نیمه پنهان کارنامه سیاسی مصدق

جلال متینی، که دانش‌آموختۀ دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران است، دهۀ نهم زندگی‌اش را در امریکا سپری می‌کند. او از سال 1329، با آموزش در دبیرستان‌های تهران، به کسوت دبیری درآمد و اکنون، با گذشت بیش از شش دهه، بی‌وقفه در راه آموزش فرزندان ایران‌زمین گام می‌نهد و قلم می‌زند. متینی در سال 1336 بخش زبان و ادبیات فارسی دانشکدۀ فنی آبادان را بنیاد نهاد و سه سال بعد، با سمت دانشیاری، در دانشگاه مشهد به آموزش دانشجویان اهتمام ورزید. او از سال 1339 تا 1354 معاونت و ریاست دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی این دانشگاه را به دوش داشته‌ و همچنین از سال 1352 در سمت معاون آموزشی و پژوهشی دانشگاه فردوسی مشهد خدمت کرده‌‌ و از 1353 تا 1356 رئیس این دانشگاه بوده‌است.
از خدمات دیگر او به فرهنگ و هویت ایرانی در سه دهۀ اخیر می‌توان از راه‌اندازی و مدیریت فصلنامه‌های «ایران‌نامه» در سال 1361 و «ایرانشناسی» در سال 1368 یاد کرد که تا امروز منتشر می‌شوند. از تصحیح‌های متینی می‌توان از تفسیر قرآن مجید، تفسیری بر عشری از قرآن مجید، پند پیران، ه‍داية‌ ال‍م‍ت‍ع‍ل‍م‍ی‍ن‌ ف‍ی‌ ال‍طب‌، ت‍ح‍ف‍ة ال‍غ‍رائ‍ب‌ و کوش‌نامه یاد کرد. او همچنین گزیده‌هایی از ب‍ی‍ژن‌ و م‍ن‍ی‍ژۀ ف‍ردوس‍ی‌، لیلی و مجنون نظامی، ویس و رامین گرگانی و ن‍م‍ون‍ه‌ه‍ای‍ی‌ از ن‍ث‍ر ف‍ص‍ی‍ح‌ ف‍ارس‍ی‌ م‍ع‍اصر را منتشر کرده ‌است. از پژوهش‌های اخیر ایشان نیز می‌توان از ایران در گذرگاه زمان، کارنامۀ سیاسی دکتر محمد مصدق و دکتر علی شریعتی یاد کرد. کارنامۀ سیاسی دکتر محمد مصدق، آغازگر بازبینی در برهه‌ای مسئله‌ساز از تاریخ معاصر ایران است.  آنچه در ادامه می خوانید گفت‌وگویی با جلال متینی براساس کتاب کارنامۀ سیاسی دکتر محمد مصدق است که پس از شش سال، برای نخستین بار، در «مردم‌سالاری آنلاین» منتشر می‌شود. علاقه‌مندان می‌توانند برای بحث‌هایی مفصل‌تر و یافتن ارجاع‌ها به آن کتاب مراجعه کنند.
نیک است گفت‌وگو دربارۀ کارنامۀ سیاسی محمد مصدق را از نقش ایشان در جنبش مشروطه آغاز کنیم. دکتر مصدق در به‌ثمررسیدن و پاسداری از این جنبش چه نقشی داشت؟
تا انتشار «نظام‌نامۀ انتخابات» دورۀ اول مجلس شورای ملی، از همراهی و همگامی دکتر مصدق (میرزامحمدخان مصدق‌السلطنۀ آن زمان) در مبارزۀ مردم سراسر ایران برای برانداختن استبداد و جایگزین‌ساختن حکومت قانون به‌جای آن اثری دیده نمی‌شود.


پس از صدور آگهی انتخابات دورۀ اول مجلس شورای ملی، براساس «نظام‌نامۀ انتخابات مجلس شورای ملی»، مورخ 19 شهر رجب‌المرجب 1324 قمری، مصدق‌السلطنه نیز درصدد برمی‌آید که به‌عنوان نمایندۀ طبقۀ «اعیان و اشراف» تهران به مجلس برود و ازآنجاکه سهمیۀ تهران پر شده‌بود، وی با معرفی نیرالدوله، حاکم اصفهان، به‌عنوان نمایندۀ طبقۀ اعیان و اشراف آن شهر به مجلس می‌رود ولی اعتبارنامه‌اش، به‌علّت آنکه سن وی از سی سال کمتر بوده‌است، رد می‌شود. 
