روزنامه ابتکار
1397/09/25
چرا پدر و مادرهای امروز کمتر برای بچهها قصه میگویند بال شکسته کلاغ قصه
فاطمه امینالرعایا«یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. یه پسری بود به اسم «حسن کچل» که از مدرسه و مشق و کتاب فراری بود...»؛ این روایت برای کسانی که تا قبل از دهه 70 به دنیا آمده باشند، بسیار آشنا است. شاید حتی برای بعضی از بچههای اوایل دهه 70 هم در کودکی این قصه را گفته باشند اما قصههای «حسن کچل»، «هزار و یک شب»، «شیر جنگل» و... رفتهرفته کمرنگ شدهاند و گردی از گذر زمان بر آنان نشسته است. دیگر پدر و مادرها وقت و حوصلهای برای قصه گفتن ندارند و این پدر بزرگها و مادربزرگها هستند که با تلاش بسیار برای ایجاد اشتیاق در کودکان سعی دارند تا این عنصر خیالانگیز یعنی قصهگویی را با لطایفالحیل زنده نگه دارند.
قصه شنیدن، عادت بسیار دور افتادهای نیست. تا همین 30 سال پیش، در بحبوحه جنگ هشتساله وقتی که هنگام آژیر قرمز همه به زیرزمینها پناه میبردند، قصههای کوتاه مادر آرامبخشی بود تا التهاب صدای موشک و بمباران از زندگی بچهها فاصله بگیرد. رادیو و تلویزیون هم در همان سالها قصهگویی را جدی میگرفتند. ظهرهای جمعه، بچهها با «طوطیان شکرشکن و چابکسواران دشت سخن» در کنار خانواده به صدای گوینده گوش میکردند یا منتظر «آقای حکایتی» میماندند تا کتاب قصهاش را ورق بزند و روایتی تازه تعریف کند. شبها هم با آوای «گنجشک لالا، سنجاب لالا» به صدای آرامشبخش و مهربان گوینده «قصههای شب» به خواب میرفتند. اما کمکم با سرعت گرفتن زندگی، همهچیز عوض شد. تکنولوژی و پیچیدگیهای زندگی نه فرصتی برای پدر و مادرها باقی گذاشت و نه اشتیاقی برای بچهها تا قصهها با روایتشدنهای پیدرپی به زندگی خود ادامه دهند. اما کمکم جای خالی قصهها برای برخی به چشم آمد. تصمیم گرفتند جشنوارههای قصهگویی برپا کنند تا شاید بتوان با این راه، قصهگفتن را دوباره در خاطرهها زنده کرد. حالا قرار است بیست و یکمین دوره جشنواره بینالمللی قصهگویی از 26 تا 29 آبان در کانون پرورش فکری برگزار شود. اما مردم چقدر با این جشنواره آشنا هستند؟ چنین جشنوارههایی چقدر در رواج دوباره قصهگویی موفق بودهاند؟
از «شنگول و منگول» تا «سه تفنگدار»
قصه شنیدن بخش بزرگی از خاطرات بچههای دهه 60 و اوایل 70 را تشکیل میدهد؛ خاطرات کسانی که این روزها احتمالا خودشان هم پدر و مادر کودکی خردسال باشند. اما این نسل چقدر در خلق چنین خاطرههایی برای فرزندانشان موفق عمل کردهاند؟ محمد، سی و پنج ساله است و یک فرزند 4 ساله دارد. او برای بچههایش به ندرت قصه میگوید، چون وقتش را ندارد، همسرش هم همینطور. اما وقتی خودش کودک بوده، پدربزرگ، مادربزرگ و مادرش برایش قصههای زیادی تعریف میکردند. او درباره قصههایی که در کودکی میشنیده به «ابتکار» میگوید: آن زمان، پدربزرگم داستانهای قدیمی را برایم میگفت، اما همانها را هم گاهی با زندگی امروزی تلفیق میکرد تا همذاتپنداری بیشتری با قصهها داشته باشم، مثلا نقش خودش را به جای نقش اول میگذاشت و قصه را مانند یک خاطره تعریف میکرد و ما هم آن را باور میکردیم. پدر و مادرم هم به جز قصههایی مثل «شنگول و منگول» یا «کدو قلقله زن» بیشتر داستانهایی را که خودشان در کتابها خوانده بودند، به صورت سادهتر و قابل فهمتر برایم تعریف میکردند، مثل «سه تفنگدار».
