، اشعار، نقاشی و سینما هستند که در جامعه ما وجود نداشته، چرا که فقط یک اندیشه رسمی در کشور مسلط است که کار خودش را انجام می‌دهد.
فکر می‌کنید می‌توانیم کنار زدن غرب‌ستیزی و نظریات اجتماعی مارکسیستی - لنینیستی متاثر از شرایط جهانی را از جمله مهم‌ترین تغییرات برهه نوین نظریه اجتماعی در ایران بدانیم؟
هیچ‌کدام از این نظریات کنار زده نشده‌اند، بخشی از آنها به صورت زیرزمینی کار می‌کنند که همان‌طور که اشاره کردم مثل همین چپ‌هایی که دارند کار می‌کنند، بود. گرایش‌هایی هم که وجود داشت که قدری رگ و ریشه و پیوند با اندیشه دینی داشت، حتی غرب‌زدگی آل احمد، همه در قالب ایدئولوژی رسمی حکومت به حیات خود ادامه می‌دهند. البته آل احمد معتقد بود تنها راه نجات ما دین است، لذا این دست افکار و نمونه اندیشه‌های دکتر شریعتی همه همچنان حیات دارند و از بین نرفته‌اند، اتفاقا گفتمان رسمی‌اند.
اگر بگوییم از قبل از انقلاب، یک جریان فکری وجود داشت که جریان اندیشه را نمایندگی می‌کرد مفهوم غرب‌زدگی و بازگشت به خویشتن بود. همین الان هم اگر گفتمان رسمی بخواهد بگوید مشکل اصلی ما در جامعه کنونی چیست می‌گوید غرب‌زدگی، راه حلی هم که ارائه می‌کند بازگشت به خویشتن است. لذا همان‎طور که اشاره کردم این دست اندیشه‌ها وجود دارند و جزو ایدئولوژی‌های رسمی محسوب می‌شوند، ولی جریان‌های لیبرال و مارکسیستی به معنای تفکر، یعنی اصولی که قبل از انقلاب فعال بودند و در انقلاب هم نقش‌آفرینی کردند به حاشیه رفته‌اند و فقط از طریق ژانر ترجمه، خود را بروز می‌دهند و توان‌شان هم فقط در حد کتاب‌فروشی‌های سطح شهر است که اگر نشر پیدا کند، نهایتا 5000 جلد کتاب از آن چاپ می‌شود.
اندیشمندان مذهبی چه تحولاتی را در این دوره از سر گذراندند؟ برخی مثل سروش بعدها خواستار ممانعت از ورود دین به سیاست شدند و مدعی بودند طایفه‌ای خاص نمی‌تواند مدعی مالکیت شریعت شود.
ما یک گفتمان رسمی در جامعه داریم که همان ایدئولوژی رسمی جمهوری اسلامی است که در قانون اساسی و در گفتمان آیت‌الله خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای تجلی عینی پیدا کرده و بیان ایدئولوژیک آن را در جامعه می‌بینید. اما به یاد داشته باشید که هیچ‌وقت هیچ گفتمانی یک‌دست و یک‌پارچه نیست و همه گفتمان‌ها پر از ترک و شکاف هستند، به همین خاطر این گفتمان اگرچه همه توان و انرژی خود را مصروف این کرده که جامعه را به سوی یک‌دست شدن اندیشه پیش ببرد اما نمی‌تواند این کار را بکند، چون این کار اصولا امکان‌پذیر نیست. این حقیقت در واقع یک منبع زبان‌شناختی دارد، چون اصولا معنا در زبان سلبی و تضادی است و در منازعه مشخص می‌شود.
آقای مصباح یزدی هم باشید و بخواهید اندیشه‌هایتان را مطرح کنید می‌گویید گروهی هستند که من قبول‌شان ندارم، یا دسته‌ای هستند که فکر می‌کنند مثلا غرب باید کعبه آمال ما باشد. همین که بگویید گروهی هستند، یعنی این‌که آقای مصباح یزدی در درون گفتمان خود شکاف ایجاد کرده است، به بیان دیگر، خودش می‌گوید گفتمان من نمی‌تواند یک‌دست شود، به همین دلیل در گفتمان رسمی جمهوری اسلامی، شکاف‌هایی دیده می‌شود، حال یک سر این شکاف می‌تواند چپ‌ها باشند، یک سر آن نوگرایان دینی، یک سر دیگر هم اسلام‌گرایان محافظه‌کار سنت‌گرا. به هرحال منبع تفکر هر 3 این جریانات فکری، دین است.
