نگاهی به سلبریتی‌های کوچک با فالوئرهای زیاد

محمد میلانی- معیار کودک‌آزاری چیست؟ چه بلایی بر سر یک کودک باید بیاید تا عقول سلیم اجتماعی رای به آزار کودک بدهند؟ معیار آزارهای روانی کودکان و حتی افراد بزرگسال چیست؟ در شبکه‌های مجازی چه بلایی سر کودکی باید بیاید تا متولیان محترم کنترل و ناظر بر شبکه‌های مجازی دال بر تعطیلی یا فیلتر شدن یک کانال یا صفحه حکمی را صادر کنند یا فلان مشکل تحقق یافته و معضل اجتماعی را چنان کنترل کنند که اگر کسی سودای چنین امور شنیعی را داشت، از کرده دیگران درس بگیرد و خودش را اصلاح کند، پیش از آنکه قانون به سراغش برود؟ بر این منوال و قاعده است که متاسفانه در جامعه ما بالاخص از زمانی که معیارهای جرم و جرائم وارد عرصه‌‌ شبکه‌ها و رسانه‌های اجتماعی و مجازی شده است به دلیل نبود خط و خطوط مشخص و اعیانی در اثبات وجود جرائم، هنوز دارای هیچ الگوی مشخصی نیستیم. جرائم به مدل‌ها و رنگ‌های مختلف تحقق می‌یابند و ما قادر به بروز هیچ واکنش مثبتی در این زمینه‌ها نیستیم. به معنایی بهتر آسیب‌های اجتماعی و تخلفاتی که امروز روح و روان لطیف جامعه ما را می‌تواند با بدترین کنش‌ها به تخریب واقعی بکشاند، درکمال تاسف هیچ محدودیتی نه در اجرا و اعمالشان از سوی بزهکاران و متخلفان دارد و نه جامعه می‌تواند و نه می‌داند که دست به دامان چه ارگان یا فردی باید بشود تا دست‌کم جلوی تخلف و مع‌الاسف مفسده را بگیرد تا جامعه هر روز بدتر از روز قبلش نشود.
یک مقدمه تاسف‌بار
معیار فقر و تبلیغات علیه فقرا در جامعه ما چیست و کجاست؟ اینکه یک مسوول ناشی و بیکار را که فقط یاد گرفته ته دل مردم را از ترس فقر و نداری خالی کند و مدام از سقف فلاکت در شهرهای کشور بگوید لیاقت و توان مبارزه با اشرافی‌گری را نیز نداشته باشد با چه عنوان و صفتی باید خطاب کنیم؟ این مورد را از این منظر می‌گویم که چرا اتفاقاتی از این جنس و رنگ وقتی در شبکه‌های مجازی رخ می‌دهد، توان فهم و همدردی این افراد با اجتماع به طرز وحشتناکی کاهش می‌یابد؟ چرا در جامعه ما اشرافی‌گری و تبلیغات برای همین اشرافی‌گری جرم تلقی نمی‌شود و کسانی که با جیب خالی یا سرهایی از مغز تهی مدام تبلیغ اشرافیت، این زاده نامشروع جوامع طبقاتی را می‌کنند، متولیان درک فقر در جامعه یا افراد مسوول، به پاس شرافت دست‌های پینه‌بسته کارگران یا بزرگواری و نجابت زن‌های سرپرست خانوار که با سیلی صورتشان را سرخ‌گون نگه می‌دارند، گوش یکی از آقایان و بزرگان لاکچری‌مآب شبکه‌های مجازی یا دنیای واقعی را نمی‌پیچاند که هر کاری و هر تبلیغی که دارد، در وضعیت و حریم فردی خودش انجام دهد و با بخش غالب و اصلی جامعه امروز ایران کاری نداشته باشد؟ به راستی چرا تا‌ این حد مشوش و بی‌ثمر عمل می‌کنیم.
قصه از کجا شروع شد‌


مدتی پیش بود، همان زمان‌هایی که یک نفر عدم توان تکلم و بی‌لیاقتی یکی از بزرگانش را به حساب ژن مرغوب و برتر انتقال‌یافته به خودش دانست و جامعه ما چه از حیث مجازی و چه از حیث واقعی در سودای اینکه چه کسی ژنش مرغوب است مدام به زایش نامشروع ژن مرغوب تشویق شد. سودای نماندن در فقر و طبقه متوسط ناتوان از رشد،‌ تبدیل به رویای اصلی بخش قابل توجهی از جامعه ما شد. به این دلیل ناموزون و توانگیر، جامعه ایرانی آنچنان دچار تشویش فکری و بحران شخصیتی شد که عواقبش عملا تا امروز و حتی آینده اجتماعی ایران ادامه داشته و خواهد داشت.