مصدق در خاطراتش چند موضوع مهم را دراین‌باب ننوشته‌است. نخست اینکه، به‌جز آنکه سنش کمتر از سی ‌سال بوده، ساکن شهر اصفهان نیز نبوده‌است تا بتواند داوطلب نمایندگی آن شهر بشود. دیگر آنکه، اعتبارنامۀ او در مجلس شورای ملی در «شعبۀ مأمور رسیدگی» به اعتبارنامه‌ها رد نشده‌است، بلکه احتشام‌السلطنه، رئیس مجلس، اعتبارنامۀ او را، استثنائاً و بی‌آنکه در «شعبۀ مأمور رسیدگی» اعتبارنامه‌ها مورد رسیدگی قرار گرفته ‌باشد، در جلسۀ علنی (یکشنبه سوم شوال 1325) بی‌ذکر نام او مطرح کرده‌است.
قابل ذکر است، در دورۀ محمدعلی‌شاه و پیش از به‌توپ‌بستن مجلس که انجمن‌های مختلفی برای حفظ مشروطه تشکیل شده‌بود، حسن مستوفی‌الممالک نیز «مجمع انسانیت» را تشکیل می‌دهد که مصدق، عموزادۀ مستوفی‌الممالک، یکی از دو نایب‌رئیس آن مجمع بوده‌است. جلسات با حضور نمایندگان تام‌الاختیار انجمن‌ها در مسجد سپهسالار تشکیل می‌شد. پس‌ازآن، کمیسیونی به نام «کمیسیون حَرب» برای ترسیم نقشۀ مبارزه با دولت تشکیل می‌شود که مصدق عضو این کمیسیون نیز بوده‌است اما، پس از به‌توپ‌بستن مجلس، محمدعلی‌شاه، برای حفظ ظاهر، مجلس دیگری برپا ساخت که احمد کسروی آن را «مجلس شورای کبرای دولتی» خوانده و دکتر مصدق در تقریرات از آن با نام «دارالشورای کبری» و در خاطرات با نام «مجلس شورای دولتی» یاد کرده‌است. مصدق در اولین جلسۀ این مجلس محمدعلی‌شاهی شرکت می‌کند و می‌نویسد، پس از صرف ناهار، «چون اطمینان حاصل شد که متعرض من نمی‌شوند به آن یک مرتبه اکتفا کردم». وی افزوده‌است: «بعد به این فکر افتادم که تصمیم خود را برای رفتن به اروپا و شروع به تحصیلات عالیه که داشتم اجرا کنم... ناچار بودم که از شاه اجازه بگیرم زیرا بدون اخذ اجازه صدور تذکره برای من ممکن نبود».
مصدق اوایل سال 1909 میلادی، به‌قصد تحصیل، با برادر خود، ابوالحسن دیبا، از رشت و بندر انزلی حرکت می‌کند و در مارس 1909 وارد پاریس می‌شود.
حال، پرسش اینجاست که مصدق با نداشتن مدرک تحصیلی رسمی دیپلم دبیرستان یا معادل آن از ایران، چگونه در دورۀ لیسانس مدرسۀ سیاسی پاریس ثبت‌نام کرده‌است؟
نمی‌دانم و خود مصدق نیز دربارۀ این موضوع توضیح نمی‌دهد که با نداشتن مدرک تحصیلی رسمی دیپلم دبیرستان یا معادل آن از ایران، چگونه در دورۀ لیسانس مدرسۀ سیاسی پاریس ثبت‌نام کرده‌است.