تنها فرقی که از منظر نوگرایان دینی در نسبت با دیگر گروه‌هایی که در اندیشه دینی هستند وجود دارد این است که نوگرایان دینی اندکی اقبال به عقل می‌کنند و در واقع سعی می‌کنند گفتگو بین عقل و دین را ممکن کنند، وگرنه منبع معرفت تمام این جریان‌ها دین است و اصول روش‌شناسی‌شان در استنباط دین، همان اجتهاد و نظایر آن است. من فکر می‌کنم این جریانات بر خلاف ظاهر متنوعی که به خود گرفته‌اند بنیان اندیشه‌شان یکی است، فقط با یک فرق کوچک که اندیشه نوگرایی سعی می‌کند اندکی اقبال به عقل کند، وگرنه آن هم یک نوع اندیشه دینی است که در جامعه وجود دارد. البته گروه نوگرایان دینی خودشان دو دسته هستند، یک دسته هنوز ادامه اندیشه شریعتی هستند، مثل آقای علیجانی، تقی رحمانی، هدی صابر و امثالهم، یک گروه هم نوگرایان دینی لیبرال هستند که وجه پیشرفته‌تر مدرنیست‌های اسلامی مثل شریعتی‌اند که جریان آقای دکتر سروش است و در تقسیم‌بندی که در فضای اندیشه در دنیا دنبال می‌شود به این دسته می‌گویند لیبرال‌های دینی، نه نوگرایان دینی یا مدرنیست‌های دینی. این نوگرایان دینی را به دو شکل می‌توان تعبیر کرد، یک‌وقت می‌توانیم بگوییم اینها زیر مجموعه‌ای از مدرنیزم یا لیبرالیزم هستند، یک‌شکل هستند، کسانی که لیبرال و مدرن‌اند اما به دین هم اعتنا می‌کنند، یک وقت هم هست که لیبرالیزم یا مدرنیزم اسلامی زیر مجموعه‌ای از دین اسلام است، یعنی اسلامی که مدرن یا لیبرال است. لذا باید این فرق را لحاظ کرد.
فکر می‌کنید لازم است لیبرالیزم از حاشیه به متن جامعه بیاید؟
در جامعه ما جریان لیبرال بر خلاف آن چیزی که آقای اباذری می‌گوید اصلا وجود ندارد و تحلیل ایشان خصوصا اینکه جریانات فکری در جامعه ایران به ویژه لیبرالیزم در ایران وجود دارد و از زمان دولت آقای هاشمی جریان گرفته خطاست، در واقع این لیبرالیزم نیست. لیبرالیزم تعریف دارد، چه به لحاظ معرفتی، چه سیاسی و چه اقتصادی. هیچ‌کدام از این مولفه‌ها را نمی‌توان در ایران دنبال کرد. می‌توانیم بپذیریم که در نظام سیاسی حاکم و دولت‌های بعد از انقلاب، دولت توسعه‌گرا داریم، اما دولت لیبرال خیر. دولتی مثل دولت آقای احمدی‌نژاد توسعه‌گرا نیست یا دولت آقای روحانی توسعه‌گرا نیست نهایتا رشدگراست. در این میان، تنها جریان فکری که تا حدودی در جامعه ما می‌تواند جریان لیبرال را نمایندگی کند و مبلغ اندیشه‌های لیبرال باشد متاسفانه نتوانسته هیچ‌کاری انجام دهد.
لذا همان‌طور که اشاره کردم چیزی به عنوان لیبرالیزم در اندیشه اجتماعی ما وجود ندارد. به نظر من، برخلاف آن چیزی که آقای اباذری می‌گوید جامعه ما به آن سمت و سوها حرکت نخواهد کرد و در فضای رسمی ایدئولوژیک خود به سمت بسته‌شدن بیشتر و تقویت گفتمان اسلام‌گرایی پیش می‌رود. نمونه‌اش را هم چند روز پیش دیدیم که چندین روحانی خواستار آن شدند که وجه انتقادی نظام را کنار بگذاریم و همه چیز بشود انتصابات به دست رهبری. من فکر می‌کنم در بعد اندیشه سیاسی رسمی و در فضای اجتماعی جامعه ما، آن چیزی که بیش از همه اقبال پیدا خواهد کرد، طبعا با توجه به مشکلات اقتصادی که امروز وجود دارد، اندیشه‌های چپ خواهد بود، نه لیبرال. در واقع ما امروز به سمتی می‌رویم که مطالعه و تحلیل در خصوص وضعیت اقتصادی، فقر، فساد، گروه‌های رانت‌خوار و غیره، بیشتر در فضای مارکسیسم است و من فکر می‌کنم که این جریان در سال‌های آینده نیز قدرت خواهد گرفت. اما خوشبختانه جامعه ما به این آگاهی رسیده که ایدئولوژی و اندیشه یک بحث فرعی است، دعوا بر سر پول است و اصولا این را یادتان باشد که هر وقت در جامعه‌ای چه در فضای بین‌المللی اندیشه، چه در جامعه ما، وقتی مشکلات اقتصادی به وجود آمد فرهنگ به حاشیه خواهد رفت. مباحث فرهنگی زمانی به وجود می‌آیند که رشد اقتصادی وجود داشته باشد، هر وقت اقتصاد دچار مشکل شود اندیشه به شکلی معطوف به فضای اقتصاد و مشکلات اقتصادی خواهد بود. در این میان فکر می‌کنم لیبرالیزم در حاشیه بوده و به حاشیه بیشتری هم خواهد رفت.
