روزنامه جمهوری اسلامی
1397/11/10
گفتگوی اختصاصی روزنامه جمهوری اسلامی با ابوالقاسم سرحدیزاده بهمناسبت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی استمرار انقلاب، نیازمند همدلی و همبستگی است
اشارهروزنامه جمهوری اسلامی به مناسبت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی مصاحبههایی با برخی از انقلابیون و سابقون دوران مبارزه انجام داده است که از امروز تقدیم خوانندگان گرامی روزنامه میشود. نخستین مصاحبه گفتگویی است که با آقای ابوالقاسم سرحدیزاده انجام شده است.
ابوالقاسم سرحدیزاده متولد سال 1324 در تهران، مبارز، انقلابی، سیاستمدار، دبیرکل و بنیانگذار حزب اسلامی کار، سه دوره نماینده مجلس شورای اسلامی و وزیر کار و امور اجتماعی در دولت دوم سالهای جنگ و دفاع مقدس بوده است. وی قبل از 15 خرداد 1342 به حزب ملل اسلامی پیوست. در مهر 1344، همراه با سایر اعضای حزب، دستگیر شد و در دادگاه تجدیدنظر، با یک درجه تخفیف، به 15 سال زندان محکوم شد و همزمان با پیروزی انقلاب از زندان رهایی یافت. او پس از انقلاب، با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همکاری داشت. سابقه عضویت در حزب جمهوری اسلامی و شورای سرپرستی و قائممقام بنیاد مستضعفان انقلاب اسلامی را دارد. مدتی نیز رئیس شورای سرپرستی زندانها بود و در هیئت مرکزی خانه کارگر عضو بوده است. در دوران مسئولیت بر اثر فشارهای کاری دچار سکته مغزی شد و پس از آن تا حدودی از کارهای اجرایی و سیاسی کنارهگیری کرد، اما همچنان فعالی سیاسی به شمار میرود.به مناسبت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی از او دعوت کردیم در گفتگویی با خبرنگاران روزنامه جمهوری اسلامی شرکت کند. با او از دوران سخت مبارزه، دستگیری، زندان، شکنجه و شیرینیهای پیروزی و مشکلات طاقتفرسای مسئولیتها و... سخن گفتیم که ماحصل این گفتوگو را مطالعه میفرمائید.
***
*آقای سرحدیزاده، در آستانه چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی قرار داریم و شما از مبارزینی هستید که سختیهای زیادی در دوران مبارزه کشیده اید. به عنوان اولین سوال بفرمائیدتحلیل شما از آغاز انقلاب چیست و ورود شما به فعالیتهای انقلابی از چه زمانی آغاز شد؟
- بسمالله الرحمن الرحیم. تشکر میکنم از شما بابت توجه به مسائل انقلاب، باید اشاره کنم که ملت ایران بعد از کودتای 28 مرداد 1332، هیچگاه آرام ننشست و تسلیم آن کودتا نشد. چرا که آن کودتا زخم عمیقی در دل ملت ایران ایجاد کرده بود. همین فکر باعث شده بود همه مردم و بخصوص روشنفکران و انقلابیونی که در جریان مبارزات بودند به فکر چارهاندیشی بیفتند و کاری کنیم که پس از کودتا تسلیم امپریالیزیم نشویم و حکومت آزاد و ملی داشته باشیم و از طریق آن خود را از سلطه نجات دهیم. این مساله را بدون علت ندانید که وقتی انقلاب آغاز شد همه مردم از هر طیف و گروهی وارد قیام شدند چون همه مردم آن سلطه امپریالیزم را حس کرده بودند و کینه امپریالیزم را در دل داشتند که سبب شد وقتی امام خمینی پرچم قیام را برافراشت همه آمدند. در این گیرودار یک سلسله حوادثی هم در جهان روی داد که آن حوادث سبب شد جوانان ایرانی به فکر بیفتند. از جمله انقلاب کوبا، انقلاب چین و الجزایر بود و جوانان ایرانی به این فکر افتادند که ما چرا انقلاب نکنیم وخود را نجات دادیم. در این جمع نیروهای مذهبی و غیرمذهبی مجموعاً به فکر انقلاب برای نجات از سلطه امپریالیزم افتادند. البته در آن سالها همیشه در حوزه علمیه و دانشگاه اعتراضها بود و این حرکتها به مرور پس از سال 32، 39 و 41 و 42 به شکل اعتراضهای مسلحانه هم شد چون مردم دیدند دیگر هیچ راهی برای فعالیتهای مسالمت جویانه جهت رسیدن به هدف وجود ندارد و رژیم هرگونه حرکت را با شتاب و تندی سرکوب میکند چون رژیم هم به این نتیجه رسیده بود که هیچکس نمیتواند و نباید در مقابل او اظهار وجود کند.