آیا مصدق‌ از بورس تحصیلی دولت ایران استفاده می‌کرده‌است؟
بله. ایشان در خاطرات خود نوشته‌است: «...چون‌که در هر سه ماه ششصد تومان از تهران برایم می‌رسید که از وجه ارسالی اخیر چیزی نمانده‌بود...» (خاطرات، 71). این خود تأییدی‌ است بر اینکه ظاهراً مبلغ مذکور هر سه ماه یک بار، نه کمتر و نه بیشتر، لابد ازطرف دولت برای او فرستاده می‌شده‌است.
مصدق‌السلطنۀ جوان امتحانات سال اول را با موفقیت می‌گذراند ولی سه ماه از سال دوم بیشتر نگذشته بوده‌است که «کسالت عصبی و ضعف مزاج و بی‌خوابی آن‌قدر» او را ناراحت می‌‌کند که نخست به دو طبیب عادی و سپس به پزشک «متخصص امراض عصبی» مراجعه می‌کند و چون نتیجه‌ای نمی‌گیرد، به یک فیزیولوژیست مراجعه می‌کند اما وقتی از پاریس به ایران بازمی‌گردد و چندماهی در تهران و شاه‌پسند و افجه استراحت می‌کند، سلامت خود را -ظاهراً بی‌آنکه به پزشکی مراجعه کرده‌باشد- بازمی‌یابد و آنگاه برای ادامۀ تحصیل به سوئیس می‌رود و پس از پایان تحصیلات عالیه در اروپا به ایران بازمی‌گردد، درحالی‌که در غیبت او مشروطه‌خواهان به دورۀ استبداد صغیر پایان داده، محمدعلی شاه را از تخت سلطنت به زیر آورده و حکومت مشروطه را بار دیگر در ایران برقرار کرده‌بودند. به نظر بنده، علت اساسی تصمیم او را برای تحصیل در اروپا، باید در برخی از حوادث سال‌های آغاز مشروطیت جست.
مصدق در اواخر قاجاریه و پس از بازگشت به ایران به چه خدمات دولتی‌ای اشتغال داشت؟
دکتر مصدق از زمان بازگشت به ایران در سال 1293 تا 1302 به نمایندگی مجلس شورای ملی در دورۀ پنجم برگزیده شد و  همچنین به تدریس در مدرسۀ علوم سیاسی، عضویت در کمیسیون «توفیر جمع و خرج» وزارت مالیه، عضویت در کمیسیون تطبیق حواله‌جات (جانشین دیوان محاسبات) ازطرف دورۀ سوم مجلس شورای ملی، معاونت وزارت مالیه و ریاست کل محاسبات، والیگری فارس در کابینۀ مشیرالدوله، وزارت مالیه در کابینۀ قوام‌السلطنه، والیگری آذربایجان و وزارت امور خارجه در کابینۀ مشیرالدوله پرداخت. ناگفته نگذارم که وی در 1293 در حزب اعتدالیون اجتماعیون نیز عضویت داشت و در 1298 نیز به‌مدت یک سال یا کمتر به اروپا رفت و در سوئیس به مخالفت با قرارداد 1919 پرداخت. 
در این سال‌ها رابطۀ او با سردارسپه چگونه بود؟
اطلاعات ما دربارۀ روابط سردارسپه با دکتر مصدق عموماً مبتنی‌ است بر آنچه خود مصدق در خاطراتش نوشته‌است. فقط در یک مورد شخص دیگری روایت دکتر مصدق را تاحدودی -نه به‌طورکامل- تأیید کرده و آن در موضوع شکستن دست دکتر مصدق است. وی در خاطراتش نوشته‌است: «اول کسی که از من عیادت کرد وزیر جنگ بود» (خاطرات، 166). ولی سلیمان بهبودی این موضوع را به‌این‌صورت ثبت کرده‌است: «به‌مناسبت اینکه دست مصدق‌السلطنه شکسته و در منزل بستری بود فرمودند از ایشان احوالپرسی کنم. از مراحم حضرت اشرف (سردارسپه) تشکر کرد و اظهار داشت، از وقتی که دستم را گچ گرفته‌اند درد ساکت شده‌است» (بهبودی، 59).
درکل، باید بگویم وقتی احمدشاه فرمان رئیس‌الوزرایی را با اختیارات تامه به نام سیدضیاء‌الدین صادر و آن را به ‌صورت بخشنامه به ایالات و ولایات ابلاغ کرد، مصدق، والی فارس، دست‌خط شاه را تمکین نکرد و انتشار آن را مصلحت ندانست و پس از چند روز استعفا داد و از فارس خارج شد. 
