روزنامه ایران
1398/01/29
یک چند در این بساط بازی کردیم
حسین جمالی
کارگردان تئاتر
به درون صندوقاش رفت. همه روزی خواهیم رفت. همیشه میرفت و باز میگشت، اما این بار بازگشتی در کار نیست انگار. صندوق او پر بود از افسانهها و داستانهای سرشار از درس زندگی. تمام عروسکها و حتی چادر را جمع میکرد و درون صندوق میگذاشت. بدون او دختر گیسو حنایی در بند باقی میماند. با صدای تمبک و نوای آوازی که به همراه نوای کودکانه سوتک برمیخاست، همه نگاهها و حواس به خیمه جلب میشد. بابا مرتضی با صورت چروکیده و خطوطی که از تجربه یک عمر نمایشگری در چهره داشت، با دایره زنگی که در دست میگرفت با آهنگ شاد و عجیب و غریب صدای سوتک که از درون خیمه سفیر میکشید، همراهی میکرد و میخواند... ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز/ از روی حقیقتی نه از روی مجاز/ یک چند در این بساط بازی کردیم/رفتیم به صندوق عدم یک یک باز... من همیشه خود را همان عروسکی تصور میکردم که به جنگ دیو میرفت تا دخترک گیسو حنایی با موهای فرفری بلند که در بند دیو گرفتار شده بود را نجات دهد، صدایش کودکانه بود. لباسهای رنگی و با نخهایی به دستها و پاهایش با فرمان پروردگار که بعدتر فهمیدم به او میگویند عروسک گردان از بالا هدایت میشد و پیش میرفت. من حرف میزدم و هیچ کس کلام من را در نمییافت اما بابا مرتضی میفهمید و برای همه بازگو میکرد. من عاجز از بندهایی که بدان آویزان بودم و دایم در حال اشتباه کردن اما بابا مرتضی من را استادانه راهنمایی میکرد تا قصه را با پایانی خوش برای حضار تمام کنیم و من که خود را به جای عروسکها مخصوصاً لعبتک مبارک خیال میکردم عاقبت به خیر شوم. نخستین باری که خیمه شب بازی و اجرای بابا مرتضی خمسهای را دیدم در همان عالم کودکانه از پدرم خواستم تا برایم یک سفیر بگیرد تا بتوانم با صدای همان عروسکی که شبیه خود تصور میکردم حرف بزنم. یادم میآید که آنقدر تمرین کردم تا یاد گرفتم و بعد از آن اهالی خانه و بچههای محل برای مدتی آرامش خود را از دست داده بودند، چون من دیگر فقط با سوتک حرف میزدم تا اینکه یک بار سوتک به گلویم پرید و داشتم خفه میشدم. نمایش خیمه شب بازی خیال مرا به عمق داستانهای زیبایی میبرد.چند سالی گذشت و من بزرگتر شدم و اجراهایی دیگر از خیمه شب بازانی دیگر دیدم. با اینکه زیبا بودند همه شان، اما اجرای بابا مرتضی(خمسه ای) حال دیگری داشت. در طول سال نمیدانم بابای خیمه کجا میرفت.شاید میرفت به داخل صندوق اش، اما وقتی موقع هیاهوی جشنوارههای نمایش میشد از خیمه بیرون میآمد و دوباره دایره زنگیاش را دست میگرفت و میخواند.باز هم خوب بود دل من که دیگر کودک نبودم خوش بود چون هنوز هم بابا میتوانست کار کند که خود را شبیه به شخصیتهای دستانهای خیمهاش خیال کنم و بروم به دنیایی که پایان تمام قصه هایش آزادی و عروسی و شادمانی است. چند روزی است شنیدهام بابا مرتضی به داخل صندوقی رفت که همه مان روزی خواهیم رفت. اگر باز به بهانه جشنی و مراسمی هم از صندوقاش بیرون نیاید اما تمام خاطرات شیرین نمایش هایش همیشه در ذهن به ما لذت میبخشد.
سایر اخبار این روزنامه
روز ارتش جمهوری اسلامی ایران گرامی باد
دست برادری ارتش و سپاه حرکتی زیبا بود
نوبخت اعلام کرد: افزایش ۴۰۰ هزار تومانی حقوق کارمندان
یک چند در این بساط بازی کردیم
مخالفت اتحادیه اروپا با حاکمیت اسرائیل بر جولان
به اتفاقات فوتبال ورود کنید
سهمیه بندی بنزین روی میز سران قوا
بازسازی مناطق سیلزده از امروز آغاز میشود
همکاریهای منطقهای برای مقابله با فشارهای امریکا
600 میلیارد تومان به حساب معلمان واریز میشود
روزی تو خواهی آمد
آسانژ و کلاهی
نقش ویژه ایران و ترکیه در منطقه مهآلود
سعادت ملت در اصلاح قیمت
نامهنگاری ظریف با همتایان جهانی