سفرنامه باران

وقتی باران می‌بارد با خود خیر و برکت و شادابی به همراه می‌آورد، زمین را زنده می‌کند و دل‌ها را با بوی خاک باران خورده و نوایی دیگر می‌بخشد؛ اما وای از آن زمان که این باران بی‌امان ببارد و کوتاهی‌های برخی... نتواند این نعمت الهی را مدیریت کند، نتیجه می‌شود سیلی بی‌رحم و آوارگی و درماندگی مردم بی‌پناه و از همه جا بی‌خبر، می‌شود مدرسه‌ای که دیگر جای درس خواندن نیست و آمال و آرزوهای برباد رفته کودکان. این همان اتفاقی بود که عید امسال را برای مردم برخی از مناطق کشور به عزا تبدیل کرد، تعدادی از هموطنانمان را از دست دادیم و عده‌ای هم خانه و کاشانه و تمام سرمایه زندگی خود را از دست دادند. حجم وسیعی از کشور عزیزمان را آب فراگرفته بود، از آق قلا و گمیشان شروع شده تا شهر میراث داران مرصاد یعنی کرمانشاه و دیار نخل‌های سوخته، خوزستان، پاره تن ایران و شهرهای سیمرغ در شمال کشور، زادگاه غیور مردانی همچون شهید احمد کشوری و لرستان، زادگاه غیورمردان، همه در آب فرورفت.
اما این تمام قصه نبود، به فاصله چند ساعت، همه ایران به پا خاست، تا سدی شود در مقابل ویرانی‌های بیشتر سیل و مرهمی‌بر دردهای مردم سیل‌زده، خون ایرانی و ریشه حسینی (ع) بار دیگر خود را به رخ طبیعت کشید تا جهادگران را از گوشه گوشه این سرزمین روانه این مناطق کند؛ سیل محبت جاری شد و سیل بندهای انسانی مستحکم و پابرجا در برابر سیل طبیعی ایستادند، و مناظری بالاتر از زیبایی بهار را به نمایش گذاشتند، تا هموطنان رنج کشیده بدانند که تنها نیستند و هیچ گاه تنها نخواهد ماند، تا بار دیگر ایران یکپارچه میدان مبارزه و جهاد شود، جهادی با رنگ و بوی خدمت به هموطن، مقام عظمای ولایت دستور ارسال نیرو و کمک دادند و سردار دلها حاج قاسم سلیمانی پیام جهادی داد و مدافعان حرم شدند مدافعان حقوق و کرامت انسانی، کودک، زن و مرد شدند سرباز ولایت، و پا در رکاب سردار گذاشتند تا بار دیگر ایرانی آباد و سرفراز بسازند.
و اما سفر به سرزمین آب‌گرفته پل دختر....
اردوهای جهادی در سالیان اخیر بهانه‌ای شده تا علاقمندان به فرهنگ جهاد، ایثارگری و از خودگذشتن برای آبادانی مناطق محروم عازم این مناطق شوند. امسال به خواست خدا توفیق شد که به همراه همکارانم در خدمت حاج اکبر گوران فرمانده پایگاه مقاومت بسیج ایثارگران نیروگاه شهدای پاکدشت(دماوند) باشیم و به مناطق سیل‌زده رفته و برای کمک به هم‌وطنان خود بشتابیم. سفری پر از خیر و برکت و روزهای زیبا که قطره‌ای از حاصل آن را به عنوان تحفه برای مخاطبین صفحه فرهنگ مقاومت کیهان به رشته تحریر درآوردم...


سید محمد مشکوهًْ ‌الممالکبا همت پایگاه مقاومت بسیج ایثارگران، که با توجه به استقبال گسترده همکاران نیروگاه با برنامه‌ریزی مناسب و دقیق، برای مناطق مورد نظر از بچه‌های متخصص در رشته‌های مختلف به صورت داوطلبانه به کارگیری شد.
البته سپاه سمنان در محل مستقر شده دو آشپزخانه مجهز دایر کرده بود و گروه جهادی این نیروگاه برق‌کشی ساختمان مسجد، تمیز کاری کلید و پریز‌ها، اتصال برق مدرسه، برق‌رسانی به چادر‌های هلال احمر، تعمیر لوازم برقی مسجد، برق رسانی به آشپزخانه سپاه و برقراری شبکه برق موجود و اتصال برق اهالی و تمیز کاری چند کلاس از مدرسه را انجام دادند.