وی در خاطرات از کابینۀ کودتا با عنوان «کابینۀ سیاه» نام برده‌است اما، با این اظهارنظرهای صریح، آیا بسیار عجیب به نظر نمی‌رسد که در کابینۀ قوام‌السلطنه (پس از کابینۀ سه‌ماهۀ سیدضیاءالدین) دکتر مصدق در کنار رضاخان، وزیر جنگ، -کودتاگر گمنام که در اواسط کابینۀ کودتا نیز پست وزارت جنگ را برعهده داشت- بنشیند و حتی به تقاضای او وزارت مالیه و والیگری آذربایجان را بپذیرد؟ به یاد داشته‌باشیم که در آن موقع، این سردارسپه هنوز منشأ هیچ خدمتی نگردیده‌بود که دکتر مصدق به‌خاطر آن خدمت تن به همکاری با وی داده‌باشد.
از سوی‌دیگر، پس‌ازآنکه سردارسپه در دوم اسفند 1300 در اعلامیه‌ای به‌صراحت اعلام کرد: «با کمال افتخار و شرف به شما می‌گویم که مسبب حقیقی کودتا منم»، توقع آن است که دکتر مصدق حداقل از آن تاریخ به بعد از هرگونه همکاری و همگامی با عامل اصلی کودتا خودداری کرده‌باشد، که البته نه فقط خودداری نکرده‌است، تا پیش از طرح ماده‌واحده در مجلس شورای ملی دربارۀ خلع قاجاریه، با «سردارسپه وزیر جنگ» و «سردارسپه رئیس‌الوزراء» همچنان روابط نزدیک داشته‌است. همچنین وقتی صفحات مذاکرات مجلس شورای ملی دورۀ پنجم تقنینیه را ورق می‌زنیم، حضور مدرس تقریباً در همه‌جا به چشم می‌خورد، درحالی‌که از دکتر مصدق در مجلس شورای ملی، به‌جز هنگامی‌که مسئلۀ تغییر سلطنت مطرح شد، تقریباً اثری از مخالفت با سردارسپه مشهود نیست.
مصدق در دوران رضاشاه نیز نمایندۀ مجلس بود. کارنامۀ وی را در مجلس ششم چگونه ارزیابی می‌کنید؟
رضاشاه چنین مصلحت دانست که تنی‌چند از افراد نامدار و به‌اصطلاح آن روز وجیه‌المله که با سلطنت وی در مجلس پنجم مخالفت کرده‌بودند، با رای آزاد مردم، در دورۀ ششم انتخاب شوند و به مجلس بروند که یکی از آنان دکتر مصدق بود. رفتار مصدق در مجلس پنجم تا تصویب ماده‌واحدۀ تغییر سلطنت در 9 آبان 1304 با رفتارش از این تاریخ تا پایان مجلس پنجم و تمام دورۀ ششم کاملاً متفاوت بود. دکتر مصدق در مجلس ششم، تقریباً در تمام موارد، نقش مخالف دولت‌ها را بازی می‌کرد. در جلسۀ 28 اسفند 1305 با لایحۀ بودجۀ مجلس، که در آن افزایش حقوق نمایندگان مجلس پیشنهاد شده‌بود، به چند دلیل مخالفت کرد. در جلسۀ 14 دی 1306 که دولت پیشنهاد کرد مبلغ چهارصدهزار تومان برای ساختمان زندان و تعمیرات قصور سلطنتی و غیره تصویب شود مخالفت کرد و همچنین با  لایحۀ احداث راه‌آهن سراسری محمره-بندر جز (خرمشهر- بندر گز) مخالفت کرد. 
