سفری ساده و ارزشمند

سفر به زندگی عمق می‌بخشد و امکان تجربه‌های جدید و افزایش آگاهی را برای انسان فراهم می‌کند.سفرنامه فروغ فرخزاد به ایتالیا با وجود سپری‌شدن بیش از نیم قرن از درگذشت وی و به‌رغم ناتمام‌بودن، از جذابیت‌های زنانه، شاعرانه و جاودانه‌ای برخوردار است. «زنی تنها» که «در آستانه فصلی گرم» (تیرماه 1335) بنا به نوشته خودش درست زمانی که دیگر نمی‌تواند بخندد و نیرویش تمام شده، با این هدف که انرژی و نیروی تازه‌ای کسب کند، تصمیم می‌گیرد مدتی از محیط همیشگی خود دور شود.
فروغ در این سفرنامه بعد از پرداختن به علل سفر از اندوه آغاز این راه و جدایی از دلبستگی‌هایش می‌نویسد: «... مدتی روی تخت نشستم و در و دیوار اطاقم را نگاه کردم و اندیشیدم که برای مدت درازی باید اطاقم را، کتاب‌هایم را، برادران و خواهران و پدر و مادرم را که زیاد دوستشان دارم ترک کنم ... » اندوهِ بعدی ترک فرزندش است و ترس از دوری درازمدت از این پسر به قول خودش کوچک و رنگ‌پریده: «... بعد از ناهار ما با هم روی تخت دراز کشیدیم و من مثل همیشه برای او قصه گفتم. در آن حال فکر می‌کردم که اگر من بروم چه کسی ...» و سپس اندوه خداحافظی با پدری که خود را مدیون محبت‌های او می‌داند اما هیچ‌وقت زبانی برای بیان این احساسات نداشته: «...من اشک‌های پدرم را در چشمانش می‌دیدم و می‌دانستم او هم حالتی شبیه به من دارد و با این همه، آنچه که در درون ما زندگی می‌کرد قدرتی برای بیرون دویدن از چهاردیواری درون ما نداشت ...»
فروغ با یک هواپیمای باری سفر می‌کند و توصیف همین موضوع باعث جذابیت سفرنامه شده است. اینکه یکی از آشنایان وقتی از این موضوع مطلع شده خجالت کشیده که برای بدرقه او در فرودگاه حاضر شود و اینکه هدفش از سفر به رخ ‌کشیدن یال و کوپال هواپیما یا مبلغ بلیت نبوده، از جمله همین نکات است.ساده‌پسندی، ساده‌زیستی و ساده‌نویسی فروغ در این نوشته قابل توجه است. او در هواپیما مقابل نگاه‌های تمسخرآمیز همسفران، روی صندوق‌های بار پتو را روی سر می‌کشد و می‌خوابد؛ در فرودگاه بیروت به دلیل خستگی بیش از حد پاها، کفش‌هایش را در می‌آورد و زیر بغل می‌گذارد و این احساس را با زبان شاعرانه خود چنین بیان می‌کند: «...پاهایم رطوبت و خنکی مطبوع زمین را نوشیدند.» و از همین سبک شاعرانه برای توصیف اتاقش کمک می‌گیرد: «... اولین چیزی که نظرم را جلب کرد پنجره‌ای بود که به دریای مدیترانه گشوده می‌شد ...» او با استفاده از عبارات و استعاراتی چون پنجره‌ای به طرف خورشید؛ سلام‌کردن پیچک‌ها؛ مخمل سیاه شب؛ آیینه کوبیده‌شده به دیوار؛ نوازش برگ‌ها و ... سطور قابل توجهی از متن را به توصیف پنجره و بالکن اتاقی اختصاص داده که شاید از دید سایر مسافران آن اتاق چیزهای مهمّی نبوده باشند.
فروغ همسفران آن سفر را که پنج نفر بیشتر نبوده‌اند به گونه‌ای توصیف کرده که با همان چند خط می‌توان تصویر کاملی از ویژگی‌های هر کدامشان در ذهن مجسم کرد. همسفریِ مسالمت‌آمیز با افرادی بیگانه به مقصدی غریب و ورود به دنیایی جدید و ناشناخته هنری است که او به خوبی و از سرِ صبر و حوصله از پسِ آن برآمده است. تشریح احساسات ناخوشایندی مثل پرت‌شدن میان آب حین شوخی‌های پسران نوجوان شهر ناپل، گم‌کردن خانه‌ای که مبدا حرکتش بوده، اضطراب از جاماندن، گریختن از تیررس نگاه پیرزن خسیس صاحبخانه و ... از جمله موارد قابل تامل این سفرنامه کوتاه ناتمام اما ارزشمند است.


صحبت از سفر ناتمام اما ارزشمند به میان آمد. زندگی یک سفر است و ما مسافرانی که دیر یا زود باید از این کاروان جدا شده و به راه دیگری وارد شویم. شاید فروغ وقتی در بعدازظهر روز بیست‌و‌چهارم بهمن سال 1345به پایان سفر رسید، مثل زمان سفر ایتالیا دید که دیگر نمی‌تواند بخندد و نیرویش تمام شده و باید انرژی و نیروی تازه‌ای کسب کند و لازم است از محیط همیشگی خود دور شود:
سفر حجمی‌در خط زمان
و به حجمی‌خط خشک زمان را آبستن ‌کردن
حجمی‌از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه برمی‌گردد
و بدینسان ‌است
که کسی می‌میرد
و کسی می‌ماند ...