روزنامه آفتاب یزد
1397/12/07
تا حقارت اجتماعی وجود دارد انگیزهای برای ترک اعتیاد ندارم!
آفتاب یزد ـ رضا بردستانی: آسمان را میسپارم به ابرهای تیره، زمین را به نم نم باران، کوه را به برف و دل را به لحظاتی پرالتهاب و پردلهره! و خودم را میسپارم به ساعتهایی که تا این لحظه، آن را تجربه نکرده ام!هماهنگیهای لازم صورت پذیرفته است. با چند سوال و جواب کوتاه، وارد میشوم. همه اتفاقات طبیعی است جز نگاههای سرد، لبخندهای سرد، چهرههای رنجیده، موهای جو و گندمی، پوستهایی چروکیده و دستهایی تاول زده...
> اهل آبادانم...
آستینش را تا آرنج بالا میزند، خالکوبیها نمایان میشود و تاولهایی که سوزنها بر جا گذاشته و لرزشی که تمامی ندارد!
می گوید: کارتن خوابی آخرین چاره من بود! میگوید: من بیکس و کارترین آدم دنیا هستم! میگوید: یک وقتهایی تصمیم میگیرم به همه بدبختیهایم خاتمه دهم! میگوید: داستان زندگی من شنیدن ندارد، گریستن دارد!
اهل آبادان است، 30 سال دارد اما به نظر کمتر میآید! صورتی سبزه با موهای مشکی و قدی نسبتاً بلند. وقتی از او میپرسم از اینکه بروی باز هم مواد مصرف خواهی کرد؟! پاسخ میدهد: نمیدانم! و در ادامه میگوید: عاقبت من با کارتنخوابی گره خورده! من هیچ انتظاری از جامعه ندارم فقط تحقیرم نکند.
> 8 سال بیخبری...!
پریشانی از سر و روی او میبارد. 45 ساله است. زن و دو فرزند داشته که 8 سالِ تمام از حال و روز آنها بیخبر است! میگوید: دخترم باید این روزهای 14 ساله باشد و پسرم حدود 10 سال! در عمق نگاهِ او یک نگرانی مداوم دیده میشود.
می گوید بارها ترک کرده است! میپرسم مثلاً چندبار؟! میگوید خیلی! میگوید هر بار کشیدن به من این هشدار را میدهد که باید ترک کنم. باید برگردم به زندگی و اما بیپشت و پناهی باز هم مرا هُل میدهد به سوی مواد!
می گوید: هیچ فایدهای ندارد جز اینکه کمک میکند فراموش کنی! میپرسم چه چیز را؟ میگوید خودت را! خودت و هر آن چه دوست میداشتی و از دست دادهای را.
> سیه چرده با نگاههایی مرموز!
35 ساله است. سیه چرده است با نگاههایی مرموز! چندبار به او تذکر میدهم که این گونه نگاه نکند! لبخند میزند. تازه میفهمم نگاه نمیکند، با چشمهایش میاندیشد! او مانده با مادری پیر و خواهر و برادرهایی که او را نمیخواهند!
می گویم: تو که خانه و زندگی داری، کس و کار داری! چرا کارتن خوابی؟! میگوید: مواد لعنتی حال و احوال برایم نمیگذارد. میگوید: بعد مصرف مواد نمیفهمم. دست خودم نیست و... کارتن خوابی من با بقیه فرق دارد.
طرد شده ام.
> دیدار چهره به چهره با 100 معتاد!
آخرین روز هفته است. وارد کمپ معتادان میشوم. تنها کمپ نگهداری معتادان متجاهر. کمپی با حدود 100 معتاد که تمامی آنها، مصرف شیشه، کراک و هروئین را تجربه کردهاند. از نگهبان تا مسئول، از مسئول تا مسئول انبار توشه و از مسئول انبار توشه تا آشپز، همه و همه معتاد بودهاند. برخی بعد پاک شدن و بهبودی همان جا میمانند و به اصطلاح به«همدرد»های خود کمک میکنند.
مسئول انبال توشه جوانی لاغراندام و تقریباً 30ساله است. یک سال از پاک شدنش میگذرد. ساکت است و کم حرف! میگوید خیلی زود به داد خودش رسیده. میگوید: دیگر گِردِ اعتیاد نخواهد چرخید!
