روزنامه جمهوری اسلامی
1397/11/18
شهید بهشتی در هدایت فکری گروه فجر اسلام نقش ویژهای داشت
گفتگوی اختصاصی روزنامه جمهوری اسلامی با حاج محسن کنگرلو به مناسبت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامیاشاره
نام حاج محسن کنگرلو با مسائل و امور اطلاعاتی، امنیتی و مذاکرات پنهانی سیاسی و اطلاعاتی بخصوص درخارج از کشور عجین است، چه زمانی که با تاسیس گروه "فجر اسلام " در دوران مبارزه علیه رژیم ستم شاهی به فعالیتهای انقلابی پرداخت و مسئولیت چاپ و پخش گسترده اعلامیهها و کتابهای اما م خمینی را برعهده گرفت و بواسطه رعایت مسائل حفاظتی و اطلاعاتی بهرغم تلاشهای گسترده ساواک برای دستگیری او در امان ماند و چه پس از پیروزی انقلاب که عهدهدار مسئولیتهای اطلاعاتی و امنیتی در دولتهای مختلف نظام اسلامی گردید و پشت پرده بسیاری از امور از جمله مذاکرات فرانسه، مک فارلین و... قرار گرفت. با حاج محسن کنگرلو به مناسبت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی گفتوگویی انجام دادهایم که متن آن به شرح زیر است.
***
*آقای کنگرلو ضمن تشکر از شما برای گفتگو با روزنامه جمهوری اسلامی درباره فعالیتهای مبارزاتی قبل از پیروزی انقلاب، به عنوان اولین سوال بفرمایید چگونه وارد فعالیتهای مبارزاتی و سیاسی شدید و با چه کسانی فعالیتهای خود را هماهنگ میکردید؟
- بسمالله الرحمن الرحیم، با سلام و عرض ادب به مقام شهدای راه آزادی، راه حق، راه مولایمان علی علیهالسلام و کسانی که راه آزادی از یوغ بندگی استعمار را فراهم کردند. جو و فضای خانواده ما در انقلابی بار آمدن فرزندان خانواده نقش اصلی را داشت، بخصوص پدر من با اینکه پیرمرد فرسودهای شده بود، اما به ما در راه مبارزه کمک میکرد و هرکاری که لازم بود انجام بدهیم ما را به انجام آن تشویق میکرد. ما بچههای دهی هستیم به نام آب باریک در جنوب شهرستان ورامین. تا 12 - 13 سالگی آنجا بودم. عمویی داشتم که بسیار به او علاقهمند بودم و ایشان که ژاندارم هم بود همواره در مقابل مالکان و کدخداها قرار داشت و با آنها و رفتارهایشان مقابله و مبارزه میکرد و مدام مشکلات مردم را مطرح میکرد. او میگفت اگر لازم بشود باید از این انبارهای مالکان برداریم و بدهیم به این فقرا، خیلی هم داش مشتی بود و همیشه یک خنجری به کمرش بود. پدر بزرگ ما را ژاندارمها کشتند، یعنی اینقدر او را کتک زدند که کشته شد. ما هم خیلی به ایشان علاقهمند بودیم و در همان بچگی که کلاس دوم ابتدایی بودم روی من خیلی تاثیر گذاشت و من از همان زمان ذاتاً اینگونه بار آمدم. پدرم هم همینگونه بود و طبعاً همه برادرها هم مثل هم فکر میکردند و الان هم همین روحیه را داریم. یکی از برادران من عضو گارد شاهنشاهی بود و بعدها در جبهههای نبرد حق علیه باطل به شهادت رسید، شهید حسین کنگرلو. او هم با اینکه در گارد شاه بود، اما با ما کار میکرد و انقلابی بود.
این جو خانواده ما بود، یعنی پدر و خانواده ما مذهبی بودند و هستیم و سعی میکنیم راه خدا را برویم و این به همان ضربالمثل برمیگردد که اگر جو کاشتی جو برداشت میکنی و اگر گندم کاشتی گندم برداشت میکنی. پدر من یک انسان عارف به تمام معنا بود یعنی اینگونه بود که یک تلنگر به الاغش نمیزد و یک علفی را که مربوط به زمین کس دیگری بود نمیگذاشت الاغش بخورد.
