بی‌آیندگی، بدتر از طاعون برای جامعه

عادل جهان‌آرای- روزنامه‌نگار: ادامه زندگی یا در کل داشتن حیات برای هر فرد در هر جامعه و با هر تفکر و باوری بدون دلیل نیست. کسی که زنده است و برای ادامه حیات خود تلاش می‌کند، چشم‌اندازی را برای خود ترسیم می‌کند و براساس همان چشم‌انداز گاه برنامه‌های روزانه، هفتگی و ماهانه یا حتی سالانه خود را تنظیم می‌کند. داشتن برنامه در زندگی باعث می‌شود که افراد از توانایی‌ها و ظرفیت‌های فکری، ذهنی، یدی یا حتی محیطی خود به بهترین نحو بهره ببرند و به موازات آن حرکت کنند. اما جامعه‌ای که در آن برنامه‌ریزی حتی برای فرداهای نزدیک وجود نداشته باشد، نمی‌‎تواند شاهد هیچ نوع پویایی و تحول باشد. این وضعیت برای آحاد مردم در هر جامعه‌ یا هر شهر و روستایی به مراتب مهم و حیاتی است. یکی از دلایل پیشرفت و توسعه‌یافتگی کشورهای پیشرفته و مدرن، داشتن برنامه‌های کاری و اصولی برای مدت‌های معین و مشخص است. در نتیجه وقتی کشوری صاحب برنامه باشد و همه قوانین آن اصولی اجرا شود، به همان نسبت مردم آن جامعه نمی‌توانند خارج از این چارچوب و قواعد رفتار کنند و اگر عملی از آنها سر بزند که با چارچوب‌های قانونی تضاد داشته باشد، طبیعی است که آن فرد، بیش از همه متضرر شود.
داشتن چشم‌انداز که به نوعی می‌توان از آن به عنوان «امید به آینده» نیز تعبیر کرد، باعث می‌شود که زندگی هم معنای واقعی خود را داشته باشد. در یک نگاه گذرا یا با مشاهده کم‌وبیش میدانی یا خانوادگی می‌توان شاهد وضعیتی بود که بسیاری از ما- و خصوصاً جوانان- از داشتن چشم‌اندازی روشن بی‌نصیب هستند. یکی از دلایل تاری و کدر بودن فرداهای نزدیک و خصوصا دور این است که بسیاری از مولفه‌های اجتماعی ما دچار چالش شده‌اند. معیارهایی که برای آینده در نظر گرفته می‌شود یا از نگاه کارشناسان تعریف می‌شود، هیچ نوع سازگاری با واقعیت‌های جامعه ندارد. در حقیقت روند زندگی به سمتی می‌رود که کاملا در جهت مخالف چشم‌اندازهای روشن زندگی افراد است.
کسی که نتواند برای خود آینده‌ای مشخص ترسیم کند و حتی با تلاش و خستگی‌های روزانه و شبانه امکان رسیدن به آن جایگاه مطلوب نسبی نیز دست یابد، بی‌تردید دچار چالش‌های روانی و ذهنی می‌شود و اتفاقا همین چالش‌های روانی باعث می‌شود فرد به بیماری مطلق ناامیدی مبتلا شود. بی‌آیندگی بلایی کمتر از طاعون نیست. همانگونه که طاعون قدرت روبیدن آدم‌ها از یک جامعه را دارد، بی‌آیندگی باعث می‌شود که فرد به دلیل ناامیدی مفرط به بی‌برنامگی، کرختی، ایستایی و از هم‌‍‌پاشیدگی دچار می‌شود.
همان‌گونه که گفته شد بی‌آیندگی و نداشتن چشم‌انداز، بیش از همه می‌تواند منشایی سیستمی و دولتی داشته باشد. با نگاهی به همه برنامه توسعه کشور که هر کدام با این امید تدوین شدند که بتوانند چشم‌اندازی بهتر برای رفاه و آسایش جامعه با تکیه بر تهیه امکانات زیرساختی در تمام پایه‌های ضروری کشور ترسیم کنند، اما در عمل هیچ یک از آن برنامه‌ها حتی به اذعان کارشناسان نتوانستند به 40درصد از پیش‌بینی لازم برسند، نشان می‌دهد که خودِ بی‌آیندگی به بخشی از برنامه و عادت اجتماعی تبدیل شده است و گویی زیاد نیاز نیست که چشم‌اندازی درست و لازم از آینده داشت.
یکی از نمودهای بی‌آیندگی، بیکاری، ترک تحصیل، میل به مهاجرت، ازدیاد تعداد مجردها، نبود تمایل بین جوانان برای تشکیل زندگی، افزایش سن ازدواج، که همه اینها خود می‌تواند منشایی از تورم و گرانی افسارگسیخته و رها شده باشد، اگر این وضعیت ادامه یابد به معضلی بسیار ویرانگر تبدیل می‌شود که چه بسا شاکله و بافت جامعه را تخریب می‌کند. از سوی دیگر نتیجه بی‌آیندگی، افزایش بزه‌های مختلف اجتماعی از سرقت کوچک و بزرگ گرفته تا قتل و تجاوز و مهم‌تر از آن اختلاس است. اختلاس مدیران و برخی مسئولان یقینا از همین بیماری- بی‌آیندگی و نداشتن چشم‌انداز- سرچشمه می‌گیرد. زیرا برخی از این مدیران یا مسئولان وقتی به رانت یا موقعیت خاص سیاسی و اجتماعی دسترسی پیدا می‌کنند، چون هیچ چشم‌اندازی از فردای مالی یا مدیریتی و سیاسی خود ندارند، راحت‌ترین راه را که اختلاس است برمی‌گزینند. بسیاری از آنها که موفق می‌شوند به اهداف خود برسند، به راحتی از کشور می‌گریزند، زیرا با اندوخته‌ای که دارند گمان می‌کنند که می‌توانند در آن سوی مرزها چشم‌اندازی روشن برای خود و فرزندانشان داشته باشند. از این نمونه‌ها بسیار داریم. بی‌آیندگی روح آدم را زخمی می‌کند و او را وامی‌دارد دست به هر عملی بزند تا از این کابوس رهایی یابد. مسئولان باید به‌هوش باشند که این طاعون با واکسن‌های پیش پا افتاده و حرف‌ها و طرح‌های بدون بنیان درمان نمی‌شود. بی‌آیندگی در حال فراگیری است و هر چه سایه آن در جامعه گسترده شود، به همان نسبت، مثل خوره همه جامعه را می‌بلعد.