صف طولانی انتظار پشت موانع شیشه ای

 
با ما از تجربه‌تان از مراجعه به ادارات مختلف استان بگوییدو مشکلات را با #سرزده به شماره ٢٠٠٠٩٩٩پیامک کنید

از «سرزده» بیشتر بدانید
حتما برای شما هم پیش آمده که برای انجام و پیگیری کاری، به یک اداره دولتی سر بزنید و به‌ هر دلیل از این تجربه، خاطره خوشی در ذهن تان نمانـده باشد. بوروکراسی و کاغذبازی، کاستی‌های چارت اداری و ناهماهنگی سیستم، امروز و فـردا کردن برخی کارمندان و برخورد نامناسب با ارباب‌رجوع، قطع بودن گاه و بیگاه خطوط تلفن و اینترنت، مرخصی و ماموریت و جلسات طولانی مدیران، حضور نداشتن کارکنان به بهانه‌ صرف صبحانه، ناهار و... از جمله دلایلی است که معمولا به انجام نشدن کار ما به‌عنوان مُراجــع و دوباره و چندباره سر زدن و خسته و فرسوده شدن‌مان منجر می‌شود. به همین دلیل، از ساز و کار و نحوه پیشرفت امور در اداره‌های دولتی شاکی هستیم و از تصور مراجعه به اداره‌های دولتی، لرزه بر‌اندام‌مان می‌افتد. صفحه حرف‌مردم به رسم سنت چندساله روزنامه خراسان رضوی، به احترام همین دغدغه‌ها و برای نظارت بر شرایطِ کلی پاسخ گویی اداره‌های دولتی به مراجعان، دو‌شنبه‌های هر هفته در مطلبی با ‌عنوان «سر زده»، بی‌خبر و بدون هماهنگی به ادارات مختلف مشهد سرکشی می‌کند، حرف و درددل مراجعان را می‌شنود و منعکس می‌کند و در ادامه، تلاش می‌کند گفت‌وگوی چهره‌به‌چهره‌ای با مسئولان آن اداره (درصورت حضور در محل کار)  برای شنیدن پاسخ‌هایشان به مشکلات مردم، ترتیب دهد. سومین قرار سرزده ما، دیدار با مُراجعان و مسئولان اداره امور اتباع و مهاجران خراسان‌رضوی است که پیش رویتان قرار دارد.
 


درباره پیشینه و وظایف اداره‌کل امور اتباع و مهاجران  
حدود سال 58 شمسی، به دنبال اشغال افغانستان به‌وسیله اتحاد جماهیر شوروی سابق و متعاقب آن، شروع و تداوم کشمکش‌ها و جنگ‌های داخلی، خیل عظیم آوارگان افغان به ایران سرازیر شد و دولت جمهوری‌اسلامی ایران، براساس حس ‌انسان‌دوستی و برادری، با آغوش باز پذیرای این آوارگان شد، منتها برخی مهاجران از طرق مختلف و بعضا بدون کنترل و به‌شکل گروهی، به کشورمان وارد شدند. از این رو حدود سال 66 شمسی در استان خراسان‌رضوی، به عنوان استان همجوار با کشور افغانستان و   اولین محل امداد و اسکان مهاجران افغان، تشکیلاتی با عنوان «شورای هماهنگی امور افغان» تحت نظارت استانداری، تاسیس و مأمور رسیدگی به امور آوارگان شد. در سال 1367 بنا به دستور وزیر وقت کشور، پیشنهاد تغییر نام این شورا به   «دفتر امور اتباع و مهاجران خارجی» مطرح شد و شناسایی، سامان دهی، کنترل و نظارت بر ورود و خروج آوارگان و مهاجران خارجی را به عهده گرفت. ‌اداره کل امور اتباع به عنوان یکی از دفاتر زیر مجموعه معاونت سیاسی، امنیتی و اجتماعی استانداری، ماموریت‌ها و مسئولیت‌های خود را در حوزه‌های تعیین شده و با هماهنگی اداره کل امور اتباع وزارت کشور و استانداری خراسان رضوی پیگیری می‌کند.
خدمات و وظایف این اداره در قبال مهاجــران
صدور مدرک شناسایی برای فرزندان
  ثبت ازدواج
  ثبت طلاق
  ثبت فوت و ابطال کارت متوفی
  صدور گواهی ولادت
  بازگرداندن داوطلبانه به کشور متبوع
  خروج به مقصد کشور ثالث
  اصلاح یا تغییر مشخصات افراد
  اعلام مفقودی مدرک آمایش و دریافت المثنی
  صدور برگ تردد
  ترخیص خودروهای توقیف شده
  شناسایی اتباع خارجی ازدواج کرده با بانوان ایرانی
 