چم مهر، بهشتی زیر آب
گروه ما هم به راه افتاد و در اوج سیل که بسیاری از شهرها و روستاها زیر آب رفته بودند و بسیاری از مناطق هم در محاصره سیل گرفتار شده بودند، به یک روستا رسیدیم. روستایی به نام چم مهر، با 356 خانواده و جمعیت 1000 نفری. چم مهر در فاصله تقریبا 20 کیلومتری پایین دست پل دختر واقع شده که رودخانه کشکان از کنار آن رد می‌شود. به گفته اهالی، تا قبل از آمدن سیل با پای پیاده می‌شد از رودخانه عبور کرد؛ اما از روز جاری شدن سیل، ارتفاع آب از کف رودخانه به 13متر و عرض رودخانه به 350 متر رسید و تقریبا کل روستا در آب فرو رفت... متاسفانه کل روستا تخریب شده، و بعضی خانه‌ها تا دو متر در گل فرورفته است. روستایی کاملا بکر و زیبا و دیدنی که تنها راه ارتباطی آن با بیرون یک پل بود و متاسفانه آن هم بر اثر سیل تخریب شده بود.
در بدو ورودمان به این منطقه با زیبایی‌هایی باورنکردنی روبه رو شدیم؛ گویی قطعه‌ای از بهشت برین بود، هر چند سیل ویرانی‌های زیادی را بر جا گذاشته بود. اما منطقه همچنان زیبایی خود را داشت.صدای زیبای رودخانه کشکان شنیدنی بود و زندگی در روستا جریان داشت؛ اما نه در خانه بلکه در چادرهای سفید رنگ و امیدبخش هلال احمر. در این چادرها، مردمانی بودند که غمی‌در دلشان نهفته بود که با ورود گروه‌های جهادی اعم از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ارتش جان بر کف و بسیجی‌های ولایتمدار، جان تازه در نگاهشان نمایان شد. اینجا فرماندهان سپاه و ارتش دست در دست هم دادند و مانند دوران دفاع مقدس در کنار هم دلاورمردی‌ها را رقم زدند.
نجوای نیمه شب جهادگران
وقتی رسیدیم چند دقیقه‌ای به ساعت 10 شب مانده بود. ستاره‌ها مانند چراغ‌هایی بر سفره پر مهر آسمان روستا چشمک می‌زدند و دل هر بیننده‌ای را با خود می‌بردند؛ اوج صداقت، پاکی، روشنی.... گویا ستاره‌ها آیینه دل‌های زلال روستاییان شده‌اند.
باید کم‌کم خودمان را به محل استقرار می‌رساندیم. پرسان پرسان و با کمک نرم‌افزارهای مسیریاب به مسجد حضرت ابوالفضل(ع) در روستای چم مهر رسیدیم. بچه‌های جهادگر به استقبالمان آمدند؛ بعد از سلام و احوالپرسی وارد مسجد شدیم. هوا سرد بود، فضای نسبتا کوچک با جمعیت نسبتا زیاد، مسجد حس و حال جالبی داشت و صمیمیت خاصی را به جمع داده بود. خستگی در چهره بچه‌های جهادگر مسجد موج می‌زد و وقت استراحت بود. ما هم آرام آرام آماده استراحت شدیم. نیمه‌های شب بود، از این پهلو به آن پهلو می‌شدم بلکه بخوابم که با صحنه‌ای زیبا روبرو شدم؛ صحنه نجوا و راز و نیاز جهادگران با خدا؛ چقدر اینجا جهادگران حالشان خوب خوب است. این را در این چند شبی که در چم مهر بودیم به عینه دیدم... شب‌ها چشمان خیسشان در مسجد حضرت ابوالفضل(ع) حکایت عجیبی بود. نمی‌دانم در این روستا چه دیده بودندکه این گونه مدهوش ضمیر آن شدند. چگونه می‌شود با این همه خستگی و کار روزانه، از خواب شیرین گذشت و در دل شب به پا خاست و در سکوت مطلق، به مناجات پرداخت؟ به راستی چه رازی در این خطه نهفته که این چنین دل‌ها را ویران می‌کند؟
غرق در این سؤالات بودم که یاد مناجات نیمه شب‌های جبهه و خلوص رزمندگان افتادم؛ آری این صحنه را تنها در فیلم‌های دوران دفاع مقدس و خاطرات راویان دیده بودم. چه قرابت زیبایی بین این دو زمان با وجود سال‌ها فاصله وجود داشت... در همین افکار بودم که چشمانم سنگین شد و....
