«ابتکار» نتایج بخش نمایشنامه‌نویسی جشنواره تئاتر فجر و تئاتر رادی را بررسی می‌کند

آیا شکسپیر همیشه شکسپیر می‌ماند؟
گروه هنر- مسلم خراسانی: پرسش این است: «آیا تئاتر و هنرهای اجرایی طی این سالیان دراز رشد و پیشرفتی داشته است؟»
بی‌شک وقتی این سوال مطرح می‌شود به طور غیرمستقیم درباره این موضوع صحبت می‌کنیم که آیا هنرمندان، متفکران و تجربه‌گران تئاتر در این سال‌ها از نظر زیبایی‌شناسی و اندیشگانی گامی به جلو برداشته‌اند یا خیر؟ و آیا این گام‌ها مثبت هستند یا منفی؟ مطلوب هستند یا نامطلوب؟
پاسخ به این موضوع منوط به این است که آثار تولید شده در ادوار مختلف گذشته از منظر فرم، درونمایه و شرایط فرهنگی و اجتماعی‌شان مورد کنکاش و بررسی قرار گیرند. بدون بررسی دقیق و مو‌شکافانه اظهار‌نظر قطعی و نهایی چندان معتبر نیست. اما در واقعیت غیر از پاره‌ای آثار آکادمیک در قالب پایان‌نامه‌های دانشجویی آن هم پیرامون هنرمندان غیر‌معاصر، اینگونه بررسی‌ها مورد توجه عموم و حتی قشر فرهیخته قرار نمی‌گیرند و اغلب توجهات و قضاوت‌ها پیرامون اعتبار و ارزش جریان هنری یک محیط فرهنگی و میزان پیشروی آن، معطوف به بازار تئاتر و مناسبات اجرایی مرسوم و مرتبط با گیشه، تماشاگر و جشنواره در سالن‌های شناخته شده است. اما آیا الزاما با استناد به تولیدات معدود اینچنین که اغلب هم مسائلی چون در‌آمد‌زایی آنها مورد توجه است، می‌توان جریان نمایشی یک اقلیم خاص را به پرسش و نقد کشید؟ آیا جریان هنری و تئاتری ما چنان یک‌دست و همگن است که در آن یک مشت نمونه خروار است؟


به‌رغم اظهار‌نظرهای بی‌شمار امروزی دال بر رکود، مرگ و بی‌ثمری تئاتر و نمایش در سال‌های اخیر، نگارنده اعتقاد دارد که آثار تولید‌شده طی این سال‌ها خواه ادامه منطقی، غیر‌منطقی، آگاهانه یا ناآگاهانه جریان‌های فرهنگی بومی، غیر‌بومی و میراث‌های هنری گذشته باشند‌ و خواه بر اساس ادراک و شهود سطحی یا غنی هنرمندان‌شان شکل گرفته باشند، مسیر قابل تامل و حرکت رو به جلوی چشمگیری را طی کرده‌اند. اما چرا این حرکت و پیشرفت رو به جلو ملموس و چندان برجسته نیست و در اغلب موارد حتی توسط هنرمندان این عرصه به راحتی نادیده گرفته شده و کمرنگ و ناچیز تلقی می‌شود؟
برای اثبات این موضوع نیازمند انجام یک تحقیق گسترده، هدفمند، یکپارچه و همه‌جانبه هستیم که در این تحقیق الزاما تنها و یکه نیستیم‌ و نظرگاه‌ها و تفکرات متعدد، متنوع و بعضا متضاد در شکل‌گیری آن دخیل هستند. هدف از این نوع بررسی، دستیابی به یک تاریخ معاصر پویا است. منظور من از تاریخ معاصر پویا صرفا تهیه یک لیست کلی از ساعت و زمان و تعداد اجراهایی که به روی صحنه می‌روند نیست و یا چند مصاحبه ژورنالیستی‌ که در‌کل یک شناسنامه سطحی و اجمالی برای یک اجرا به حساب می‌آیند‌ بلکه جریانی متشکل از تعامل، گفت‌وگو و بحث هدفمند پیرامون آثار خلق شده است، آن هم از زوایای دید متفاوت و پرداختن به چیستی و چرایی و دلایل عمده خلق اینگونه آثار‌ و به چالش و پرسش کشیدن اندیشه این آثار حتی زمانی که در ظاهر رگه‌های پیشرفت چندان در آنها مشهود نیست.
راقم این سطور به شخصه شاهد تجربه‌های اجرایی بی‌شماری بوده است که از استقبال گسترده‌ای چه از لحاظ تعداد تماشاگر و بازتاب رسانه‌ای برخوردار نبوده‌اند اما این آثار در عین برخوردار نبودن از امکانات پیچیده فنی بسیار تامل‌برانگیز و تاثیرگذار بوده‌اند اما جای چشمگیری حتی در میان تاریخ غیرپویای جریان نمایشی نداشته‌اند. پیرامون اینگونه آثار چند نکته قابل طرح است. آیا این آثار که چندان مورد استقبال نیستند و غالبا (البته نه همیشه) در سالن‌های درجه چندم به اجرا در می‌آیند جزو جریان نمایشی به شمار نمی‌آیند؟ اگر به شمار می‌آیند پس چرا با این استقبال اندک مواجه هستند؟ اگر این عدم استقبال به دلیل ضعف محتوا و تفکر این آثار است، با استناد به کدام بررسی و موشکافی و با استناد به محک کدام تحلیلگر یا منتقدان مخاطبان از حضور برای تماشای این آثار باز مانده‌اند؟
از جشنواره رادی تا جشنواره تئاتر فجر
به عنوان یک نمونه برای بررسی بهتر موضوع به دو رویداد تئاتری که به تازگی در فضای تئاتری امروز ما به وقوع پیوسته‌اند اشاره می‌شود. یکی جشنواره تئاتر اکبر رادی که اولین دوره‌اش را به تازگی از سر گذراند و دیگری جشنواره تئاتر فجر که سی و هفتمین دوره‌اش را پیش رو دارد. هر دوی این رویدادهای فرهنگی- هنری بخشی داشته‌اند به نام بخش نمایشنامه‌نویسی و هیئت داوران، در هر دو رویداد به جد مصر بوده‌اند که به‌رغم تعداد بالای متقاضی، تعداد انگشت شماری شایستگی انتخاب را داشته‌اند و تعداد اندکی که پذیرفته شده‌اند نیز با اغماض و ارفاق مشمول این انتخاب شده‌اند. پیرامون این اظهار‌نظرها حواشی و اعتراض‌هایی هم شکل گرفته است و کم‌و‌بیش تاسف‌هایی دال بر مرگ نمایشنامه‌نویسی و برخوردار نبودن نمایشنامه‌نویسان از دانش و تجربه کافی نیز ابراز شده است.
