اسلام سیاسی و اسلام اجتماعی از استغنا تا احتیاج

دو نگرش نادرست در حاشیه واقعیتِ واحد اسلام ـ یعنی دو خوانش اسلام اجتماعی و اسلام سیاسی ـ درگیر کشمکشی هستند که خود را در نمادها و بروندادها نیز آشکار می‌کنند: 1. انگاره «تضاد» میان اسلام اجتماعی و اسلام سیاسی؛ یا به‌طور ذاتی یا به‌طور عرضی به دلیل مسلط شدن هر گفتمان و پیوندش با قدرت. 2. انگاره «استغناء» هر یک از این دو خوانش از دیگری؛ چه در مقام تبیین نظری از اسلام و چه در مدیریت جامعه. جریان اجتماعیِ شکل گرفته پیرامون هر دو انگاره، اغلب تصویر مغشوشی هم از متن آموزه‌های اسلامی و هم از منطق عمل عمومی دارند. در میان هواداران اسلام اجتماعی، این تلقی وجود دارد که بدون در دست داشتن رشته‌های سرپرستی جامعه می‌توان چنان خدمات اجتماعی به مردم ارائه کرد که موجب گرایش آن ها به دین و بهره‌مندی‌شان شود؛ با این پندار که اسلام نیز بیش از آن را از مومنان نخواسته است. در میان هواداران اسلام سیاسی نیز این تلقی رایج است که کار سیاسی بر عمل اجتماعی تقدم دارد و هنگامی که اسلام به حاکمیت رسید، پرداختن به لایه‌های گوناگون مددکاری اجتماعی، ضرورتی ندارد یا صرفاً در محدوده رسالت‌های حاکمیت معنادار است. نگرش نخست از این غافل است که فرصت‌های بسیار و آزادی عمل در کار خود را مرهون فضای پدید آمده از حاکمیت اسلام است. همزمان نگرش دوم از این غافل مانده که بدون پایگاه اجتماعی مناسب و موفقیت در سامان‌دهی امر اجتماعی، همواره دچار اضطراب و تزلزل خواهد بود. راه‌حل شکوفایی هرچه بیشتر هر دو خوانش آن است که تصور «استغنایی ـ رقابتی» را کنار بگذارند و با به رسمیت شناختن واقعیتِ «احتیاج متقابل» باب همکاری را بگشایند. گمان می‌کنم نقطه آغاز این حرکت باید از سوی نظام حکمرانی کشور باشد که بیشتر با اداره امور عمومی درگیر است و مسئولیت بیشتری نیز در برابر شهروندان دارد. دستورکارهای چالش بر‌انگیزی پیش روی جمهوری نظام است که تسریع و تسهیل اقدام در این زمینه را موجه می‌کند؛ از آسیب‌های اجتماعی تا افول گروه‌های مرجع.