آرزوهای بر آب رفته
نخستین روز حضورمان در چم مهر بود و باید دست به کار می‌شدیم. گشتی در روستا زدم، صحنه‌های ویرانی دل هر انسانی را به درد می‌آورد. جهیزیه عروسی که قرار بوده چهاردهم فروردین به خانه بخت برود و اکنون تنها چند آهن پاره از آن به جا مانده، پیرزنی که تنها یک فرش گلی برایش مانده و مشغول شستن آن است، دخترک خردسالی که گل و لای موهای طلایی‌اش را در هم تنیده و در چشمانش هزاران سؤال موج می‌زند، خانه نو عروس و دامادی که قرار بود هزاران امید و آرزو را شاهد باشد و دیگر خانه نیست...
 آری، سیل علاوه‌بر اینکه خانه و کاشانه مردم را ویران کرد، آرزوهای بسیار را هم بر آب داد، و خنده‌های بسیار را در نطفه خفه کرد. دیگر صدای بازی و شادی کودکان از مدرسه به گوش نمی‌رسد، چرا که دیگر مدرسه‌ای وجود ندارد؛ سیل مدرسه را ویران کرده و گچ و تخته و میز و نیمکت‌ها را به همراه صدای خنده بچه‌ها با خود برده. تنها کودکانی را می‌بینم که با نگاهی پر از حسرت به ویرانه‌های مدرسه‌شان نگاه می‌کنند، آنها گاه با هم حرف می‌زنند و گاه به نقطه‌ای‌اشاره می‌کنند، شاید از لابه‌‌لای خرابه‌ها به دنبال کلاسشان می‌گردند... جلوتر رفتم تا با آنها صحبت کنم. یکی از بچه‌ها می‌گفت: «از خراب شدن مدرسه خیلی ناراحت هستم، دوست دارم زودتر مدرسه مان درست شود و سر کلاس درس برویم. همه کتاب و دفترهایم را هم سیل با خود برده؛ اما وقتی مردم را می‌بینم که به کمک ما آمده‌اند خیلی امیدوار می‌شوم و از خدا می‌خواهم که به زودی همه چیز درست شود.»
دست به دست هم به مهر
 برای آبادانی
مردم اینجا با شرایط بسیار سختی رو به رو شده‌اند. اوضاع اینجا با توجه به گرمای چند روز آینده ممکن است به ویژه برای کودکان بی‌گناه و معصوم سخت‌تر شود و تنها چیزی که مردم را دلگرم نگه داشته، حضور نیروهای جهادی از نقاط مختلف کشور است و روزنه امیدی شده برای عبور از بحران. اینجا هر کس به دنبال باز کردن گره‌ای از مشکلات مردم است. ارتش با قایق‌های خود مردم و نیروهای جهادی را جابه جا می‌کند و برادران سپاهی هم با سازماندهی گروه‌های جهادی کوچه به کوچه و خانه به خانه در حال پاکسازی خانه‌های به گل و لای نشسته‌اند؛ از طرفی، موکب‌های مستقر در حال پخت‌وپز برای مردم و نیروها هستند.
همه این مردم از کیلومترها آن طرف‌تر به اینجا آمده‌اند، آنها از کانون گرم خانواده و زن و فرزند گذشته‌اند تا مبادا مردم این خطه احساس تنهایی کنند و دردشان شود بغض فروخورده، همه این جهادگران طوری پای کار ایستاده‌اند که گویا زن و فرزند و خانه و کاشانه خودشان در گل مانده است، نه خستگی آنها را از پای درمی‌آورد و نه طعنه‌های دوست و دشمن.
اینجا پیرمردی را می‌بینم که توان کار ندارد اما حتی شده با آوردن چای و پهن کردن سفره،کمک می‌کند. او بی‌صدا و بی‌توقع حتی یک وعده غذایی کامل، آرام به کار خود مشغول شده، با تکه‌ای نان سر می‌کند و سفره را برای دیگران می‌آراید؛ باورش سخت است، اینجا پیرزنی را می‌بینم که اندک بضاعت خود از برنج و مرغ را از روستای مجاور آورده تا شاید بتواند چندین گرسنه را سیر کند، تعدادی هم از روستای دیگر آمده‌اند تا سهمیه اضافی خود را به مردم چم مهر برسانند.