شایان ذکر است که دکتر مصدق، به‌طورکلی، با احداث راه‌آهن در هر مسیری در ایران مخالف بود. ولی اگر دولت به کشیدن راه‌آهن اصرار داشت، می‌گفت مسیر راه‌آهن بایست از غرب به شرق باشد نه از جنوب به شمال. او می‌گفت: «اگر ما این چهارده‌میلیون پول موجودی را [به‌جای ساختن راه‌آهن] خرج کارخانۀ قند در نقاط مختلفه بکنیم هم قند ارزان‌تر می‌شود و هم ما مستغنی از فرستادن پول به خارج می‌شویم... اگر ما امروز آمدیم کامیون به کار انداختیم و این راه‌های شوسه را به کار انداختیم کامیون فایده خواهدداشت». گفتنی است، براساس اسناد «آرشیو ملی انگلیس (PRO)» در لندن، که دولت انگلیس آن‌ها را به‌مرور آزاد اعلام کرده و دسترسی به آن‌ها برای همگان میسر است، اسنادی موجود است که معلوم می‌دارد، انگلیس جداً با راه‌آهن جنوب به شمال مخالف بوده و کشیدن راه‌آهن غرب به شرق را ازنظر اقتصادی و استراتژیکی و نیز ازنظر منافع انگلیس بر خط جنوب به شمال ترجیح می‌داده‌است. 
آخرین نطق تاریخی دکتر مصدق در مجلس ششم هم -به عقیدۀ حسین مکی- مربوط است به مخالفت وی با لایحۀ دولت دربارۀ انحصار تریاک. دکتر مصدق در جلسۀ 26 تیر 1307 مخالفت خود را درمورد انحصار تریاک، به‌تفصیل، ازنظر داخلی و بین‌المللی بیان کرد و در پایان نتیجه گرفت که: «...زراعت تریاک یک چیزی‌ است که در این مملکت فایده دارد... این یک زراعتی ا‌ست که آب خیلی کم می‌خواهد و تاوقتی‌که هنوز زراعت‌های دیگر را جانشین و قائم‌مقام تریاک نکرده‌ایم، برای ما صرفه ندارد که از کشت تریاک به این شکل صرف‌‌نظر کنیم».
به نظر می‌رسد که پس از پایان مجلس ششم تا اشغال ایران به‌دست متفقین، مصدق حضوری در عرصه سیاست ایران ندارد. آیا این درست است؟
بله. وی خانه‌نشین بود و از اینکه در این دورۀ طولانی شانزده‌ساله -که از 22 امرداد 1307 (پایان دورۀ ششم مجلس شورای ملی) تا 20 اسفند 1322 (افتتاح مجلس چهاردهم) به طول انجامید- چه می‌کرده است اطلاعات بسیار محدودی داریم. او در این سال‌ها نه مصدر یکی از مشاغل دولتی بود و نه به نمایندگی مجلس برگزیده شد.
البته خانه‌نشینی مصدق در 5 تیر 1319 با دستگیری او به پایان رسید. در 17 تیر 1319 دکتر مصدق را به بیرجند منتقل کردند. وی اصرار داشت او را با اتومبیل و رانندۀ خودش به بیرجند ببرند و جواد آشپز نیز همراه وی باشد. شهربانی اجازه نداد با راننده‌اش که هندی و تبعۀ انگلیس بود از تهران حرکت کند. پس مصدق با اتومبیل و آشپز خود و رانندۀ شهربانی و رئیس شهربانی زاهدان و یک سرپاسبان از تهران به خراسان حرکت کردند.
شمسا می‌نویسد: «...رضاشاه پهلوی بنا به وساطت امیر شوکت‌الملک علم موافقت کرده‌است که مصدق به بیرجند اعزام گردد و دوران زندانی‌بودن خود را در آن شهر بگذراند». وی می‌افزاید که مصدق در مدت اقامت در بیرجند «به بهترین وجه ممکن توسط مأمورین شوکت‌الملک علم پذیرایی شده...» (شمسا، 165-166). به‌علاوه، مظفر شاهدی نیز برخورد گرم شوکت‌الملک علم را با دکتر مصدق در بیرجند تأیید کرده‌است (شاهدی، 155-156).