اکنون بدون هیچ تعارفی بخش قابل توجهی از طبقه سرخورده، بی‌سواد و بدون حتی ذره‌ای فعالیت و مشارکت در مدنیت اجتماعی، تولید ناخالص ملی و حتی مشارکت در کوچک‌ترین و ساده‌ترین فعالیت‌های اجتماعی، به مدد شبکه‌های مجازی و درصد قابل توجه فریب و دروغ افزوده تا سرحد یک واقعیت بزرگ و عینی و قابل لمس موجود در آنها به هدف تبلیغ و نشان دادن ژن مرغوب به اصطلاح خودشان برای جامعه از هیچ کوشش کاذبی نیز فروگذار نبوده و نیستند. این آغاز فاجعه رشد دروغ و اشرافی‌گری کاذب و متعفن در جامعه ایرانی شده است‌ آن هم جامعه‌ای که این روزها دغدغه‌هایی بس بزرگ دارند و تحولات اجتماعی در ایران ما از یک روش و متد خاصی تبعیت می‌کند که هیچ‌کدام از جامعه‌شناسان و تحلیلگران جامعه و رفتارشناس‌های اجتماعی ما از آن سر در‌نمی‌آورند. مشکل تا به این حد اگرچه منوط به یک قشر محدود و خاص است اما بحران زمانی دردناکی خودش را به ما نشان می‌دهد که سری به میزان به اصطلاح فالوئرها و طرفداران سلبریتی‌های کاذب می‌زنیم و متوجه می‌شویم که چه درصد قابل توجهی از جامعه ایرانی تشنه ریزترین رفتار و حرکات این افراد است. گاهی آنها را تایید و بزرگ می‌کند و خودش در حسرت و رویای این بزرگی درخیالی به اندازه یک جامعه غوطه‌ور می‌شود. البته در اکثر اوقات در مقام حسادت مدام فحش و ناسزاست که به این افراد می‌دهد. اینجاست که می‌گویم نه جامعه ما تکلیفش را با این شرایط می‌داند و نه جامعه‌شناسان می‌توانند تصویری درست و بجا از اجتماع فعلی ایرانی داشته باشند.
این معضلات و بحران‌های دردناک در شبکه‌های مجازی و اجتماعی که متاسفانه جامعه حقیقی و زندگی اصلی بسیاری از ایرانی‌ها شده آنچنان نیز تحقق عینی یافته که بخشی از محاورات روزمره ما ایرانی‌ها را نیز به خود مشغول کرده. فراموش نکنیم همان‌طور که گفتم میزان و تعداد فالوئرها و به اصطلاح طرفداران این افراد نشان می‌دهد که چه درصد قابل توجهی از اجتماع ما خودش را مشغول و شیفته کاذب زندگی‌هایی کرده است که براساس دروغ افزون شده، وجهه حقیقی یافته است؛ فجایعی اسفناک که درکمال تاسف رسانه ملی هم به آن دامن و پر و بال می‌دهد تا در رسالت واقعی‌اش برای تخریب هرچه بیشتر اذهان عمومی و شرف ملی از خود تلاشی مضاعف نشان ‌دهد و سری در سرها داشته باشد. اینچنین وضعیتی تا کی ادامه خواهد یافت مهم نیست‌ بلکه مهم همین میزان تخریب‌های ذهنی و شخصیتی اجتماعی ما است که بی‌رحمانه جامعه را تحت تاثیر خود قرار داده است.
بیانی از میزان و شدت تاسفی که حقیقت اجتماعی ایرانیان شده
از چند سال پیش که پدر و مادرهای عمدتا از طبقه متوسط بی‌سواد و پولدارهای بی‌تعهد به جامعه و نیز فاقد معیارها‌‌ی اخلاق اجتماعی-اسلامی که موقعیت و سن و سال خودشان را بیشتر از سن دلبری و دلفریبی برای افراد اجتماع دانستند، بانی رویکرد بسیار نامیمونی به سمت کودکان‌شان شدند. به جای این افراد، حالا فرزندان این خانواده‌ها هستند که تبدیل به سوپر‌استارهای شبکه‌های مجازی شده‌اند! لباس‌های آنچنانی می‌پوشند، تبلیغات آنچنانی می‌کنند و به قصد ارضای اذهان بیمار پدرها و مادرهایشان هرکاری به آنها تحمیل می‌شود. صحبت بر سر بحران و معضلی خطرناک در حد اعتیاد در جامعه است. از کودکانی سخن گفته می‌شود که برخی از آنها بیش از نیم میلیون و گاهی اوقات نزدیک به یک میلیون فالوئر در شبکه‌های اجتماعی نظیر اینستاگرام دارند.