*یعنی حقالناس را رعایت میکرد؟
- خیلی زیاد. حرفش این بود که میگفت من یک هنر دارم و آن هم اینست که بتوانم لقمه حلال پیدا کنم و به خانوادهام بدهم غیر از این هیچ هنر دیگری ندارم. این بود که براساس زحمات او بچههایش اینگونه شدند. ما هم افتخار میکنیم به چنین پدری که در سن 107 سالگی به رحمت خدا رفت. با قرآن خیلی مانوس بود، نماز را خیلی دوست داشت، اهل شعر و ادب و اهل مطالعه بود.
*از چه سالی وارد فعالیت انقلابی و سیاسی شدید؟
- بستگی دارد که انقلابی را چگونه معنا بکنید. من از همان بچگی که در روستا بودم و کسی را غیر از اهالی ده نمیدیدیم و به تهران هم نمیآمدیم و ماشین هم ندیده بودیم، با این حال روحیه انقلابی داشتیم. زمانی که واقعه 15 خرداد رخ داد و ماجرای کفنپوشان ورامینی اتفاق افتاد برای حمایت از امامخمینی، اینها تاثیر مضاعفی روی ما گذاشت و پای ما را به تهران باز کرد. آن زمان ما شاه در موقعیت یزید زمانه قرار داده بودیم. روحانیونی میآمدند و در مجالس ما سخنرانی میکردند، مخصوصاً شهید مطهری، شهید بهشتی و علمای مبارز و انقلابی دیگری مانند مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی، اینها خیلی سهم دارند در انقلاب و در بین انقلابیون. آن زمان مدرسه آقای مجتهدی هم در مباحث انقلاب و انقلابی خیلی مطرح بود و افرادی مانند آقایان محتشمی و ناطق نوری که شاگردان این مدرسه بودند، فعالیت انقلابی میکردند. آن زمان ما یک کارگاه بافندگی داشتیم در خیابان بوذرجمهری نو که الان 15 خرداد میگویند. من آنجا پادو بودم ولی شبها میرفتم در آن مدرسه درس میخواندم، جامع المقدمات میخواندم. بنابراین من از بچگی این روحیه را داشتم و انقلابی فکر میکردم. از همان کودکی درست داشتم یک حرکتی درست بکنم، دوست داشتم یک برنامه درست و حسابی برای مبارزه وجود داشته باشد. من سال 1340 در تهران بودم و پادویی میکردم، روز جمعهای بود و تنها بودم در خیابان آریانا که منزل داداشم بود و ایشان منزل نبود. آن زمان داداشم گروهبان گارد شاهنشاهی بود. پیش خودم گفتم من که میخواهم وارد مبارزه با رژیم شاه بشوم، الان کم سن هستم و همه گمان میکنند که عقلم نمیرسد و به عنوان یک بچه به من نگاه میکنند، لذا این فرصت مناسبی است که خیلی کارها بتوانم بکنم. تصمیم گرفتم به پادگان باغشاه بروم و انبار اسلحه و مهمات پادگان را شناسایی کنم و وقتی بزرگ شدم و خواستیم بجنگیم با رژیم شاه، اطلاعات لازم را داشته باشیم و بتوانیم دسترسی به اسلحه و مهمات داشته باشیم.
*فکر تاسیس گروه مبارزاتی فجر اسلام نیز از همینجا نشات گرفت؟
- بله، اتفاقاً دنبال این کار بودم. آن زمان من قدم به دوچرخه نمیرسید که از روی تنه پا بزنم، از وسطه تنه پا میزدم. با مکافاتی رفتم به طرف پادگان باغشاه و خیلی به سختی بالاخره پادگان را پیدا کردم. ولی همانجا سربازها مرا دستگیر کردند و گفتند اینجا چه کار میکنی؟
*آن زمان چند سال داشتید؟
- نزدیک 13 سالم بود. مرا دستگیر کردند و بردند دفتر فرماندهی. روز جمعه عصری بود و فرمانده خوابیده بود. نگهبان از روی قیافه و چشم و ابرو مرا شناخت و گفت: تو داداش کنگرلو هستی؟ گفتم: بله. گفت اینجا چکار میکنی؟ گفتم: من دلم برای داداشم تنگ شده و آمدهام او را ببینم.
