روزنامه جمهوری اسلامی
1397/12/25
ایران، مسائل و مشکلاتش
دکتر رضا داوری اردکانیاشاره
در پانزده شانزده سال اخیر که من در این نشریه قلم میزنم، بارها به صراحت یا به صورت سربسته خداحافظی کردهام اما مثل اینکه همچنان باید آماده نوشتن خداحافظیهای دیگر باشم. مگر آنکه مجالی برای آن نماند. نوشتهای که میخوانید نه خداحافظی است و نه گله و شکایت از مشکلات اداری بلکه ادامه کوششی است که در طی دهههای اخیر برای درک وضع موجود کشور و اندیشیدن به آینده امور داشتهام و کمتر به آن التفات شده است. شاید لحن نوشته اندکی تلخ باشد و کسانی بگویند یاسآور است. اندیشیدن به مشکلات و سعی در طرح مسائل نباید مایه یاس شود بلکه نور امید در دلها میافروزد. سخن روشنکننده، یاسآور نیست. در این نوشته روزن هیچ امیدی بسته نشده است اصلاً اگر جایی امیدی باشد با حرف بدبینان از میان نمیرود ولی جایی که امید نیست، آن را پدید باید آورد. شاید توجه و تذکر به وضع خود و کشور و آنچه دارد میگذرد و پیش میآید و خردی که کارها با آن صورت میگیرد، بسیار دشوار و اندکی دردآور باشد ولی مگر با گریز از درد و پناه بردن به مسکّن، بیماری علاج میشود؟ مسکّن لازم است اما مسئله یا مسائل کشور را باید شناخت. همه باید مسئولیت وضع کشور را هر چه باشد خوب یا بد به عهده بگیرند و بیندیشند که ایران چگونه میتواند ایرانی که ایرانیان آن را دوست میدارند بشود. آنچه میخوانید نه خوشبینانه است نه بدبینانه. کوششی است برای آشنایی با وضع کنونی زندگیمان و دعوت به اندیشیدن در باب آینده ایران.
***
ایران پر از مشکل است اما مسئله ندارد. در این کشور کمتر جایی را میتوان سراغ گرفت که مشکل و گرفتاری نداشته باشد یا لااقل من هر چه فکر کردهام جایی و کاری را بیمشکل نیافتهام. ما در سراسر ایران مشکل نان و آب و خاک و هوا و آشفتگی در کارها و راهها و منزلهاداریم و چون به عمق و ریشه این مشکلها کمتر توجه میکنیم نمیپرسیم که چگونه میتوان و باید آنها را رفع کرد و نمیخواهیم بدانیم که رفع آنها تا چه اندازه دشوار است و احیاناً میپنداریم که رفع مشکلها در هر شرایطی به آسانی از عهده دولت و حکومت برمیآید (قدرت دولت و حکومت را ناچیز نمیانگارم و معتقدم که اگر حکومت عزم اصلاح داشته باشد و همت صرف آن کند به نتیجه میرسد) ما مسئله نداریم ولی مشکلهایمان فراوان است. هوا و آب و خاک آلوده است. از سلامت غذایی که میخوریم اطمینان نداریم. در خانهها نمیدانیم چه میگذرد اما وقتی به کوچه میآییم کوچه عبوس است و نشاط ندارد و بیشتر جولانگاه و عرضه آشوب ترافیک است. اگر کار داشته باشیم و به سرکار برویم شاید زحمت بکشیم اما چون نه پیوستگی و همبستگی طولی در نظام اجتماعی وجود دارد و نه پیوستگی عرضی. کارکنان و کارمندان سازمانها برای کاری که میکنند پرورش نیافتهاند و کمتر به کارشان علاقه دارند. غایت کارها هم معلوم نیست و نمیدانند از زحمتی که میکشند چه عاید میشود و اگر چیزی هم عاید بشود چه کسانی از آن بهره میبرند. همه ما کم و بیش از این که خیلیها کمکاری میکنند و بیهوده وقت میگذرانند، مکدر و آزردهایم. اما مشکل در کم کار کردن افراد نیست. مسئولان اداری را هم نمیتوان به بیلیاقتی و ناتوانی منسوب کرد. دولت و حکومت و سازمانها نیز وظایف رسمی و عادی خود را انجام میدهند اما چون سازمانها و متصدیان امور با هم هماهنگ نیستند و مقصدشان یکی نیست و حتی نمیدانند که فرزندان یک خانهاند و غالباً با خیال بیگانگی، رسم رقابت پیش میگیرند از خدماتشان سودی که باید عاید نمیشود. بچههایمان که به مدرسه میروند گاهی بیش از پدر و مادرشان باید زحمت بکشند یعنی از صبح تا بعد از ظهر در مدرسه باشند و به خانه هم که میآیند به درس و مشق شب مشغول شوند. کسی نمیداند و نمیپرسد بچهها چه میخوانند و چرا اینها را میخوانند و این همه زحمت و درس و مشق اجباری برای چیست و بالاخره آیا بعد از دوازده سال درس خواندن چه آشنایی با فرهنگ و تاریخ و ادب کشور خود پیدا میکنند و چه معلومات علمی عایدشان میشود. آیا زبان مادری خود را در حدی که بتوانند چند سطر نامه یا گزارش روشن و درست بنویسند یاد میگیرند؟ بعد از اتمام دورههای دبستان و دبیرستان چه میکنند و چه میتوانند بکنند. آنها که دوره دبیرستان را تمام کردهاند. اگر به دانشگاه نروند چه کنند و اگر بروند هر چه بیاموزند این احتمال وجود دارد که وقتی تحصیلشان تمام شد کار و شغلی پیدا نکنند و خدای نکرده بهترینهایشان راه مهاجرت پیش گیرند. در سال دهها هزار مدرک دکتری و مهندسی میدهیم ولی نمیدانیم به صاحبان این مدارک چه نیازی داریم. شاید به این خشنودیم که ما به نسبت جمعیت بیشترین تعداد مهندس «تولید» میکنیم و به امان خدا در وادی بیکاری رهایشان میسازیم. ما این همه پزشک و مهندس برای چه میخواهیم و چرا این اندازه نشناختن را احیاناً کمال میدانیم. بیکاری مصیبت بزرگی است که وجود آدمی را تباه میسازد. بیکاران علاوه بر اینکه گرسنه میمانند چه بسا که گرفتار پریشانی و افسردگی و شاید انحراف و کجرفتاری هم بشوند. به مدرسه و دانشگاه و اداره و درمانگاه و بیمارستان هم که برویم، آشوب و پریشانی و نارضایتی و بلاتکلیفی میبینیم. گویی هیچ چیز سر جای خود نیست و کمتر به کاری که میکنند علاقه دارند و مسئولیتی احساس میکنند. حکم در باب وضع کلی کشور هم دشوار شده است. صنایع و بانکها ورشکستهاند. اوضاع اقتصادی به نظر میرسد که از همیشه پریشانتر و آشفتهتر باشد. بازار ثبات ندارد و اعتمادی که آن را در سختیها حفظ میکرد از میان رفته است. شان نظام اداری را باید درست دریافت. چه شده است که حداقل نیمی از کارمندان دولت و شاید دو سوم آنها زائدند و کار به درستی میان کارمندان تقسیم نمیشود؟ بعضی کاری ندارند که انجام دهند و بعضی دیگر زحمت میکشند اما از زحمتشان سودی که باید عاید نمیشود. میگویند کارمندان در ایران روزی بیست دقیقه کار مفید انجام میدهند و حال آن که کار مفید در سازمانهای اداری در کشوری مثل ژاپن نزدیک به شش ساعت است. این قبیل سخنان ممکن است دقیق نباشد اما در اینکه حاصل کار سازمانهای اداری ما ناچیز است تردید نمیتوان کرد. بسیاری از ما مواردی را سراغ داریم که کار یک هفتهای در یک سازمان مثلاً در شهرداری پانزده یا بیست سال طول کشیده و وقت صرف آن شده و به نتیجه نرسیده است. مشکل بزرگ اینست که سازمانها از تحولی که در زندگی و جامعه روی داده بیخبرند و بیتوجه به ضرورتها و امکانها و روابط و شرایط کارها، مشکلها را ناچیز و سهل میانگارند و چون از پیوستگی امور به یکدیگر غافلند میپندارند که مشکلها با تدابیر موضعی قابل رفعند. غافل از اینکه مشکلات همه به هم بستهاند و اگر یک اراده قوی ناظر به طرح اصلاحی کلی برای هماهنگ کردن همه شئون آموزش و فرهنگ و اقتصاد و سیاست نباشد، مشکلها به آسانی و با تدبیرهای موضعی رفع نمیشوند. مثالی بزنم یک مشکل ساده و جزئی که از حیث اهمیت با مشکل مدیریت و آموزش و بهداشت و اخلاق سیاسی قابل مقایسه نیست، مشکل حرفهای شدن ورزش است. این مشکل بالنسبه کوچک و کماهمیت با صرف تصمیم مقامات ورزشی و حتی با موافقت و مساعدت دولت رفع نمیشود بلکه رفع آن موکول به فراهم شدن بسیاری شرایط است که نمیدانیم چگونه صورت