جهادگرآشپزی که از سمنان آمده و بدون کپسول و تنها با هیزم روزانه بیش از 600 پرس غذا می‌پزد، کاری بسیار دشوار که تنها با عشق به مردم و خدمت می‌توان آن را انجام داد یا فرد دیگری که از شاهرود آمده و خودرو نیسان خود را پر از وسایل کمکی کرده و می‌گوید من هیچ چیزی نمی‌خواهم، فقط به من کار بدهید.
نشد مدافع حرم شوم
 آمدم که جبران کنم
یادم نمی‌رود که با دستان پینه بسته پیرمردی 70 ساله که در کنارم بود رو به رو شدم، به او گفتم: «چرا شما حاج آقا»؟! پیرمرد در جوابم با خنده گفت: «من یک بازنشسته هستم که آمدم حداقل کاری برای مردم انجام دهم، من مردود شدم و منتظر امتحانات جبرانی هستم.» از او پرسیدم چرا مردود؟!!! گفت: «زمان جنگ باید می‌رفتم و شهید می‌شدم، حالا که از قافله یاران جا مانده ام با توجه به صحبت‌های مقام معظم رهبری که فرمود: «سیل زدگان دو استان شمالی نیاز مبرمی به کمک و امکانات نیروهای مسلح دارند.» و اینکه باید امکانات بیشتری به منطقه ارسال شود و همچنین سخنان سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی که فرمود بچه‌هایی که دوست داشتند بروند سوریه و مدافع حرم باشند، به مناطق سیل‌زده بیایند، من هم آمدم اینجا؛ چرا که کمک و همیاری به مردم کمتر از مدافع حرم بودن نیست، آمدم که از سفره الهی که بر زمین پهن شده است جا نمانم.
چه چیزی می‌تواند همه این نیروها را از کل کشور در یک جا جمع کند و این طور دقیق و منظم پای کار بیاورد؟ به نظرم فقط عشق خدمت به هم نوع می‌تواند این جهادگران عزیز را سرپا نگه دارد، همین عشق و فرهنگ باعث شد که یاد صحبت‌های مقام معظم رهبری بیفتم که در مقابل برخی نگرانی‌ها فرمودند: «نسبت به اوضاع ما اصلاً نگران نباشند، هیچ‌کس هیچ غلطی نمی‌تواند بکند، مطمئن باشند، هیچ تردیدی در این جهت وجود ندارد؛ این را به همه بگویید.» و همین عشق است که انقلاب اسلامی‌ایران را 40 ساله کرد. آری اینجا فرهنگ مقاومت موج می‌زند، فرهنگ شجاعت و فرهنگ ایثار و از خودگذشتگی، آری مردم شهیدپرور و همیشه در صحنه ایران همچون سال‌های دفاع مقدس اندک داشته‌های خود را بسته بندی کرده و برای مردم اینجا ارسال می‌کنند.
سال‌های سال وقتی از رشادت‌ها و فداکاری‌های ملت ایران در جنگ تحمیلی می‌گفتند برایم جای سؤال بود که آیا چنین چیزی امکان‌پذیر است؟ آیا ممکن است مردم ‌تا این حد فداکار باشند؟!
نسل چهارم انقلاب
 در ایثار غوغا می‌کنند
امروز وقتی می‌بینم در اوج فشارهای اقتصادی و تحریم‌ها، مردم در تمامی‌سطوح، چه فقیر و چه غنی به کمک مردم سیل‌زده آمده اند، وقتی می‌بینم یک کارگر چگونه به کارفرمای خود التماس می‌کند که یک روز مرخصی بدون حقوق به او بدهد تا بتواند بیشتر به این مردم خدمت کند. وقتی می‌بینم یک روستایی که تمام زندگی‌اش در سیلاب نابود شده حتی از گرفتن یک نان اضافه خودداری می‌کند، می‌فهمم که در آن هشت سال چه گذشت، می‌فهمم چگونه می‌شود که در بحبوحه جنگ خودت تشنه باشی و آب را به مجروحان برسانی یعنی چه؟ می‌فهمم بی‌صدا جنازه فرزند را بر دوش بردن و دم نزدن یعنی چه...