در میان مسلمانها، وقتی نهضت آزادی ایران فعالیت خود را شروع کرد، دستگاه به شدت حرکت آنها را سرکوب کرد وقتی مرحوم بازرگان را در دادگاه محاکمه میکردند، ایشان جمله مهمی گفت که «این آخرین تلاش مسالمت آمیز ملت ایران است و بعد از این دیگر شما با تلاشهای مسالمت آمیز مواجه نخواهید بود و حرکتهای مسلحانه را شاهد خواهید بود.»
*نحوه ورود شما به فضای سیاسی آن زمان چگونه بود؟
- اعتراضات سیاسی مردم ایران آن زمان پس از دانشگاهها و حوزهها به سطح مدارس هم رسید من هم در دبیرستان با این تفکرات آشنا شدم. آن زمان در خانوادهها نیز حرفهای سیاسی زده میشد و من هم بیگانه نبودم. آن زمان پدرم کارمند سازمان برنامه بود ولی بعد از کودتای 28 مرداد 1332 همواره حرفهای سیاسی اداره را برای ما هم نقل میکرد. آن سالها دستگاههای پلی کپی نبود. آن موقع پدرم بچهها را جمع میکرد و شعارهای سیاسی را دست نویس میکردیم و پخش میکردیم. پدر من هم جزو مخالفان رژیم شاه بود. اگرچه کارمند ساده بود اما حرفهای سیاسی را میشنید و به همین طریق خانواده ما هم مجموعاً سیاسی مخالف شاه شده بودند. خاطرم هست پدرم نیز از حمایتهای مالی به گروههای مخالف شاه غفلت نمیکرد و شخصیت مذهبی بود..
*در خانواده غیر از شما بچههای دیگر هم گرایشهای سیاسی داشتند؟
- بله ما هر چهار نفر آمدیم. سه برادر بودیم و یک خواهر، همه دسته جمعی آمدیم و در گروههای سیاسی مخالف شاه عضو شدیم.
*یعنی عضو حزب ملل اسلامی؟ چگونه جذب آن شدید؟
- حزب ملل اسلامی به همت تعدادی از جوانان مسلمان ایجاد شد که خواستار حکومت اسلامی بودند و از طریق مبارزه مسلحانه میخواستند به هدف خود برسند. آنها از سال 1339 به رهبری آقای سید محمد کاظم موسوی بجنوردی که فرزند یکی از علمای برجسته در عراق بود اما اصالتاً ایرانی بودند شکل گرفت. ایشان با الگو گرفتن از مبارزات انقلابی دیگر کشورها درصدد بر میآید که چنین حزبی را به وجود آورد. وقتی که این حرکت سیاسی – نظامی آغاز شد ما بیشتر از سه – چهار نفر متشکل از دوستان نبودیم. ولی به سرعت اهداف و برنامههای حزب مورد استقبال قرار گرفت. من هم در سال 1341 درحالی که حدود 17 سال سن داشتم جذب شدم و بعد از دو – سه سال اعضاء حزب به 125 نفر رسید. حزب ما خیلی رشد کرده بود و در میان دانشجویان و دانشآموزان دبیرستانی عضوگیری خوبی داشت. سخن من این است که آن زمان جو ضد حکومتی به گونهای بود که اگر هر فرد یا حزبی فعالیت سیاسی میکرد، برای جمعیت فراوانی از مردم جاذبه داشت.
*حزب ملل اسلامی مشی مسلحانه را انتخاب کرده بود آیا برای همه اعضاء اسلحه داشتید؟
- خیر، ما هنوز آنقدر سلاح تهیه نکرده بودیم. با دو سه تا کلت و طرح نارنجک کار میکردیم و نتوانسته بودیم به تعداد اعضاء اسلحه تدارک ببینیم. چون اسلحه هم چیزی نبود که دردسترس باشد باید میرفتیم در عراق یا سایر کشورها تهیه میکردیم که کلاً کار مشکلی بود. ضمن آنکه ما حامی مالی هم نداشتیم که برای خرید اسلحه به ما پول بدهند. کارهای ما کاملاً مخفی بود و نمیتوانستیم به بازاریان بگوئیم به ما کمک کنید تا سلاح بخریم! به همین دلیل ما حداقل امکانات را داشتیم چون از لحاظ مالی ضعیف بودیم. در هر صورت با همان امکانات بسیار ضعیف خود توانسته بودیم 120 - 130 نفر را جذب کنیم. خانه تیمی تدارک ببینیم و انتشارات خود که شامل روزنامهای بود به نام «ماه نامه خلق» را همراه با سایر بیانیهها و اساسنامههای حزب منتشر میکردیم. جالب این بود که ما حامی حکومت اسلامی بودیم و هیچ چیزی غیر از همین حکومت اسلامی که به پیروزی رسید مدنظر ما نبود. ما مثلاً مجلسی را طراحی کرده بودیم که همین مجلس خبرگان بعد از انقلاب بود طرح حکومت ما همین حکومت جمهوری اسلامی بود.