میپذیرند. یک شرط ساده و کوچک حرفهای شدن ورزش اینست که باشگاهها درآمد کافی داشته باشند و این نیز موقوف به رشد و تعادل اقتصادی کشور و تناسب درآمدها و هزینههای ورزش و ورزشدوستان و البته دخالت نکردن سیاست در ورزش و قطع نفوذ و مداخلات دستهای نامرئی است. پس کسی نمیتواند تصمیم بگیرد که ورزش را حرفهای کند. اگر مشکل کوچک حرفهای شدن ورزش را به آسانی نمیتوان رفع کرد، معلوم است که مشکل اقتصاد و مدیریت و آب و هوا و کشاورزی و صنایع و فرهنگ تا چه اندازه عظیم است و چه تحولی در جان و روح و تفکر و روابط و مناسبات باید پدید آید تا کارها نظم و سامان پیدا کند و ریشه فساد اگر کنده نمیشود، از گسترشش جلوگیری شود. قریب به نصف سازمانهای کشوری و نظامی و انتظامی ما وظیفه نظارت دارند و غالباً در کار خود بسیار سختگیرند و از تخلفهای کوچک نمیگذرند اما عجیب است که آنها هم ظاهراً مثل همه مردم وقتی از فسادها و نابکاریها و خلافکاریهای بزرگ آگاه میشوند که کار از کار گذشته است و فاسدان و متجاوزان و دزدان بار خود را بسته و رفتهاند. تنها جایی که مشکل ندارد و شاید همه مشکلها به آن برگردد، سیاست است. هر بازاری کساد باشد، بازار سیاست گرمی و رونق دارد. ایران اگر بسیاری از لوازم پیشرفت و از جمله نظم و تعادل و برنامه نداشته باشد (که البته داراییهای گرانبهایی دارد که باید قدرشان را دانست)، قیل و قال سیاسی بسیار دارد. در کشور ما همه چیز سیاسی است. حتی تفکر و هنر و فلسفه را با میزان سیاست رسمی میسنجند. در این راه نه فقط فلسفهها را چنان تفسیر میکنند که با آرا و سیاستهای مختار موافق باشد بلکه لیبرالمآبهایشان گناه شاعر و نویسنده و فیلسوفی را که در جایی با چیزی از رای یا ایدئولوژی مطاع و متّبع موافقت نکرده است، نمیبخشند. بعضی از مدعیان اعتقاد به آزادی و آزادی خواهی نه فقط رای و نظر مخالف بلکه احیاناً وجود او را نیز برنمیتابند و به هر ترتیب که بتوانند در بدنام کردنش میکوشند. گروه مخالف هم سیاستشان نفی سیاست یا اشتباه آن یا بعضی آداب و عادات و مراسم است. پیداست که چنین سیاستی دیگر با تدبیر و حتی با تاریخ نسبتی ندارد. وجه مشترک دو گروه اینست که به مسائل زندگی و جامعه کمتر علاقه دارند بلکه مهم در نظرشان به کرسی نشاندن حرفهای شبه سیاسی و شعارهایشان است. روزنامه زیاد داریم یا لااقل به اندازه روزنامهخوان روزنامه هست. روزنامهها دو بخش دارد. بخش بزرگتر بخش سیاست و نزاعهای سیاسی است (فیلم و هنر و مطالب متعلق به علوم انسانی نیز بیشتر زیر سایه سیاست است). بخش دیگر به ورزش و نیازمندیهای عمومی و گروهی و تفننی اختصاص دارد و اگر وضع غیرعادی نشود به ندرت در روزنامهای از وضع آب و غذا و تغذیه و گرسنگی و مسکن و کار و بیکاری و کسب و بازار و ترافیک و بانک و مدرسه و بیمارستان و آینده زندگی مردم حرفی به میان میآید. آیا این وضع را باید نشانه بیپروا بودن به آینده و بیخبری از کار و بار و وضع زندگی مردم دانست؟ پاسخ هر چه باشد، ما به مشکلهای هرروزی خود مشغولیم و کاری به این نداریم که در زیر پوست زندگی موجود چه میگذرد و گسیختگی و پریشانی کارها از کجاست و در آینده چه آثاری دارد. به ریشه مشکلات و سوابق امور هم فکر نمیکنیم بلکه همه مشکلها را به امروز متعلق میدانیم و فکر میکنیم که دولت میتواند و باید همین امروز همه مشکلها را رفع کند. ما کار دشوار کشور را آسان میگیریم و میپنداریم که همه مشکلات حاصل سیاست رقیب است و با سیاست دیگر به آسانی رفع میشود. وقتی در گفتارهای سیاسی نظر میکنیم، در آنها از مشکلهای کشور چیزی گفته نمیشود و اگر گفته شود محض خالی نبودن عریضه است. ما ایدهآل را دوست میداریم و این دوستی چندان است که گاهی برای علایق عملی و اصلاح امور عمومی جایی در دل و جان باقی نمیماند. از مردم زیاد میگویند اما مراد از مردم کسانی هستند که به حرفهای خوشایند گوینده و نویسنده دلخوشند و آنها را بی چون و چرا و بدون تامل تایید و تکرار میکنند وگرنه مردمی که با سختیهای زندگی دست به گریبانند منظور نیستند. اینکه کشور در چه وضعی است و به کجا میرود و چه نیازی دارد و چه میتواند و باید بکند اصلاً مطرح نیست. باید ایدئولوژی را محقق کرد. کاش میدانستیم که ایدئولوژی چگونه و از چه راه محقق میشود و اندکی به شرایط امکان و تحقق امور میاندیشیدیم.
2- وقتی سیاست از زمین و زمان جدا میشود، چون ماهی بیرونافتاده از آب است. این سیاست نظم و تعادل را از دست میدهد و به مجموعهای از دستورالعملهای پراکنده مبدل میشود. ما از دویست سال پیش حرفهایی در سیاست میزدهایم و میشنیدهایم که ناشی از بیخبری و مایه حیرت بوده است. میرزا آقاسی به سفیر فوقالعاده فرانسه گفته بود تصمیم دارد ملکه انگلیس را در هند دستگیر کند و بحریه (نیروی دریایی) بریتانیا در خلیج فارس را نابود سازد. ابوالحسن خان شیرازی (ایلچی) وقتی به لندن رفته بود، در رفتار و گفتار فرنگیها عجایب میدید. در سفرنامهاش هم گاهی این گفتار و رفتار را تحقیر کرده است اما روزی هم «به حسن زنان فرنگان خود را مشغول داشته که فوج فوج به سیر او میآمده و میخندیدند و انگشت حیرت به دندان میگزیدند... » ابوالحسن خان با خرد اروپایی بیگانه بود و به این جهت رفتار و کردار و گفتار اروپاییان را نمی فهمید و حیرت میکرد ولی صاحب خرد تجدد اگر به کار و بار ما مینگریست مثل ابوالحسن خان حیرت نمیکرد زیرا از پیش امثال ابوالحسن خان را میشناخت و شاید خوش میداشت که ابوالحسن خان همچنان ابوالحسن خان باقی بماند. ابوالحسن خان در زمان فتحعلیشاه به لندن رفت. ایران در آن زمان هنوز هیچ نسبتی با تجدد پیدا نکرده بود ولی اکنون که همه جهان دانسته و ندانسته و خواسته و ناخواسته به تجدد تن در داده است، رفتار و گفتاری چون رفتار و گفتار ابوالحسن خان داشتن باید غریب و مایه حیرت باشد. در زمان ناصرالدین شاه مصلحتگذار (کاردار) ایران در لندن به صدر اعظم نوشته بود که ما را تحت فشار قرار دادهاند که شاهمان مستبد است. در کشورمان قانون وجود ندارد و رعایت نمیشود. مصلحتگذار بعضی مقامات سیاسی و هیات دیپلماتیک مقیم لندن را دعوت کرده و برای آنان توضیح داده بود که ایران مرکز دانایی و خرد و شاه ایران مظهر تدبیر و درایت و آموزگار حکمت و سیاست است و حاضران همه سخن او را با خرسندی پذیرفته و آفرین گفته و دیگر کسی از خودرایی و استبداد شاه ایران حرف نزده است. نظایر این تدابیر و حرفهای عجیب کم نیست بخصوص که میدان باز است و همه هر چه میخواهند میتوانند بگویند حتی گاهی بعضی از این حرفهای دور از خرد و درک سیاسی از دهان و قلم صاحبان اطلاعات سیاسی بیرون میآید که البته آنها را باید شنید و حیرت نکرد زیرا حرفی که تازگی ندارد و صدها سال تکرار شده است نباید مایه حیرت شود. این حرفها نشانه بیگانگی با وضع زمان است و راه درک و فهم وضع موجود را میبندد و مانع شناخت مشکلها و طرح مسائل میشود. سیاستی که همهکاره است، وقتی به خرد زمان پشت کند، همه کارها معطل میماند. در جهان توسعهنیافته چگونگی دخالت سیاست در کارها اهمیت بسیار دارد و اگر این دخالت با خرد کارساز صورت نگیرد، پریشانیها بیشتر و مردمان بیش از پیش نومید و بیاعتماد و اهمالکار و ندانمکار میشوند.
