فقدان آگاهي، انتخابات را مناسكي مي‌كند

سخنان محمدحسین خسروپناه، نویسنده و تاریخ‌نگار ایرانی، درباره تاریخچه انتخابات در ایران نه نیاز به مقدمه دارد و نه مؤخره‌های معمول مصاحبه‌های مطبوعاتی. این گفت‌وگو قرار است به سبقه فرهنگِ حق رأی در ایران اشاره داشته باشد و به برخی از سؤالات تاریخی ما در زمینه انتخابات پاسخ بدهد. قضاوت با شما:
در ابتدا کمی از تاریخچه انتخابات در ایران بگویید و اینکه چه زمانی و چطور اولین‌بار مردم پای صندوق‌های رأی رفتند؟
در مهرماه 1285برای اولین‌بار در ایران، «انتخابات» در تهران و به دنبال آن در برخی از شهرها برگزار شد. آن انتخابات برای برگزیدن نمایندگان اولین دوره مجلس شورای ملی بود. در حقیقت، انتخابات و مجلس شورای ملی حاصل انقلاب مشروطه بود.  انقلاب مشروطه تحولی بنیادین در اندیشه سیاسی و نظام مطلوب حکومتی در ایران پدید آورد و بدون آن انقلاب اساسا انتخاب نماینده از سوی مردم برای مشارکت در قدرت سیاسی و نظارت بر امور حکومت و کشورداری امکان‌پذیر نبود. تا آن زمان، در ایران شاه به‌عنوان «ظل‌الله» با اختیارات نامحدود حکومت می‌کرد و منشأ تقسیم قدرت و ثروت بود و مردم همگی رعایای شاه و فاقد حق و حقوق محسوب می‌شدند. وظیفه مردم اطاعت از فرامین شاه و نمایندگان او بود و در هیچ زمینه‌ای اجازه چون‌وچرا و بازخواست نداشتند. انقلاب مشروطه دست‌کم از نظر تئوری به این وضع خاتمه داد. در قانون اساسی مصوب اولین دوره مجلس شورای ملی نه‌تنها به ظل‌الله‌بودن شاه اشاره‌ای نشد و سلطنت او را نتیجه اراده و خواست الهی ندانستند، بلکه به‌صراحت نوشتند سلطنت ودیعه‌ای از ملت است که به شاه واگذار می‌شود، اما شاه اجازه و حق مداخله در امور مملکت را ندارد و نمایندگان مستقیم و غیرمستقیم ملت وظیفه اداره مملکت را برعهده دارند. آزادی‌های سیاسی و اجتماعی و حقوق فردی و اجتماعی نیز به رسمیت شناخته شد تا مفهوم ملت صاحب حق بتواند متجلی شود. انتخابات و «حق رأی» یکی از حقوقی بود که مردم ایران در نتیجه انقلاب مشروطه به دست آوردند. در دوره اول مجلس شورای ملی، انتخابات به صورت طبقاتی برگزار شد، به این ترتیب که در نظام‌نامه انتخابات (تنظیم‌شده در شهریورماه 1285) مردم را به شش طبقه: شاهزادگان قاجاریه، علما و طلاب، اعیان و اشراف، تجار و ملاکین، دهقانان و اصناف تقسیم کردند که در هر شهر هر یک از آن شش طبقه نمایندگان خود را انتخاب می‌کردند و به‌عنوان نماینده مجلس شورای ملی به تهران می‌فرستادند. در همان دوره انتخابات انجمن‌های ایالتی و ولایتی هم به‌عنوان نهاد خودگردان محلی برگزار شد و در هر ایالت و ولایتی مردم نمایندگان خود را برگزیدند و آن نمایندگان وظیفه اداره امور ایالت و ولایت خود را برعهده داشتند. از دوره دوم مجلس شورای ملی انتخابات طبقاتی کنار گذاشته شد، سهمیه نمایندگان مجلس شورای ملی برای هر ایالت و ولایتی تعیین شد و از طریق رأی‌گیری عمومی از بین کاندیداها آنهایی که اکثریت آرا را به دست می‌آوردند به‌عنوان نماینده آن ایالت یا ولایت تعیین می‌شدند. پس از انقلاب 1357 و خاتمه نظام سیاسی سلطنت در ایران، انتخابات ریاست‌جمهوری هم برگزار شد. بنابراین تاریخچه انتخابات در ایران، با انقلاب مشروطه شروع شد و تاکنون ادامه دارد.