*آن طرح الان موجود است؟
- بله باید باشد در بخشهای مختلف اقتصادی، قضایی، فرهنگی و سیاست خارجی در 65 زمینه تدوین شده بود.
*آقای موسوی بجنوردی به عنوان رهبر حزب ملل اسلامی آیا ارتباطی با امام خمینی هم داشت؟
- نه ابتدا ما هیچ ارتباطی نداشتیم. آقای بجنوردی با پسر امام خیلی رفاقت داشتند ولی وقتی ایشان آمده بود ایران و در تهران هم زندگی کرده بود تنها بود. یک نکته را بایست توجه کنیم که ما مطمئن نبودیم به این که ا گر با روحانیت پیوند داشته باشیم، روزگار ما به سلامت طی شود. شرایط خیلی سخت بود تا اینکه روحانیونی را مثل حجتی کرمانی و خدا رحمت کند شهید باهنر را انتخاب کردیم که این دو هم اواخر بودند، والا هیچ پیوند و رابطهای با روحانیت نداشتیم. عرض میکنم یکی به همین دلیل که یک سری مطالب به روحانیت گفته میشد و احتمال فاش شدن و اطلاع ساواک داشتیم و بعد هم این که ما آمادگی لازم را نداشتیم که اگر ضربهای بخوریم بتوانیم خود را جمع کنیم. اما کار ما ادامه داشت و تبلیغ و جذب خود را داشتیم و ماهنامه خلق، افکار و برنامههای ما را برای ایجاد حکومت اسلامی منتشر میساخت در این نوشتهها البته ما مسائل امام خمینی و حتی خود ایشان را مطرح میکردیم. اگرچه آن زمان هنوز ایشان به این نام مطرح نبود اما واکنشهایی که وجود داشت، ما آقای خمینی را رهبر خود هم میدانستیم.
*آیا بقیه اعضاء حزب ملل هم این افکار را قبول داشتند؟
- بله، در اعضای حزب هم این تفکر حاکم بود. روزی نبود که ما در خلق اینها را ننویسیم و منتشر نکنیم ما هیچ رابطه نزدیکی با امام نداشتیم اما همیشه ایشان را تایید و مطرح میکردیم. امام هم ما را نمیشناخت و ما هم پولی نداشتیم که بیشتر از این بتوانیم کاری کنیم. اما شخصیتی که امام داشت از همان زمان ما به این نتیجه رسیده بودیم که او میتواند در آینده این کشور شخصیت بزرگی باشد..
*میدانیم که امام با مشی مبارزه مسلحانه موافق نبودند، چرا حزب ملل اسلامی مشی مبارزه مسلحانه را بر ضد حکومت شاه انتخاب کرد؟
- البته مشی مسلحانه ما به معنای تروریسم و این شیوه نبود، مخالفت امام واقعاً با تروریسم بود والا یک تشکیلات مذهبی با یک حزب که برنامهای برای حکومت و مرامنامهای داشته باشد، چنین چیزی را امام مخالفت نمیکردند. ما تروریست نبودیم همچنانکه امام بعد از ورود به ایران به پدر آقای بجنوردی تبریک گفت. زیرا مبارزه مسلحانه با ترور فرق دارد، مبارز مسلحانه با حکومت دیکتاتوری و ارتش آن میجنگد ولی ترور مردم و افراد را هدف قرار میدهد و ما تروریست نبودیم. بنده مطلع هستم که امام به پدر آقای بروجردی گفتند بچههای شما دست به کار بزرگی زدند، اما همان زمان هم به شدت با ترور مخالف بودند. در مرام ما هم ترور نبود اما در برنامههای خود داشتیم کسانی را که در راس برنامههای ضداسلامی رژیم شاه بودند میبایست کشته میشدند. کما این که انقلاب ما هم چنین کاری کرد. انقلاب ما انقلاب تروریستی نبود انقلابی بزرگ یا مشی واقعاً عالی بود ولی در مسیر خود به صورت اجباری کسانی را هم از پیشپای خود برداشت.
