ریشه های اجتماعی «انقلاب اسلامی»

انقلاب اسلامی مردم ایران، تنها ایستادگی آن‌ها در برابر حکومتی خودکامه و دیکتاتور نبود؛ بلکه تقابلی میان دو رویکرد فرهنگی و اجتماعی محسوب می‌شد که ریشه در تکاپوهای دست‌کم 200 ساله، در این سرزمین داشت. از زمانی که ایرانیان با فرهنگ غربی آشنا و دست‌های پیدا و پنهان، برای اشاعه آن در این سرزمین فعال شدند، همواره تقابل میان فرهنگ اسلامی ایرانی با فرهنگ غربی وجود داشته است. این تقابل که در ابتدا، قالبی صرفاً انتقادی داشت، در دوره پهلوی اول و با رویکرد آمرانه او برای نهادینه کردن تجددی که با فرهنگ بسیاری از ایرانیان سنخیت نداشت، جنبه اعتراضی و قهرآمیز پیدا کرد. در گفت‌وگو با حجت‌الاسلام والمسلمین، دکتر غلامرضا صدیق اورعی، استاد جامعه شناسی و عضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی مشهد، به بررسی ریشه‌های اجتماعی بروز انقلاب اسلامی پرداختیم؛ وی در گفت‌وگو با خراسان، انقلاب اسلامی را واکنش اجتماع به تحمیل آمرانه غرب‌گرایی دانست.
    برخی معتقدند جامعه ایران، در جریان انقلاب اسلامی، به نوعی در برابر غرب‌گرایی که از سوی پهلوی‌ها حمایت و تبلیغ می‌شد، ایستاد. آیا می‌توان این ادعا را مقرون به صحت دانست؟
نخستین آشنایی ما با غرب، در دوره قاجار و از طریق ثروتمندان و قدرتمندان اتفاق افتاد. از آن‌جا که این افراد، جامعه‌ای جدا از مردم را تشکیل می‌دادند، خیلی در معرض فشار اجتماع، به واسطه رویکردی که داشتند، قرار نمی‌گرفتند. با این حال، روند گرایش به فرهنگ غرب، پشت دیوار خانه‌های اعیانی باقی نماند و به دلایلی که این‌جا جای طرح آن‌ها نیست، بین مردم نیز طرفدارانی پیدا کرد و به تدریج، نهادها، تشکل‌ها و حتی محله‌هایی، حول این دیدگاه تشکیل شد؛ یعنی یک «اجتماع سازی» اتفاق افتاد. به قدرت رسیدن رضاخان، به این «اجتماع سازی» حول محور غرب‌گرایی، شتاب داد. پیش از این دوره، رویکردی که از سوی آشنا شدگان با فرهنگ غرب در پیش گرفته می‌شد، منحصر به دریافت فنون بود. امیرکبیر، دارالفنون را تأسیس کرد؛ نامش را مرکز فراگیری «فن» گذاشت تا وارد نزاع علم و عالم نشود؛ علم و به ویژه علوم معرفتی، در ایران جایگاه ویژه‌ای داشت و عالمان دینی، صاحب اقتدار معنوی بودند؛ همان‌طور که اقتدار مادی در اختیار حکومت بود. اما در دوره رضاخان، با مطرح شدن بحث تأسیس دانشگاه‌ها، رویکرد حکومت نیز، تغییر کرد. در دوره پهلوی، در حالی که حوزویان اقتدار علمی دانشگاهیان را در حوزه‌های مختلف علوم تجربی، مانند پزشکی، فیزیک و ... پذیرفته بودند، اما از آن طرف، برخی دانشگاهیان حاضر به پذیرش اقتدار معنوی علما و حوزه‌های علمیه نبودند و این عده، توسط حکومت نیز تقویت می‌شدند. بر همین اساس، هنگامی که حوزویان بر مبنای شرع، ارزشی را معرفی می کردند، برخی دانشگاهیان به دنبال ایجاد تشکیک در آن می‌رفتند.
    این رویکرد چقدر در جامعه نفوذ کرد و آیا به هدف مدنظر حامیانش منتهی شد؟


هنگامی که چنین دیدگاهی در جامعه مورد حمایت قرار گرفت و به نوعی، اشاعه پیدا کرد، تنها کسانی می‌توانستند به موقعیت‌های شغلی و اجتماعی وابسته به حکومت برسند که در چارچوب و مقررات مورد نظر این دیدگاه عمل کنند؛ به همین دلیل، بخش‌هایی از جامعه، در راستای تأمین منافع فردی، وارد این چارچوب شد و «اجتماع سازی» حول محور غرب‌گرایی را تقویت کرد. به این ترتیب، جامعه ایران به لحاظ فرهنگی و اجتماعی، به دو جامعه تقسیم شد. این‌طور نبود که تمام جامعه، به سمت فرهنگ غربی سُر بخورد و آن‌گونه هم نبود که همه مردم، از چنین رویکردی خوششان نیاید و آن را منکوب کنند. فرایند پذیرش، ابتدا با مقاومت‌هایی روبه‌رو می‌شود و بعد، بسته به عوامل موجود و در این‌جا حمایت پهلوی‌ها، کمی سرعت پیدا می‌کند و شیب آن تُند می‌شود؛ اما پس از مدتی در یک سطح مشخص، ثابت می‌ماند.