چند جوان مشغول تمیز کردن حبوبات و آماده کردن ناهار هستند. قم، شهربابک، افغانستان و یزد. هر کدام از شهری و به بهانهای دستگیر شدهاند و اما اغلب با هماهنگی خانواده و نزدیکان هم دچار قانون شدهاند هم مجبور به ترک اجباری! خانواده یا نزدیکان به تنگ آمدهاند و یا شاید از روی دلسوزی، دندان به جگر میگیرند برای چند روز ندیدن و نبودن!
آشپزخانه وصلِ سالنی است که تختهای دوطبقه درون آن گذاشتهاند. چند نفر خواب و نیمه خواب روی تختها دراز کشیدهاند. از مسئول کمپ میخواهم ترتیبی اتخاذ کند با برخی از معتادان چهره به چهره حرف بزنم.
صداهایی هماهنگ، گویی گروهی از روی یک متن؛ همنوا چیزهایی را میخوانند و با صدای بلند تکرار میکنند. میپرسم قصه چیست؟ میگویند «جلسه سپاسگزاری» است. کمی بعد و با پایان جلسه سپاسگزاری با آنها نیز همکلام خواهم شد.
> 70 بار ترک کرده ام!
روی ده صندلی سفید رنگ، 10 معتاد در حال ترک کردن مینشینند. از 20 سال تا 46 سال. برخی از دوران مدرسه و بعضی در دوران خدمت سربازی، چندتایی هم به دلیل وجود معتاد در خانه به طرف اعتیاد کشیده میشوند. داستان زندگی هر کدام خود کتابی است خواندنی. جوانی در آن بین توجهام را به خود جلب میکند. میگوید: تا دلت بخواهد ترک کرده ام. میگوید: اغلب کسانی که به سمت اعتیاد کشیده میشوند آدمهای خیلی خاصی هستند. یکی از آنها میگوید و شاید خیلی ساده!
آن جوان که روحیهای عالی دارد سر شوخی را باز میکند: یک روز سه بار پراید پدرم را به سه نفر فروختم! جمع میخندد و او میگوید: در دام شیشه و کراک که بیفتی این کارها عادی است نه خنده دار.
هر کدام از شهری آمدهاند از جمله میثم که شهربابکی است. او خوب حرف میزند. اهل کتاب خواندن است. شعر میخواند و شمرده شمرده حرف میزند، میپرسم چند بار ترک کردهای میگوید:70بار!
میثم بیشتر از نیمی از زندگیاش را اسیر اعتیاد بوده. او از وضعیت خوب مالی برخوردار است و دلیل کمپ آمدنش اذیت و آزاری است که بعدِ مصرف موارد از او سر میزند.
جوانی دیگر که خیلی ساکت است و تقریباً سرش را تا آخر بالا نمیآورد، میگوید: 60 بار ترک کردهام اما این ترک کردنها هیچ فایدهای ندارد! میپرسم: چرا؟ میگوید: حقارت اجتماعی، باور نکردن و...
خودمانیترحرف میزنیم. خیلی از اینها مجردند و برخی صاحب زن و فرزند. قصههایی گاه تلخ، شوخیهایی گاه با نمک! بحث را جمع میکنیم و از هرکدام میخواهیم یک جمله بگویند
نفر اول از بیکاری میگوید. نفر بعدی هم از بیکاری و... تا آخر و اما یکی از آن جمع میگوید: تا بیکاری و حقارت اجتماعی وجود دارد انگیزهای برای ترک اعتیاد ندارم!
> اتاق سم زدایی!
صحنههای دردآوری پیش روی من خلق میشود. صورتهای ورم کرده! چشمهایی به خون نشسته! بدنهایی آغشته به درد خماری و اعصابی که منتظر یک تلنگر است. همه میگویند: ما را اشتباهی گرفتهاند اما یکی از آن میان حسابی شاکی است: بیمار عصبی هستم!
دارو مصرف میکنم بیخود مرا گرفتهاند! کوتاه نمیآید. شاید راست میگوید اما وقتی از او میپرسم چه مصرف میکند میگوید:همه چیز! یعنی هر چه دم دستم باشد!
اتاق سم زدایی شاید شبیه اتاق درد کشیدنهایی باشد که هیچگاه تو را رها نمیکند. خواب رفتن پاها، گزگز کردن بدن و رعشههایی که گاه تو را به در و دیوار میکوبد!