3- برگردیم به بحث مشکلات و مسائل. مشکلات را همه کم و بیش حس میکنند و آنها را به درجات با درک حسّی و قیاسی میشناسند اما کمتر میپرسند که این مشکلات چرا هستند و از کجا آمدهاند. گاهی هم اگر چنین پرسشهایی به زبان میآید، برای این است که مثلاً بگویند متصدیان امور نالایقند و هر مشکلی هست نتیجه بیتدبیری و اهمال و غفلت یا سوءنیت آنان است. شاید حرفشان در مواردی نادرست نباشد اما همه که نالایق نیستند و اگر نالایقند پس لایقها کجا هستند و چرا نمیآیند؟ آیا بهتر نیست فرض کنیم که اشخاص لایق هم هستند اما کارها چندان دشوار و پیچیده است که به صرف اعمال لیاقت آسان نمیشود. به نظر میرسد که مدعیان بیلیاقتی مدیران، به پریشانی امور اهمیت نمیدهند و برای مخالفت حرف میزنند. بیمسئله بودن در کار کشور نشانه بدی است. در این وضع حکومت و دولت چه باید بکنند؟ دولت و حکومت قاعدتاً باید در رفع مشکل و مشکلهای کشور بکوشند ولی با نظر اجمالی به کار و بار دولتها و حکومتها در صد سال یا در چهل سال اخیر درمییابیم که موفقترین دولتها توانستهاند کشور را در راه توسعه قرار دهند و از تراکم بیشتر مشکلات و حاد شدن آنها جلوگیری کنند و چه بسا که بعضی از آنها با آمدن و رفتن خود مشکلهای تازه آورده و به جا گذاشتهاند. چرا چنین است؟ و مگر کشورهایی که امکانهایشان از ما بسی کمتر بوده است، در راه توسعه وارد نشده و به قوام و همبستگی ملی نزدیک نشدهاند؟ این که نمیشود که همه دولتها و متصدیان کارها نالایق باشند. پس باید مشکل و مانع کلی در کار باشد که راه را بسته یا تاریک کرده است. میگویند ما اختلاف داخلی و سیاست دوگانه داریم و از سیاست دوگانه کاری بر نمیآید. کاش میتوانستیم در همین جا درنگ کنیم و بپرسیم این سیاست دوگانه چیست و چرا ما سیاست دوگانه داریم. مگر همه مردم ایران نمیخواهند که کشور مدرسه خوب و دانشگاه پرسشگر و مسئلهیاب و راهگشا و بازار و اداره سالم و بیمارستان و درمانگاه پرستار و درمانگر و پلیس مواظب و بیدار و پاسدار امنیت و قضای عادل داشته باشد؟ چرا همه اینها را میخواهند اما اینها را برای وقتی میخواهند که رقیب از میدان به در رفته باشد. این تضاد شدید نامصرّح و پوشیده اثر بازدارندهاش را در سیاست و تدبیر کار کشور میگذارد. دو گروهی که با هم اختلاف دارند نمیتوانند با هم بنشینند و اختلافهای خود را به بحث بگذارند زیرا اصول مقبول مشترکی ندارند که گفتگوی خود را از آنجا آغاز کنند. شاید نادرست نباشد که نام این اختلاف را قهر بودن با یکدیگر و بیگانگی و حتی دشمنی بگذاریم. در نزاع میان دشمنان توجه به اصول مشترک وجهی ندارد. مسئله وقتی طرح میشود که بخواهند مشکل کشور و نه مشکل خودشان را رفع کنند. مشکل هم با فهم و صرف همت رفع میشود ولی اکنون اطراف نزاع مشکلی جز وجود رقیب ندارند. برای اصحاب و اتباع لیبرال دموکراسی مانع، مخالفت مخالفان است. معتقدان به ارزشها هم مانع راه تحقق تمدن اسلامی را دشمنان و معاندان میدانند. هیچ یک از دو گروه راه رسیدن به مقصود را ناپیدا یا دشوار نمیبینند زیرا به راه نظر ندارند و به این جهت به شرایط تحقق خواسته خود نمیاندیشند. هر دو فریق فکر میکنند که اگر مخالفان نباشند یا مخالفت نکنند مقصود حاصل میشود. آنها حتی مقصد را هم بسیار نزدیک و شاید همینجا که هستیم میدانند و به این جهت چیزی درباره راه و منزلها و دشواریهای آن نمیگویند. یکی میپندارد دموکراسی از آن جهت به وجود نمیآید که فلان فیلسوف به آن نظر مساعد نداشته یا نویسندهای در مطلق بودن تاریخ غربی شک کرده است. گروه مخالف هم در هر شکست و ناکامی دست خائنان و منحرفان و مغرضان را در کار میبیند. وجه مشترک هر دو رای یا اعتقاد اینست که به کار و تحقیق و برنامه نیازی نیست و کاری جز برداشتن مخالف از سر راه یا بیرون انداختن او از خانه اختلاف و پریشانی که در آن به سر میبریم نباید کرد. پس ظاهراً بحث و نظر وجهی ندارد و تکلیف کارها معین و معلوم است. کاش کارها به همین سادگی صورت میپذیرفت ولی تاریخ ملک و مال گروهها نیست و به صرف غلبه این بر آن کاری صورت نمیگیرد. راه آینده راه ساختن و پرداختن است. با حرف زدن و خیال بافتن هم چیزی ساخته نمیشود. ما اگر میخواهیم بمانیم چارهای نداریم که بپرسیم و ببینیم چه بودهایم و چه شدهایم و کجا هستیم و به کجا میخواهیم برویم و ادامه وضع کنونی به چه میانجامد و اگر در طلب توسعه هستیم. تردید نکنیم که آن را جز با خرد پیشبین و آیندهساز نمیتوان ساخت.
4- عقلی که در دوره جدید تاریخ اروپایی در علم و عمل و تفکر ظاهر شد، نه عقل نظری صرف بود نه عقل عملی به معنایی که متقدمان میگفتند و میاندیشیدند بلکه خردی دنیابین و دنیادار و رهپو و مسئلهیاب و کارساز و جهانگیر و جهاندار بود که کارها را با خلجان و پروای فردا پیش میبرد. بیان این اوصاف برای تحسین و ستایش از عقل جدید نیست. در جای دیگر باید درباره اروپا و ماجرای چهارصد ساله تفکر و سودای آن بحث کرد. در اینجا وصف «عقل جدید» از آن جهت اهمیت دارد که همه جهان هر که و هر چه هست و در هر چه میکند و میگوید حتی اگر هنوز اروپایی و اروپایی شده نباشد گرفتار سودای اروپاست. مقصود اثبات اروپامحوری نیست بلکه نظر به توسعه علمی- تکنیکی است که در اروپا آغاز شده و به جایی رسیده است که تجدد دیگر چیزی جز تکنولوژی نیست. اروپای پس از قرون وسطی در فلسفه و هنر و ادبش انسان دیگری را یافت و وصف کرد. این انسان تقدیر جدید خود را در اقتصاد و سیاست و جامعه و علم بازیافت و تواناییش را در دگرگون کردن و ساختن جهان آزمود. بیکن و دکارت و کانت و هگل صورت کلی بشر جدید و تاریخش را تصویر کردند. ماکیاولی و هابز و لاک و روسو و آدام اسمیت و مارکس طرح سیاست و اقتصاد را در انداختند. گالیله و دکارت و پاسکال و نیوتن هم علم جدید را بنیاد کردند. اینها گرچه در ظاهر از هم جدا و راهشان متفاوت بود چون از یک منشا آمده بودند و به یک چشمانداز نظر داشتند، کار خود را با هماهنگی پیش بردند. تجدد علم و عقل را به نظری و عملی تقسیم نکرد بلکه چون راهی را پیش گرفته بود و میبایست بپیماید نظر هم در رفع مشکلها و حل مسائل پیش آمده در راه، کم و بیش کارسازی میکرد. این عقل، عقلی همساز با اراده به سوی قدرت بود. معمولاً وقتی سخن از اراده و علم به میان میآید یکی از تقدم علم میگوید و شاید دیگری اراده را مقدم بداند. بحث در تقدم و تاخر اراده و علم یک بحث کلامی و فلسفی است که اگر در فلسفه قدیم مطرح نبوده با پیدایش علم کلام و بسط آن در فلسفه نیز وارد شده و اهمیت پیدا کرده است. در اینجا به بحثهای کلامی نمیپردازیم بلکه صرفاً به ظهور اراده در تاریخ جدید نظر داریم. در دورانهای گذشته اراده انسانی گرچه در حوادث جزئی تاریخی بیاثر نبود غایت و مسیر تاریخ را معین نمیکرد. زیرا در عالمی که کارهایش همه به تقدیر الهی بسته بود اراده انسانی وزن و اعتباری نداشت. برای اولین بار در تاریخ جدید غربی بشری ظهور کرد که خود را غایت میپنداشت و کمال زندگی را در آینده میدید و به عهده گرفته بود که راه به سوی بهشت زمینی را بگشاید و هموار کند و صاحب اختیار جهان شود. اگر اشکال شود که پیش از تجدد در بعضی از ادیان و مثلاً در دین اسلام و مخصوصاً در عرفان اسلامی بشر را غایت خلقت میدانستهاند و انسان کامل مخاطب «لولاک لما خلقت الافلاک» بوده است باید توجه کرد که غایت خلقت و آخرین حلقه آفرینش بودن با طرح دائرمدار شدن وجود بشر و رسیدن او به قدرت و غلبه بر همه چیز یکی نیست. در دوران پیش از تجدد آدمی هرگز دائرمدار امور نبوده و این رای و فکر در طی دو سه قرن اخیر در اروپا پرورده شده است. از آغاز رنسانس تا قرن هجدهم که این طرح پرورده میشد غیر اروپاییان اروپا را کمتر میشناختند و از آنچه در آنجا میگذشت بیخبر بودند تا اینکه در قرن نوزدهم قدرت اروپا در سیاست (و مخصوصاً سیاست استعماری) و تولید صنعتی (علم تکنولوژیک) ظاهر شد و جهان اروپا را به عنوان صاحب قهر و توانایی در تکنولوژی شناخت. این شناخت سطحی و آمیخته با سوءتفاهم بود و این سوءتفاهم متاسفانه در بیشتر مناطق جهان تاکنون باقی مانده است. حتی وقتی اروپا در فلسفه معاصر به صراحت تجدد را وصف و تحلیل کرد باز هم چنانکه باید درنیافتند که در تاریخ جدید چه روی داده است بلکه این معرفی را یک نظر فلسفی و رای قابل چون و چرا و احیاناً بیاهمیت تلقی کردند و به موافقت و مخالفت با آن برخاستند. اندیشه پستمدرن البته فلسفه است اما فلسفهای که ماهیت مدرنیته در آن بیان میشود. در این معرفی استعمار و تکنولوژی هم جایی دارند اما در نظر ظاهربین چنان جلوه میکنند که این هر دو گویی از جمله اعراضند نه مقوّم ذات دنیای جدید. اروپای جدید ظرفی بود هماهنگ با وجود بشر جدید که میبایست با خودآگاهی و احیاناً به حکم ناخودآگاه تاریخی تحقق یابد. در طریق این تحقق، مدام مشکلها پیش میآمد و برای اینکه رفع شود میبایست به مسئله مبدل شود. دانش اروپا پیش رفت زیرا مسئله داشت.