*برادر شما در باغشاه مستقر بود؟
- بله، آنجا بود. نگهبان که مرا شناخت و مطمئن شد، بخاطر داداشم مرا فراری داد. میخواهم بگویم که یک چنین روحیهای از بچگی داشتم و هرجا هم میرفتم، حرف میزدم چون میدیدم بسیاری از مردم روی مسائل شناخت لازم را ندارند. از طرفی میشنیدم که رژیم شاهنشاهی روی فردی بنام آقای خمینی خیلی حساس است بطوری که اصلاً نمیخواهند اسمش هم برده شود. در رسالههایش هم اسم نبود و گاهی به جای اسم حرف «خ» میگذاشتند. این باعث شد به فکر بیافتم که چرا رژیم اینگونه از او میترسد. همان زمان خیلیها و حتی خود من هم نمیدانستیم امام خمینی چه شکلی است و حتی عکس او را هم ندیده بودم. بعد من پیش خودم فکر کردم چقدر خوب است بیائیم این آقای خمینی را که شاه از او میترسد و تبعیدش هم کرده است، به مردم معرفی کنیم. لذا تصمیم گرفتیم امام خمینی را از طریق اعلامیههایش به مردم بشناسانیم. حتی تصمیم گرفتم اعلامیههای قبلی ایشان را هم که مال چند سال قبل بود و من خبر نداشتم، پیدا کنم و آنها را به دست مردم برسانم و تمام اعلامیههایی که از طرف امام صادر میشود را چاپ بکنم و پخش بکنم. از طرفی هم حساب کردم و دیدم یک نوجوان 14، 15 ساله که میخواهد وارد مبارزه بشود، لازمه اینکار اینست که باید سواد داشته باشم. چون من خرج خانه میدادم و از بچگی کار میکردم، نمیتوانستم مدرسه بروم. در خانه خرج 11 نفر را میدادم. روزها کار میکردم و شب میرفتم جامع المقدمات میخواندم، روزهای جمعه هم میرفتم دست فروشی میکردم. یعنی خیلی سخت کار میکردم تا هزینههای خانواده را تامین کنم. پول هایم را جمع کردم از پادویی و اولین کاری که کردم یک کتاب زندگی نامه حضرت پیامبر را خریدم. دومین کتابی که خریدم، زندگی پر ماجرای نادر شاه بود که این کتاب را هنوز هم اینجا دارم. همینطور ادامه دادم و با توجه به علاقهای که به تاریخ داشتم، کتابهای تاریخ مانند عبدالفتاح عبدالمقصود، تاریخ طبری، تاریخ ده هزار ساله ایران و... را خریدم و مطالعه کردم. کتابها را هم برای اینکه کتابخانه قشنگ باشد نمیخریدم بلکه با ولع تمام میخواندم.
این کتابها را از آن جهت میخریدم و مطالعه میکردم که بتواند خلا فکری مرا پر کند و همینگونه بزرگ شدم. بعدها هیاتی درست کردیم و بچههای ورامین را جمع کردیم به همراه همسایهها و... هیات متوسلین به چهارده معصوم علیهم السلام ورامینیهای مقیم مرکز. گاهی افراد با من شوخی میکردند و میگفتند: حالا در ورامین یکی بزرگتر از تو نبود که هیات درست کند؟ من نوجوان بودم که این کارها را میکردم. آن موقع هم معتقد بودم که چرا باید مثلاً یک نفر که سنش بالاست بشود رئیس هیات. باید رئیس هیات انتخاب بشود و انتخابات برگزار کنیم. همینگونه هم میشد انتخابات سالانه برگزار میکردیم وهر بار هم من رئیس هیئت میشدم. نیروهایی که ما برای هیئت میآوردیم، امثال آقای نورانی بود که خدا رحمتش کند فردی بسیار انقلابی بود و ده سال زندان کشیده بود، آقای شجونی بود، آقای رستگاری بود، البته اینها همه شان ممنوع المنبر بودند، بیشتر از همه آقای فومنی را برای هیئت دعوت میکردیم که ایشان البته دستگیر شده بود و خیلی نقش داشت در آن هیئت. آقای همتی خراسانی بود و... اینها بودند که مرتب به هیئت میآمدند و نیروهای بسیار انقلابی بودند.