    پس مقاومت‌های مردمی حول چه مسائلی و چرا شکل گرفت؟
برخی از جزئیات رفتارهای اجتماعی، مانند پذیرش نوع لباس و از این قبیل، به تدریج اقبال نسبی پیدا کرد؛ اما دو عامل وجود داشت که در جریان اشاعه فرهنگ غرب، توسط پهلوی‌ها، تابع فرایند پذیرشی که از آن صحبت کردیم، نشد؛ یکی مباحث مربوط به هویت اسلامی و دیگر، موضوعاتی مرتبط با هویت ایرانی. به عنوان نمونه، مردم ایران زبان و خط خودشان را حفظ کردند؛ اگر به داشتن تاریخ شمسی نیازمند بودند، مانند اعراب و مسلمانان دیگر کشورها، به سراغ تاریخ میلادی نرفتند؛ بلکه تاریخ شمسی را با همان مبدأ تاریخ قمری، یعنی هجرت پیامبر  گرامی اسلام(ص) از مکه به مدینه، به وجود آوردند و مورد استفاده قرار دادند. بر سر این دو عامل، مقاومت صورت گرفت و مقاومت‌کنندگان حاضر به پذیرش نظر مخالف نشدند. رضاخان سعی کرد مقاومت را با استفاده از زور در هم بشکند و همین رویکرد، نارضایتی‌های زیادی به وجود آورد. بنابراین، عقلانی خواهد بود اگر منشأ وقوع انقلاب اسلامی را در توسل به زور اجتماع غرب‌گرایان، علیه جامعه‌ای که طرفدار آموزه‌های اسلامی بود، جست‌وجو کنیم. در واقع انقلاب اسلامی به دنبال حفظ اسلامیت و ایرانیت بود.
    آیا این روند، حفظ و تقویت شد؟
به نکته مهمی اشاره کردید؛ در کنار پاسداشت این دو موضوع بسیار مهم، یعنی اسلامیت و ایرانیت، انقلابیون به دنبال زدودن آداب و رفتارهایی بودند که درپی رویکردهای غرب‌گرایان به وجود آمده و مخالف اسلامیت و ایرانیت بود؛ مثلاً اگر روابط اجتماعی دچار سستی شده بود، باید تلاش‌هایی برای بازسازی و احیای آن صورت می‌پذیرفت. یکی از مشکلاتی که ما در این برهه زمانی با آن روبه‌رو شدیم، این بود که برخی فکر می‌کردند با انقلاب اسلامی، تاریخ به نقطه صفر بازگشته است و همه چیز از نو شروع می‌شود؛ در حالی که چنین نبود و انقلاب به زیر و  رو شدن اجتماع و ادغام دو جامعه‌ای که از آن سخن گفتیم، منتهی نشد. به همین دلیل، «اجتماع‌سازی» حول محور غرب‌گرایی را، به نوعی نادیده گرفتند؛ فرض این بود که سرکردگان این اجتماع از دور خارج شده و از مملکت گریخته‌اند و حالا، باقی‌ماندگان آن ها، افرادی کج‌رو هستند که مرتکب خطاهایی می‌شوند؛ دلیل این وضعیت هم، نا آگاهی آن‌ها از اسلام و آموزه‌های آن است. بر مبنای این فرض، افراد مذکور به تدریج اصلاح می‌شدند و به همین دلیل، آمدند و سازمان‌های آموزشی، فرهنگی، اجتماعی و ... را که در رژیم گذشته شکل گرفته بود، با همان افراد و نفرات، حفظ کردند و اجازه دادند تا زمان انجام اصلاحات، محتوای قبلی تداوم داشته باشد. غافل از این‌که فرد غرب‌گرا، به این راحتی ذهنش را عوض نمی‌کند؛ او هنوز به همان دیدگاه‌ها پایبند است؛ ولو این‌که اظهار نکند. برای این‌که چنین فردی بتواند مبانی انقلاب اسلامی را درک کند و بپذیرد، زمان زیادی لازم است؛ اما کسی به این نکته توجه نکرد و برخی از همین افراد، مبدل به برنامه‌سازهای رسانه‌های گروهی شدند و این، شروع یک دردسر تازه بود. بسیاری از مشکلات فرهنگی و رفتاری جامعه امروز ما، ریشه در همان غفلت‌ها دارد.