5- اروپا وقتی به قرن نوزدهم رسید خود را در برابر دشواریهای بزرگ و در وضع بحرانی یافت. در انقلاب فرانسه شاید برای اولین بار پرسیده شد که فقر چیست و از کجاست. نام آن را هم مسئله اجتماعی گذاشتند. تا آن زمان مسئله اجتماعی و تاریخی وجود نداشت و طرح آن نشانه نظر تازه به زندگی و سیاست و تاریخ بود. آدمی از آغاز خلقت مسئله داشته است. آدم ابوالبشر از بهشت بیرون آمد زیرا مسئله داشت. پیامبران و شاعران بشارتدهندگان و خبرآوران و انذارکنندگان و احیاناً پاسخگویان بودند اما فلسفه با طرح مسائل پدید آمد و مدام مسائلش بیشتر شد. یونانیان به طرح مسائل زندگی در مدینه و سیاست نزدیک شدند اما طرح مسئله اجتماعی تا زمان انقلاب فرانسه به تعویق افتاد. در قرن هجدهم بود که فکر کردند فقر را به زودی از میان خواهند برد. کاری به این نداشته باشیم که نه فقط فقر از میان نرفت بلکه در همه جا و بخصوص در جهان پیرو تجدد احساس بیگانگی و دوری از خانه خویش نیز به دردها افزوده شد. در قرن نوزدهم مارکس دوباره مسئله اجتماعی (فقر) و از خودبیگانگی را مطرح کرد. شاید بتوان گفت که مارکسیسم و علوم اجتماعی به عهده گرفتند که راه گذشت از بحران را نشان دهند و البته بیاثر هم نبودند اما بحران از ابتدا با تجدد همراه بوده و همواره تا تجدد هست، با آن همراه خواهد بود. آنچه اهمیت دارد این است که تجدد همواره کوشیده است خود را در هر منزلی که هست بشناسد و بکوشد مشکل آن را با علم و تدبیر رفع کند. نمیدانیم آیا هنوز هم به طرح مسئله و رفع مشکل قادر است یا نه. عیب بزرگ اروپا غرور بود و با این غرور در اقوام و مردمان جهان به چشم تحقیر و حقارت نگاه میکرد و چون نظم عقلی تجدد را مطلق میدانست، کار و بار دیگران را با آن قیاس میکرد و آنها را ناپسند مییافت و به جهل و نادانی و ناتوانی نسبت میداد. در مقابل بعضی اقوام غیر اروپایی هم چون با خرد اروپا و قوام و نظم آن آشنا نبودند، اروپا را صنعتگر بیفرهنگ و بیپروا نسبت به دین و اخلاق میشناختند و حتی وقتی خود را به صنعت اروپا نیازمند دیدند گفتند صنعت را اخذ کنیم و فلسفه و ادب و فرهنگش را واگذاریم که مبادا مایه فساد در فکر و اعتقادات شود. تصویری که ما از اروپا داشتیم، در سرنوشت اروپا اثر نگذاشت بلکه ما را از درک تاریخ جدید بازداشت اما تصویری که اروپا از ما ساخت نه فقط مورد قبول جهان غربی قرار گرفت بلکه ما خود نیز آن تصویر را با سکوت یا با آری گفتنمان تایید کردیم و خود را با آن مطابق دانستیم یا تطبیق کردیم و درصدد برنیامدیم که در عمل نشان دهیم آنچه آنها میگویند نیستیم. نویسندگان و سفرنامهنویسان اروپایی از زمان صفویان تا کنون اخلاق و خلقیات ما ایرانیان را مذموم دانستهاند. آنها ما را با خود قیاس میکردند. این قیاس از حیث روش درست نبود و به تفاوتهای تاریخی هم اعتنا نداشت اما از آن جهت اهمیت داشت که شیوه زندگی اروپایی در همه جا گسترش پیدا میکرد و ما هم مستثنی نبودیم و کمکم بیآنکه ملتفت باشیم در نظام تجدد وارد میشدیم. آشنایی با فکر و شیوه زندگی اروپایی پیوند ما را با گذشته سست میکرد مخصوصاً شرقشناسی در تغییر نگاه ما نسبت به خودمان و گذشته تاریخیمان بسیار موثر بود. پژوهندگان ما در نظر به گذشته و اکنون ایران، عینک شرقشناسی به چشم زدند، ما همه رسوم مدیریت را از اروپا و آمریکا آموختیم. برنامه مدرسه را نیز از آنجا وام کردیم. دانشگاه تاسیس کردیم و طبیعی بود که برنامه و نظم و قواعدش اروپایی باشد. کتابهای درسیمان هم ترجمه احیاناً ناقص کتابهایی بود که اروپاییان و آمریکاییان نوشته بودند … ما حتی خور و خواب و زندگی هر روزیمان را با قرار و مدار گردش چرخ زندگی اروپا و آمریکا میزان کردیم. پس اگر میخواستیم در نظام تجدد شریک شویم و پیرو محض نباشیم میبایست به خلقیات و روحیه و رفتارمان توجه کنیم و چون توجه نکردیم، ملامتهای شاردن و جیمز موریه و کنت دوگوبینو و... را پذیرفتیم و حتی درصدد توجیه آن برآمدیم. زیرا نمیخواستیم و نمیتوانستیم مسئولیت ضعفها و نقصها و خطاها و قصورها و تقصیرها را به عهده گیریم و از آنها بگذریم حتی پا را از این توجیه فراتر گذاشتیم. وقتی اروپا از قرن هفدهم این شعار را از سر گرفت و تکرار کرد که: «در جنگ ماراتن آزادی بر بردگی پیروز شد» ناخودآگاه در ادب و فرهنگ خود جستجو کردیم تا شواهد کافی برای تایید آن پیدا کنیم. از علم و ادب اروپایی هم مدد گرفتیم و در قیاس آثار ادبی خود با آثار اروپایی (یونانی) به آنجا رسیدیم که ما فرزندکُشیم و اروپا پدرکُش است. چنانکه اودیپ پدر را میکشد و رستم سهراب را (ما میتوانیم اسفندیار را هم فرزند معنوی رستم بدانیم). ما با فرزندکشی آینده را تباه میکنیم و اروپا با پدرکشی خود را از قید گذشته و حکومت آن آزاد میکند. این تفسیر زیباترین تفسیری است که برای توجیه ضعفهای اخلاقی و ناتوانی ما در رسیدن به تمامیّت تجدد صورت گرفته است. راستی اگر از ما بپرسند که چرا وطن نویسنده اودیپ (سوفوکل) یعنی کشوری که در آن پسر پدر را میکشد، در راه تجدد مثل اروپای غربی و ژاپن و حتی به اندازه کره و چین پیش نرفته است، چه پاسخی بدهیم؟ این قیاسها ناشی از آن است که ما نمیدانیم اروپا چرا اروپا شده است. عظمت پایدیای یونانی و علم و هنر و تفکر جای انکار ندارد. اروپای جدید هم با عزمی که برای آینده داشت و چشماندازی را که اجمالاً فراروی خود یافته بود به یونان مراجعه کرد و آن را به نحو دیگری و با فهم تازه دریافت. در این سودا و با این فهم بود که اروپا کم و بیش تکلیف خود را شناخت. یعنی دوره جدید با اخلاقی دیگر و متفاوت آغاز شد و تحقق یافت. هر تاریخی با تحول در اخلاق و شیوه خاص اتخاذ تصمیم و اقدام و عمل قوام مییابد و با توجه به اینکه پسرکشها و پدرکشها همیشه و همواره آن که بودهاند باقی نمیمانند و چه بسا که پدرکش دیروز، پسرکش شود نمیتوان ایرانیان را بالذات بدکردار و تبهگن دانست. آنها هم مثل همه مردم جهان وقتی در موقع و مقام نامناسب با روابط و مناسبات ناسالم قرار میگیرند فاسد میشوند و اگر شرایط برای زندگی سالم و قرار گرفتن در جایگاه مناسب فراهم باشد کار و وظیفه خود را به درستی انجام میدهند و از نظم و قانون پیروی میکنند؟ اخیراً پژوهش خوبی در مورد ایرانیانی صورت گرفته که هم در سازمانها و ادارات اروپا و آمریکا و... کار کرده و هم در کشور خود سابقه کار داشته یا هم اکنون مشغول کارند. «آنها در ایران» با احساس تبعیض و بیعدالتی و به روز نشدن فرآیندهای کاری، ناامنی شغلی و چشمانداز مبهم آینده، تعلقشان به محیط کار و تاثیرگذاریشان کمتر میشده و از محیط کار ناراضی میشدهاند «اما وجود شرایط بهتر، امنیت شغلی مناسب و بیعدالتی کمتر در محیط کار در خارج از کشور باعث شده که در آنجا احساس تاثیرگذاری بیشتری داشته باشند و با بهرهوری و صلاحیت بیشتر در سیستم کار کنند» (وجوه تمایز فرهنگ کار در ایران و خارج از ایران از نگاه شاغلین ایرانی خارج از کشور، فصلنامه انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات، سال سیزدهم، شماره ۴۸، پاییز ۹۶، صفحه ۵۰)
شواهد آشکارتر و مانوستری هم در تایید نتیجهگیری این پژوهش میتوان ذکر کرد: 1- ما در کشور خودمان بد رانندگی میکنیم وقتی به جایی میرویم که رانندگی نظم بهتر دارد، آن نظم را مراعات میکنیم. 2- دانشمندانی که از ایران به مراکز جهانی علم مهاجرت میکنند در قیاس با همکاران خود در کشور موفقترند و راهشان به سمت قلههای علم نیز بسته نیست.