البته به نظر می‌آید، چون وی در 9 آبان 1304 با ماده‌واحدۀ طرح انقراض قاجاریه مخالفت کرده‌بود زندانی شد؟ 
این گمان نادرست می‌نماید. چه دلیلی می‌توان اقامه کرد که رضاشاه پس از پانزده سال به فکر انتقام‌جویی از وی افتاده‌باشد! به‌علاوه، رضاشاه با دیگر مخالفان تغییر سلطنت، مانند حسین علا و تقی‌زاده و مؤتمن‌الملک و مشیرالدوله، نیز بدرفتاری نکرد. گفتنی است، محمدرضاشاه پهلوی در کتاب مأموریت برای وطنم نوشته‌است: «...پدرم مصدق را به اتهام همکاری با یک دولت خارجی و توطئه برعلیه دولت ایران توقیف کرده‌بود...» (109-110).
آیا فکر ملی‌کردن نفت برای نخستین‌بار ازسوی مصدق در مجلس شورای ملی مطرح شد؟
نه، چنین نیست. در دورۀ چهاردهم مجلس شورای ملی، پس از تصویب طرح تحریم مذاکرات نفت، غلامحسین رحیمیان، نمایندۀ قوچان، ماده‌واحدۀ زیر را پیشنهاد کرد: 
«مجلس شورای ملی ایران امتیاز نفت جنوب را، که در دورۀ استبداد به شرکت دارسی واگذار شده و در موقع دیکتاتوری آن را نیز تمدید و تجدید نموده‌اند، به‌موجب این قانون الغا می‌نماید».
رحیمیان، پس از قرائت این طرح، نخست از دکتر مصدق تقاضا کرد آن را امضا کند ولی مصدق از امضای آن خودداری کرد. ناگفته نماند که رحیمیان در همین مجلس نیز پیشنهاد کرده‌بود، قرارداد 1312 لغو شود ولی دکتر مصدق با آن نیز مخالفت کرد.
چرا چنین کرد؟
پاسخ مصدق این بود که: «نظربه‌اینکه هر قراردادی دو طرف دارد و به ایجاب و قبول طرفین منعقد می‌شود، لذا تا طرفین رضایت به الغا ندهند، قرارداد ملغی نمی‌شود... مجلس نمی‌تواند قانونی را که برای ارزش و اعتبار عهود بین‌المللی و قراردادها تصویب می‌کند بدون مطالعه و فکر و به‌دست‌آوردن راه قانونی الغا نماید...» (کی‌استوان، 1/232؛ صفایی، 54).
البته عجیب است که مصدق در لایحه‌ای که در دی‌ماه سال 1334 به دیوان عالی کشور فرستاد پیشنهاد ملی‌کردن نفت را به دکتر فاطمی نسبت داد.
حسین مکی نیز تلویحاً خود را مبتکر طرح ملی‌کردن معرفی می‌کند و می‌گوید که دکتر مصدق معتقد بود که «پیشنهاد ملی‌کردن پیشرفت نخواهدکرد و اکثریت مجلس به آن رأی نخواهندداد... بنا به روایت مکی، پیشنهاد ملی‌شدن نفت ازسوی خود او و آیت‌الله کاشانی و نریمان و آزاد و فاطمی با حرارت تبلیغ می‌شد اما مصدق آخرین کسی بود که امضای خود را پای پیشنهاد نهاد» (موحد، 1/118). دکتر سنجابی نیز در مصاحبۀ تاریخ شفاهی گفته‌است: «... به‌طورمحقق، یکی از اولین اشخاصی که به این فکر [ملی‌کردن صنعت نفت در سراسر ایران) افتاد و آن را رواج داد بنده بودم...» (سنجابی، 99).
اگر از مجلس پانزدهم، که مصدق رأی نیاورد، بگذریم، بفرمایید که وی چگونه توانست به مجلس شانزدهم راه یابد؟
روز 10 آبان 1328، عبدالحسین هژیر، وزیر دربار، در مراسم سوگواری ماه محرم در مسجد سپهسالار تهران به‌دست یکی از فداییان اسلام ترور شد. این حادثه تأثیر بسزایی در امر انتخابات تهران داشت. روز 19 آبان، قرائت آرای انتخابات موقوف شد و انجمن نظارت بر انتخابات تهران اعلامیه‌ای مبنی‌بر بطلان انتخابات و آرای مأخوذه منتشر کرد. روز 22 آبان، سرلشکر فضل‌الله زاهدی، که معروف بود ارتباط نزدیکی با جبهۀ ملی دارد، به ریاست ادارۀ کل شهربانی منصوب گردید. 