 فارغ از کمیت مسئله «رأی‌دادن» و «انتخابات»، مردم ایران با کیفیت «حق رأی» چطور آشنا شدند؟
درباره انتخابات واقعی چند نکته بدیهی مطرح است: یکی این است که انتخابات برای رأی‌دهندگان فرصت و امکانی را فراهم کند که بین چند بدیل یا گزینه سیاسی و اجتماعی یکی را که به نظرات و مواضع و منافع خود نزدیک‌تر می‌دانند «آزادانه» برگزینند. همچنین لازمه چنین وضعیتی این است که بدیل‌ها یا گزینه‌های واقعی امکان و اجازه حضور در این رقابت را داشته باشند، نه‌اینکه کانون مستقر قدرت تعیین کند که رأی‌دهندگان می‌توانند از بین این گزینه‌هایی که من تعیین می‌کنم یکی را برگزینند. گزینه انتخاب‌شده رأی‌دهندگان؛ یعنی کاندیدایی که اکثریت آرا را به دست آورده، باید امکان و فرصت آن را داشته باشد که به وعده‌ها و برنامه‌ای که ارائه کرده عمل کند نه‌اینکه مخالفان مانع شوند. کیفیت رأی و کیفیت انتخابات بر این اساس قابل سنجش است. از نظر حق رأی مردم و همچنین کاندیداشدن، به باور من از همان دوره اول انتخابات مجلس شورای ملی در بیشتر شهرها مردم ایران کم‌وبیش به اهمیت «حق» خود و اهمیت «رأی» خود و ضرورت حضور کاندیداهای متفاوت آگاه بودند. روشنفکران و فعالان سیاسی تجددطلب از طریق روزنامه‌های آزاد و تشکل‌های سیاسی مشروطه‌خواه که در دوره اول مجلس شورای ملی به نام «انجمن» فعالیت می‌کردند تلاش بسیاری به عمل می‌آوردند که مردم را با حقوق خود آشنا کنند و این تلاش‌ها تأثیر زیادی در آگاهی مردم داشت. از دوره دوم مجلس شورای ملی به‌بعد این وظیفه را روزنامه‌های آزاد و احزاب سیاسی برعهده گرفتند. اینکه مردم چه‌کسی را با چه ملاک و معیارهایی انتخاب می‌کردند موضوع دیگری است، اما مشخص است که از اهمیت رأی خود آگاهی داشتند. یکی از نشانه‌های این آگاهی را می‌توان در شکایت‌هایی دید که از همان انتخابات دوره اول مجلس شورای ملی به‌بعد از ولایات به تهران فرستاده شد و از کارشکنی و مداخله حکام و متنفذان محلی در امر انتخابات شکایت کردند. تا انتخابات دوره هفتم مجلس شورای ملی؛ یعنی هم‌زمان با طلیعه برقراری دیکتاتوری رضاشاه نمایندگان جناح‌های مختلف با نظرات و عقاید متفاوت می‌توانستند کاندیدا شوند و باوجود مداخله‌های مأموران دولت و متنفذان محلی، رأی مردم در انتخاب آنها مؤثر بود. نمونه بارز آن انتخاب محمد آخوندزاده از آستاراست. آخوندزاده از مسئولان حزب کمونیست ایران بود. ناگفته نماند که آخوندزاده اکثریت آرا را به دست آورد؛ اما حکومت وقت نه‌تنها اجازه نداد به مجلس برود، بلکه او را به زندان فرستاد. از مجلس هفتم تا پایان سلطنت رضاشاه، حکومت هم در انتخابات مداخله می‌کرد و هم نتایج صندوق رأی را دست‌کاری می‌کرد. پس از شهریور 1320 که دیکتاتوری رضاشاه از هم پاشید و مشروطه پارلمانی احیا شد، بار دیگر محدودیت‌ها از بین رفت و نمایندگان جناح‌های گوناگون سیاسی می‌توانستند کاندیدا شوند و رأی‌دهندگان هم به‌ویژه در شهرهای بزرگ، آزادانه در انتخابات شرکت می‌کردند و رأی می‌دادند. کودتای 28 مرداد و برقراری دیکتاتوری شاه این چرخه را بار دیگر به هم زد و انتخابات و رأی مردم از محتوای آزاد و دموکراتیک خالی شد.


