روزنامه همدلی
1398/04/09
دکتر رضا سیمبر در گفتوگو با «همدلی»: امروز کاخ سفید به دنبال اشاعه ارزشهای لیبرال نیست
همدلی| رضا دستجردی: کانت فیلسوف برجسته آلمانی در قرن هجدهم، طی نظریهای با عنوان «صلح دموکراتیک»، توجه بسیاری به ارتباط صلح و دموکراسی قائل و تاکید کرد که استقرار فرهنگ احترام متقابل میان دولتها، عامل کلیدی در برقراری صلح جهانی است. اما به راستی نظریه مذکور تا چه اندازه بر اصول خود استوار یا از آن فاصله گرفته و خصوصا غرب با وجود رخدادهای پر فراز و نشیبی که بر جهان امروز گذشته، چه نگاهی به آن دارد؟ دکتر رضا سیمبر، استاد علوم سیاسی و روابط بینالملل در گفتوگو با همدلی از نگاه امروز کاخ سفید به نظریه مذکور و تجارب اجرای آن در خاورمیانه سخن میگوید.به باور شما فهم امروز هیئت حاکمه آمریکا از مفهوم صلح دموکراتیک چه تفاوتی با مفهوم کانتی آن دارد؟
کسانی که در کاخ سفید، قدرت را در دست دارند بسیار قائل به این نظریه هستند و شاید رگههایی از تفکری را که کانت از نظریه صلح دموکراتیک داشت میشد به خوبی در تفکر نئومحافظهکارها، خصوصا در دوره جورج بوش پسر در آمریکا دید، به این معنا که باور داشتند گسترش دموکراسی به گسترش صلح کمک میکند. اما مشخصا خواسته صریح ترامپ آن است که آمریکا نباید خیلی سریع خود را وارد مسئله دولتسازی که آمریکاییها بر اساس ارزشهای لیبرال دموکراسی پدید میآوردند کند، چون اصولا باوری به این موضوع ندارد. به اعتقاد او اولا این اقدام خیلی ثمربخش نیست، ثانیا باور ندارد که این حرکت لزوما به صلح منجر شود. به همین خاطر به برخی از سیاستهای دولتمردان پیشین آمریکا منتقد است و بر این باور است که آمریکا بر سر مسئله عراق و افغانستان بسیار هزینه کرده اما دستاوردی نداشته است.
البته با پیشزمینههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی موجود در خاورمیانه، دموکراسی به مفهوم غربی آن را نمیتوان آنگونه که در غرب هست در این منطقه اجرا کرد.
به نظر من از زوایای مختلف میتوان به این مسئله نگاه کرد. افرادی مثل فرید ذکریا بر این باورند که خاورمیانه چون منطقهای نیست که در آن لیبرالیزم رشد و گسترش پیدا کرده باشد، پس دموکراسی و ساختارهای دموکراتیک، مشخصا حکومتهای مبتنی بر دموکراسیهای پارلمانی یا ریاستی در این منطقه به آن شکلی که در جوامعی که لیبرالیزم در آنها گسترش پیدا کرده عمل نمیکنند. و بدین خاطر بر این باورند که گسترش این ساختار دموکراتیک در خاورمیانه آن نتایجی را نخواهد داشت که در غرب داشته، چون در غرب ابتدا لیبرالیزم گسترش پیدا کرد، بعد به دموکراسی رسیدهاند. اگر بخواهیم خیلی ساده موضوع را بررسی کنیم میتوانیم عراق را مثال بزنیم که به لحاظ ساختار، یک نظام دموکراتیک پارلمانی دارد ولی انتخابات این کشور را که نگاه میکنید میبینید کرد به کرد رای میدهد، شیعه به شیعه و سنی به سنی، در واقع آن فرهنگ دموکراتیکی که شاید در سوسیال دموکراسی سوئد هست یا در نظامهای دموکراسی پارلمانی اروپا دیده میشود در این منطقه نیست. شاید نمونه بهتر، لبنان باشد که سالهاست در آن یک ساختار دموکراتیک پیاده شده ولی به یک نظام سیاسی فرقهای تبدیل شده است.
و یکی از مبانی نظریه صلح دموکراتیک آن است که کشورهای دموکراتیک با یکدیگر جنگ نمیکنند.
