روزنامه ایران
1397/12/12
خانه عمران در سهشنبههای شعر
علیرضا پنجهای
شاعر
بانو آیدا دستکشهای مشکیاش را به دست کرد و با یک خودرو خارجی رفتیم تا من در مسیری منتهی به سهراه آذری پیاده شوم و شاملو هم چون میخواست به نمایشگاه نقاشی به گمانم «ضیاءالدین جاوید» برود، گفت تا نزدیک مقصد تو همراهیات میکنیم. البته او دریافته بود که من به عذر میهمانی «عمران صلاحی» افتخار همراهیاش تا محل نمایشگاه را ندارم اما به عالیجاه شاملو عرض کردم اگر گزارش، نقد یا یادداشتی روی نقاشیهای ضیاءالدین جاوید نوشته شود ما از آن استقبال میکنیم. او با دریافتن نشست سهشنبههای آخر هر ماه در منزل عمران، حالت خاصی از خود بروز داد. طوری که انگار دلش بخواهد شب را در نشست خانه عمران سپری کند؛ سر در نیاوردم از روحیات او و سکوتی که سرشار از ناگفتههایش بود. نزدیکیهای جایی که منتهی به منزل عمران میشد، وقت پیاده شدن گفت: سلام مرا به عمران و بچهها برسان. میشد دلتنگی خاص و نهفتهای را از کلامش پی جست.
پیاده شدم. دلم اما پیاده نشد و همانجا، جا ماند و اگر نبود شوق دیدار دوستان در جمع شاعران «سهشنبه» که یکی از دغدغههای ادبی من به هنگام سفر به تهران بود، با شاملو و بانو آیدا زمان بیشتری مغتنم میشمردم.
عمران با همسایهاش واحد شبیه به هم داشتند. در را باز که دیدم، به آرامی دقالباب کردم. داخل شدم و از حمام صدای دوش آب میآمد. لاجرم گمان بردم چون من زود رسیدهام عمران دارد دوش میگیرد. نشستم روی مبل. ناگهان صدای زنانهای از داخل حمام گفت: «عزیزم اومدی؟» حوله یادم رفته. از کمد اتاق خواب برش میداری؟ بسرعت برق و باد زدم بیرون. دیدم آپارتمان را اشتباه آمدهام. عمران، آتشی، فرخ تمیمی، نصیریپور، زندهیاد مختاری، دکتر مجابی، اشکوری و دکتر فرامرز سلیمانی جمع آن شب بودند. عمران موضوع اشتباه مرا که شنید، مانند بقیه نزد زیر خنده. در عوض با جدیت و نیشخند زیرکانهای که در صورت داشت، گفت اینکه چیزی نیست. من اوایل یک در میان اشتباه میکردم و میرفتم خانه همسایه. یک شب که گیج خواب بودم و سر در دوران، حدود ساعت ۳ صبح کلید انداختم تو قفل در، باز نمیشد. به فکرم هم نرسید که باز دارم اشتباه میکنم. آنقدر در زدم که بانوی خانه در را گشود و چون چشمهایش همچنان بسته بود در را نیمه باز گذاشت و غرولند کنان گفت: «بازم دیر کردی و کلید نبردی؟» رفت خوابید و من به آرامی در خانهشان را بستم و با کلید در واحد خودمان را گشودم و خوابیدم.
آن شب، شعر خواندیم و با ذکرخاطرات دوستان بسیار خوش گذشت؛ شب من و نامایادان نصیریپور و فرخ تمیمی از سه راه آذری به سلسبیل، منزل نصیریپور رفتیم. از سهراه آذری تا سلسبیل چند گلوگاه ایست بازرسی بود اما کسی از ما نپرسید شما جماعت که سلانه در این نابهنگام شب، طول و عرض خیابان را طی میکنید، کهاید؟
تا سپیده گپ زدیم و سوژه ساختیم که اگر عزیزان گشتِ شبپا جلویمان را میگرفتند، چه میگفتیم؟ که ما جماعتی هستیم دردمند و در عین حال بیخیال که در این اثنای جنگ و ترور، نصفهشب از جمعی جدا و به جمع دیگری اندر شدیم؟ خلاصه هر کدام سوژهای میساخت و بعد ماجراهای محتمل را در آن شباهنگام چون شهرزاد روایت میکردیم. تا اینکه صبح بیاید و از درز پنجره آهسته بگوید شاعران عزیز دیگر بس است، کمی استراحت کنید. غافل از اینکه یک ساعت است صبح شده و ما هنوز نخوابیدهایم.
سایر اخبار این روزنامه
ادغام پنج بانک
نوگرایان در پارلمان بخش خصوصی
گزارش سیاسی؛ رفراندوم خوب - رفراندوم بد
کارنامه فرهنگ و هنر ایران درخشان است
خانه عمران در سهشنبههای شعر
دیپلمات تراز انقلاب
بازگشت کوپن افزایش حقوق کارمندان
سلبریتی نمیتواند الگوی کامل برای مردم باشد
بررسی پالرمو باز هم به تعویق افتاد
مبارزه با قاچاق انسان تشدید میشود
یک اقدام پیشگیرانه
واقعیتهای سیاستهای جمعیتی
نوگرایان در پارلمان بخش خصوصی
سلام ایران