او درباره اهمیت قصهگویی برای بچهها میگوید: قصه گفتن برای بچهها از دو جنبه به آنها کمک میکند. اولین فایده آن تقویت اعتمادبهنفس در کودکان است، اما آنچه اهمیت بیشتری دارد، بهبود توانایی برقراری ارتباط است.
محمد که درباره جشنوارههای قصهگویی اطلاعاتی دارد و حتی علاقه داشته که در آن هم شرکت کند، درباره اثرگذاری آنها در رواج قصه گفتن میگوید: نمیتوانیم بگوییم تاثیر ندارد. زمانی که فراخوان منتشر شد، به این فکر کردم که در این جشنواره شرکت کنم، اما احساس کردم که بخش مهمی از ماجرای حضور در جشنواره شکل رقابت و نمایشی و پرکردن رزومه دارد چون شرکتکنندگانی که دیدم به دنبال تصویرسازیهای عجیب یا دکوپاژ در قصههایشان میگردند. در قصهگویی خانگی دیگر لزوما چنین تواناییهایی وجود ندارد.
کتاب یا قصه؟
مریم، متولد اواخر دهه 60 است. او دو برادرزاده دارد که یکی کلاس دوم دبستان را میگذراند و دیگری هنوز به سن مدرسه رفتن نرسیده است. مریم از قصههایی که در کودکی شنیده به «ابتکار» میگوید: وقتی بچه بودم بیشتر مادربزرگم برایم قصه میگفت. البته مادر و پدرم هم گاهی برایم قصه تعریف میکردند. قصه مورد علاقهام هم «ماهپیشونی» بود، البته قصههای کهن ایرانی هم جایگاه ویژهای در میان قصههای شبانهام داشتند. گاهی هم مادرم از خودش قصه میساخت و یکی از شخصیتها را مثل من توصیف میکرد. کلا همه تلاش میکردند در قصهها به طریقی خیال من را هم درگیر کنند و احساسات دخترانهام را قلقلک بدهند بنابراین من همه این قصهها را دوست داشتم.
او با اشاره به اینکه پدر و مادرهایی که میشناسد، دیگر برای کودکان قصه نمیگویند، میافزاید: مادر و پدرهای امروزی خیلی کمتر از نسلهای پیش برای بچهها قصه میگویند، البته بهجایش برایشان کتاب میخوانند، اما آن قصههای کهن یا قصههایی که خودشان میساختند کمکم در حال جایگزینی با کتابهای موجود در بازار هستند. آن قصههایی هم که از حفظ میگویند بیشتر برگرفته از فیلمهای والتدیزنی مثل سیندرلا یا رابینهود است تا قصههایی که ریشه ایرانی و برگرفته از فرهنگ کهن ما داشته باشند.
خلاقیتی که میمیرد
مریم درباره پیامدهای قصه نگفتن میگوید: اصلیترین آسیبی که قصه نگفتن والدین به بچهها وارد میکند این است که بچهها کمکم قدرت تخیل خود را از دست میدهند یا نمیتوانند آن را پرورش دهند. از سوی دیگر در دل خیلی از این قصهها نکات آموزشی فراوانی وجود دارد یا مفاهیم ارزشمند انسانی با کلماتی ساده در قالب قصه به نسلهای جدید منتقل میشود. قصه نگفتن این ابزارها را از والدین میگیرد. همچنین کودکی که تخیل نداشته باشد، به سمت موبایل و لپتاپ میرود که باز هم از خیالپردازی بچهها جلوگیری میکند و ممکن است در صورت عدم نظارت والدین در این سنین باعث بعضی آسیبها نیز بشود. همینطور چون بچهها قصه نمیشنوند، دایره لغات کمتری دارند و به دنبال آن سختتر هم میتوانند بنویسند.