بله، در نظریه صلح دموکراتیک، مبحثی که در دیسیپلین روابط بینالملل مطرح است آنکه لیبرال دموکراسیها وارد جنگ با یکدیگر نمیشوند، بررسیهای آماری هم همین را نشان میدهد. در واقع به لحاظ تاریخی نیز خیلی نادر است که کشورهای دموکراتیک به سوی یکدیگر آتش گشوده باشند. عکس این قضیه بسیار صادق است که نظامهای بسته یا غیر دموکراتیک علاوه بر خود با دموکراسیها هم وارد جنگ شدهاند ولی لیبرال دموکراسیها با هم نجنگیدهاند و دقیقا بر همین اساس هم میگفتند که ما اگر میخواهیم در مقیاس جهانی به صلح برسیم باید لیبرال دموکراسی را در جهان رشد و گسترش دهیم. چنین باوری قطعا قابل نقد است و مشخصا دست کم در مورد خاورمیانه قابل بحث که ساختار دموکراتیکی که غرب برای منطقه به ارمغان آورده نتایج ملموسی دارد که امروز به خوبی شاهد آن هستیم: کشورهایی درگیر جنگ، ورشکسته و مملو از مشکلات امنیتی. کافیست تنها شهر بصره را در نظر بگیرید، دریایی از نفت در این شهر است با بندری با موقعیت بسیار عالی، ولی فقر در آن بیداد میکند و بیکاری به معضل اصلی آن تبدیل شده، فصل گرما که از راه میرسد برق قطع میشود و مردم با مشکلات بسیاری روبرو میشوند، در نهادهای محلی فسادهای گستردهای وجود دارد، و با وجود آنکه ممکن است در این شهر منعی برای سرمایهگذاری خارجی هم وجود نداشته باشد اما با وجود منابع عظیم در آن، فقر و فاقه عامل اصلی مشکلات مردم این شهر است. به سخن دیگر، نتایجی که لیبرال دموکراسی غرب فکر میکرد میتواند ذیل ساختارهای دموکراتیک در جوامع خاورمیانه ایجاد یا یا تولید کند آن چیزی که گفتهاند نبوده و شاید یکی از عواملی هم که باعث شده در کاخ سفید مشخصا بگویند ما دیگر نباید خودمان را وارد جنگهای منطقه خاورمیانه کنیم همین است. این حقیقت در دیگر نقاط جهان هم صادق است، اینکه بخواهند با این هدف پا در دیگر کشورها بگذارند و آنجا وارد پروسههای دولت - ملتسازی شوند نیز شکستخورده است، و شاید امروز چون نتایجی که در عراق به باور آوردهاند را به عینه میبینند خود نیز به نوعی این تحلیل را پذیرفتهاند. البته امروز یکی از موانع اصلی که آمریکا خصوصا در دوره ترامپ میکوشد چندان وارد جنگ خصوصا در منطقه خاورمیانه نشود، بحث هزینههای سرسامآور آن نیز هست. لذا همانطور که در آغاز بحث اشاره کردم عمده تحلیلهای غرب بر این حقیقت استوار است که میبایست برای اشاعه ارزشهای لیبرال دموکراسی غربی وارد پروسههای بلند مدت آن شویم اما فراموش نکنید که این اصل در همه موارد صادق نیست، چه که اگر منافع امنیتی غرب در یک نقطه از جهان ایجاب کند، دست به هر اقدام غیر دموکراتیک دیگری هم میزنند و من به شخصه بعید میدانم که غرب در چنین مواردی، گزینه جنگ را کنار بگذارد و صرفا به دنبال تحقق لیبرال دموکراسی در جهان باشد.
در حقیقت، منافع ملی آمریکا در اولویت است تا ایجاد گرایشات لیبرال دموکرالسی، آن هم در مناطقی که مستعد پذیرش این تمایلات نیستند.
دقیقا همینطور است، چون حکام کاخ سفید خصوصا در دوره جورج بوش پسر که نئومحافظهکارها قدرت را در دست داشتند غالبا بر این باور بودند که ما باید ارزشهای دموکراتیک را در سرتاسر جهان اشاعه دهیم و البته چون رگههایی از لیبرالیزم را نیز در گرایشات فکری خود داشتند باورشان بر این بود که در نهایت اشاعه این ارزشها به تامین منافع ملی آمریکا هم کمک میکند، اما الان باور غالب کاخ سفید این نیست که ما لزوما به دنبال اشاعه ارزشهای لیبرال باشیم، بعد منتظر باشیم و ببینیم که ثمره این تلاشها کی به صورت مستقیم یا غیر مستقیم به آمریکا میرسد. امروز به صراحت و روشنی بحث منافع ملی آمریکا در اولویت قرار گرفته و تفسیری که از منافع ملی آمریکا در دوره فعلی وجود دارد اندکی متمایل به تفسیری است که خصوصا در دوره جورج بوش پسر از منافع ملی این کشور وجود داشت. در واقع ما اگر نموداری ترسیم کنیم که یک سر آن ملیگرایی باشد، یک سر دیگر آن بازار، چون همیشه بین نیروی بازار و دولت یا ناسیونالیزم سیاسی کشمکش وجود دارد، شاید بتوانیم بگوییم ترامپ و حکومت آمریکا مقداری از بازار یا ارزشهای بازار سرمایهداری فاصله گرفته و جانب ملیگرایی سیاسی را گرفته است. ما به خوبی میتوانیم این گرایش فکری او را در اصرار و تاکید بر تفسیری که از منافع ملی آمریکا در بحث مهاجرت، هزینههای آمریکا در حمایت از متعهدین خود و نظایر آن دارد ببینیم.
