حسین روزبه در گفت‌وگو با همدلی: ترامپ محصول اجتماع عبور کرده از لیبرالیزم

فرسنگ‌ها فاصله بین لیبرالیزم و هیات حاکمه آمریکا وجود دارد
همدلی| اقدامات یک‌جانبه‌گرایانه و قانون‌شکنانه هیئت حاکمه آمریکا که امروزه به اشکال مختلف ظهور و بروز می‌یابد، خشم و نارضایتی کشورهای مختلف جهان حتی هم‌پیمانان خود را بر انگیخته است. اما آنچه در این میان از منظر ایدئولوژیک قابل توجه است نسبت حکام امروز آمریکا با اندیشه لیبرالیزم است که اصول فکری حاکمیت آمریکا از گذشته تا به امروز بوده است. آیا می‌توان اقدامات دونالد ترامپ را که در نقطه مقابل اندیشه لیبرالیزم است، پایان حیات این تفکر در جهان تلقی کرد؟ دکتر حسین روزبه، استاد روابط بین‌الملل در گفت‌وگو با همدلی از جایگاه اندیشه لیبرالیزم در سیاست کنونی آمریکا سخن می‌گوید.
به باور شما هیئت حاکمه آمریکا تا چه حد خود را پایبند به لیبرالیزم و اصول آن می‌داند؟
واقعیت این است که جریانی که امروز در آمریکا قدرت را در دست دارد با یک بن‌بست راهبردی و ایدئولوژیک مواجه است و آن آموزه‌هایی که پیش از این در حوزه‌های لیبرالیزم، حمایت از بازار آزاد، سرمایه‌داری، دست باز اقتصاد، دست نامرئی که اقتصاد را هدایت می‌کند، حضور حداقلی دولت در امور و آموزه‌هایی از این جنس که بنیان تفکر لیبرالیزم را تشکیل می‌دهند با آن چیزی که امروز هیئت حاکمه آمریکا عملیاتی و اجرایی می‌کند فرسنگ‌ها فاصله دارد. به نظر می‌رسد حاکمان آمریکا در حال حاضر روایت‌کننده نوعی بن‌بست راهبردی و ایدئولوژیک هستند که بسیاری آن را پایان آمریکا تعبیر می‌کنند. پایان آمریکا در حوزه‌های مختلفی چون اجتماع، تفکر، اندیشه و اقتصاد نمود پیدا می‌کند. وقتی این وضعیت را می‌بینید متوجه می‌شوید هیئت حاکمه آمریکا برای نجات خود از شرایط موجود، ناچار شده بسیاری از آموزه‌های لیبرالیزم را که بنیان‌گذاران آمریکا بدان معتقد بودند، زیر پا بگذارد. امروز از لیبرالیزم در آمریکا فقط یک اسم باقی مانده و این دستورالعمل، راهبر و راهنمایی که دولت و دیگر نهادهای آمریکا از آن استفاده می‌کنند و آن را مبنای حرکت، نظریه و اقدامات خود قرار داده‌اند نسبت خاصی با لیبرالیزم ندارد و این حکام اصولا از این اندیشه و تفکر عبور و عدول کرده‌اند.


یکی از وجوه عدم توجه هیئت حاکمه آمریکا به لیبرالیزم، خروج آمریکا از توافق‌نامه‌های بین‌المللی است، این قانون‌شکنی چه نسبتی با اصول لیبرالیزم دارد؟
واقعیت این است که همان موقع هم که لیبرالیزم مطرح می‌شد تلقی موجود از آن در ایران به عنوان قبله آمال و کعبه آرزوها، تلقی غلطی بود. آمریکایی‌ها نه برایشان لیبرالیزم موضوعیت دارد و نه سایر مکتب‌های فکری. امروزه آن چیزی که در آمریکا محور است منافع و اندیشه حکمرانی جهانی است که ریاست جمهوری آمریکا از آن یاد می‌کند، حال اگر اندیشه، مکتب فکری یا مدل دیگری بتواند این آرمان را بهتر و دقیق‌تر تبیین کند مدتی آن را به دست می‌گیرند وگرنه هیچ وقت یک مکتب مقید و شسته و رفته که همواره مورد توجه و احترام حکم‌رانان کاخ سفید و سایر حوزه‌های اداری و حکومتی آمریکا بوده باشد، وجود ندارد. چیزی که مهم است دستیابی و رسیدن آنها به منافع‌شان است، یک زمان می‌گویند لیبرالیزم، یک زمان هم هژمونی‌گرایی، ولی واقعیت این است که در آمریکا عمل و رسیدن به منافع در چارچوب جهانی مقدم بر هر چیزی از جمله تفکر است.
