سایه‌های‌‌ اندوه

از شین آباد تا زاهدان راه زیادی نبود. دیروز که خبر رسید دخترکان معصوم سیستان دچار حریق شده و در محاصره آتش دبستانی غم آلود شعله ور شده و جان داده‌اند خواب از چشم‌ها‌ پرید.
باور کنید در این مرز پرگهر زمان به کندی می‌گذرد تا تراژدی چندباره تکرار شود. تا دخترانی که تا همین دیروز سرخوشانه بادبادک‌ها را رها می‌کردند و زیر درختان آلبالو برای عروسک‌هایشان لالایی می‌خواندند، روی تخت بیمارستان به سختی نفس بکشند و سایه تنهایی خود را روی دیوارهای مرگ‌آلود جستجو کنند.
درست شش سال پیش در همین روزها دختران مظلوم شین آباد اسیر بخاری بی‌رحم شدند تا خامِ نفس‌ها‌ی باد تا پشت هیچستانِ ملال و دلمردگی گام بردارند و روزی هزار بار بمیرند و زنده شوند. وحالا در سرزمین رستم دستان دخترکانی که خواب‌ها‌یشان هنوز تعبیر نشده در کابوسی رعب آور رژه می‌روند و عطر خود را به آتش می‌سپارند تا در صبح نفرین شده شرق ایرانشهر، لبان خشکشان در لهیب سرخ، خاموش نگردد و در مواجهه با مرگ گلی داغدار بر سینه‌ها‌ی
تاول‌زده‌شان بروید.


اینکه پلاک تقصیر حادثه تلخ مدرسه اسوه را گردن چه کسی باید‌انداخت و برگه استعفا را دست چه کسی باید داد شاید چندان مهم نباشد. مهم‌تر از هر چیز عبرت نگرفتن از حوادث جانسوز گذشته و تکرار قصه‌های پرغصه است، بی‌آنکه درسی بگیریم و باور کنیم که آتش فقط سه حرف دارد و با همین سه حرف خالی می‌تواند شعله در خیمه مادران و پدران بیندازد و به خاطر مونا، صبا و مریم پیراهن سیاه بر تن‌ها‌ کند.
پریروز شین آباد و دیروز صبح زاهدان. مقصد بعدی این آتش که عجیب بوی الرحمن می‌دهد کجاست و خاکستر رویاهای دختران عشق و صبوری و انتظار را زیر کدام بالش باید پنهان کرد و از پرستار خواست محض رضای خدا هیس بلندی را فریاد بکشد.اینگونه شاید آنها که جز سرشماریِ داغداران این سرزمین هنر دیگری ندارند از خواب زمستانی برخیزند و لختی لااقل سمعک‌ها را به گوش‌ها‌یشان بزنند!