*فکر نمیکنید پذیرش این شیوه کار، تفاوتی با ترور ندارد؟
- ما مجبور شده بودیم. اسلحه ما برای دفاع بود. اما فکر کرده بودیم با رژیمی که بشدت در صدد قتل ما هست، امکان پیروزی بدون داشتن سلاح اصلا وجود ندارد. برنامههای ما راکد میماند و این تفکر از روز نخست شکلگیری حزب ملل اسلامی در اندیشه مرامنامهنویسان آن بود و امام هم با کارهای انقلابی مخالف نبودند. آنچه که ما میدانیم و ارتباطاتی که با مرحوم عراقی و سایر اعضاء حزب موتلفه اسلامی در زندان قصر داشتیم امام با ترور منصور به شدت مخالفت کرد و این حرفها در کتاب بازجوییهای اعضاء حزب موتلفه هم آمده است. در آنجا من دیدم که موتلفه برای ترور حسنعلی منصور از امام خمینی استفتاء کردند که امام به شدت مخالفت کردند و حتی تاکید کردند که اگر کسان دیگری هم خواستند چنین کاری بکنند شما مانع بشوید. در این حد امام با ترور مقابله میکردند. منتها اعضای موتلفه اینگونه استنباط میکردند که امام در ایران نیست و شرایط ما را نمیدانند و ما باید برای تنبیه دستگاه پس از تبعید امام ضربهای به حکومت شاه بزنیم و برای این زدن هم منصور را انتخاب کرده بودند.
*فرمودید که امام خمینی بعد از ملاقات با پدر آقای بجنوردی نسبت به کاری که فرزندشان کرده بود تبریک گفتند، آیا این نشان از شناخت امام نسبت به حزب و یا آشنایی با آن دارد؟
- داستان ما و مبارزه در کوه به طور وسیع در کشور پخش و مطرح شد و همه رسانهها آن را پوشش دادند و خود رژیم هم دستگیری ما را با آب و تاب فراوان رسانهای کرده بود. بله امام تبریک گفته بودند به آقای بجنوردی. شکلگیری حزب ملل اسلامی زمانی بود که همه فکر میکردند هیچگونه مبارزه سیاسی با دولت شاه امکانپذیر نیست. در چنین شرایطی من هم به حزب ملل اسلامی پیوستم درحالیکه در آن زمان دانشآموز دبیرستانی بودم.
*حزب ملل اسلامی از زمان تاسیس تا زمان کشف چند سال فعالیت داشت؟ و در این مدت اقدامات موثری که انجام داد چه بود؟
- حدود 4 سال طول کشید که ما در این 4 سال فقط عضوگیری میکردیم و تعلیمات میدادیم. خصوصاً تعلیمات سیاسی و پاسخ به این سوال که چرا ما فعال شدیم. به این ترتیب جلو میرفتیم که دستگاه ساواک ما را نبیند چون در آن زمان به دو دلیل حساسیت ساواک هم بیشتر شده بود یکی اینکه منصور ازسوی حزب موتلفه ترور شده بود و بعد مرحوم شمسآبادی در کاخ مرمر به سمت شاه تیراندازی کرده بود کم مانده بود شاه را بکشد که این شرایط ساواک را حساس کرده بود در کنار آن هم ظاهراً شاه به مقامات ساواک توهین کرده بود که این همه بودجه میگیرید، این چه وضعیت امنیتی است که ایجاد کردهاید؟ در چنین گیر وداری حزب ملل اسلامی مطرح و عواملش دستگیر میشوند و رژیم و ساواک آن را برای خود پیروزی بسیار بزرگی به حساب میآوردند. درحالیکه ما تعدادی جوان بیتجربه بودیم که سن ما هم حدود 20 تا 21 سال بود. بعد هم این که اصلاً باور نمیکردند حزبی در ایران فعال شود که هیچ حامی خارجی نداشته باشد تمام سوال ساواک از ما و آقای بجنوردی این بود که کدام کشور خارجی از شما حمایت میکند؟! تا حدی که آقای بجنوردی گفت که اگر باور نمیکنید اجازه بدهید ما دوباره همان کاری را که میکردیم تکرار کنیم! میگفتند که این کار شما نیست سرنخ این کارهای شما از خارج است.
*علیرغم همه فعالیتهای مخفی اعضاء حزب ملل اسلامی چطور حزب ملل لو رفت؟
- قضیه لو رفتن آن هم بعد از حوادث 15 خرداد 42 بود که ما آن ایام فعالیت گستردهای داشتیم و از طرف حزب هم مامور بودیم در تمام تظاهراتها شرکت داشته باشیم. اما این که چگونه لو رفتیم خوب است اشاره کنم بعد از ما یکی دو تا گروه دیگر هم فعالیت مسلحانه را آغاز کرده بودند و ساواک به شدت در آماده باش شناسایی این گروهها بود یکی از آنها چریکهای فدایی خلق بودند و دیگری مجاهدین خلق بودند که از ابتدا با درپیشگرفتن مشی مسلحانه کار خود را آغاز کردند اگرچه ما هیچگونه ارتباط شبکهای معناداری با آنها نداشتیم. البته اواخر مقداری پیوند در هدف مشترک بین ما و آنها به وجود آمده بود که آن هم در محیط دانشگاه بود که هر دو گروه با هم پیوندهایی زده بودند ولی ما اصلاً از وجود آنها خبر نداشتیم و آنها هم از وجود ما بیخبر بودند. حتی با رفقای موتلفه هم ما هیچ ارتباطی نداشتیم.