حتی استادان ایرانی ادب و علوم انسانی شاغل در اروپا و آمریکا و استرالیا و... نیز رویهمرفته آثاری بهتر از همکاران خود که مقیم وطنند پدید میآورند. چنانکه بعضی از بهترین آثاری که در ادب و تاریخ معاصر ایران نوشته شده است، اثر دانشمندان و صاحبنظران ایرانی مقیم خارج است (شان پژوهندگان مقیم کشور را کوچک نمیانگارم بلکه به روحیه و فرصتها و شرایطی نظر دارم که در خارج از کشور برای پژوهندگان فرهنگ و ادب و تاریخ فراهم است).
6- مشکل بزرگ و اصلی، مشکل چشمانداز تاریخی و روابط و مناسبات و نظم است. کارشناسان معمولاً امور را تخصصی میبینند و میپندارند که با تصمیمهای موضعی میتوان مشکلهای کلی و ساختاری را رفع کرد ولی سازمانی که به درستی نمیداند برای چه به وجود آمده و چه میتواند و باید بکند و چه جایگاهی دارد از عهده چه کاری میتواند برآید. ما هر چه را که در جهان تجدد پدید آمده خواسته و در حد توانایی اخذ کرده و همه را در کنار هم قرار دادهایم. گویی اینها اشیاء مستقل از یکدیگرند و مهم نیست که در کجا قرار گیرند. مثلاً در نظر ما دانشگاه هر جا باشد کار خود را میتواند انجام دهد و ارتباطش با فرهنگ کشور و زندگی و نیازهای مردم و توجه به فرهنگ و تاریخ اهمیت ندارد بلکه مهم آموختن و اخذ تکنولوژی است ولی وقتی شئون تجدد بیتوجه به جایگاه و پیوستگیهای آنها در جایی که نمیدانیم مناسب است یا نه، قرار گیرند راه به تحقق تجدد نمیبرند زیرا تجدد و توسعه مجموعه اشیاء و سازمانها و گفتارها و رسوم نیست بلکه یک نظم و وحدت و صورتی از فهم و خرد قابل تحقق در تاریخ است که در پانصد سال اخیر اوج و حضیض و قوت و ضعف داشته است.
وقتی اشیا و شئون تجدد بدون توجه به جایگاهشان اخذ میشوند و در جای مناسب قرار نمیگیرند، پژمرده میمانند و ثمر نمیدهند و خیلی زود دچار مشکلها و احیاناً مشکلزا میشوند. جامعه و کشوری که داشتهها و فرآوردههای تجدد را صرفاً به حکم تقلید یا برای مصرف و نه به عنوان یک سیستم به هم پیوسته میگیرند، دچار مشکلهایی میشوند که نمیدانند آن مشکلها از کجا و چرا آمده است. مشکلها معمولاً به هم بستهاند و از آنجا ناشی میشوند که امور و شئون کشور که باید همبسته و به هم پیوسته باشند پراکنده و بیارتباطند. پس باید تامل و تحقیق کرد که مشکلها از هر جنس که باشند از کجا آمدهاند. اگر ریشه مشکل را ندانیم، راه پدید آمدن و پیچیدهتر شدن آن را نمیتوانیم سد کنیم. با تحلیل مشکلات و ریشهیابی آنها بر اساس شناخت وضع تاریخی کشور و آمادگی برای عمل است که میتوان به طرح مسئله راه برد یعنی از مشکل به مسئله رسید. سیر از مشکل به مسئله چنانکه اشاره شد مستلزم تحول در وجود آدمی و پدید آمدن چشماندازی تاریخی است که وقتی در نظر میآید جانها امیدوار و مستعد رفع بعضی مشکلها میشوند.
7- چنانکه اشاره شد اجتماعات بشری همواره مشکل و درد و بیماری و جنگ و قحطی و انواع بلایای دیگر داشتهاند اما این مشکلها برایشان مسئله نبوده و مسئله نمیشده است زیرا آنها خود را مامور و مسئول ساختن جهان و آینده آن نمیدانستند و مشکل آشفتگی اقتصادی اجتماعی و فرهنگی کشور نداشتند بلکه صرفاً در رفع مشکلاتی که در زندگی هرروزی برایشان پیش میآمد، تلاش میکردند. آنها نه مدعی قانونگذاری بودند نه فکر میکردند که میتوانند فقر و بیماری و مرگ را از میان بردارند. در عالم جدید و متجدد آدمی در یک عهد تاریخی به عهده گرفته است که نظام زندگی را با طرحی که درمیاندازد برای خود بسازد. با این عهد چشماندازی فراروی او قرار گرفته است که با درد و همت و اضطراب و غوغای درون میتوان به سوی آن رفت. اروپا آسان اروپا نشده است. کسی که فلسفه و هنر و ادب و سیاست و علم و تکنولوژیش را بشناسد درمییابد که در این چهارصد سال در آنجا چه گذشته است. در این راه و مسیر همواره و تعارضها مشکلهای تازه پدید میآمده و برای رفعشان سعی میشده است. سعی و اندیشه چگونه از سر راه برداشتن مشکل، طرح مسئله است یا به طرح مسئله میرسد. گفته شد که از جمله اولین مسائل تاریخی و اجتماعی فقر است. فقر همیشه بوده است اما در انقلاب فرانسه فقر مسئله میشود. از اوصاف ذاتی مسئله اجتماعی و تاریخی ملازم بودنش با اراده و عمل است. مسئله اجتماعی و تاریخی را با نظر صرف نمیتوان حل کرد بلکه حل آن به اراده و کوشش نیاز دارد یعنی وقتی میتوان به مسئله رسید که صرف همت و کوشش برای رفع مشکلها با فهم مناسب جمع شود. وقتی این شرایط فراهم باشد میتوان برای آینده برنامه تدوین کرد. در دوره اخیر تاریخ تجدد برنامه داشتن یک ضرورت شده است. متاسفانه ما هرگز برنامه نداشتهایم و متصدیان امور و حتی دانشمندانمان به آینده چندان توجه نکردهاند. یک وجه آن هم اینست که ما میخواهیم به جایی برسیم که هماکنون کشورهای توسعه یافته به آنجا رسیدهاند. یعنی آینده ما، اکنون و بخشی از گذشته جهان متجدد یا منزلی است که قطار تاریخ تجدد قبلاً به آنجا رسیده است. چیزی که شاید به آن کمتر فکر میکنیم اینست که غرب جدید با تفکر و همت در مسیر دشوار تاریخ خود به قدرتی که امروز در علم و تکنیک متمکن شده رسیده است. تب و تاب و کشمکشی که در فلسفه و شعر و ادب دوران تجدد میبینیم، صورت ایدهآلیزه درام تاریخ جدید و مظهر تلاش و سرسختی اراده برای ساختن جهانی است که در آن نظم و قانون بشری حکمفرماست. باید اندکی با این تاریخ آشنا شد یا به هر طریق راهی به فهم غالب و خرد راهگشا در تجدد پیدا کرد تا شاید بدون آزمودن درد تفکر و اراده آیندهبین اروپای چهارصد سال اخیر، گامی در راه پیشرفت برداشت. در آغاز عصر پیروی کشورها از غرب متجدد، گمان این بود که راه رفته غرب کارها را آسان کرده و با استفاده از تجربه تاریخ تجدد میتوان راه توسعه را به سرعت پیمود. غافل از اینکه هر قوم و مردمی راه توسعه و پیشرفت را باید با درک شرایط خاص خود بگشایند و با توان و دانش خود آن را هموار سازند. پس باید شرایط راهگشایی و راهپیمایی را بشناسند و البته چشماندازی هم پیش رویشان باشد که عزم و تصمیم رفتن به سوی آن داشته باشند. ما در شرایط تاریخی یکصد سال اخیر هم نگاهی به مدرنیته داشتهایم و هم تعلقات دینی و سنتی و انتظار و امید گشایش عهد دینی را نگاه داشتهایم. در اروپا هم این دو نگاه بود. با این تفاوت که ما مرزها را حفظ کردیم و دیالوگی میان دو وجهه نظر روی نداد اما در اروپا جدال فکری و تاریخی در ارواح و جانها درگرفت و شاید حتی بتوان گفت که تاریخ غربی در این و با این جدال فکری و عملی قوام یافت.