ما به همراه رفقا، کم کم همین تفکر را با درست کردن هیئتهای دیگر ترویج میکردیم و از این طریق نیروهای انقلابی و آنهایی را که مرد عمل بودند و شجاع بودند، شناسایی کردیم و بدون اینکه خودشان متوجه شوند اینها را به مرور آماده میکردیم برای فعالیتهای سیاسی. در سال 1354 آمدیم فعالیتهایمان را شکل دادیم و براساس همان اهدافی که داشتیم سروسامان بخشیدیم. به این نتیجه رسیده بودیم که بهترین راه برای ادامه مبارزه شناساندن امام خمینی به مردم است. من یک کارگاهی داشتم در ساختمان قندچی که آنجا کار میکردم و خودم به تنهایی محل این کارگاه را نامگذاری کردم به نام «سازمان آزادیبخش اسلام». از طرفی چون توانایی نوشتن نداشتم، از دیگرانی که قبلاً شناسایی کرده بودم کمک گرفتم و به عنوان اولین کاری که کردیم در این کارگاه قطعاتی از کتاب حکومت اسلامی یا ولایت فقیه امام را چاپ کردیم. آن موقع جرم این کار حداقل 15 سال زندان و یا در نهایت حبس ابد بود. اکثر آقایانی که زندانیهای طولانی میکشیدند، گذشته از مبارزه جرمشان داشتن یا تهیه و تکثیر این کتاب بود. به هر حال این سازمان را برایش یک آرمی تهیه کردم که در آن آرم ایده مبارزه مسلحانه هم نقش بسته بود.
*مسلح هم بودید؟
- بله مسلح شدیم. در ادامه کار متوجه شدیم که مردم بیش از تواناییهای این سازمان به آن اعتقاد پیدا کردهاند و این سازمان را بیش از حد تصور قوی میدانند. آن را یک تشکیلات قوی میپنداشتند و همین باور باعث شد که ما اسم سازمان را عوض کنیم و به «فجر اسلام» تغییر بدهیم. خیلیها ما را رشد کرده از درون هیئات مذهبی میدانستند و درست هم بود. ولی اصل مهمی را رعایت میکردیم و آن این بود که بینظم نبودیم. اگر بینظم بودیم، با توجه به آن همه حجم کار که انجام میدادیم، میتوانستند ما را دستگیر کنند. دلیل اینکه نتوانستند سازمان ما را کشف و افراد بالاتر را دستگیر کنند، این بود که تشکیلات را طوری تنطیم کرده بودیم که افراد پائین دستی فقط مرتبطین یک رده بالاتر خود را میشناختند و اعضایی که دستگیر میشدند حداکثر یک رده بالاتر را میتوانستند لو بدهند بنابر این به افراد بالا دسترسی پیدا نمیکردند.
*با چه کسانی در ارتباط مستقیم بودید؟
- مرا در گروه همه به نام حاجی میشناختند ولی کمتر کسی مرا دیده بود فقط میدانستند مسئول گروه فردی به نام «حاجی» است. البته افراد مربوط به گروه کاغذ و چاپ و مالی و تدارکات مرا مستقیم میشناختند ولی کسان دیگر خیر.
*عملیات مسلحانه هم انجام میدادید؟
- در اهداف ما مبارزه مسلحانه هم بود، اما هیچگاه اتفاق نیافتاد. ما بیشتر درصدد ایجاد آمادگی مبارزه مسلحانه بودیم. در برنامه هایمان نارنجک سازی داشتیم ولی از آنجایی که سربازان امام خمینی بودیم و ایشان نظر مساعدی نسبت به مبارزه مسلحانه نداشتند، بالاخره ما تابع ایشان بودیم. اما در این حد که آمادگی لازم را داشته باشیم تا اگر روزی لازم شد بتوانیم کاری انجام دهیم، آمادگی کسب میکردیم.