به‌طور‌کلی، اینکه تاریخچه برگزاری انتخابات در ایران از چه کیفیتی برخوردار بوده؛ اینکه آیا کاندیدای نماینده‌شدن برای همه آزاد بوده و اشخاص با آرا و عقاید گوناگون می‌توانستند کاندیدا شوند یا نه؛ رأی مردم در انتخاب نمایندگان تا چه حد مؤثر بوده یا رأی‌آوردن آنها حاصل تأثیرگذاری افراد ذی‌نفوذ محلی، مسئولان حکومتی و ... بوده یا نه، جای تأمل دارد. می‌توان هزار و یک اما و اگر در‌این‌باره مطرح کرد و پرسید آیا  نماینده واقعی مردم به مجلس شورای ملی یا انجمن‌های شهر می‌رفته و آرای مردم اعمال می‌شده یا نه. به‌طورکلی، زمانی که حداقلی از دموکراسی در ایران برقرار بوده، رأی‌دهندگان در انتخابات کم‌و‌بیش می‌توانستند نماینده خود را از بین کاندیداهای مختلف آزادانه برگزینند؛ اما در انتخابات‌هایی که در دوره دیکتاتوری برگزار شده، دولت و نیروهای متنفذ محلی و در مقاطعی قوای اشغالگر خارجی، در جریان انتخابات، اعم از کاندیداشدن اشخاص و انتخاب نمایندگان، تأثیر و نقش داشته‌اند و مشارکت عمومی در زندگی سیاسی را به نفع قدرت مستقر مخدوش و دست‌کاری کرده‌اند. درباره شدت و ضعف آن باید به شرایط و اوضاع سیاسی کشور در مقاطع گوناگون توجه کنیم. با‌این‌حال، در همان زمان هم تأثیرگذاشتن بر روند انتخابات و نتیجه آن، برای دولت در شهرهای بزرگ به‌خصوص تهران، دشوارتر بوده است.
 با این حساب، مردم به چه امیدی پای صندوق‌های رأی می‌رفتند؟ این را به این خاطر می‌پرسم که می‌خواهم بدانم سابقه امیدواری ما به تعیین سرنوشت از طریق صندوق رأی چه بوده و آیا می‌توان از دل آن شیوه‌ای برای امروز و این روزگار استخراج کرد؟
برگزاری انتخابات به معنای مشارکت عمومی مردم در زندگی سیاسی و اجتماعی است. همچنین، مردم با شرکت در انتخابات در روندی مشارکت می‌کنند که قدرت سیاسی را برای مدت زماني معین و مشخص به جریاني سیاسی واگذار می‌کنند و در‌عین‌حال، به آن جناح یا نیروی سیاسی مشروعیت می‌دهند. این نکته را به عنوان پیش‌فرض در نظر بگیرید. از مشروطیت به بعد، انتخابات مجلس شورای ملی یا انتخابات انجمن‌های ایالتی و ولایتی، خواست بخش شایان توجهی از مردم شهرها بود و تلاش برای آن بود که در سرنوشت جامعه و کشور مشارکت داشته باشند. به عبارت دیگر، افرادی که قرار است وارد مجلس شوند، دولت را تعیین کنند، قانون‌گذار باشند و بر اجرای آن قوانین نظارت کنند، از طریق مردم انتخاب شده باشند تا مردم بتوانند به طور غیرمستقیم در سرنوشت خودشان نقش داشته باشند. این سرنوشت تنها به معنای برطرف‌کردن نیازهای فردی و حتی گروهی و محلی نیست؛ منافع عمومی ملت، جامعه و کشور هم مطرح است. در دوره‌هایی که رأی مردم در تعیین سرنوشت و تحول دولت و مجلس موثر بود، مثلا سال‌های 1322-1332، مردم پرشمار در انتخابات شرکت می‌کردند؛ اما در سال‌هایی که انتخابات آزاد و دموکراتیک نبود، مردم رغبت چندانی به شرکت در انتخابات نداشتند.