اگر از منظر تاریخی به منطقه خاورمیانه نگاه کنیم، چیزی که به روشنی به ذهن میرسد آن است که زمینههای ایجاد دموکراسی آنگونه که در غرب دیده میشود در خاورمیانه وجود ندارد. چرا غرب با آگاهی از این حقیقت همچنان در پی پیادهسازی الگوی خود در این منطقه است؟
استنباط من به شخصه آن است که نگاهی روشن و دقیق به منطقه خود گویای مفاهیم روشنی است. مشخصا مصر را مثال میزنم، به نظر من هیچگونه جریان فکری یا نیروی سیاسی در مصر وجود ندارد که مشخصا گرایشها و ویژگیهای لیبرال دموکراسی آنگونه که در غرب است در آن تجلی یابد. این امکان در سوریه یا حتی در عربستان هم خیلی ضعیف است. اجازه بدهید من از زاویه دیگری به این موضوع نگاه کنم، به نظر من ما به جای اینکه بحث از این کنیم که آیا میشود کشورها را دست کم در خاورمیانه عربی یا در کل خاورمیانه دموکراتیک کرد یا نه، میبایست تمرکزمان را مشخصا بر توسعه اقتصادی و اجتماعی کشورها بگذاریم. نمونه آن کشورهایی چون تایوان، سنگاپور، کره جنوبی، چین و هند هستند که با شتاب بسیار بالا در حال رشد و توسعهاند. چین با نرخ رشد اقتصادی متوسط بالای 7 درصد در بازه زمانی دو الی چهار دهه، پیشرفتهای چشمگیری داشته است، یا هند نیز چنین چشماندازی را پیش رو دارد. همه این نمونهها به این حقیقت باز میگردد که ما باید از کجا شروع کنیم که این خود مشخصا از نقطههای توسعهگراست، به این معنا که در چین با اینکه یک نظام سیاسی بسیار بسته دارد اما طبق آمارهای موجود، از سال 1978 تا به امروز، بیش از 800 میلیون شغل در این کشور ایجاد شده، معنای آن این است که در طول این مدت و حتی با وجود یک نظام سیاسی بسته، فقر در این کشور کاهش پیدا کرده و میلیونها نفر از فقر نجات پیدا کردهاند، یا در هند هم که یک کشور دموکراتیک است، یک دوره 40 ساله را مشاهده میکنیم که مشخصا در فاصله سالهای 1947 تا 1990 قویا درگیر مسئله فقر و بیکاری است، اما از سال 1990 مشخصا با تلاشهای ناراسیما رائو و سینک وزیر کابینه او، هند وارد یک برهه جدید میشود که فقیر و بیکاری در آن به شدت کاهش پیدا میکند و کشور وارد یک دوره تازه میگردد. هند پیش از سال 1990 هم دموکراتیک بود ولی این دموکراسی در بنگلادش و پاکستان هم هست. به نظر من چیزی که تفاوت ایجاد میکند شکل حکومتها نیست، نمیتوان گفت راه اینکه مصر دگرگون شود و سطح زندگی مردم بالاتر برود این است که باید ضرورتا شکل حکومت تغییر کند تا کشور دموکراتیک شود. همانطور که اشاره کردم هند در دوره اول خود دموکراتیک بود ولی 40 سال اول آن گسترش فقر و بیکاری است، یا مثلا در نخستین سالهای حیات کره جنوبی، کشور به لحاظ سیاسی بسته بود و راهی برای اجرای طرحهای توسعه اقتصادی در این کشور وجود نداشت، به علاوه ساختارها هم از شکلی دموکراتیک برخوردار نبود، در تایوان و سنگاپور هم وضعیت به همین شکل بود. ما الان نمونه دو کشور هند و پاکستان را داریم که دو کشور دموکراتیک هستند و تقریبا هر دو از یک پیشینه مشترک استعمار انگلستان برخوردارند اما چرا پاکستان همچنان در فقر دست و پا میزند ولی در هند فقر کاهش پیدا کرده است؟ به نظر من دلیل این تفاوت در این نیست که ساختار هند دموکراتیکتر از پاکستان است، دلیل آن این است که در هند کسانی که از مجرای ساختارهای دموکراتیک به قدرت رسیدند نخبههای توسعهگرا هستند و من جریانات فکری توسعهگرا به معنای توسعه اقتصادی - اجتماعی را در منطقه دست کم شاید در برخی کشورهای حوزه خلیج فارس میبینم، اما این رویکردها مشخصا در عراق، اردن، مصر یا عربستان اصلا دیده نمیشود، در واقع من اصلا نگاه مثبتی به رفورمهایی که امروز در عربستان وجود دارد ندارم. یا حتی اگر به نمونه ترکیه نگاه کنید که کشوری نسبتا بازتر و دموکراتیکتر است میبینید که مشخصا از سال 2002 است که در مسیر جدیدی قرار میگیرد و طی آن، سطح رفاه و درآمد مردم افزایش پیدا میکند و نرخ تورم کم میشود. البته باید این چند سال اخیر را از این بازه زمانی فاکتور بگیریم. در ترکیه مشخصا تا اواخر دهه 1990 کمالیستها قدرت را در دست داشتند که عمدتا غربگراتر و لائیک بودند اما وقتی آمارها را نگاه میکنید میبینید در این دوره در ترکیه نرخ تورم بالا بود و فقر گسترش بسیاری داشت. در واقع مشخصا از سال 2002 است که اسلامگرایان توسعهگرا به قدرت میرسند و دست به اصلاحات بسیاری در این کشور میزنند. میخواهم بگویم که به نظر من در منطقه ما بیشتر از اینکه بخواهیم روی شکل حکومت تمرکز کنیم که آیا سوسیال دموکراسی در آن پاسخ می دهد یا لیبرال دموکراسی، باید روی جریانهای فکری که درون این کشورهاست توجه کنیم که چرا جریانهای توسعهگرا به معنای توسعه اقتصادی در این کشورها غالب نمیشود. در مصر مشخصا از زمان کودتای سال 1952، نظامیان قدرت را در دست دارند ولی نظامیانی که در مصر هستد توسعهگرا نیستند و وقتی این کشور را با این چند دهه رشد و توسعه کره جنوبی از زمان استقلال آن مقایسه میکنیم میبینیم آنجا هم نظامیان قدرت را در دست داشتند با این تفاوت که توسعهگرا بودند و سرنوشت کره جنوبی را تغییر دادند. میخواهم باز تکرار کنم که به نظر من ما نباید خیلی به شکل حکومتها توجه کنیم و در آن متوقف شویم، ما باید بر روی جریانات فکری متمرکز شویم و اینکه چه ضرورتهایی لازم هست که جریانات سیاسی فکری با برخورداری از آن بتوانند به کاهش فقر در منطقه خاورمیانه کمک کنند؛ امر مهمی که ما متاسفانه در خیلی از این کشورها نمیبینیم. الان فکر میکنید در مصر چه جریان فکری وجود دارد که اگر قدرت از نظامیان گرفته شد، آن جریان فکری حاضر ظاهر شود و مردم به کمک آن، شکل حکومت مصر را تغییر دهند؟
سایر اخبار این روزنامه
محمودصادقی در گفت و گو با همدلی: بعضی به ارزش دیپلماسی پی نبردهاند
جمشید پژویان در گفتوگو با «همدلی»، از دلایل ناموفق ماندن سیاست دولتها برای افزایش اشتغال، گفت
اروپا با انجام اولین تراکنش در اینستکس به اقدامات ایران واکنش عملی نشان داد اینستکس اثرگذار
حشمتالله فلاحت پیشه در گفتوگو با همدلی با اشاره به اولین تراکنش مالی در اینستکس:
مکتوبات مجازی علیرضا زاکانی برای ابراز وجود روح عبید حلول کرده است
دکتر رضا سیمبر در گفتوگو با «همدلی»: امروز کاخ سفید به دنبال اشاعه ارزشهای لیبرال نیست
همدلی دلیل رویکرد و توجه مردم به سلبریتیها را در موارد خاص بررسی میکند سلبریتیهای موجسوار
«صلح دموکراتیک» غرب، جهان را به جایی «امن برای دموکراسی» تبدیل کرده است؟
ضرورت تغییر سیاستهای اقتصادی
جریان سوم ایران ؛ جریان سوم شهروندی
تردیدها به نقش آفرینی جدید اروپا در برجام