*فرصتی پیش آمد که شما در جایی از اسلحه استفاده کنید؟
- چرا پیش آمد، اما در قالب ترساندن به جهت گریختن از تله دستگیری. کلاً ما مبارزه مسلحانه را به همان دلیل که گفتم از تشکیلات کنار گذاشتیم. چون براساس نظر امام مستقیم نمیتوانستیم وارد مبارزه مسلحانه بشویم. بیشتر وقت خودمان را با برنامهریزی، صرف آگاهی رسانی و چاپ و تکثیر اعلامیههای امام میکردیم، بطوریکه در جاهایی که ساواک اصلاً فکرش را هم نمیکرد که در آنجاها تشکیلاتی وجود داشته باشد و یا در بین افرادی که کسی تصورش را هم نمیکرد که این افراد کار سازمانی انجام دهند، فعالیت هایمان را متمرکز و به سرانجام میرساندیم. قرارهایمان عمدتاً در مکانهای عمومی مانند قهوه خانهها بود، درحالی که اکثر اعضا از دانشجویان بودند و ساواک در قهوه خانهها دنبال دانشجو نمیرفت!
*اعلامیهها و کتابها را چگونه بدست میآورید؟ یعنی رابطین شما در میان انقلابیون نزدیک به امام چه کسانی بودند؟
- ارتباط ما به قدری قوی شده بود که وقتی ا مام در نجف اعلامیهای صادر میکردند، حداکثر فردای آن روز این اعلامیه به دیوار مسجد حاج سید عزیزالله تهران چسبانده شده بود. فردی که ما انتخاب کرده بودیم، تا مدتها بعد خودش هم باورش نمیشد که اعلامیههایی را که از طریق تلگراف به دبی و از آنجا به تهران میفرستد، اول از همه به دست ما میرسد. چند روز بعد اصل دستنویس اعلامیه از طریق بصره به خرمشهر میرسید و از آنجا به تهران منتقل میگردید. اعلامیهها را چاپ میکردیم و یک نفر مسئول شده بود که اینها را از چاپخانه ببرد به پاچال ها. هر بسته از محمولهها هم حداقل 200 تا 300 هزار اعلامیه چاپی بود که در 10 پاچال پخش میشد. در پاچالها هم شبکهای وجود داشت که هر کدام به زیر گروههای خود بین 2 تا 3 هزار اعلامیه میدادند و آنها هم به افراد پائینتر میدادند تا در شهرها و مناطق مختلف پخش شود. نحوه پخش آن را هم در نامهای مینوشتیم در هر بسته میگذاشتیم. گاهی پاچالهای ما هم شناسایی میشدند، اما قبل از هر اقدامی ما خبردار میشدیم چون نیرویی داشتیم که تلفنهای منطقه را شنود میکرد و به ما خبر میداد. مثلاً تلفنهای شهید شاه آبادی، تلفن مرحوم سید احمد هوایی، تلفن حاج اکبر صادقی و... را که کنترل شده بودند و زیر نظر گرفته شده بودند، ما خبردار شدیم و اقدامات لازم را انجام دادیم. از جمله کارهای احتیاطی ما این بود که آقای سید احمد هوایی یک مغازه طلا فروشی داشت و اکثر مشتریهایش هم خانمها بودند، یک خانمی میرفت در مغازه و میایستاد طلاها را میدید و بعد از مدتی داخل مغازه میشد و مثلاً یک النگویی میداد به بهانه فروش و وزن کردن، وقتی شرایط را مهیا میدید، از زیر چادر اعلامیهها را به او میداد و یا اعلامیهای میگرفت و خارج میشد. مادر من یکی از همین خانمها بود، خواهر من یکی از این خانمها بود. یک خانم دیگری بود که او بیشتر از همه فعال بود و اگر گاهی برای او مشکلی پیش میآمد، مادر و خواهر من جایگزین او میشدند. اینگونه کار میکردیم و هنوز هم که هنوز است ابعاد فعالیتهای ما برای دیگران معماست. چند وقت پیش یکی از این آقایان سیاسیون گفته بود هنوز هم فعالیتهای فجر اسلام برای ما معماست که چطور آن همه فعالیت کردند و اعضای اصلی آن هیچوقت دستگیر نشدند.