و دیگر آنکه می‌بینم جوانان نسل چهارم انقلاب که برخی تصور می‌کنند بویی از ایثارگری و رشادت نبرده اند، نسلی که رسانه‌های غربی قریب به 40 سال برای تخریب فرهنگ ایثارگری بین آنها کار می‌کنند و میلیون‌ها دلار خرج انحراف و دوری آنها از خط انقلاب و شهادت شده، زمانی که سیلاب به شهر و دیار و روستایشان هجوم می‌آورد تمام قد در مقابل آن می‌ایستند و خود را به جای کیسه‌های شن در مسیر سیلاب قرار می‌دهند! اینها تمام نقشه‌های دشمن را بر آب کردند، جوانی که امروز در مقابل سیل خروشان این گونه استوار ایستاده، هیچ سیل و هجمه‌ای او را از پای درنخواهد آورد. این نسل چهارم انقلابی است که پرچم آن به دست منجی عالم بشریت خواهد رساند؛ ان شاءالله. و فرهنگ ایثار و استقامتی که از مولایمان حسین(ع) بر جا مانده، در جان و دل مردم این سرزمین رسوخ کرده و تا قیام قیامت ادامه خواهد داشت.
مهمان نوازی مردم گرفتار در سیل
نمی‌دانید که وقتی به سمت خانه‌های مردم برای پاکسازی و برطرف کردن مشکلات برق خانه‌ها که به درون خانه‌ها ورود می‌کردیم با چه استقبالی رو به رو می‌شدیم. مردم خونگرم و مهمان نوازی که همه زندگی شان را از دست داده بودند، هر آنچه را که داشتند در طبق اخلاص می‌گذاشتند و برای جهادگران می‌آوردند، آنها با اینکه چیزی نداشتند اما دلشان به وسعت دریا بزرگ بود، برخی خانه‌هایشان را برای استراحت و خوردن غذا در اختیار جهادگران قرار داده و خودشان در چادر زندگی می‌کردند، آنها با دیدن جهادگران با تمام وجود از آنها تشکر و قدردانی می‌کردند و ما چه قدر شرمنده خلوص و صفای آنها می‌شدیم.
هر اتفاقی بیفتد کنارتان می‌مانیم
اینجا حال و هوای خاصی به خود گرفته، همه با عشق کار می‌کنند، حرف‌های بچه‌های جهادگر که مردم این منطقه صحبت می‌کنند را می‌شنوم که می‌گویند هر اتفاقی که بیفتد ما زیر پرچم خوش رنگ ایران اسلامی ‌در کنار شما مردم لرستانیم، دوستانمان هم به سمت گلستان و خوزستان رفته‌اند و آنها هم پشت مردم خواهند ماند.
جهادگران این دیار در سینه خود، بغض سنگینی را حس می‌کنند؛ چرا که با چشمان خود در مناطق سیل‌زده دردهای مردمان را می‌بینند و متاثر می‌شوند از این همه غم و اندوه که بر چهره این مردم بی‌گناه سیل‌زده نشسته است و افسوس می‌خورندکه نمی‌توانند برای این مردم کاری کنند و رنج می‌کشند از نگاه معصومانه کودکان مظلوم سیل‌زده و بغض می‌کنند. بغضی شبیه هجران. در اینجا بال فرشتگان همراه جهادگران است.
یکی از جهادگران طلبه می‌گوید: «وقتی می‌آیی اینجا که به مردم خدمت کنی در اصل به خودت خدمت می‌کنی، به خودت خوبی می‌کنی، مانند شهدا که خیر کثیر نصیب خودشان شد، در واقع خود ما از این کار لذت می‌بریم و اگر لذت نباشد قدم از قدم برنمی‌داریم، ما می‌آییم که در این اردوهای جهادی به واقعیت انسانیت برسیم، و نکته مهم‌تر اینکه حتی در این عرصه خدمتگزاری هم باید مراقب باشی که در امتحانات مردود نشوی، همین جا هم موقعیت‌های گناه زیادی به وجود می‌آید؛ اما باید مراقب باشی، خدا آنقدر تو را امتحان می‌کند تا به آنجا که باید برسی، خدا تو را رها نمی‌کند، در غذا خوردن، صف‌ها، خدمت رسانی و... فکر می‌کنی همین که گذاشتی و گذشتی از آسایش و زن و فرزندکافیست، اما این گونه نیست. امتحانات زیادی پیش می‌آید، همان طور که در جبهه امتحانات فراوانی وجود داشت، مثلا در مورد شهید حججی می‌گویند وقتی همه در هیئت بودند او سرویس‌های بهداشتی را می‌شست. اینجا گاهی یک جوان توان کمی‌دارد؛ اما هر کاری که از دستش برمی‌آید انجام می‌دهد.»