اساسا پذیرش یا مخالفت با مشارکت عمومی آزادانه در سیاست، مرز دموکراسی است. از انقلاب مشروطه به بعد ما شاهد ستیز بین این دو نیروی مدافع دموکراسی و مخالفان در جامعه ایرانیم. با‌این‌حال، به‌جز یک دوره کوتاه که ناصرالملک، نایب‌السلطنه، مانع گشایش مجلس شورای ملی شد، همیشه انتخابات مجلس شورای ملی و... در ایران برگزار و مجلس شورای ملی تشکیل می‌شد. موجودیت مجلس شورای ملی در دوره مثلا دیکتاتوری رضاشاه یا پس از کودتای 28 مرداد، به معنای اعمال اراده آزاد مردم از طریق رأی‌دادن و مشارکت مردم در سیاست و اداره کشور نبود. از این رو، مراجعه به آمارها نشان از استقبال اندک مردم از انتخابات دارد. صرف برگزاری انتخابات و رأی‌دادن مردم، نه به معنای وجود دموکراسی است و نه به معنای مشارکت آنها در زندگی سیاسی و نظارت بر امور کشور.
نام‌نویسی کاندیداها، برگزاری انتخابات و رفتن مردم پای صندوق‌های رأی، برای دموکراتیک‌بودن نظام سیاسی و مشارکت مردم در سیاست کافی نیست. اینها شکل ماجراست. در‌این‌زمینه ماهیت آن روند، مهم و تعیین‌کننده است. برای آنکه اراده آزاد عمومی، مشارکت در زندگی سیاسی و نقش آن در تعیین سرنوشت یک کشور شکل بگیرد و واقعی باشد، نیاز به الزاماتی است؛ اولین آنها آگاهی عمومی است که شکل‌گیری آن نیازمند امکانات و ابزارهایی است. یک حکومت دموكراتیک از روزنامه‌های آزاد، گردش آزادانه اطلاعات، فعالیت آزادانه تشکل‌های اجتماعی، صنفی و احزاب سیاسی مستقل از حکومت و... برخوردار است و حقوق مخالفان را هرچند هم اندک و کم‌شمار باشند، به رسمیت شناخته و محترم می‌داند. اگر چنین مقدماتی فراهم نباشد، حکومت‌ها با وجود ادعای دموكراتیک‌بودن، دموكراتیک به حساب نمی‌آیند و مشارکت عمومی در زندگی سیاسی معنای واقعی ندارد. وقتی ابزارهای دموكراسي فراهم نباشد، روزنامه‌ها نتوانند بازتاب‌دهنده نظر و دیدگاه مردم باشند، تشکل‌های صنفی، سیاسی و اجتماعی و احزاب مستقل از حکومت وجود نداشته باشد و احزاب مرتبط با حکومت هم به صورت فصلی و در مقطع انتخابات شروع به فعالیت کنند یا در همان مقطع شکل بگیرند، آن اراده آزادی که می‌خواهد از طریق رأی‌دادن در تعیین سرنوشت خود و کشورش نقش داشته باشد، خدشه‌دار می‌شود یا دقیق‌تر بگویم، تغییر ماهیت می‌دهد و نمی‌توان از آن به عنوان  اراده آزاد یاد کرد. 
 اتفاقا در میان مردم عادی این ذهنیت به وجود آمده که در ادبیات عامیانه خود، به ‌جای استفاده از کلمه حزب، از باند و دسته استفاده می‌کنند و به نظر می‌رسد که عقبه چندان خوبی درباره حضور احزاب در انتخابات کشور نداشته باشیم.