*در واقع دلیل دستگیر نشدن به خاطر رعایت همین مسائل امنیتی بود؟
- بله، من در قرچک در یک کوچه هشت متری، یک جایی را انتخاب کردم که دور و بر آن همه بیابانی بود و یک حیاط قدیمی داشت، آن را اجاره کرده بودیم و آنجا یک خانواده را ساکن کرده بودیم به بهانه اینکه اینها در این خانه زندگی میکنند. میخواستیم رفت و آمد زن و بچه به این خانه اذهان را از هرگونه شبههای درباره فعالیتهای سیاسی در این مکان خالی کند. ما در همان خانه در زیرزمین، کارهای چاپ به آن وسعت را انجام میدادیم. بخش بزرگی از زیرزمین هم انبار کاغذ بود. یک ارتشی نیروی هوایی هم بود که با لباس نظامی از پادگان مرخصی میگرفت و میآمد اعلامیهها را در صندوق عقب ماشینش میگذاشت و میبرد آنجایی که باید ببرد. به شهرستان هم که میخواستیم بفرستیم در کارتنها بستهبندی میکردیم، تسمه کشی میکردیم و آدرس را روی کارتن مینوشتیم، نامهای هم داخل کارتن میگذاشتیم که چگونگی پخش را توضیح میداد و روی کارتن هم یک آدرس خیالی بنام فرستنده مینوشتیم و میدادیم به باربری. باربری میبرد به شهرستان و به کسی که باید تحویل میگرفت قبلاً تلفن میکردیم و او میدانست که با احتیاط برود و تحویل بگیرد.
*منابع مالی شما از کجا تامین میشد؟
- ما هزینههای زیادی داشتیم. مثلاً خانوادهای را که به صورت صوری در خانه اسکان داده بودیم، هزینههایشان را میدادیم، کاغذها، دستگاههای استنسیل، مرکب و... از طرفی وقتی یک اعلامیهای میرسید، ما چاپ آن را آنقدر ادامه میدادیم تا اعلامیه بعدی برسد، بنابر این خیلی هزینه داشتیم. یک وقت فاصله بین دو اعلامیه یک هفته بود، گاهی این فاصله چهار ماه میشد و ما در طول این چهار ماه مرتب اعلامیه قبلی را چاپ میکردیم. گاهی مقدار اعلامیهها آنقدر زیاد میشد که به زندانها، مساجد، خانههای فرماندهان ارتش، حتی حیاط کاخهای نیاوران و... هم میرسید. یکی از شگردهایمان این بود که آدرسها را پیدا کرده بودیم و به آدرس منازل افراد رژیم هم پست میکردیم. هزینههای این فعالیتها را یکی از انقلابیون فعال که خدا خیرش بدهد و الآن هم هست از کاغذ گرفته تا هر چیز دیگر، او تامین میکرد. ما بعدها فهمیدیم گاهی وقتی پول هم خودش نداشت قرض میکرد و احتیاجات مالی ما را تامین میکرد تا کار روی زمین نماند. به صورتی که وقتی انقلاب پیروز شد،این بنده خدا کلی به افراد مختلف بدهکار بود.