در این میان سخن خوب دیگری هم به میان آمده است و آن سخن تمدن نوین اسلامی است. برای ساختن این تمدن قاعدتاً باید دین و مدرنیته را با هم جمع کرد و با اندیشیدن به طرح آینده لااقل به یاد تجدد آورد که دارد با افقهای باز خداحافظی میکند ولی توجه داشته باشیم که بنای نظام الهی و قدسی جز با رسوخ در توحید و آزادی از تعلقات دنیای جدید و کسب ملکات فاضله و مکارم اخلاق، در عین آشنایی نزدیک با جهان جدید و آزادی از آن (که نمیدانیم چگونه ممکن است) متصوّر نمیشود. زندگی کردن میان دو جهان مشکل بزرگ ما و معمای تاریخ معاصر است ولی متاسفانه ما هم کمتر صبر داریم و نمیدانیم و نمیخواهیم بدانیم که راه تاریخ را باید با درد تفکر و جسارت در عمل گشود و پیمود. ما امروز به هر جا بخواهیم برویم باید از همین جا که ایستادهایم آغاز کنیم. اکنون، اقتصاد ما پریشان است. سازمانهای اداریمان کارایی و توانایی ندارند. علممان تمرین پژوهش شده است. بانک و بازارمان بلاتکلیف و فاسد است. اعتماد عمومی از میان رفته و احساس تنهایی کم کم دارد همه جا را میگیرد. در این شرایط چگونه میتوان از امید و آینده سخن گفت. وقتی کوشش نمیشود که از فرو رفتن در باتلاق فساد که همه چیز را در خود میکشد جلوگیری کنند، چگونه میتوان به مقصد صلح و صلاح و آزادی و عدالت رسید. اگر کار به مدد مبدا غیبی باید صورت گیرد دیگر به سیاست چندان نیاز نیست یا به قدرت و قهر سیاسی تکیه نباید کرد و سیاست آمادهگر را باید پیش گرفت. در هوای جهل و غرور و تعصّب هیچ جهانی ساخته نمیشود. متجددان هم با اراده به اصلاح و درک وجهی از صلاح و رعایت نظم بنای جهان علم و تکنولوژی و سیاست پیشرفت و توسعه را گذاشته و وقتی در راه تاریخ خود با مسائل مواجه شده، کوشیدهاند که آنها را حل کنند. ما نیز که نظم اداری و آموزشیو سازمانها و شیوه زندگی را از غرب وام کردهایم. باید با توجه به آنچه در جهان جدید روی داده است یاد بگیریم که آن وامکردهها را با توجه به شرایط تاریخیمان در جای مناسب قرار دهیم و تامل کنیم که با چه برنامه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و با کدام سازمان اداری و مدرسه و دانشگاه و با چه روحیه و اخلاقی میتوان بر انبوه و انباشتهای از مشکلات تاریخی دویست سیصد ساله غلبه کرد. اروپاییانی که ما را سستعهد و متظاهر و بیحمیت و چاپلوس و تسلیم قهر و استبداد و ... خواندهاند، خود و فهم و خرد خود را میزان قرار داده و ما را محروم و دور از خرد عملی پدید آمده در دوران جدید یافته و به بیخردی منسوب کردهاند. درست است که اروپای متجدد از خردی بهره داشته و هنوز هم کم و بیش بهره دارد که جهان پیش از تجدد آن را نمیشناخته است اما این بدان معنی نیست که دوران پیش از تجدد با خرد آشنایی و انس نداشته است. عقل تجدد، مطلق عقل و عقل مطلق نیست و اگر مردمی واجد آن نباشند نمیتوان بیخردشان دانست. اما از آنجا که خرد قدیم خرد توسعه نیست. برای رفتن در راه تجدد باید از عقل جدید راهنمایی خواست. به خصوص که این عقل، عقل قدیم را به تاریکی افکنده و تا حدودی از اثر انداخته است و تا زمانی که راه و منزل دیگری در افق آینده ظاهر نشود نمیتوان از راه توسعه روگرداند یعنی وقتی چشماندازی نباشد و مردمان به راه تجدد و نظام مصرف آن بستگی پیدا کرده باشند، انصاف نیست که خرد پشتوانه سیاست و اقتصاد جدید و علم بزرگ تکنولوژیک با بیباکی تحقیر شود. اکنون همه جهان برای پیشرفت و توسعه به آن خرد نیاز دارد و دست یافتن به آن البته آسان نیست. تکرار این معنی لازم است که اولین شرط این دستیافتن شناخت خود و درک و توان موجود و آشنایی با ماهیت و شان و جایگاه و قدرت خرد کارساز است. ما در دوران پیش از تجدد با خرد دیگری آشنا بودهایم. آن خرد مستقیماً گفتار و رفتار عمومی را سامان نمیداده و خلق و خوی مردمان را راه نمیبرده است. احکام و رسوم شریعت هم برای اینکه حسن رفتار و اخلاق عمومی را ضمان شود باید پیروان را به اصل و آغاز متذکر سازد و به راه معرفت ببرد وگرنه صرف اعتقادات و آداب و مناسک ضامن پایبندی به راستی و درستی در گفتار و کردار نمیشود.
8- یکی از راههای شناخت وضع خود، نگاه کردن در آئینه دیگران است. پس بد نیست که به کتابها و مقالات غربیان راجع به خلقیات و اوصاف اخلاقی ایرانیان توجه کنیم در همه این آثار وضع اروپا و اروپاییان ملاک و میزان حکم است و چه بسا به ایرانیان از آن لحاظ نظر شده است که در رسیدن به مراحل تجدد ناتوانند. پیداست که ما در قیاس با اروپای غربی و امریکای شمالی و ژاپن توسعه نیافتهایم و باید پاسخ بدهیم که چرا راه پیشرفت و توسعه را نتوانستهایم بپیماییم. غربیهایی که در باب خلقیات ما چیزی گفته و نوشتهاند به استثنای معدودی مثل ادوارد براون نیاکان ما را سستعنصر و ریاکار و مطیع زور و قدرت و … دانسته و بعضی از آنها هیچ صفت خوبی برای آنها قائل نشدهاند. هموطنان در این راه دورتر رفته و احیاناً مردم ایران را در تمام طول تاریخ چند هزارساله سستعنصر و دروغگو و ریاکار خواندهاند. از جمله محمدعلی جمالزاده نوشته است که در ملت ایران هیچ صفت نیکویی ندیدم.
آنها حرفهای نویسندگان خارجی و بخصوص جیمز موریه را به کل تاریخ ایران تسری داده و مثلاً میگفته اند ایرانیان لااقل از هزار سال پیش چنین و چنان بودهاند. معلوم نیست که رفتار و کردار مردم در قرون دوم و سوم را از کجا و چگونه شناختهاند و اگر گواه و نشانهای دارند چرا ذکری از آن نمیکنند. نمیگویم سخن اروپاییان را رد کنیم بلکه میگویم از آنها مایه تذکر عبرتی برای آینده بسازیم.
نویسندگان اروپایی که ایرانیان را بدکردار و بیپروا به اخلاق دانستهاند. به تاسّی از رسم یونانیان اقوام غیر غربی را حقیر و ناچیز میشمرند. بدگویی اروپاییان به ایران هم آغازی یونانی دارد. یونانیان در مورد ایرانیان سخنان خوب و آمیخته به احترام بسیار دارند اما از قرن هفدهم تاکنون بعضی اشارات و تفاخرهای آنان سند و دستاویز نسبت دادن روح بردگی و صفات زشت اخلاقی به ایرانیان شده است. قبلاً این گفته را که شکست ایران در جنگ ماراتن پیروزی آزادی بر بردگی است نقل کردیم. این تعبیر شاعرانه که پس از انقراض مدینه آتن دو هزار سال فراموش شده بود در رنسانس دوباره زنده شد و به صورتهای مختلف تفصیل پیدا کرد. خیلی معنیدار است که منتسکیو نویسنده روح القوانین داستان نامههای ایرانی را نوشت و در آن ایرانی را بیگانه با حقوق بشر و اخلاق انسانی وصف کرد. از آن زمان تاکنون دهها داستان و سفرنامه و گزارش و … درباره ایرانیان و زشتی صفات و خلقیاتشان نوشته شده است. نویسندگان ایرانی هم چنان که دیدیم از اروپاییان پیروی کرده و گاهی از آنها نیز تندتر رفتهاند.