با چنین تصوری موافق نیستم. حزب سیاسی با دسته و باند و این قبیل تشکل‌ها تفاوت دارد. در علم سیاست حزب سیاسی به‌عنوان ابزار مشارکت عمومی در سیاست و پیکار سیاسی شناخته می‌شود. هر حزب سیاسی از منافع بخشی از جامعه دفاع می‌کند و نماینده سیاسی آن بخش از جامعه است. هدف احزاب سیاسی، دستیابی به اکثریت در مجلس، تشکیل دولت و پیشبرد برنامه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی‌اش است. در ایران فعالیت احزاب سیاسی با انقلاب مشروطه آغاز شد و در صد سال اخیر می‌توان احزاب سیاسی را که در ایران فعالیت کردند، فارغ از ایدئولوژی و مواضع و برنامه‌های سیاسی و اجتماعی، به دو دسته احزاب مستقل و احزاب رسمی تقسیم کرد. احزاب مستقل از دوره اول مجلس شورای ملی به بعد با استقبال مردم مواجه بودند؛ اما تداوم فعالیت آنها همیشه با موانعی مواجه شد. علاوه‌بر‌آن بی‌تجربه‌بودن، ضعف‌های شخصیتی، کمبود دانش و آگاهی سیاسی مسئولان و کادرهای احزاب و... هم در ناپایداری احزاب سیاسی در ایران مؤثر بوده است؛ با‌این‌حال، در هر دوره‌ای که فضای سیاسی کشور باز و امکان فعالیت آزاد احزاب سیاسی فراهم شد، مردم از فعالیت احزاب مستقل استقبال کردند. مثال بارز آن فعالیت احزاب از شهریورماه 1320 تا مرداد‌ماه 1332 و مرحله بعد، پس از انقلاب اسلامی است.
بی‌تردید مشارکت عمومی در زندگی سیاسی و اعمال اراده آگاه و آزاد مردم در سرنوشت خود از طریق احزاب سیاسی امکان‌پذیر می‌شود و پس از انتخابات احزاب وظیفه دارند از آن اراده پاسداری کنند. برگزاری انتخابات در نبود احزاب سیاسی مستقل نمی‌تواند به‌عنوان اعمال اراده آزاد و آگاه مردم و مشارکت آنها در زندگی سیاسی جامعه خود باشد. در جامعه‌ای که احزاب سیاسی مستقل امکان فعالیت نداشته باشند، دارودسته‌هایی پدید می‌آیند که تحت عناوین مختلف آشکار و نهان تلاش می‌کنند بر مردم تأثیر بگذارند و آنها را برای تأمین منافع همان دار‌و‌دسته‌ها هدایت کنند. این وضع با عملکرد احزاب متفاوت است. احزاب واقعی وقتی تشکیل می‌شوند و اعلام موجودیت می‌کنند، برنامه‌ای را ارائه می‌دهند، در فعالیت‌های خود مواضع و نظرات و طرح و برنامه خود را توضیح می‌دهند، دارای روزنامه و نشریه‌های مختلف‌اند، تشکیلاتی دارند که در سال فعالیت می‌کند و فعالیت‌های آن برای همه قابل پیگیری است. مواضع و عملکرد دولت و نهادهای حکومتی و همچنین دیگر احزاب را نقد و بررسی می‌کنند و احزاب با این اقدامات به‌تدریج در جامعه شناخته می‌شوند و مردم بر‌اساس شناختی که از احزاب در یک پروسه زمانی به دست می‌آورند، حزبی را برمی‌گزینند و کاندیداهایی را که حزب‌شان در انتخابات معرفی می‌کند، تبلیغ می‌کنند و آزادانه و آگاهانه به آن رأی می‌دهند و بعد از انتخابات هم عملکرد نماینده حزب خود را از طریق حزب نقد و بررسی می‌کنند و.... . احزاب سیاسی مستقل در دوره سلطنت پهلوی (به جز سال‌های 1320-1332) به دلایل گوناگون نتوانستند پایدار بمانند و احزاب حکومتی نقش آنها را برعهده گرفتند. یک حزب یعنی حزب ایران نوین نقش حزب اکثریت را برعهده گرفت و حزب دیگر یعنی حزب مردم نقش حزب اقلیت و منتقد دولت را عهده‌دار شد. در اوایل دهه 50 کار به‌جایی رسید که هیچ‌کس نقش این دو حزب و دعاوی‌شان را جدی نمی‌گرفت. در خیلی از مواقع احزاب حکومتی عملا تبدیل به بنگاه کارگشایی شدند و ... .