*اسم این بنده خدا چه بود؟
- حاج سید مهدی موسوی. یعنی این بنده خدا مسئول تامین مالی فجر اسلام بود.علاوه بر آن همه چیزش هم در اختیار بود، ماشینش، وقتش، امکاناتش، مخصوصاً پول. میدانید در روز چقدر پول این کاغذها میشد؟ حالا شما حساب کنید گاهی ایشان حدود 300 بسته کاغذ که بار یک کامیون میشد برای ما تامین میکرد. این بحث مالی بود، اما نیروی انسانی مهمتر است. ما از همان ابتدا نیاز داشتیم که یک نفر نیروی انقلابی، مجتهد، عاقل و عادل، نیازهای فکری گروه فجر اسلام را تامین و رهبری کند. از طرفی چون نمیخواستیم افراد گروه همه اشخاص موثر را بشناسند، خدا رحمتش کند حاج سید احمد هوایی را که بزرگترین پاچال گروه بود و خیلی فعال بود. غیر از او حاج سید رضا دربندی، برادران احمدی، ایوب احمدی، مرتضی احمدی، داود احمدی و... با این دوستان همفکری کردیم که چه کسی را پیدا کنیم که نظرش همان نظر امام باشد و ما را از نظر فکری هدایت کند. یکی از کارهای ما آن زمان این بود که عکسهای افرادی را که تبعید بودند میگرفتیم و عکسها را بزرگ میکردیم و با آرم فجر اسلام چاپ میکردیم و بصورت رنگی چاپ و پخش میکردیم تا اینها از اذهان فراموش نشوند. افراد مختلفی بودند مثل آقایان خلخالی، آسیدعلیمحمد دستغیب، شیخ علی تهرانی، ربانی شیرازی، فاکر، باریکبین، آقای رحمانی، شیخ محمد یزدی، آیتالله منتظری و... که اینها اکثراً در کردستان تبعید بودند. میرفتیم به آنها سر میزدیم، اخبار میگرفتیم، اخبار میدادیم و در عین حال روی اینها بررسی هم میکردیم. ما دیدیم در میان اینها آقای ربانی شیرازی اهل مبارزه و قوی است و از نظر فکری هم به گروه ما نزدیک است. ایشان گفت من که الان در کردستان تبعید هستم ولی اگر در تهران بودم، نظرم این بود که با شما همکاری کنم، اما چون الان اینجا هستم در تهران شخصی را به شما معرفی میکنم. ایشان گفت در تهران شخصی هست بنام آقای بهشتی که نظرش نظر امام است، با امام نزدیک است و یک شخصیت فکری قوی است و آن کسی که شما میخواهید ایشان است. هیچکس در میان روحانیون ایران نیست که مثل آقای بهشتی نیازهای شما را تامین کند. این جمله آقای ربانی شیرازی بود. خیلی تعریف کرد از آقای بهشتی از هرجهت. من آمدم تهران و خودم را بنام «عباس» به ایشان معرفی کردم و پیغامهای آقای ربانی شیرازی را به ایشان دادم و همه کارها و برنامه هایمان را هم به ایشان گفتم. جالب بود که ایشان در جریان بود و قرارمان با ایشان این شد که اگر ساواک خبردار شد و دستگیری پیش آمد و سوال کردند به چه دلیل با ایشان تماس دارید؟ بگوئیم دنبال گرفتن وام از ایشان هستیم و هیچگاه هم در ملاقاتها با خودم اعلامیهای همراه نداشتم.
*در واقع رابط فجر اسلام با شهید بهشتی خود شما بودید؟
- بله، ما با روحانیون دیگری هم کار میکردیم، ازجمله آقای شاهآبادی، اما کارهایی که خیلی چشمگیر بود و نیاز به راهنمایی داشت، خدمت ایشان میرسیدیم.
*با آیتالله هاشمی رفسنجانی هم ارتباط داشتید؟
- ما در مواقع خاص از آقای هادی غفاری استفاده میکردیم. آن موقعها هادی غفاری خودش یک لشکر بود. او در مقابل منافقین، در مقابل ساواک، در مقابل رژیم خودش لشکری بود و خیلی هم هوادار داشت. و بیشتر تظاهراتها و تجمعهای خیابانی و... را ایشان برنامهریزی و هدایت میکرد. آمده بود و رهبری تظاهراتها را برعهده گرفته بود و خیلی هم خوب از کار درمیآمد، در یکی از برنامهریزیها بازار بست، بازار قم بست، شیراز بست، مشهد و تقریباً همه ایران بازارها بسته شد و اعلامیه هایشان را هم ما خودمان دادیم و پخش آن را هم خودمان برعهده گرفتیم. در این کار شهید بروجردی هم بود و خیلی فعال ظاهر شد. من بعد از سال 1340 پای منبر آیتالله هاشمی رفسنجانی بودم. یک هیئتی بود صبحهای جمعه بنام هیئت انصار که مال بچههای بازار بود و هفت هشت نفر از ما پای ثابت آن هیئت بودیم. از آنجا با ایشان آشنا بودم. بعدها کتابهای ایشان را خواندم، سرگذشت فلسطین و امیرکبیر. ما براساس آن اخلاقی که داشتیم با کسی که انس میگرفتیم رهایش نمیکردیم. ما در کنار مبارزه و ارتباط با امام، رهبر فکری و اصلیمان آیتالله بهشتی بود ولی با مبارزان دیگر هم ارتباط داشتیم. غیر از آقای بهشتی با آقای هاشمی رفسنجانی و با مرحوم آیتالله لاهوتی هم ارتباطات زیادی داشتیم. بعد از پیروزی انقلاب این ارتباطات همچنان ادامه داشت تا زمان شهادت آیتالله بهشتی در هفتم تیرماه 1360. بعد از آن ما آیتالله هاشمی رفسنجانی را جایگزین شهید بهشتی کردیم و تمام آن کارهایی را که با شهید بهشتی هماهنگ میکردیم، به ایشان منتقل کردیم.