در این دوره پلیس تور حفاظتی خود را گسترش داده بود تا اینکه یکی از رفقای ما در شهرری و در جوار حرم حضرت عبدالعظیم مورد شک پلیس واقع میشود درحالیکه او قصد شرکت در کلاس حزبی را داشت. پلیس به او ایست میدهد. اما او فرار میکند و کیف خود را در تعقیب و گریز در حیاط یک خانهای میاندازد. به هرحال پلیس او را میگیرد و میپرسند در آن کیف چی بود؟ تا این لحظه فکر میکردند او قاچاقچی موادمخدر است کیف را بررسی میکنند ولی چیزی در آن پیدا نمیکنند. پلیس بازهم نمیداند او چرا فرار کرد؟ جزوهای هم که در کیفش بود فکر میکردند مربوط به درس و دانشگاه است. ولی به دلیل فرار و پرت کردن کیف و نبودن مواد مخدر، ناچار میشوند او را به مامور اطلاعات معرفی کنند که در شکنجه، او اسامی را لو میدهد و ساواک به سرعت وارد عمل میشود و سرشاخهها را یکی یکی دستگیر و بازجویی میکند تا به آقای مرحوم سید محمودی میرسند که سرشاخه ما بود و او را خیلی اذیت میکنند و حتی بعدا در زندان هم رویش نمیشد به ما بگوید چه بلایی سرش آوردند و همواره از آن ماجرا رنج میبرد و عذاب میکشید. او عضو شورای مرکزی هم بود و او را خیلی اذیت کردند اما لو نداد تا این که فکر میکند در این مدت طولانی دستگیری او لابد بچههای دیگر متوجه شدهاند و خانههای تیمی را تخلیه کردهاند و فکر میکند که حالا میتواند خانه تیمی را لو بدهد؟
*شما از دستگیری او خبردار نبودید که خانه تیمی را تخلیه کنید؟
- من که عضو شورای مرکزی نبودم، رفقای شورای مرکزی هم فکر میکردند که مقاومت خواهد کرد و دغدغهای نداشتند و این کار از یک جوان 19 ساله انتظار زیادی بود. عمده شکل گروه یا حزب ما بیتجربگی و سادگی بود فکر میکردیم افراد توان مقاومت دارند و از طرفی هم از بیرحمی و حیلههای بازجوها اطلاعی نداشتیم. ما بعدها فهمیدیم که در زیر شکنجه از اشخاص فقط دو وجه باقی میماند یا قهرمان و یا خائن! از این دو حال خارج نیست. خیلی کم آدمهایی هستند که تحمل کنند زیرا واقعاً تحمل شکنجه از آدمهای عادی برنمیآید. اگرچه معروف است یک چریک هم فقط باید تا 48 ساعت مقاومت کند و به محض این که سایر اعضاء از وجود یک عضو بیخبر شدند فوراً باید محل و روابط خود را تغییر دهند. او هم مقاومت فراوانی کرد ولی ما متوجه اصول امنیتی نبودیم و او هم انتظار نداشت که ما هنوز در خانه تیمی باشیم. در این مقطع که محل ما لو رفت مهرماه 1344 بود که ما به کوههای شمال تهران فرار کردیم و در کوه پناه گرفتیم. درون شهر هم جایی نداشتیم و میدانستیم همگی دستگیر خواهیم شد.
*دقیقاً کجا و در کدام کوه پنهان شده بودید؟
- کوههای شاهآباد تهران، فرمانده ما آقای بجنوردی گفت که همین جا بمانیم تا برخی دیگر از اعضای حزب که هنوز در شهر هستند به ما بپیوندند اما ساواک متوجه شد که ما در کوه هستیم. یک شب آنجا بودیم که شب دوم ساواک حمله کرد. یکی از رفقا را گرفته بودند و بعد از زدن او، اعتراف کرد که قرار ما فلان جا در کوه داراباد (شاه آباد) است.