نبود احزاب سیاسی واقعی موجب می‌شود عده‌ای تحت عنوان حزب دور هم جمع شوند و در مدت سال ساکت و آرام گوشه‌ای بنشینند و کاری نکنند و تنها با رسیدن موسم انتخابات شروع به فعالیت کنند. کاندیدا معرفی می‌کنند، کاندیداهایشان وعده و وعیدهای حیرت‌آور می‌دهند و به این و آن حمله می‌کنند. رفتار این قبیل احزاب تخریب حریف برای اثبات خود است، نه اثبات خود از طریق برنامه و مواضع و عملکردش در یک دوره زمانی نسبتا طولانی. مردم معمولا از این قبیل احزاب حمایت نمی‌کردند. مردم بر چه اساسی باید به حرف‌ها و وعده و وعیدهای این قبیل احزاب اعتماد کنند؟ مگر می‌شود در یک دوره کوتاه‌مدت چند هفته‌ای وارد عمل شد و اعتماد مردم را جلب کرد؟ مگر می‌شود داعیه حزب‌بودن و سیاسی‌بودن داشت؛ اما برنامه‌ای برای امور کشور و نحوه اجرای آن ارائه نداد و در‌عین‌حال از مردم خواست به کاندیداهای ما رأی دهید تا کاندیدای رقیب انتخاب نشوند. این وضعیت اراده آزاد مردم را در انتخابات خدشه‌دار کرده و عملا مردم را به بازیچه تبدیل می‌کند.
 چرا؟
چون حزب مستقل اجازه فعالیت آزاد نداشت. در چارچوب منافع و مصالح حکومت شاه باید عمل می‌کرد و منویات ملوکانه را مدنظر قرار می‌داد. انتقادهایش هم نمی‌توانست از حد معینی فراتر برود؛ حال آنکه اگر این اجازه وجود ‌داشت، حزب بازنده در انتخابات می‌توانست برای دوره‌های بعدی خود را آماده کند، عملکرد و برنامه‌اش را نقد و بررسی و اصلاح کند، برای رسیدن به قدرت و ایجاد دولت، برنامه داشته باشد و بتواند در درازمدت، اعتماد عمومی را به دست آورد. آزادی احزاب همچنین کارکرد نقد وضع موجود را هم دارد. نقد و نظر درباره کارآمدی برنامه‌های دولت فعلی، منافع و مضرات آن و... موضوعی بود که می‌توانست مردم را با آن حزب برای انتخابات بعدی همراه کند. از طرف دیگر نقش آزادی مطبوعات را هم نباید نادیده گرفت. آنها می‌توانستند افکار عمومی را متجلی کنند و در شکل‌گیری آرای سیاسی مردم نقش داشته باشند، عیار ادعاهای دولت موجود و نمایندگان مجلس را با نقد و بررسی مشخص کنند و... اما در انتخابات‌هایی که پایه‌های دموكراسي وجود نداشته و در نبودِ احزاب مستقل و مطبوعات قدرتمند آزاد، ما شاهد آن هستیم که افرادی می‌آمده‌اند و با ادعاهای حیرت‌آور و پول‌خرج‌کردن و کارهایی از این دست، رأی جمع می‌کردند یا به عبارت دقیق‌تر رأی می‌خریدند. ما در دوره‌های مختلف تاریخی 
به کرات دیده‌ایم که وعده‌هایی از سوی کاندیداها مطرح شده که نه‌تنها در چارچوب وظایف و اختیارات قانونی نماینده مجلس و... نبوده بلکه گاهی حتی کل بنیه سیاسی و اقتصادی کشور هم توان اجرائی‌کردن آن را نداشته است. اگر آن ادعاها و وعده‌ها را جمع‌آوری کرده بودیم، امروز کتاب طنز سیاهی داشتیم که همه از خواندنش حیرت می‌کردند.