صحیح یا نا‌صحیح، این اتفاق افتاده است و چنین نگاهی از سوی هیئت داوران و متعاقبا سایر هنرمندان مطرح شده است که می‌تواند به بحث گذاشته شود. اما به راستی می‌توان قضاوت‌های اینچنین را ملاکی برای پیشروی و یا پسروی جریان هنری قلمداد کرد؟ با یک نگاه اجمالی به حجم و تعداد آثار حضور یافته در این رویداد می‌توان استنباط کرد که تنها مطالعه اجمالی این تعداد نمایشنامه و متن در یک بازه زمانی کوتاه برای تعداد محدودی داور کار دشواری باشد. با این حجم اثر و محدودیت زمانی، آنالیز دقیق و پژوهش روشمند که بتوان به نتایجش استناد کرد دور از ذهن است.
هنگامی که فرصت کافی برای مطالعه و بررسی و دقت نظر آثار بی‌شمار تولید شده نداریم، نباید این انتظار را هم داشته باشیم که قضاوت‌های ما گرانبها و ارزشمند تلقی شوند.
نویسندگان تجربه‌گرا محکوم هستند!
البته می‌توان چنین گفت که فرد می‌تواند به دلیل سال‌ها تجربه و ممارست و تمرین از چنان تبحری برخوردار باشد که سره را از ناسره تشخیص دهد. این حرف می‌تواند درست باشد اما پرسشی باقی است و آن اینکه چه دلیلی وجود دارد دال بر اینکه همه نویسندگان بنا را بر آن گذاشته باشند که چیز ارزشمندی چون طلا و با عیار بالا خلق کنند. یا چه تضمینی وجود دارد که نویسنده‌ای عامدانه دست به نگارش اثری ناسره نزده باشد و یا حتی آگاهانه ضدفرم و ساختارهای مرسوم روایی و شخصیت‌پردازی‌های مرسوم عمل نکرده باشد؟
در عین حال از منظر رویکردهای انتقادی متاخرتری چون «تحلیل گفتمان» که مبتنی بر تئوری‌های مرتبط با زبان و متن هستند نگاه متفاوت‌تری نسبت به یک اثر هنری وجود دارد. محور مطالعه در اینگونه رویکردها حول و حوش مفهوم متن و سایر مفاهیم مرتبط با آن می‌چرخد. متن و مرزهای آن در اینگونه رویکردها جهان بازتر و گشوده‌تری است و شاید مرزبندی‌های مرسوم ما از گونه‌های مختلف ادبی چون شعر و رمان و نمایشنامه توسط آنها با سهولت بیشتری در نوردیده شود و یا شاید نقض اینگونه مرزبندی‌ها در یک اثر به‌خصوص، نه به‌عنوان نقص بلکه به‌عنوان یک دال یا نشانه قابل تاویل مهم مورد توجه و بحث قرار گیرد. چیزی که شاید ما با اظهارنظرهایی اینچنین که این اثر اصلا نمایشنامه یا داستان نیست ممکن است نادیده بگیریم و از آن استقبال کنیم.
خوانش‌های متفاوت از شکسپیر
با تمام تغییرات ریز و درشتی که در آثار شکسپیر لحاظ می‌کنیم چرا به او هیچگاه برچسب باب روز نبودن و معاصر نبودن نمی‌زنیم؟ هرچند که دخل و تصرف‌های محتوایی و فرمی بی‌شماری در آثار او انجام می‌دهیم تا آنها را به اصطلاح باب روز کنیم به گونه‌ای که شاید بتوان گفت ما دیگر با شکسپیر مواجه نیستیم، با خوانش خود از شکسپیر مواجه هستیم و باید پذیرفت که شکسپیر پس از مطالعه توسط خواننده، هنرمند، ادراک‌گر، یا کارگردان دوباره نوشته می‌شود. اگر ما قادر هستیم چنین برخوردی را با متون شکسپیر انجام دهیم، چرا چنین رویکردی را در مواجهه با متون دیگر لحاظ نمی‌کنیم؟
شاید روزی منتقدی چون نیما که به حافظ ایراد می‌گیرد که «حافظا این چه کید و دروغ است/ کز زبان می و جام ساقی است/ نالی ار تا ابد باورم نیست/ که بر آن عشق‌بازی که باقی است/ من بر آن عاشقم که رونده است». اندیشه و تفکری که در متون شکسپیر و پیرامون آن است را نیز به شکل چشمگیری به چالش بکشد و چندان برای کسی مهم نباشد که آیا شکسپیر همیشه شکسپیر می‌ماند یا خیر؟ اما با این حال برخوردی که با متون او می‌شود کماکان یکی از ایده‌آل‌ترین و ناب‌ترین مواجهه‌ها است.