امروز و فردا کردن کارمندان، امان آدم را می‌برد
«مهاجرت»، یک تجربه متفاوت و بعضـا دشوار است که بسیاری از آدم‌ها در دنیای امروز به امید داشتن زندگی بهتر و آینده‌ای روشن تر، به سراغش می‌رونــد و به دلایل مختلف از کشور مادری شان، کشوری که زادگاه‌شان است به کشوری دیگر نقل‌مکان می‌کنند. در سال‌های اخیر، کشور ما هم مقصد تعداد زیادی از مردم افغانستان، عراق و برخی کشورهای همسایه بوده است؛ مردمی که به دلایلی مثل جنگ و درگیری‌های داخلی به ایران مهاجرت کرده‌اند و «اداره امور اتباع و مهاجــران» محلی برای رسیدگی به امـور و دغدغه‌هایشان است. این بار به‌شکل سرزده به دفاتـر این اداره که مسئول پیگیری مشکلات مهاجران است رفتیم تا از نزدیک در جریان حال و هوای این اداره قرار بگیریم و چند ساعتی را پای درددل مهاجران بنشینیم و عملکرد کارمندان اداره را مورد ارزیابی قرار دهیم.
ساعت هفت و نیم صبح است که به سمت بولوار نماز، محل «اداره کل امور اتباع و مهاجران استان خراسان‌رضوی» به راه می‌افتم. هنوز یک کیلومتر تا اداره مانده است که به یکی از مهاجران جوان افغانستانی برمی‌خورم که پیاده در حاشیه بولوار در حال طی مسیر است و با هم همراه می‌شویم. این جوان که خودش را «کریم‌ا...» معرفی می‌کند، بعد از کمی پرس‌وجـوی من، می‌گوید: «برای پیگیری کارهای مربوط به کارت اقامتم به این اداره می‌آیـم. اما امروز و فردا کردن کارمندان، امان آدم را می‌برد. ایستگاه اتوبوس از در ورودی اداره دور است و از وسط بیابان باید برویم و بیاییم. اما گله‌ای نیست اگر کار با یک یا دو بار آمدن و رفتن حل می‌شد...» وقتی به پارکینگی که نزدیک اداره امور اتباع و مهاجران است می‌رسیم، «کریم‌ا...» می‌گوید: «برادر! حواست باشد. شنیده‌ام مسئولان پارکینگ، پلاک مسافرکش‌های شخصی را که به این جا مسافر می‌آورند، برمی دارند و جریمه می‌کنند. این جا فقط تاکسی‌های زرد حق دارند مسافر ببرند و بیاورند.» دور تا دور اداره را بیابان گرفته است و درِ ورودی اداره اتباع که مهاجران از آن رفت و آمد می‌کنند، در نقطه‌ای کور قرار دارد. ضمن این که برای عبور و مرور معلولان هم، هیچ رمپ و مسیری در نظر گرفته نشده است.
 
فعلا منتظر بمان. ..
وارد ساختمان شماره 3 می‌شوم. جمعیت زیادی روی صندلی‌های فلزی برای انجام کارشان به انتظار نشسته‌اند. شیشه‌ای سرتاسری، بین ارباب رجوع و کارمندان کشیده شده و سالن را به دو قسمت تقسیم کرده است. مهاجرانی که برای پیگیری کارهایشان به این اداره آمده‌اند، اجازه ندارند از نزدیک با کارمندان حرف بزنند و باید از طریق پنجره کوچکی که کنار میز هر کارمند تعبیه شده، صحبت کنند. تابلوی نمایشگر الکترونیکی داخل سالن هم که قرار است اطلاعات ضروری در اختیار مراجعان بگذارد، از کار افتاده و تلویزیونی که روی دیوار نصب شده خاموش است. جوانی  که مدت زیادی است پشت شیشه، روبه روی یک میز خالی که مشخص نیست متصدی‌اش کجاست، در صف پاسخ گویی منتظر مانده، بی‌حوصله و کلافه چندبار با دسته کلیدی که در دست دارد به شیشه می‌زند. کارمند از دور می‌آید و پشت میز می‌نشیند اما هنوز چند ثانیه نگذشته که دوباره بلند می‌شود و صندلی خالی می‌ماند. مرد مهاجر با درماندگی از پنجره شیشه ای، کارمند را صدا می‌زند. کارمند بعد از دقایقی، برمی گردد و صف چند نفره‌ای که روی صندلی‌های فلزی تشکیل شده، کمی جابه‌جا می‌شود. ظاهرا این انتظار طولانی و فرسایشی پشت شیشه‌های هر 9 باجه این سالن، روایتی تکراری است که طی چند ساعتی که در سالن حضور دارم، ادامه دارد. می‌شنوم که یکی از مراجعه کنندگان خطاب به فردی که کنارش نشسته است می‌گوید: «سهم ما از پاسخ گویی، انتظار و زل زدن به در و دیــوار است.»
 