وارد اتاقی میشوم که تا همین چند دقیقه پیش عمل سپاسگزاری در آن برگزار میشد. 19 ساله بود 50 ساله هم بود! یزدی و خراسانی بود، افغانستانی هم بود. با تک تکِ آنها حرف زدم! کوتاه و مختصر اما یک نفر دادش به آسمان بلند بود که چرا او را تحویل کمپ دادهاند؟!
می گوید: داشتم ترک میکردم! در حقم نامردی کردند! جای من اینجاها نیست و وقتی آرامترمیشود، میگوید: ماهی 10 میلیون تومان درآمد بیچارهام کرد!
> 13هزارتومان سرانه هر معتاد
در یک شبانه روز!!!
به ازای هر معتاد 13 هزارتومان میدهند! مبلغی که در انتهای سال همچنان نیمی از آن پرداخت نشده! مدیر کمپ که خود روزگاری معتاد بوده، میگوید: یک روز دار و ندارم را فروختم و خرج اعتیادم کردم و حالا هم مجبورم دار و ندارم را بفروشم و خرج معتادان کنم! این انصاف نیست!!!
می گوید من به طور متوسط در هر شبانه روز 100 معتاد را در مرکزی که در دست دارم نگهداری میکنم این یعنی در هر شبانه روز 70 پرونده کمتر تشکیل میشود از سرقت و درگیری گرفته تا دعواهای خانوادگی!
می گوید: هنوز درک نکردهاند کمپهایی که تحت نظر قوه قضائیه اداره میشود از تمامی استانداردهای لازم برخوردار است و کمتر معتادی در این گونه کمپها دچار آسیبهای جسمی، روحی و روانی میشود.
می گوید: کمک مالی نکنند اما زمینه درآمدزایی را برای ما فراهم کنند. گفته بودند به ازای هر معتاد 20 میلیون تومان وام میدهند، اگر شما دیدید ما هم دیدیم!
می گوید: برخی از معتادان بازگشت شان به جامعه خطرناک است چون انگیزه و پشت و پناهی ندارند! میروند و بدتر از قبل باز میگردند.
می گوید: خیرینی که فکر میکنند کار خیر فقط مدرسه ساختن و دختر عروس کردن و جهیزیه جور کردن است به این هم فکر کنند که برای آرامش جامعه چقدر حاضرند هزینه کنند!؟
می گوید: خسته شدم!
> خداحافظ همدرد من!
دست و پایت با دیدن فشاری که برخی معتادان برای رها شدن از بندِ اعتیاد تحمل میکنند درد میگیرد گویی خودت هم دچار اعتیاد شده ای! جوانی که از ابتدای گزارش سایه به سایه من میآمد در فرصتیاندک گفت: گزارش را جوری بنویس که مردم به ما حقیرانه نگاه نکنند! میگوید: از بس تحقیر شدم میخواهم همیشه در بیابانها و لای بوته زارها ساکن باشم. میگوید: هنوز نمیدانی پاک باشی و با همان نگاه معتاد سابق به تو نگاه کنند چه به روزت میآورد میگوید: باز هم پیش ما بیا!
روز از نیمه گذشته. میخواهم از نگهبانی خارج شوم که میگویند شرح مختصری بنویس! میگویم باز هم میآیم و میخواهم خداحافظی کنم. روی درب خروجی با ماژیک آبی نوشتهاند: خداحافظ همدرد من!
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
چرا هماهنگ نیستید؟
چرا هماهنگ نیستید؟
حصارکشی پوششی
سوءاستفاده از خریداران ارز
پویش اعتراض به بی مسئولیتی برخی وکلا
به بهانه احراز مقام پایتخت کتاب یزد
توضیح در مورد شایعه فروش آرشیو صدا و سیما
مرزبندی نمایشی؟
تنگه هرمز تا زمانی که نفتمان را صادر میکنیم باز است
کودکان اوتیسم از طرف جامعه پذیرفته نشدهاند!
تا حقارت اجتماعی وجود دارد انگیزهای برای ترک اعتیاد ندارم!
چرا دولت امارات 100 میلیون دلار از بدهی شهروندانش را بخشید؟
حمایت از سوریه را حمایت از مقاومت میدانیم و به آن افتخار میکنیم
بیعانه بدهید تا دختر رزرو کنیم!
ورژن جدید پیامکهای تهدیدآمیز
بدتر از دولت، خصولتیها در اقتصاد حضور دارند که نظارتی هم بر آنها نیست