مرثیه ای بر نظام آموزش و پرورش

نیما آویدنیا ‪-‬ قصه پرغصه نظام آموزش و پرورش در ایران که از پس سال‌ها غفلت و نسخه‌پیچی‌های سلیقه‌ای و غیرکارشناسانه و در پی خفگی از حجم شعارزدگی، سیاست‌زدگی و نگاه ایدئولوژیک؛ امروز به مثابه جسدی بی‌روح است که نه تنها دیگر کمتر نشان و اثری از آموزش و پرورش دارد، بلکه هر روز؛ متولیان آن؛ حتی از زیر بار کشیدن تابوت آن نیز شانه خالی می‌کنند!
روزی مرحوم غلامحسین شکوهی اولین وزیر آموزش و پرورش بعد از انقلاب گفت: «هیچ‌گاه آرزو نکردم که ای کاش شغل‏ دیگری داشته باشم. جهان درست نخواهد شد جز با تعلیم و تربیت و تا آموزش و پرورش‏ درست نشود، کشور درست نمی‌‏شود» و در روزگار ما، و در پی ناکارآمدی و سوء مدیریت، جایگاه مقدس و خطیر مدیریت بر نظام آموزش و تربیت کشور را در چشم بر هم زدنی با صندلی‌های اغواکننده و کم دردسرتر سیاسی تاخت زده و به معامله نشسته‌اند!
نظامِ آموزشی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با شعار«کارخانه انسان‌سازی» قرار بود طرحی نو دراندازد و عمودی باشد برای خیمه مدینه‌ای فاضله و جامعه‌ای معنوی و انسانی و هرچه گذشت و آن آرمان‌ها رنگ باختند، بدل به فرزندی سرراهی و ناخواسته شدو والدینی همواره بیزار و فراری.
نظامِ آموزشی که در آن، شایسته‌سالاری و آینده‌نگری در میان صف‌کشی‌ها جناحی و سیاسی به کلی رنگ باخت.


آنچه مسلم است، ناکارامدی های نظام آموزش و پرورش در ایران، به روشنی در حال نابودی همه فرصت هاست ، ناکارمدی هایی که برای سال هاست ادامه داشته و گویی نقطه پایانی بدان متصور نیست!
گردباد ناکارامدی، هر کس را که دغدغه‌ای داشت و شوری و امیدی و فکر فردایی، در خود بلعید و خروجی آن جز بی‌تفاوتی و روزمرگی و سرخوردگی نبود.
مسلخی که تفکر و اندیشه در آن به محاق رفته و به پای نظام حافظه‌محور و زنگ زده ما قربانی شده است و بهترین امید‌ها و استعداد‌های این کشور را به ماشین‌هایی بی‌اراده و گمگشته میان انباشتی از اطلاعات بی‌حاصل و گذرا بدل کرده است.
سیستم آموزشی عقب مانده ایران، دانش‌آموزان را نه برای زندگی و شکوفایی در دنیای واقعی و بیرونی، بلکه به جهانی ذهنی و شعار زده فرا می‌خواند، دنیایی که محدود به چهارچوب‌های کتب درسی است و در خارج، آنجا که واقعیت زندگی در جریان است؛ اثری از آن یافت نمی‌شود و همین گسست و دوگانگی، بی‌هویتی و گم‌گشتگی نسل امروز ما را رقم زده است.
نسلی که سال‌های سال است که میان خیال خام خواب‌زدگان پشت‌میزنشین و آنچه در کف جامعه در جریان است، مظلومانه دست و پا می‌زند!
امروزه شبکه‌های اجتماعی و آنچه به عنوان فضای مجازی می‌شناسیم، از همیشه حقیقی‌تر در بطن زندگی است و تمامی ارکان جامعه ما را در بر گرفته و هر از چندگاهی، مانند اتفاقات اخیر در مدارس، همچون طوفانی بر ساحل آرام مسئولین ما خراب می‌شود.
طوفانی که شوربختانه پاسخ به آن، نه بیداری و تدبیر و بازنگری در راهِ رفته، بلکه همواره رویکردی قهری و پاک کردن صورت مسئله در دستور کار قرار گرفته است.
معلمان...معلمانی که آموزه های دینی ما، آنان را در رتبه و تراز انبیاء الهی قرار داده و وظیفه آنان را «انسان‌سازی» و حال امروز ما باید این سوال تلخ را از خود بپرسیم که اساسا چگونه می‌توان انسانی ساخت در جایی که «انسان‌سازان» ما در کابوس تامین حداقل نیازهای معیشت خود به سر می‌برند؟
به راستی قدر و جایگاه سرمایه‌های آینده‌ساز این کشور کجاست؟ کدامین کرامت انسانی برای آنها قائل شدیم که امروز طلبکار تدبیر و عملکرد ایشان هستیم؟! تاسف‌بارتر آنکه حجم بی‌تفاوتی و نادیده گرفته شدن اجتماعی معلمان ما بدان جا رسیده است که حتی معلمان خود نیز به نوعی به بی‌تفاوتی و سرافکندگی نسبت به حرفه و جایگاه خود نیز رسیده‌اند و نه از سر فخر و غرور، بلکه از سر شرمندگی و روسیاهی روزگار از پیشه خود سخن میرانند!
ما نظامی ساختیم و نام آن را به گزاف آموزش و پرورش نهادیم، نظامی مبتنی بر تحقیر و تبعیض سیستماتیک و منطقا نمی‌توان و نباید انتظار داشت که از دل چنین آشفته‌بازاری، فردایی روشن و جامعه‌ای پویا با افرادی سالم و کارامد پدید آیند.
آنچه بدیهی و روشن است، فارغ از آمد و شد مدیران غالبا بی‌کفایت و بی‌تدبیر و سیاست‌زده و پیش از هرگونه نسخه پیچی 5 ساله و 10 ساله و 20 ساله برای این نظام آموزشی در حال احتزار و بی‌جان؛ برای سامان‌بخشی بر این مخروبه، بیش از هرچیز، نیازمند بنای فلسفه‌ای به عنوان مبنای نظام تعلیم و تربیت خود هستیم، فلسفه‌ای که از بنیان، نگاه بیمارگونه حاکم بر سیستم آموزشی ما را شخم زده و با بازگشت به مبادی به چرایی‌های اهمیت مقوله آموزش با معیار‌های انسانی بپردازد.
نگاهی که به آموزش و تربیت نسل فردا؛ نه به مثابه هزینه و دردسری دائمی، بلکه به عنوان سرمایه‌گذاری حیاتی و بلندمدت بنگرد.