یک خاطرهای الآن یادم آمد که حیفم میآید آن را اینجا نگویم، جالب است. بعد از پیروزی انقلاب، ما معاون ثابتی را دستگیر کرده بودیم و در همین بلوار کشاورز بازجویی میکردیم، البته بازجو من نبودم کس دیگری بود و ما در اتاق دیگر میشنیدیم. در میان سوالات بازجو، من یک سوالی را دادم که از او بپرسد. همین که بازجو در میان انبوه سوالات، سوال مرا از او پرسید، قبل از اینکه جواب بدهد به بازجو گفت: تو کنگرلو هستی؟ بازجو گفت نه من کنگرلو نیستم. بالاخره به سوال پاسخ داد، ولی در ادامه گفت: من که میدانم اعدام خواهم شد اما شما خوبست که به این سوال من جواب بدهید و آن اینکه در یک برههای از زمان از «فجر اسلام» و اعلامیهها و... هیچ خبری نبود و ما در ساواک بیکار شده بودیم، در آن برهه چه اتفاقی افتاده بود؟ بازجو که جوابی نداشت بدهد، اما من الآن میگویم در آن برهه ما همه فجر اسلامیها سرما خورده بودیم و به شدت مریض بودیم. همین آقا رضا کنگرلو برادر کوچکتر من که مسئول تکثیر اعلامیهها بود بشدت مریض بود و همه گرفته بودند و بخش چاپ فجر اسلام تقریباً برای مدتی تعطیل شده بود. محلی که ما در قرچک برای چاپ اعلامیه داشتیم، محلی بود که من خودم وقتی به آنجام میرفتم بیشتر از یک ربع ساعت نمیتوانستم در آنجا بمانم، زمستانها بسیار سرد بود و تابستانها بسیار گرم و این آقارضا و ایوب احمدی آنجا زجر میکشیدند.
*از سال 1354 با تشکیل سازمان آزادیبخش اسلام، فعالیتهای انقلابی بچههای هیات را سازماندهی کردم و بعدها اسم گروه را به نام «فجر اسلام» تغییر دادم
*رهبری فکری گروه فجر اسلام شهید مظلوم آیتالله بهشتی بود و بعد از شهادت ایشان آیتالله هاشمی رفسنجانی را جایگزین ایشان کردیم
سایر اخبار این روزنامه
مراسم گرامیداشت شهدای انقلاب و دفاع مقدس, امروز در 19 هزار گلزار شهدای سراسر کشور برگزار میشود
در آستانه چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی صورت گرفت
دعوت مراجع عظام تقلید، احزاب، نهادها و شخصیتها برای حضور یکپارچه مردم در راهپیمایی 22 بهمن
آیتالله سیستانی: عراق پایگاهی برای ضربه زدن به سایر کشورها نیست
درخصوص نظارت بر ایران از عراق؛
عبدالمهدی: ترامپ سخنانش را پس بگیرد
تحلیل سیاسی هفته
رژیم صهیونیستی «سفارت مجازی» خود در کشورهای عرب خلیج فارس را بازگشایی کرد
برگزاری مراسم بزرگداشت حضرت آیتالله جوادی آملی فیلسوف برجسته کشور، فقیه و مفسر قرآن در تهران
شهید بهشتی در هدایت فکری گروه فجر اسلام نقش ویژهای داشت
رژیم ستمشاهی با ایجاد فضای رعب، وحشت، شکنجه و خفقان، کار مبارزه را سخت کرده بود
علل افزایش مهاجرت به عمان
برنامههای فاطمیه، آخرین سفر آیتالله هاشمی رفسنجانی به مدینه