 اگر طرح این ادعاها و وعده‌ها را محصول ناآگاهی مردم به حساب آوریم، در آن دوره‌های تاریخی مردم چطور می‌توانسته‌اند آگاهی به دست آورند؟ آیا جامعه این ظرفیت را داشته که ظرفیت آگاهی عمومی خود را افزایش دهد؟
ناآگاهی که نه، شاید بهتر است بگوییم کمبود آگاهی سیاسی و نگرش استراتژیک از عواقب نداشتن دموکراسی است. آگاهی عمومی نتیجه دموکراسی و مطرح‌شدن آرا و عقاید و نظرات گوناگون و فعالیت سازمان‌یافته حزبی و تشکل‌های اجتماعی، افزایش میزان مطالعه، انتشار جراید آزاد و... است. همه جوامع ظرفیت و توانایی دستیابی به چنین کیفیتی را به صورت بالقوه دارند اما محقق‌شدن آن نیازمند امکانات لازم است. وقتی آگاهی عمومی رو به کاهش می‌گذارد، مشارکت در انتخابات هم بیشتر به صورت انجام عمل مناسکی می‌شود و نتیجه از پیش مشخص!
 بیشتر در چه دوره‌ای؟
در دوره دیکتاتوری رضاشاه بیشتر با این پدیده روبه‌رو هستیم. بعد از اشغال ایران در شهریور 20 و فروپاشی دیکتاتوری رضاشاه و انتشار آزادانه مطبوعات و تشکیل احزاب سیاسی و تشکل‌های صنفی و اجتماعی شاهد رشد آگاهی عمومی البته عمدتا در شهرها هستیم. در نتیجه، در دوره چهاردهم مجلس شورای ملی، شاهد یک انتخابات تقریبا آزاد در اوایل دوره پهلوی دوم هستیم و نمایندگانی به این مجلس فرستاده می‌شوند که نمایندگان اقشار و گروه‌های مختلف‌اند و می‌شود گفت این دوره از مجلس، «آنچه خود داشت»ِ جامعه سیاسی ایران را در خود دارد.
 چرا با شک و تردیدهایی که وجود داشته، باز هم مردم سعی می‌کرده‌اند از حق خود استفاده کنند و بروند پای صندوق‌های رأی؟
در دوره‌هایی با چنین سعی‌اي روبه‌روییم و در دوره‌هایی آن سعی ضعیف شده است. پس از اصلاحات ارضی میزان مشارکت روستاییان در انتخابات مجلس و بعدا انجمن‌های روستا و... بیشتر شد. در شهرها هم تقریبا چنین روندی روی داد. این امر ناشی از اجرای برنامه اصلاحات و رشد اقتصادی در آن دوره بود. اما به‌تدریج وقتی بخش درخورتوجهی از نیروهای اجتماعی جامعه ایران در اوایل دهه 50 به این نتیجه رسید که دیکتاتوری شاه مانع توسعه اقتصادی است، به تدریج از مشارکت در انتخابات خودداری کردند که این وضع هم‌زمان شد با شروع بحران اقتصادی در ایران. یکی از علل انحلال احزاب دولتی و تشکیل حزب رستاخیز تلاشی بود برای مقابله با این روند. در اواسط دهه 50 بخش درخورتوجهی از جامعه شهری ایران به این نتیجه رسیدند که از طریق شرکت در انتخابات نمی‌توانند به هدف‌های خود دست پیدا کنند و به تدریج اعتماد خود را از دست دادند و کناره گرفتند. وقتی می‌دیدند که‌نمایندگان مجلس نمی‌توانند تغییری در وضع موجود و دولت دیگری تشکیل دهند و نمایندگان و دولت منافع آنها را در نظر نمی‌گیرند و سوء‌استفاده مالی و سیاسی از قدرت گسترش یافته، امید خود را به انتخابات از دست دادند. در دهه 50 عده کمی از مردم شهرنشین در انتخابات شرکت می‌کردند و در مقاطعی حتی از طریق شرکت در انتخابات سعی می‌کردند به حکومت پیغام نارضایتی بدهند. در اواخر پهلوی در مواردی شاهدیم که آرای نفر اول مجلس شورای ملی حدود 50 هزار رأی بوده، این نشان می‌دهد که مردم احساس می‌کرده‌اند از طریق شرکت در انتخابات نمی‌شود به معنای واقعی مشارکت در سرنوشت سیاسی خود دست یافت و نمي‌توانند تحولی در زندگی خود و کشور به وجود بیاورند. در جاهایی هم مردم احساس کردند باید پیغام نارضایتی خودشان را به صورت عملی به حکومت بدهند و حرکت سلبی داشته‌اند. یعنی به کاندیداهایی رأی می‌دادند که کاندیدای مورد نظر حکومت شاه نبود.