این اتفاق نظر تقریبی و اصرار در نسبت دادن کجرفتاری و بدکرداری به ایرانیان در طول تاریخ پانصد ساله از کجاست؟ البته دروغگویی و ریا و چاپلوسی و بلهوسی و دمدمی مزاجی و نااستواری در رفتار و گفتار ما در چندین قرن اخیر جای انکار ندارد ولی معلوم نیست چه اصراری داریم که آن را به نژاد ایرانی نسبت دهیم. مگر این نژاد چیست و از کی بوده و علائم و نشانهها و فصلهای ممیزش چیست؟ میگویند ایرانیان تاریخ پرفراز و نشیب داشته و در معرض جنگها و کشتارهای بزرگ قرار گرفته و ترس در جانشان رسوخ کرده است یا ایرانیان مردمی کشاورز بودهاند و ناگزیر میبایست با طبیعت کنار آمده و در برابر مصائب و حوادث صبر پیشه کنند. آیا جنگ و کشتار فقط در منطقه جغرافیایی ایران روی میداده و کشاورزی اختصاص به ایران داشته و مردم مناطق دیگر در همه زمانها صاحب تکنولوژی پیشرفته بودهاند و آیا درست است که همه عیبهای ایرانیان را به یک صفت مثل سازگاری و سازشکاری یا ترسویی نسبت دهیم؟ ممکن است در یک مطالعه و پژوهش پژوهشگر به نتیجه برسد که عمومیترین صفت یک مردم ترس یا سازشکاری است اما اینکه سرنوشت این صفت را به ما هدیه کرده و بقیه صفات از آن ناشی شدهاند موجه به نظر نمیرسد. هر مردمی هر وقت چشمانداز امیدشان تیره شود و ناهماهنگ باشند و از خرد همسازکننده بیبهره بمانند پریشانخاطر و پراکندهدل می شوند و نادرستی در زبان و رفتارشان راه مییابد. هیچ صفتی، ذاتی هیچ قومی نیست. تقدیر تاریخی ما هم در داستانهای رستم و اسفندیار و رستم و سهراب و در جنگ ماراتن معین نشده است. اما چون در دویست سال اخیر در راه تاریخ تجدد درماندیم و اراده گشودن و پیمودن آن راه را نداشتیم هر چه اروپا در حقمان گفت تصدیق کردیم و به خود بستیم. یعنی پذیرفتیم که آنچه او میگوید باشیم.
9- ما ایرانیان از حدود پانصد سال پیش به پایان راه دورانی رسیدیم که از قرن دوم هجری در ایران آغاز شده بود و آخرین آثار و نشانههایش در شعر جامی و صائب و در فلسفه میرداماد و ملاصدرا ظاهر شد. از آن پس عهد با مآثر گذشته رو به سستی رفت و تکرار را آغاز کردیم و پوست را بر مغز ترجیح دادیم. سراشیبی تاریخ ما که تا زمان مشروطه دوام داشت از قرن یازدهم آغاز شد و مخصوصاً وقتی با اروپا مواجه شدیم خود را کم و بیش باختیم و نتوانستیم اروپا را درک کنیم و از گذشته خود جدا شدیم یعنی نه جامعه جدید در کشور ما قوام یافت و نه عهد قدیم ادامه پیدا کرد. آن نظمی هم که از سابق وجود داشت بیروح شد و این مایه پریشانی بود زیرا هر جا که عهد تاریخی سست میشود پریشانی در پی آن میآید. ما اروپا را در ظاهر آن دیدیم و یافتیم و گمان کردیم که تجدد در قهر و استعمار و دموکراسی و سوسیالیسم و علم آموختنی و تکنولوژی مصرفی، خلاصه میشود ولی تجدد صرفنظر از اینکه درام بزرگی در یک دوران چندصدساله است، فهم خاص دارد یا با فهمی به وجود آمده است که البته فهم مطلق یا درستترین فهم نیست اما فهم جهانساز است و میبایست با تجدد به درجات جهانگیر شود و هم اکنون کم و بیش به صورت ناقص جهانگیر شده است. در این فهم مردم همه مناطق جهان شریک شدهاند اما سهمشان به یک اندازه نیست و گاهی تفاوت سهمها بسیار است. ما نیز باید در جستجوی آشنایی بیشتر با این درک و فهم باشیم زیرا علم و تکنولوژی جدید و پیشرفت و توسعه با این فهم و صرفاً با این فهم امکان دارد. حتی اگر میخواهیم تجدد را نقد کنیم بی این درک و فهم نقدمان بیمایه و بیهوده است. وقتی این فهم نباشد هیچیک از قرار و مدارها و سازمانها و ترتیباتی که از اروپا و امریکا اخذ میشود در جای خود قرار نمیگیرد و اثر و ثمر خوب نمیدهد. پس لازم نیست که ما در جدال با مذمتکنندگان وارد شویم. نویسندگانی هم که خواستهاند عکسالعملی نشان دهند به توجیه ادعاها و اتهامها پرداختهاند. پاسخی که باید داد حرف و لفظ نیست بلکه عمل است. هر قوم و مردمی در زمان پریشانی و پراکندگی و بیاعتماد شدن به سازمانها و به یکدیگر دچار نومیدی و فساد میشوند. اگر تامل کنیم و دریابیم که ما و نیاکانمان از کی و چرا دستخوش بلای بیاعتمادی و دچار خودرایی و پریشانی و سرگردانی و بیپناهی و بلاتکلیفی شدهایم، شاید راهی به همبستگی اجتماعی و تفاهم و نظم و قانون پیدا کنیم و به مدعی نشان دهیم که نقص و نارسایی و ناروایی در خون و تاریخ ما نیست و دیگران نیز همواره و همیشه بیعیب نبودهاند. ما هر چه هستیم و هر ضعف و نقص و کمالی که داریم، اینها همه در زمانی عارض تاریخمان شده است و از عارضه میتوان به مدد دانایی و خرد نجات یافت. بلای بزرگ بریدن از زمان و میخکوب شدن در اکنون تهی است. بودن و ماندن در این اکنون وضعی بسیار دشوار است و چون همه چیز در آن تکراری است اکنون تاریخی دیگر نمیتواند جلوه و تحققی داشته باشد و وقتی اکنون تاریخی نیست، امید فردایی هم نمیتوان داشت و از فردا نمیتوان پرسید. ماندن در اکنون تهی ملال خاطر و سستی همت و کندی فهم و ناتوانی در عمل میآورد. آدمیان همیشه فهم و خردی متناسب با چشماندازشان دارند. اگر با زمانند و چشمانداز دارند، خرد زمان کارها و آراءشان را به وجهی هماهنگ و همساز میکند. مسئله هم در زمان یا درست بگویم در اینجا و اکنونی که رو به فردا دارد مطرح میشود و با حل آن میتوان مشکلها را رفع کرد. اگر در جایی مشکلها باقی میمانند و کسی نمیپرسد چرا رفع نمیشوند معنیش اینست که آنها مسئلهای ندارند زیرا اگر مسئله داشتند پاسخی مییافتند و این پاسخ راه آینده را نیز تا حدودی هموار میکرد. نکتهای که کمتر به آن توجه میشود اینست که مسئله داشتن با تعهد و مسئولیت داشتن ملازم است. اگر امروز مسئله و مسئولیت داریم و خود را پاسخگوی تاریخ میدانیم معنیش اینست که ایران و اسلام تحقق دارند. اما اگر حرف میزنیم و به مشکلات کشور توجه نداریم یا میخواهیم مشکلات اینجا را با رجوع به تدابیری که برای کار دیگر و جای دیگر است رفع کنیم نه مشکل رفع میشود و نه مسئولیتی در کار است. در سالهای اخیر من به وضع توسعهنیافتگی بسیار اندیشیدهام و به نتایجی رسیدهام. از جمله اینکه توسعهنیافتگی نه یک امر صرفاً اجتماعی - اقتصادی بلکه وجهی از بیتاریخی و زیستن در اکنون تهی است و شاید بسیاری از مشکلات اخلاقی ما فرع همین «دوره کردن شب و روز و هنوز» باشد که به آن فکر نمیکنیم. به عبارت دیگر مشکل اخلاقی ما مسئله نداشتن است. مسئله نداشتن یعنی از خود غافل بودن و به وظیفه نیندیشیدن و شانه از زیر بار مسئولیت خالی کردن و تقصیر پدید آمدن مشکلها و رفع نشدنشان را به گردن چرخ و فلک و این پیشآمد و آن حرف و صفت انداختن است. گرفتار مشکل آه و ناله میکند و احیاناً برای رفع آن دست و پایی میزند که معلوم نیست موثر باشد یا نباشد و البته بیشتر توقع دارد که دولت و حکومت و دیگران به رفع مشکل بپردازند. در این که دولت و حکومت موظف به رفع مشکلاتند تردید نیست اما دولت با سحر و خواندن ورد نمیتواند اقتصاد را سامان دهد و برنامه مناسب برای آموزش و پرورش تدوین کند و فساد را از میان بردارد و ... سازمان علم کشور و دانشگاه و اهل فکر و نظر و صاحبان تدبیر و قلم باید مشاور دولت و طراح مسئله و حلکننده آن باشند. مردم همه مسئولند و اگر مسئله داشته باشند و مسئولیت را بپذیرند نه فقط همراهی و همکاری پدید میآید بلکه بدبینیها و دروغها و ریاکاریها و بدگوییها و بیاعتمادیها و سهلانگاریها و زشتیها و نارواییها کاهش مییابد. دانشگاه و اهل آکادمی باید بدانند که مسئله داشتن اختصاص به قلمرو علم ندارد بلکه یک وضع اخلاقی است و بیمسئله بودن خیلی زود به لاابالیگری و رفع تکلیف میرسد. لاابالیگری هم آغاز و زمینه بروز و ظهور همه مفاسد است. جهان قدیم جهان لاابالیگری نبود اما مسائل مردم بیشتر مسائل خاص و خصوصی بود و ضرورت نداشت که به مسائل فرهنگی و اجتماعی و تاریخی بیاندیشند زیرا چنین مسائلی وجود نداشتند.