اصولا نسخه لیبرالیزم را برای جامعه امروز ایران توصیه می‌کنید؟
باید در این صورت در وجه اقتصادی به سمت بازار آزاد بروید، در حالی که اقتصاد در جامعه ما اقتصادی است که 70 درصد درآمد رسمی دولت پول نفت و 80 درصد حجم اقتصاد کشور نفت است، پس اصولا در کشور ما این امکان وجود ندارد، چون اساسا بازاری در کشور ما وجود ندارد. ما در اقتصادمان، چرخه‌ای به اسم حقوق داریم؛ پولی که دولت به یک جمع حقو‌ق‌بگیر که در حدود 10 میلیون نفر هستند می‌دهد. این تعداد که بازنشستگان و کارمندان دولت هستند را اگر با خانواده‌هایشان که به طور متوسط 5 نفر هستند در نظر بگیریم مجموع‌شان 50 میلیون نفر می‌شود که به طور مستقیم و غیر مستیقم حقوق‌بگیر دولت هستند. این 50 میلیون نفر این حجم پول را وارد بازار می‌کنند، بازاری که حداقل نزدیک به سه الی چهار میلیون نفر در آن فعالیت دارند و در حدود 5 میلیون نفر هم پیرامون آنها فعالیت کنند که نهایتا به 20 میلیون نفر می‌رسد. این پول که دست این تعداد می‌افتد با آن دست به تجارت در ترکیه، چین، دبی و امثالهم می‌زنند و دوباره منتظرند که آخر ماه حقوقی به کارمندان داده شود تا کالا بخرند. اقتصاد ما اقتصاد نفتی تجاری است.
در این اقتصاد، صنعت و کشاورزی نیست. در اقتصاد ما بازار به شکل لیبرالیستی آن شکل نگرفته است. لذا در فضایی این‌چنین، صحبت‌کردن از لیبرالیزم بیشتر شبیه یک جوک است. ما دچار اختلال در نظم اجتماعی هستیم، نه آن چیزی که آقای اباذری می‌گوید که از منظر مددکاری و تامین اجتماعی به مردم بی‌اعتنایی می‌شود، بله این اتفاق می‌افتد اما این خلا در لیبرالیزم وجود ندارد، این اختلالی است که در وضعیت اقتصادی موجود وجود دارد و به همه‌چیز بی‌اعتناست. به لحاظ سیاسی هم عنصر اصلی در جامعه باید آزادی باشد، یعنی از منظر آزادی همه چیز را تحلیل کنید که این هم در جامعه ما با توجه به این‌که نظام سیاسی ما نظام دینی مبتنی بر ولایت فقیه است عنصر درجه دهم هم نیست. به لحاظ اجتماعی هم جامعه لیبرال جامعه‌ای است که به فرد اعتنا می‌کند، یعنی فردیت در آن وجود دارد، فردیتی که هم به اراده‌اش و هم به حقانیتش ایمان وجود دارد، در کجای جامعه ما این ایمان وجود دارد؟ جامعه ایران یک جامعه گروه‌محور، قبیله‌محور، خانواده‌محور و فردیت‌کش است. در این جامعه به شما آموزش می‌دهند که به خانواده وفادار باشید و اصلا دنبال‌کردن فردیت و آرمان‌های فردی مطرح نیست. به لحاظ فرهنگی هم جامعه لیبرال جامعه‌ای است که در آن پلورالیزم و تکثر فکری وجود دارد و از این طریق، آنتاگونیسمی را که در جامعه وجود دارد مخفی می‌کند. ما در کجا فضای پلورال و آزادی فکری داریم که بتوانیم بگوییم این جامعه به لحاظ فرهنگی جامعه‌ای است که مصلحتش لیبرالیزم است؟ به این خاطر است که لیبرالیزم از همه وجوهی که برشمردم یک شوخی است. همه کسانی که این حرف‌ها را مطرح می‌کنند تحلیلی از وضعیت عینی جامعه ندارند. بیشتر کتاب می‌خوانند بعد می‌آیند خوانده‌هایشان را مطرح می‌کنند. این فرق می‌کند با اینکه شما مبتنی بر داده‌هایی که در جامعه وجود دارد بخواهید نشان دهید که چه نوع اندیشه‌ای در جامعه غالب است. لیبرالیزم در جامعه ما وجود ندارد، حالا حالاها هم با این شکل و نظم اجتماعی که در جامعه ما حاکم است وجود نخواهد داشت. ما در کشاکش میان اندیشه دینی و اندیشه مارکسیستی در حرکت بودیم، در حال حرکت هستیم و این راه کماکان ادامه
خواهد داشت.