او همچنین فراموش شدن قصههایی که تا بهحال با سینهبهسینه نقل شدن حفظ شدهاند و حالا بخشی از فرهنگ شفاهی هستند را یکی دیگر از اثرات قصه نگفتن میداند و ادامه میدهد: گرچه مرور زمان به صورت طبیعی باعث فراموشی برخی قصهها میشود (همانطور که در گذشته هم چنین بوده)، اما در جوامع محلی، اغلب این قصهها و متلها چون زیاد روایت میشوند، قاعدتا مدت زمان بیشتری زنده میمانند. این متلها از دل فرهنگ برمیآید و پیامهایی از سوی گذشتگان برای نسلهای امروزی به ارمغان میآورد که حاصل سالها تجربه است و میتواند پیوند عمیقتری بین افراد و سرزمینشان ایجاد کند. با نبود این پیوندها هویت فرهنگی جامعه کمکم رنگ میبازد.
مدارس؛ حلقه طلایی
مریم نسبت به جشنوارههای قصهگویی انتقاداتی دارد. او میگوید: این نوع جشنوارهها بیشتر مثل شوخی هستند. حتی خودشان هم خودشان را جدی نمیگیرند و دنبال دستیابی به هدف اصلی که برای ایجادشان وجود داشته نیستند. این همایشها و نشستها بیشتر جنبه نمایشی دارند، انگار که فقط میخواهند مسئولیتی را از دوش خود بردارند. این جشنوارهها چندان کاربردی نیستند. بنابراین به نظرم مسئولان دستاندرکار باید بیشتر به این فکر کنند که چطور قصهگویی دوباره در خانوادهها رواج پیدا کنند، باید تلاش کنند تا پدر و مادرها قصهگو بشوند و این مهارت را بیاموزند. این اتفاق هم باید در سطحی بالاتر از یک جشنواره رخ بدهد. به نظرم قصه گفتن باید از مدارس و معلمها شروع بشود تا نسلهای بعدی یاد بگیرند برای بچههایشان قصه بگویند؛ جایی باید این زنجیر پاره شده را دوباره ترمیم کرد.
زمان زیادی تا برگزاری بیست و یکمین دوره جشنواره قصهگویی نمانده است. به نظر میرسد امسال با وجود تیمی بسیار حرفهای در امر قصهگویی، قرار است شاهد اتفاقاتی تازه باشیم، اما برای قضاوت درباره این امر باید تا پایان این جشنواره صبر کنیم و ببینیم آیا اینبار کلاغِ قصه قصهگویی به خانهاش میرسد یا نه؟
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
چگونه مواد غذایی آلی به انتشار گازهای گلخانهای کمک میکنند؟
ارگانیکهای مخرب
علیرضا صدقی
بازی تکراری عوامفریبی
نماینده ادوار مجلس هشدار داد
با تدوین بودجه نامناسب مردم را فریب ندهیم
سریال خاطرهانگیز «خط قرمز» بار دیگر از شبکه آی فیلم پخش میشود
ایست، خط قرمز!
محمدجواد ظریف:
آمریکا حق ندارد در مورد قطعنامه 2231 صحبت کند
« ابتکار» از موضعگیری اخیر رئیس دولت نهم ودهم گزارش می دهد
تلاش نافرجام برای دیده شدن
« ابتکار» از مهندسی جدید خاورمیانه توسط سعودیها گزارش میدهد
گذار از خلیج فارس به دریای سرخ
چرا پدر و مادرهای امروز کمتر برای بچهها قصه میگویند
بال شکسته کلاغ قصه
دبیرکل جامعه اسلامی مهندسین:
آنچه تبلیغ کردیم 10 برابر واقعیت است
کویت مذاکره برای میزبانی از پایگاه نظامی انگلیس را تکذیب کرد
کشتیای که سوارخ میکنند، امنیتی که احساس میکنند!
دلار نفتی چگونه فاصله طبقاتی ایجاد کرد