اگر این را فهم نکنید در تحلیل مکتب فکری آمریکایی‌ها دچار مشکل خواهید شد. اما اگر این را فهم کردید خیلی تفاوتی بین ترامپ و اوباما و بوش و کلینتون نخواهید دید. واقعیت این است که تنها یک اصل وجود دارد و آن دفاع از منافع نامشروع آمریکا در خارج از مرزهاست. اگر همیشه این اصل برای آمریکایی‌ها تضمین شود به این مکتب قائل هستند، در غیر این صورت سراغ مکتب دیگری می‌روند. فراموش نکنید که آقای کالین پاول در جلسه شورای امنیت به موضوع بسیار خنده‌داری به نام «عرف آنی» استناد می‌کند، این عرف هیچ نسبتی با لیبرالیزم و هیچ مکتب سیاسی دیگری ندارد، یک عمل‌گرایی محض است که شاخص حرمت و تعاملش، منافع آمریکا در چارچوب حکمرانی جهانی و هژمونی‌گرایی بین‌المللی است.
ولی این سیاست منتقدان و مخالفان بسیاری هم در آمریکا دارد.
شما وقتی منافع‌تان را جهانی تعریف کردید و مبنا و مشروعیت خاصی هم نداشت، طبیعتا ملت‌های دنیا مقابل آن می‌ایستند. در داخل آمریکا، جریانات حاشیه‌ای و گریز از مرکز دیگری نیز وجود دارد، اما اینها نسبتی در حاکمیت ندارند، ولی یک زمان ما در مورد مکاتب فکری آمریکا موجود در جامعه این کشور و سطوح مختلف آن صحبت می‌کنیم، یک زمان ناظر به ایدئولوژی حکمرانی سخن می‌گوییم. ما در حوزه حکمرانی معمولا تفاوتی بین جریان‌های خاص سیاسی نمی‌بینیم، چون قائل به تقدم منفعت خود بر هر چیز دیگری هستند.
اما در جو فکری موجود در آمریکا حتما جریانات متفاوت، متکثر و متنوعی وجود دارد که به این روش قائل نیستند و آن را به نقد می‌کشند. در هر حال واقعیت اینجاست که این گروه‌ها و جریانات قسم کوچکی از ماجرا و بخش غیر موثر در فضای سیاسی و حکمرانی آمریکا هستند. بله با سخن شما موافقم، این جریانات در حوزه اندیشه وجود دارد، اما در عمل، واقعیت این است که اینها چندان محل اثر نیستند و توان تاثیرگذاری بر سیاست‌های دولت آمریکا را ندارند.