*قبل از این که به کوه فرار کنید، خانه تیمی شما کجا بود؟
- در خیابان صفادی نزدیک میدان شوش
*شما در کوه دستگیر شدید؟
- بله ساواک که آمد ما دوباره غافلگیر شدیم، چون برای خود احساس میکردیم دیگر جای ما امن است و اصلاً انتظار نداشتیم یکی دیگر از اعضای حزب به این آسانی ما را لو دهد. ما مقداری نان و خرما برداشته بودیم و قصد داشتیم مدتی در آنجا بمانیم. تا یک جایی پیدا شود. شب هم به دلیل سرمای فراوان آتش روشن کرده بودیم. قرار بر این بود که هرشب چند نفر بیدار باشند و چند نفر بخوابند. حوالی 12 شب بود که من کنار آتش خوابیده بودم به یکباره صدای شلیک فراوان تیر مسلسل شنیدیم که از جمیع جهات به سمت ما میبارید. 12 نفر بودیم که 6 نفر ما به کوه رسیده بودیم. ساواک فکر میکرد افراد مسلح خیلی باتجربهای هستیم. صدای پی در پی تیر مسلسل اصلاً قطع نمیشد گویی سانت به سانت کوه را به رگبار میبستند. در چنین فضایی از ترس و وحشت بچهها پراکنده شدند آقای بجنوردی از ما جدا شد و از طرف راست رفت ما بقیه از طرف مقابل او رفتیم. بعد ماموران منور زدند اگرچه از خیلی قبل به دلیل دود و شعله آتش حدوداً محل استقرار ما را فهمیده بودند، اما به ناگهان همه کوه مثل روز روشن شد. ما تا آن زمان هم اصلاً نمیدانستیم منور چه هست؟! ولی به راه خود ادامه دادیم. مهم نبود کجا میرویم فقط از نقطهای که به سمت ما شلیک میشد فاصله میگرفتیم آنها هم همزمان با شلیک مسلسل، فریاد هم میکشیدند که رعب و وحشت ایجاد کنند و این کار تا صبح ادامه داشت و باز اشتباه دیگر ما این بود که به سمت آنها تیراندازی کردیم و کاملاً جای خود را به آنها گفتیم. آنها همان نقطهای را که ما بودیم به مسلسل بستند درحالیکه ما از طرف مقابل خود خبر نداشتیم تا این که صبح یکی از اعضاء گروه ما که تقریباً چاق هم بود گفت که من دیگر نمیتوانم بالا بیایم. دل ما برای او هم سوخت که گفتیم نمیشود او را تنها رها کرد و ما سه نفر تسلیم شدیم!
*یعنی شما آموزش نظامی هم ندیده بودید؟!
- نه خیر ما فقط آموزش تیراندازی کلت یاد گرفته بودیم آن هم در دشتهای شهریار و ما اصلاً نبرد در کوه را بلد نبودیم. جالب است این که بگویم وقتی ما را دستگیر کردند و دست ما فقط یک کلت دیدند، گفتند "خاک بر اون سرتون کنند، لااقل با خودتان مسلسل میآوردید»! در هر صورت ما در کمرکش کوه درحالیکه به بوتهها چسبیده بودیم دستگیر شدیم و آن طرف کوه هم آقای بجنوردی را دستگیر کردند و به مرور کشان کشان رسیدیم به همان جایی که آتش روشن کرده بودیم وقتی رسیدیم با تعجب دیدیم عده زیادی نظامی مسلح به مسلسلهای مختلف آنجا نشسته و سنگر گرفتند و خطاب به ما هم گفتند اگر کوچکترین حرکتی کنیم ما را خواهند زد. به هرحال ما سه نفر از یک طرف و از طرف دیگر آقای بجنوردی هم دستگیر شد و به همه ما دستبند زدند و از همان محل مستقیماً با شاه تماس گرفتند که نشان میداد دستگاه اطلاعاتی امنیتی شاه گروه ما را خیلی بزرگ جلوه داده بودند. البته شهربانی در این کار میخواست خودش را هم خیلی بزرگ و موثر معرفی کند که موفقیت خود را مستقیماً با شاه در میان گذاشتند. القا کردند که اینها یک حزب مسلح بودند و چون نام ملل اسلامی را داشتند با کشورهای خارجی هم در ارتباط بودند و مبارزه مسلحانه میکردند. آنجا متوجه شدیم اغلب آنهایی که ما را در محاصره داشتند ژاندارم بودند. پلیسهای شهری جرات نداشتند و از جنگ مسلحانه میترسیدند. خلاصه پس از دستگیری کار دیگر ما در آن جمع این بود که گفتیم ما هنوز نمازمان را نخواندیم میخواهیم نماز بخوانیم، نمازی که به ما هم چسبید و ژاندارمها هم با تعجب ما را مینگریستند.