بستری در مشهد، جراحی پس از دستور تهران !
مردی با خواهش از یکی از کارمندان می‌خواهد پاسخش را بدهد. پیرزنی، پشت یکی از باجه‌ها برای صحبت با کارمند، تا کمر خم شده تا بتواند از پنجره با جوان صحبت کند. مرد جوانی با چهره‌ای غمگین، بعد از شنیدن پاسخ‌های کارمند زن، از جا بلند می‌شود تا سالن را ترک کند. خودم را به او می‌رسانم و سرِ حرف را باز می‌کنم. مرد افغانستانی که خودش را «علی‌محمد» معرفی می‌کند می‌گوید: «دخترم که یک سال و پنج روز بیشتر ندارد، سرطان گرفته و دکترها گفته‌اند باید هرچه سریع‌تر جراحی شود. دختر من کلا یک گواهی ولادت و یک کارت واکسن دارد و بیمارستان اصرار دارد که باید مدارک کامل بیاوری وگرنه عمل نمی‌کنیم. من رفته‌ام اداره کفالت، از آن جا من را فرستاده‌اند کنسولگری، از کنسولگری فرستاده‌اند اداره گذرنامه و آن جا هم گفته‌اند بیایم این جا. امروز هم هیچ جوابی به من ندادند. چند روز است که من را پاس‌ می‌دهند و اگر دخترم را هرچه زودتر جراحی نکنم، می‌میرد. به هر کدام از مسئولان اداره هم می‌گویم، می‌گویند: «باید دستورات لازم درباره مواردی مثل دختر شما که اسمش در سیستم ثبت نیست، از تهران بیاید. ماجرا از این قرار است که من گذرنامه افغانستانی دارم و همسرم کارت اقامت. همین موضوع که یکی‌مان گذرنامه و دیگری کارت‌اقامت دارد، باعث شده به دخترم مدارک شناسایی ندهند. دختر من دارد می‌میرد،  نه پزشکان بیمارستان‌های افغانستان قبول می‌کنند این بچه را عمل کنند، نه این جا. مانده‌ام چه کار کنم.»
با شنیدن صحبت‌های این مهاجر، کنجکاو می‌شوم و از یکی از کارمندان، می‌خواهم روند دقیق رسیدگی به این موضوع را توضیح دهد که با بی تفاوتی می‌گوید: «هیچ کاری نمی‌شود انجام داد. بچه این آقا در سیستم، شناسایی نمی‌شود. باید صبر کند تا هر زمان دستورالعمل صادر شد، بیاید و کارش را پیگیری کند.» می‌گویم: «ولی این بچه باید تا چند روز دیگر عمل شود.» کارمند به تندی پاسخ می‌دهد: «من که سرِ خود نمی‌توانم دستورالعمل صادر کنم. اگر جواب بیشتر می‌خواهی، برو پیش رئیس اداره.» می‌گویم: «من خبرنگارم.» اما جواب می‌دهد: «هر کسی می‌خواهی باش. برو پیش رئیس.» چند دقیقه بعد، در اتاق مسئول اداره اجرایی پناهندگان هستم اما کارمند، که این جا هم حضور پیدا کرده، می‌گوید: «شما حق ندارید به رفتار من اعتراض کنید. شما جایگاهی نداری که با من صحبت کنی. برو هر چیزی که دوست داری بنویس. اصلا حرف هایم را به استاندار بگو.» با تعجب به رئیس که در برابر صحبت‌های این کارمند سکوت کرده، نگاهی می‌اندازم که در نهایت می‌گوید: « دختر این آقا، جزو موارد خاص است و شما اگر سوالی در این باره دارید، می‌توانید اطلاعات بیشتر را از مسئول روابط عمومی اداره بگیرید.» با پیگیریِ ما، مسئول روابط عمومی رویه کار را برای این مهاجر توضیح می‌دهد و در ادامه، برای پیگیری امور درمانی فرزند این مرد، با چند پزشک و مرکز درمانی تماس می‌گیریم تا گشایشی حاصل شود.
 
همچنان بدون شناسنامه
زن و مرد جوانی که از پاسخ گویی یکی از کارمندان به نتیجه نرسیده‌اند، مستاصل از سالن خارج می‌شوند. پشت سر این زوج از ساختمان خارج می‌شوم و درباره مشکل‌شان پرس و جـو می‌کنم. مرد افغانستانی سر درددلش باز می‌شود: «من سال هاست در ایران زندگی می‌کنم و همسرم ایرانی است. خدا به ما دو فرزند داده که یکی از آن‌ها قرار است سال آینده به مدرسه برود اما هنوز شناسنامه ندارد! باتوجه به تصویب قانون صدور تابعیت ایرانی برای کودکان حاصل ازدواج‌ زن و مردی با دو ملیت مختلف، با این شرط که مادر ایرانی باشد، چند سال است که می‌آییم و می‌رویم اما به هیچ نتیجه‌ای برای گرفتن شناسنامه ایرانی نمی‌رسیم. هنوز هیچ خبری از صدور شناسنامه نیست و این موضوع همسر و فرزندانم را حسابی کلافه کرده و آمد و رفت‌های ما هم ظاهرا بی فایده است.» بعد از شنیدن صحبت‌های این زوج جوان، دوباره به سالن انتظار ساختمان برمی‌گردم، صف پشت باجه، همچنان طولانی است....