نقش سرلشکر زاهدی، رئیس کل شهربانی را در توفیق دکتر مصدق و یارانش در انتخابات دورۀ شانزدهم مجلس شورای ملی نباید نادیده گرفت. دکتر سنجابی نیز در مصاحبۀ تاریخ شفاهی گفته‌است، سرلشکر زاهدی، که در کابینۀ اول مصدق عضویت داشت، «در جریان انتخابات دورۀ شانزدهم به جبهۀ ملی خیلی کمک کرد و درمقابل رزم‌آرا ایستاد» (سنجابی، 131).
پس اگر دولت آرای تهران را باطل نکرده‌بود و اگر با ابطال آن آرا دکتر مصدق دارای دو تاریخ تولد نبود و به‌استناد تاریخ تولد دوم به‌عنوان نمایندۀ تهران به مجلس شانزدهم راه نیافته‌بود، به یقین تاریخ معاصر ایران به گونه‌ای دیگر رقم زده می‌شد.
با این کوشش‌ها، پس چگونه شد که رابطۀ زاهدی، که وزیر کشور دولت مصدق بود، با نخست‌وزیر به تیرگی گرایید؟
ترومن، رئیس‌جمهور امریکا، در پیامی به مصدق پیشنهاد کرد که، مطابق نظر دیوان دادگستری لاهه، یک قرار موقت برای نفت داده شود و افزود اگر مایل باشید مشاور خود، هریمن، را به‌عنوان نمایندۀ شخص خود به ایران بفرستم. مصدق از این امر استقبال کرد و هریمن در 23 تیر وارد تهران شد و با تظاهرات دَه‌هزارنفری توده‌ای‌ها در زیر عنوان «جمعیت طرفداران صلح» و دیگر سازمان‌های صوری وابسته به حزب توده روبه‌رو شد. تظاهرات به‌بهانۀ پنجمین سال اعتصاب آبادان برپا شده‌بود. همان روز دکتر مصدق در تهران حکومت نظامی اعلام کرد که بیش از 24 کشته و 200 زخمی حاصل این تظاهرات بود. در جمع کشته‌شدگان چهار تن از نیروهای انتظامی نیز بودند. 
دکتر مصدق رئیس شهربانی و وزیر کشور را مسئول معرفی کرد و رئیس شهربانی را بی‌موافقت وزیر کشور برکنار کرد. سرلشکر زاهدی هم در اعتراض به رفتار دکتر مصدق، که بدون موافقت و نظر وزیر کشور رئیس شهربانی را برکنار کرده‌بود، شخصاً از سمت خود استعفا داد و با دریافت فرمان سناتور انتصابی به مجلس سنا رفت و این نخستین وزیر کابینۀ مصدق بود که از وی روی برتافت و ازاین‌پس رهبری مخالفان دکتر مصدق را تا سقوط وی برعهده داشت.واقعۀ 23 تیر در مجلس شورای ملی مورد بحث قرار گرفت. جمال امامی دکتر مصدق را استیضاح کرد. بعد، عبدالقدیر آزاد نیز به‌تندی بر دولت تاخت. دربارۀ اعلام حکومت نظامی نیز اظهار داشت: «تعجب دیگر من این است، آقای دکتر مصدق، که همیشه با حکومت نظامی مخالفت می‌کرد، با توقیف روزنامه‌ها بدون محاکمه عصبانیت نشان می‌داد، برای کشته‌شدن مردم به‌دست نظامی و پلیس گریه‌وزاری می‌نمود، چطور شده... حالا که خودشان نخست‌وزیرند زن و مرد را به آتش مسلسل می‌بندند، حکومت نظامی اعلام می‌کنند و روزنامه‌ها را دَه تا بیست تا بدون محاکمه توقیف می‌نمایند؟ گویا آقای دکتر مصدق این کارهای زشت را برای دیگران بد می‌دانند و برای خودشان خوب...».
ادامه در صفحه 9