*هنگام دستگیری کلاً چند نفر بودید؟
- کلاً هفت نفر بودیم، سه نفر از همراهان ما توانستند از کوه بالا بروند و از آن طرف بیرون آمدند و ما سه نفر به همراه آقای بجنوردی دستگیر شدیم. که البته بعد آنها را نیز دستگیر کردند.
*اینکه آن ژاندارم به شما گفت چرا مسلسل ندارید؟ براساس این بود که شما را خیلی پر تعداد و قوی تصور کرده بودند؟
- برعکس، من فکر میکنم آنها مخالف دستگاه هم بودند و میگفتند کاری میکردید! یعنی اگر هم میخواهید کاری کنید، کارتان باید حسابی باشد که نشان میداد خودشان هم مخالف هستند. مامور عملیاتی بودند که فرمانده عملیاتشان هم یک ژاندارم مسن بود که میگفت ببینید من پیرمرد را تا کجا کشاندید؟! این همان کسی است که بعدها یکی از چریکهای فدایی خلق خود را منفجر کرد و او و خودش را کشت.. به هر صورت ما را به اطلاعات شهربانی که در اطراف وزارت خارجه مستقر بود بردند. ما را با دست بند از مقابل جمع زیادی از کادر ژاندارمری بردند. از جمله سرهنگ حجازی رئیس شهربانی. این را هم بگویم بعدها که انقلاب پیروز شد و سرهنگ حجازی را محاکمه میکردند من هم رفتم و خطاب به او گفتم که یادت هست ما را با دستبند و پابند میبردی، این هم گردش روزگار که حالا تو پابند و دستبند داری!!
*بعد از دستگیری و دادگاه شما به چند سال زندان محکوم شده بودید؟
- همانگونه که گفتم اصل حزب ملل اسلامی و دستگیری آنها به عنوان حزبی با مشی مبارزه مسلحانه خیلی در رسانههای ایران و جهان صدا کرده بود. همه روزنامهها موضوع جنگ و تعقیب و گریز در کوه را داستانفرسایی کردند به گونهای آن را با آب و تاب مطرح کردند که انگار نظام در جنگ بزرگی به پیروزی رسید. بعد ما را تحویل دژبانی ارتش دادند چون قرار بود دادگاه نظامی ما را محاکمه کند در این دادگاه 55 نفر از اعضاء حزب ملل اسلامی محاکمه شده بودند. آنها خودشان فهمیده بودند سطح ما چه اندازهای بود، اما میخواستند تبلیغات کنند. البته روزهای اول کتک زیاد خوردیم تا اسامی جدید بگوئیم خصوصاً میخواستند بدانند ما با کدام کشور در ارتباط هستیم. اما بعد که فهمیدند ما یک عده جوان خودجوش هستیم کوتاه آمدند.
*در دادگاه چه گذشت؟
- رئیس دادگاه تیمسار تاجالدینی بود که به ظاهر شخصیتی مذهبی بود و دادگاه را با بسمالله الرحمن الرحیم شروع میکرد ولی ما و همه اعضاء نطقهای انقلابی میکردیم آقای حجتی کرمانی کولاک کرده بود و تمام تاریخ کشور بعد از کودتای 28 مرداد 32 را به تفصیل شرح داد و از امام خمینی یاد کرد و وقتی که نوبت دفاعیه به من رسید آیه 76 سوره نساء را خواندم و وقتی الذین آمنوا را میگفتم به خودمان اشاره میکردم و زمانی که یقاتلون فی سبیل الطاغوت را میخواندم اشارهام به رئیس دادگاه نظامی بود که تیمسار تاج الدینی خطاب به من گفت: اوه آقا ما را طاغوت و شیطان کردی؟ که گفتم بله ما لشکر اسلام هستیم شما لشکر کفر هستید! به هر صورت دادگاه اول از ما 8 نفر اول، آقای موسوی بجنوردی را به اعدام محکوم کرد. آقای سید محمودی را ابد زدند، بنده و 5 – 6 نفر دیگر را به 15 سال زندان محکوم کردند. اما در دادگاه دوم گفتند رحم به جوانی شما کردیم و همه مان را به حبس ابد محکوم کردند!