10- خلاصه کنیم در دوران قدیم و قبل از تجدد مسائل تاریخی وجود نداشت که لازم باشد حکومتها و مردم به آنها بیندیشند. در جهان جدید است که آدمی عهدهدار ساختن جهان برای خود (و این خود، بشری است که تقدیرش تسخیر جهان و تصرف مالکانه در آنست) شده است. اگر نویسندگان دوران رنسانس و مخصوصاً اوتوپینویسان و فیلسوفانی چون بیکن و دکارت و هابز و لاک و روسو و کانت و ... این طرح را در نینداخته باشند، لااقل در آزمایش دشوار درک و دریافت و تحمل بار سنگین آن شریک بودهاند. تاریخ غرب جدید به یک اعتبار تاریخ طرح و حلّ مسائل است. مسئله تاریخی در راه ساختن و اندیشیدن به آینده پیش میآید و پیداست که مسائل فراوان و گوناگونند و در نظر صاحبنظران طرح میشوند. با گوناگون شدن مسائل و درک تفاوتهاست که حوزههای علمی از هم جدا میشوند و هر یک به مسائل خاص میپردازند اما جهان علم از یاد نمیبرد و نباید از یاد ببرد که علم و سیاست و اخلاق متعلق به یک نظام و عضو یک پیکرند و از یک روح مدد میگیرند و توفیقشان در طرح و حل مسائل محتاج به پشتیبانی فهم و خرد است و این توفیق در عین حال در وضع شئون دیگر نیز اثر دارد. با توجه به آنچه گفته شد مسئله داشتن را با مشغولیتهای علمی و غیرعلمی و مخصوصاً با حدیث آرزومندی اشتباه نباید کرد. شاید ما از آن جهت با مسائل ایران چندان آشنایی نداریم که نمیپرسیم یا به این پرسش فکر نمیکنیم که ایران چه میخواهد و به کجا میرود و آیندهاش چه خواهد بود و برای آن چه میتوان و باید کرد مسلماً سیاستمداران دریافتن پاسخ این پرسش باید بکوشند و بدانند که پاسخ در صورتی امیدبخش و کارساز است که چشمانداز آینده و مراحل راه و وضع هر منزل و مرحله در آن روشن باشد. اکنون ایران بیش از هر زمان به تذکر تاریخی و خودآگاهی ملی و توجه و دلداری و همنوایی دولت و حکومت و دانشمندان و صاحبنظران و اصحاب قلم نیاز دارد. جهان کنونی جهان پر از انواع خطرها و مصیبتهاست و ایران در کانون خطرها قرار دارد. در این شرایط خطیر باید از ایران پاسداری کرد. شاید کشور ما هرگز و در هیچ زمانی تا این اندازه از بیرون تحت فشار و از درون دچار تفرقه و اختلافهای مخرب و بنیانسوز و غفلت از آنچه روی داده است و روی میدهد و پریشانی و دوری مردمان از یکدیگر و سرگرمی به اوهام و حرفهای بیهوده و غالباً دور از فهم و خرد و سرگردانی در کارها و راهها نبوده است. اختلافهای موجود حتی اگر به فرض قریب به محال به غلبه یک گروه بینجامد، سودی برای غالب ندارد اما به ایران زیان و آسیب میرساند. ایران در شرایط کنونی به ترمیم و التیام زخم جداییها و گسستهای روحی و تاریخی و اخلاقی و به وحدت و همبستگی و اعتماد و امید نیاز دارد و حصول اینها به تدبیرها و تصمیمهایی بسته است که دانایان و صاحبان خرد و تدبیر و سیاست و بزرگان قوم باید اتخاذ کنند. پیداست که پیش از آن باید بتوان شرایط جهان و کشور را با فهم و خرد سیاسی دریافت و در کار و بار و کارنامه خود به دیده انصاف نگریست تا اندکی در درد ایران تنها و دردکشیده و دردمند و نگران آیندهاش شریک شد. آیا راه دیگری مانده است و کار دیگری میتوان کرد؟
منبع – خبرنامه فرهنگستان علوم – شماره 68
*ما در سراسر ایران مشکل نان و آب و خاک و هوا و آشفتگی در کارها و راهها و منزلها داریم و چون به عمق و ریشه این مشکلها کمتر توجه میکنیم، نمیپرسیم که چگونه میتوان و باید آنها را رفع کرد
*بسیاری از ما مواردی را سراغ داریم که کار یک هفتهای در یک سازمان مثلاً در شهرداری پانزده یا بیست سال طول کشیده و وقت صرف آن شده و به نتیجه نرسیده است
*مشکل بزرگ اینست که سازمانها از تحولی که در زندگی و جامعه روی داده بیخبرند و بیتوجه به ضرورتها و امکانها و روابط و شرایط کارها، مشکلها را ناچیز و سهل میانگارند و چون از پیوستگی امور به یکدیگر غافلند میپندارند که مشکلها با تدابیر موضعی قابل رفعند
*وقتی سیاست از زمین و زمان جدا میشود، چون ماهی بیرون افتاده از آب است. این سیاست نظم و تعادل را از دست میدهد و به مجموعهای از دستورالعملهای پراکنده مبدل میشود
*مشکلات را همه کم و بیش حس میکنند و آنها را به درجات با درک حسی و قیاسی میشناسند، اما کمتر میپرسند که این مشکلات چرا هستند و از کجا آمده اند
*تصویری که ما از اروپا داشتیم در سرنوشت اروپا اثر نگذاشت بلکه ما را از درک تاریخ جدید بازداشت، اما تصویری که اروپا از ما ساخت نه فقط مورد قبول جهان غربی قرار گرفت بلکه ما خود نیز آن تصویر را تایید کردیم و خود را با آن مطابق دانستیم و در صدد برنیامدیم که در عمل نشان دهیم آنچه آنها میگویند نیستیم
*یکی از راههای شناخت وضع خود، نگاه کردن در آئینه دیگران است. بد نیست که به کتابها و مقالات غربیان راجع به خلقیات و اوصاف اخلاقی ایرانیان توجه کنیم
*شاید کشور ما هرگز و در هیچ زمانی تا این اندازه از بیرون تحت فشار و از درون دچار تفرقه و اختلافهای مخرب و بنیانسوز و غفلت از آنچه روی داده است و روی میدهد و پریشانی و دوری مردمان از یکدیگر و سرگرمی به اوهام و حرفهای بیهوده و غالباً دور از فهم و خرد و سرگردانی در کارها و راهها نبوده است
سایر اخبار این روزنامه
تولید و قیمت نفت ایران افزایش یافت
رویترز: آمریکا معافیت تحریمی واردکنندگان نفت ایران را تمدید میکند
سرپرست سازمان توسعه تجارت:
صادرات غیر نفتی کشور به 40 میلیارد دلار رسید
در دیدار رئیس و اعضای مجلس خبرگان رهبری مطرح شد:
رهبر انقلاب: مرزبندی با دشمن بسیار لازم است اما مخالفان نظر خود را به همراهی با دشمنان منتسب نکنید
دکتر روحانی بعد از بازگشت از سفر عراق:
هیچ قدرت و کشور ثالثی قادر نیست بین ایران و عراق تفرقه ایجاد کند
ائمه جمعه:
سفر رئیس جمهوری به عراق نمایش عزت ایران اسلامی بود
روزنههای فساد را ببندید
واکنش ظریف به کشتار مسلمانان در نیوزیلند:
حمایت از اسلام هراسی را متوقف کنید
دو ضربه کنگره آمریکا به ترامپ در یک روز
80 کشته و زخمی در جنایت تروریستی حمله به دو مسجد در نیوزیلند
تاکید مراجع تقلید بر ضرورت برخورد جدی با اختلاس، گرانی و رفع مشکلات تولید
ایران، مسائل و مشکلاتش
برخورد گزینشی با حقوق بشر، چرا؟!
واکنش فلسطینیها به تغییر لحن آمریکا درباره جولان اشغالی
ترامپ اتحادیه اروپا را تهدید کرد
کره شمالی: ترامپ فرصت طلایی صلح را از دست داد
در دیدار رئیس و اعضای مجلس خبرگان رهبری مطرح شد:
رهبر انقلاب: مرزبندی با دشمن بسیار لازم است اما مخالفان نظر خود را به همراهی با دشمنان منتسب نکنید
در دیدار رئیس و اعضای مجلس خبرگان رهبری مطرح شد:
رهبر انقلاب: مرزبندی با دشمن بسیار لازم است اما مخالفان نظر خود را به همراهی با دشمنان منتسب نکنید
در دیدار رئیس و اعضای مجلس خبرگان رهبری مطرح شد:
رهبر انقلاب: مرزبندی با دشمن بسیار لازم است اما مخالفان نظر خود را به همراهی با دشمنان منتسب نکنید
در دیدار رئیس و اعضای مجلس خبرگان رهبری مطرح شد:
رهبر انقلاب: مرزبندی با دشمن بسیار لازم است اما مخالفان نظر خود را به همراهی با دشمنان منتسب نکنید
در دیدار رئیس و اعضای مجلس خبرگان رهبری مطرح شد:
رهبر انقلاب: مرزبندی با دشمن بسیار لازم است اما مخالفان نظر خود را به همراهی با دشمنان منتسب نکنید