روحانیت؛ پیشرو در کمک‌رسانی
یکی دیگر از جهادگران می‌گوید: «اینجا روحانیون بهتر از بقیه کار می‌کنند، زودتر از همه شروع به کار می‌کنند و دیرتر هم برمی‌گردند، اگر گفته شود فلان کار مانده سریع بلند می‌شوند.» او ادامه می‌دهد «در این اتفاقات رابطه عاطفی اهل تسنن و شیعه خیلی بهتر شده، ما هر جا که رفتیم برایمان فرقی نداشت که سیل‌زده‌ها شیعه هستند یا سنی، قصد ما فقط کمک به مردم بوده و هست؛ وقتی گلستان سیل آمد همه به کمک مردم رفتند و آنها را از آب بیرون آوردند.»
با این صحبت‌ها در فکر فرو می‌روم؛ چقدر اینجا شبیه جبهه شده، چقدر این جوان‌ها رنگ و بوی رزمندگان را دارند، چه نیت‌های زیبایی در قلوب پاکشان وجود دارد، به گمانم حال و دل بچه‌های جهادگر این را می‌خواهد که‌ای کاش حاج صادق آهنگران یک بار دیگر گلویش را صاف کند و با همان حال خوش و لرزش صدا، این شعر را برایمان بخواند:
ای لشکر ولایت، بهر نجات امت، یک یا حسین دیگر؛ یک یا حسین دیگر
ای امت باغیرت، تا حل مشکل آب یک یا حسین دیگر؛ یک یا حسین دیگر
عروسی در حسینیه
در همین شرایط سخت، اتفاقات جالبی هم می‌افتاد. یکی از آنها این بود که فردای ورود گروه اول در روستا به همت بچه‌ها یک حسینیه برقرار شده و در آنجا مراسم عروسی هفت زوج جوان در شب میلاد مبارک حضرت صاحب الزمان (عج) برگزار شده بود؛ روستا نورافشانی شده و بیش از چهارهزار پرس غذا برای این جشن آماده شد. همه اهالی و جهادگران دعوت داشتند و شب قشنگی برای همه رقم زده شده بود، و قرار بر این شد که وسایل زندگی این هفت زوج هم با کمک خیرین تهیه شود. انگار با این اتفاق زندگی در این روستا جان تازه‌ای گرفت و امید در دل‌های همه جوانه زد.
پرستوهای عاشق
یکی دیگر از اتفاقات شیرین این سفر مشاهده دو پرستوی زیبا در مسجد بود، این دو پرستوی عاشق داخل مسجد حال و هوای بچه‌های جهادگر را هم عوض کرده بود، آن دو پرستو مسجد را آشیانه خود کرده بودند. حاج آقایی که همراه کاروان‌های جهادگر بود برایش سؤال بود که هنگام ورود سیل به داخل مسجد، آیا در دل این دو پرستو ترسی ایجاد شده بود یا خیر، آن زمان چه حسی داشته اند؛ چرا که سیل تا نزدیک‌های سقف بالا رفته بود. این فکر حاج آقا برایم خیلی جالب بود و ناخودآگاه به یاد قسمتی از وصیت‌نامه شهید رمضان آهنگران افتادم:
بار الها مانده ام که زکیست این همه هیبت و شکوه
که نیست در این میان جز قدرت تو
حرف آخر
اما پایان این میهمانی خدایی چند عهد هم با شهدا بستیم.
خدایا، کمکمان کن تا شرمنده مردمانی که در خانه و کاشانه شان سیل آمده نشویم و به عهدهایمان پایبند باشیم.
خدایا ما را همیشه مطیع رهبر عزیزمان بگردان و عزمی راسخ به قوای سه گانه بده تا در راستای حل مشکلات مردم مظلوم سیل زده به صورت جهادی عمل کرده و دوشادوش مردم برای عمران و آبادانی میهن عزیزمان ایران بیش از پیش بکوشند، و پس از فتح قله‌های بلند جهاد،کوشا باشند و همواره در خط ولایت و پایبند به آرمان‌های انقلاب باشند.