*چطور شد اعدام آقای بجنوردی به ابد تبدیل شد؟
- ظاهراً اعتراضات مذهبی و سیاسی داخلی و خارجی حتی در کشورهای اروپایی سبب شد حکومت از حکم اعدام منصرف شود اگرچه عمده اعضاء حزب آخوندزاده بودند. اما آقای موسوی بجنوردی که پدرش از علماء نجف بود علماء هم ورود پیدا کرده بودند. که سبب شد او عفو بخورد. اما زندان ما تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
*با مجموعه سوابق و تجربیاتی که از مبارزات انقلابی، سیاسی و اجرایی دارید، از زندان طاغوت گرفته تا وزارت و احزاب و... جنابعالی چه تحلیلی از شرایط فعلی انقلاب دارید و در چنین شرایطی آینده انقلاب اسلامی را چگونه میبینید؟
- ما همواره دعا میکنیم این انقلاب اسلامی که حاصل خون دل امام خمینی و شهادت بسیاری از گلهای سرسبد جامعه ما بوده است تا انقلاب حضرت مهدی(عج) ادامه داشته باشد اما در این مسیر با خطرات فراوانی هم روبرو هستیم و خواهیم بود. باید مراقب باشیم انقلابیون و ستونهای این انقلاب را خراب نکنیم. نابودی تفکر شخصیتی مثل هاشمی رفسنجانی یعنی ضربه زدن به اصل و ریشه جمهوری اسلامی و اینکه هر روز یکی از چهرههای اصیل انقلاب اسلامی را زندانی کنند و یا حصر نمایند، اینها به خود انقلاب ضربه میزند و انقلاب اسلامی را از خودیها خالی میکند. آنها که زندان را دیدهاند حصر برایشان چیزی نیست، اما آنکه ضرر میکند ما و جمهوری اسلامی هستیم که نیروهای خود را میخوریم. این شیوه تهدید جانی برای انقلاب است. ما البته از اهداف اولیه انقلاب اسلامی تا حدودی فاصله گرفتهایم، ولی راه حل این وضعیت همدلی و همبستگی است و چهرههای محبوب و سرمایههای اجتماعی را باید حفظ کنیم و نگهبانان واقعی انقلاب را نباید از دست بدهیم.
*حزب ملل اسلامی به همت تعدادی از جوانان مسلمان ایجاد شد که خواستار حکومت اسلامی بودند و از طریق مبارزه مسلحانه میخواستند به هدف خود برسند. مبارزه مسلحانه از آن جهت انتخاب شده بود که رژیم شاه هیچ راهی برای اعتراضات مسالمتآمیز باقی نگذاشته بود
*دستگاه امنیتی رژیم شاه دستگیری اعضای حزب ملل اسلامی را بسیار بزرگ جلوه داده بود و این از آن جهت بود که نزد شاه کار خود را موثر جلوه دهند
*انقلاب اسلامی در مسیر خود با خطرات فراوانی روبروست، باید مراقب باشیم انقلابیون و ستونهای انقلاب را خراب نکنیم
*ما تا حدودی از اهداف اولیه انقلاب فاصله گرفتهایم، ولی راهحل این وضعیت همدلی و همبستگی است و سرمایههای اجتماعی را باید حفظ کنیم
سایر اخبار این روزنامه
تقی زاده:
عیدی بازنشستگان کشوری به همراه حقوق بهمن پرداخت میشود
گفتگوی اختصاصی روزنامه جمهوری اسلامی با ابوالقاسم سرحدیزاده بهمناسبت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی
استمرار انقلاب، نیازمند همدلی و همبستگی است
به بهانه چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب
تحولات چشمگیر در عرصههای عمرانی، اقتصادی و فرهنگی استان ایلام طی 4 دهه انقلاب اسلامی
موافقتنامه همکاریهای اقتصادی راهبردی بلند مدت ایران و سوریه امضاء شد
امضاء 11 سند همکاری میان ایران و سوریه؛
وزیر اطلاعات:
برخی اینگونه القا می کنند که تحریم ها اثر زیادی نداشته است
عراقچی: اس پی وی ظرف یکی دو روز آینده اعلام میشود
14سازمان بین المللی:
مردم یمن را از بزرگترین بحران انسانی جهان نجات دهیم
مورخ یهودی: اسرائیل درنهایت فرو میپاشد
ماهاتیر محمد: اسرائیل جنایتکار است
لاوروف: روسیه هر کاری در حمایت از مادورو خواهد کرد
وزیر ارتباطات:
کمیته ضد فیلتر در دولت تشکیل شد
ضرورت برخورد با ناخالصیها
متهمان بانک سرمایه بازداشت شدند
وزیر ارتباطات:
کمیته ضد فیلتر در دولت تشکیل شد
آسوشیتدپرس پیشبینی کرد
برگزاری نشست اتحادیه اروپا در رومانی با محوریت سازوکارویژه مالی با ایران
ایران تایید حکم حبس ابد شیخ علی سلمان را محکوم کرد
با ارسال پیامی صورت گرفت؛
قدردانی رئیسجمهور از دغدغه زیست محیطی کودکان شهرستان بندر ترکمن