از تاریخ مشروطه، ما آغاز کرده‌ایم به شرکت در انتخابات به عنوان یکی از اولین قدم‌های حرکت به سوی دموكراسي بیشتر. آیا این روند برای دستیابی به یک جامعه دموكراتیک‌تر روند مثبتی بوده است؟
 از انقلاب مشروطه به بعد، انتخابات گوناگونی داشته‌ایم؛ انتخابات مجلس شورای ملی و در دوره‌هایی انتخابات انجمن‌های ایالتی و ولایتی و بعد از آن انجمن شهر و روستا. عموم این انتخابات به خاطر نبود پیش‌نیازهای لازم برای آن بیشتر صورت و ظاهر دموكراتیک داشته‌اند. وقتی به مطبوعات آزاد و احزاب مستقل اجازه فعالیت ندادند، انتخابات به عمل مناسکی تبدیل شد. مسئله اساسی که در بحث دموكراسي به آن اشاره می‌شود، موضوع تداوم و پایداری است. برگزاری انتخابات در حقیقت باید کمک کند که در یک پروسه زمانی مداوم، آگاهی عمومی افزایش پیدا كند، افراد دارای قدرت تشکل‌یابی شوند و ... اما وقتی در ایران شاهد احزاب انتخاباتی بوده‌ایم که به صورت فصلی کار خود را هم‌زمان با انتخابات شروع می‌کردند، مطبوعات زیر فشار و گرفتار محدودیت‌ها بودند و تشکل‌های عمومی با موانع پرشماری بر سر راه خود مواجه بودند، نه‌تنها مردم از انتخابات کناره گرفتند بلکه بخشی از نیروهای سیاسی درصدد برآمدند حکومت شاه را سرنگون کنند و گروه‌هایی از آنها دست به مبارزه مسلحانه با حکومت زدند. 
 تا به حال هر چه گفتیم از گذشته بوده و تاریخ. وضع امروز ما چطور است؟ آیا با وجود همه پیش‌فرض‌هایی که می‌دانیم و چالش‌هایی که هست، مردم ما «حق رأی» و «حق انتخاب» را می‌شناسند و از آن استفاده درست می‌کنند؟
گفت‌وگوی ما تاریخی است و کاری به امروز نداریم. به طور کلی در صورتی که افراد به این نتیجه برسند که از طریق شرکت در انتخابات می‌توانند به آنچه مد نظر دارند برسند و تغییری در سرنوشت خود و جامعه‌شان به وجود آورند یا از بدترشدن اوضاع جلوگیری کنند، طبیعی است که در آن شرکت خواهند کرد. اساسا در همه اندیشه‌های سیاسی مدرن تأکید بر این است که مطلوب این است که تحولات جامعه به صورت مسالمت‌آمیز، آرام و در یک پروسه انجام شود. حتی لنین انقلابی معروف در فاصله انقلاب فوریه و اکتبر 1917 روسیه تأکید می‌کرد که بهترین شکل تحول، تحول مسالمت‌آمیز است. وقتی که ‌لنین چنین نظری دارد، معلوم است که محافظه‌کاران یا کسانی که اصلاح‌طلب‌اند، انتخابات را به عنوان روشی آرام و مطمئن برای دستیابی به اهداف خود می‌دانند.