نسبت هیئت حاکمه آمریکا با اصول لیبرالیزم مرتبط با امور فرهنگی و اجتماعی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
ترامپ خروجی یک سلسله فرآیندهای موجود در جامعه آمریکاست. وی روایت‌کننده آمریکای در بن‌بست است، چه در حوزه تفکر که شاخصش عدول و عبور از لیبرالیزم و حضور و دخالت حداکثری دولت در همه پدیده‌هاست و چه در حوزه‌های دیگر. این بن‌بست بعضا در ایران ذیل عنوان «اصول آمریکا» روایت شده است که ترامپ محصول آن است. پس اگر بخواهیم ترامپ را خلاصه کنیم باید بگوییم ترامپ روایت‌کننده آمریکای در بن‌بست است. این بن‌بست‌های متکثر و متنوع در حوزه‌های اجتماعی نمودهای متفاوتی دارد. شما تصور کنید جنبشی چون اشغال وال استریت و نظایر آن همه روایت تضادهای موثر در جامعه آمریکاست که این اجتماع را از هارمونی و یکپارچگی خارج کرده است. این تضادها که ابنا را علیه یکدیگر برانگیخته نوعی تنازع گفتمانی در جامعه آمریکاست که به این‌زودی نمی‌توان پایانی برای آن تصور کرد. به همین خاطر ترامپ در حوزه اجتماعی به وجود آورنده عبور آمریکا از لیبرالیزم نیست، خودش محصول این فرآیند است، یعنی لیبرالیزم اندیشه‌ای است که در امور اجتماعی آمریکا به پایان رسیده و ناکارآمدی این تفکر در پرداخت و پروسه مسائل اجتماعی آمریکا به ظهور و بروز رسیده است. خروجی این بن‌بست و عدم توان لیبرالیزم در تحلیل، تدبیر و حل مسائل اجتماعی موجود در آمریکا باعث شده که شاهد خلق پدیده‌هایی چون ترامپ باشیم.
در واقع همانطور که عرض کردم ترامپ به وجود‌آورنده عبور آمریکا از لیبرالیزم در سطح اجتماع نیست، بلکه این اجتماع عبور کرده از لیبرالیزم است که ترامپ را می‌سازد و به وجود می‌آورد. ترامپ در آمریکا استثنا نیست. امروز ترامپ به یک قاعده برای بن‌بست‌های موجود در آمریکا که به راحتی هم قابل حل و قابل گذار نیستند، تبدیل شده است و این معضلات کاملا ریشه‌ای و عمیق است که در قالب بن‌بست به بحران‌ها بدل شده که نتیجه آن پدیده‌ای همچون ترامپ است. لذا نباید توقع داشته باشید بعد از او فرد نرمالی در صحنه سیاست، اقتصاد، امنیت و اجتماع آمریکا روی کار بیاید. به نظر من این روال، آغازی بر پایان اقتدار آمریکاست، در واقع ما اگر بخواهیم ترامپ را در حوزه اجتماعی آمریکا تفسیر کنیم، باید بگوییم که دوره ترامپ آغازی بر افول آمریکای مقتدر است و ترامپ آخرین رئیس‌جمهور آمریکای مقتدر محسوب می‌شود. روسای جمهور بعد از ترامپ، روسای جمهور یکی از چند قدرت بزرگ دنیا هستند، نه آن کسی که ادعای هژمونی و رهبری دنیا را می‌کند.
و فکر می‌کنید اتمام دوره ریاست جمهوری ترامپ، احیای لیبرالیزم را در پی نخواهد داشت؟
همانگونه که عرض کردم دوره ریاست‌جمهوری ترامپ آغازی بر پایان آمریکای مقتدر است. همه هیاهوهای امروز ترامپ هم برای این است که سرعت افول آمریکا را کم کند، نه مسیر افول را به مسیر اقتدار تبدیل نماید. او آماده است تا با استفاده از تجارب و توانمندی‌های اقتصادی خود بتواند این فرآیند را مدیریت کند. به نظر من اگر فهم کنیم که ترامپ رئیس‌جمهوری آمریکایی است که می‌خواهد نجنگد اما دستاوردهای جنگ را بدون حضور در صحنه نبرد به‌دست بیاورد، طبیعتا به روشنی درخواهیم یافت که لیبرالیزم و تمام مکاتبی که آمریکا را اداره کردند، کشور را به جایی خواهند رساند که در حوزه تفکر، یک بن‌بست به شدت سخت‌تر، سنگین‌تر و جدی‌تر در حوزه‌های اقتصادی و اجتماعی را تجربه خواهد کرد. به نظر می‌رسد لیبرالیزم در حوزه حکمرانی به پایان کار خود در آمریکا رسیده است و از اینجا به بعد به عنوان یک مکتب اندیشه‌ای که می‌توان با آن مواجهه داشت وجود خواهد داشت، اما طبیعتا افول آمریکا، افول آخرین دولتی است که معتقد بود لیبرالیزم می‌تواند اندیشه حکمرانی یک دولت باشد.