نویسنده این سطور طبق برآوردی که به عمل آورده براساس میزان و عملکرد 15 نفر از این کودکان که 9 نفر از آنها دختر و 6 نفر از آنها پسر هستند،‌ سن آنها نیز میان 3 تا 7 سال برآورد شده است رقمی نزدیک به 13 میلیون فالوئر دارند. اگرچه در اغلب این موارد فالوئرها مشترک هستند اما تصور این موضوع که به اندازه جمعیت شهر تهران و حتی بیشتر از این شهر هر روز بخشی از عمر و لحظات ارزشمند عمرشان را در گرو دیدن حرکات و گفته‌های این کودکان می‌کنند خود گواه روشنی از عمق فاجعه‌ای است که بدبختانه هیچ‌کدام از ابزارها و ارگان‌های متولی کنترل این فجایع کوچکترین اقدامی برای حل این بیماری اجتماعی نمی‌کنند. جالب آنکه در عملکرد این کودکان و نسخه‌های بسته شده برایشان از سوی پدرها و مادران و نیز مشاوران آنها کوچکترین المان‌های اعتقادی و مذهبی و حتی احترام به آموزه‌های اسلامی نیز دیده نمی‌شود. جالب توجه کسانی که با بودجه‌های آنچنانی و دارایی‌های تبلیغاتی سعی در اسلامی کردن جامعه کم سن و سال ایرانی را دارند. غافل از اینکه این سلبریتی‌های کوچک با تاثیرگذاری‌های ویژه‌شان تیشه به ریشه ارزش‌های انسانی- اجتماعی می‌زنند که هیچ، با همین تک‌رسانه‌شان از همه این متولیان امر نیز در کمال تاسف موفق‌تر عمل کرده و می‌کنند. آیا زمان آن نیز فرا نرسیده که متولیان و مدیران فرهنگ‌سازی در جامعه ما محترمانه جایشان را به مدیران فرهنگی لایقی بدهند و به دنبال کسب‌و‌کارهای اولیه و اصلی‌شان برگردند؟
برای نمونه، در میان این کودکان دچار آزار روزانه و مروجان فرهنگ اشرافیگری بیمار ایرانی، دختری با نام پانیز.ا که این روزها با دلبری‌ها و شیرین زبانی‌هایش توانسته بیش از نیم میلیون فالوئر داشته باشد بدون هیچ دغدغه مالی و اجتماعی که اکثر قریب به اتفاق هم سن و سال‌هایش درگیر آن هستند و حتی در همین اینستاگرام این روزها دختربچه‌ها و پسربچه‌هایی را می‌بینیم که چندین ماه است حتی یک عدد میوده نخورده‌اند، لباس‌های آنچنانی می‌پوشد و حرف‌هایی را به جهت افزایش فالوئرها و طرفدارانش می‌زند. پدر و مادر و بستگان او نیز به عنوان همراهانش طعم شهرت را همراه او تجربه می‌کنند. جالب آنکه منفعت‌طلبان در شبکه‌های مجازی صفحه‌های تقلبی و به اصطلاح فیک برایش درست می‌کنند تا از قِبل این کودک بهره مالی ببرند. پدر و مادر نیز حساب شده برایش عکاس و تیزرساز حرفه‌ای می‌آورند تا جلوه‌ای متفاوت در میان رقبایش داشته باشد.
این کودک در کمال تاسف مجبور به ادای کلام‌هایی در فیلم‌هایش است که تحت هیچ شرایطی متناسب با سن و سالش نیست. اگر این فرآیند کودک‌‌آزاری نیست یا دستکم تبلیغ زندگی لاکچری برای خیل عظیم و قابل توجهی‌ از کودکان و خانواده‌هایی نیست که سوء‌تغذیه دارند و در حسرت میوه شب و روز سپری می‌کنند و در همین اینستاگرام به اندازه همین کودکان بیننده دارند،‌ پس چیست؟ به راستی چه معیار‌ دیگری لازم است تا متوجه شویم و یا اثبات کنیم که از یک کودک بیش از حد توانش بهره‌برداری‌های تبلیغاتی و رسانه‌ای می‌شود تا بپذیریم که آزار محقق شده است؟
تاسف‌بارترین اتفاق این روزها که هیچ‌کس متولی کنترل چنین خطر بزرگی نیست، کودکی به نان آران است که پدر با تزریق داروهای متناسب با اندام فعالان عرصه پرورش‌اندام از این کودک معصوم با مدد از بی‌فکری خودش اندامی ساخته که از لحاظ پزشکی و معیارهای رشد کودکانه به طرز وحشتناکی بیمار تلقی می‌شود و اگر همین روزها پزشکان به داد این کودک هورمونی نرسند در کمال تاسف شاهد فجایع تلخی خواهیم بود. هنوز جامعه ایرانی فراموش نکرده که قهرمانان پرورش‌اندامش با چه معضلات و بیماری‌هایی مواجه بوده‌اند که کوچک‌ترین آنها ضعف در بینایی و بیماری‌های وراثتی بوده است.
کمک صدا‌و‌سیما به مسمومیت فضای مجازی ایران
شرم‌آورتر از فعالیت پدر آران که گفتیم در حق فرزندش چه تخلفات شنیعی را مرتکب شده، که نمی‌دانم چه موقعی ملاک جرم و کودک‌آزاری مورد تایید قرار خواهد گرفت، مجری معروف طبقه بی‌درد و مرفه جوانان این روزها که دور دور در خیابان‌ها و اتوبان‌ها مشغله اصلی‌شان است در برنامه بی‌مقدار و عمرتلف‌کن خودش این کودک را به عنوان میهمان می‌آورد و از آن به عنوان یک قهرمان یاد می‌کند. درست در همین صدا‌و‌سیمایی که تنی چند از کلاهبرداران بزرگ و مشهور و همین مدت پیش یکی از مدعیان مرتد ظهور که جوانی با بیماری‌های شدید روانی و سرخوردگی‌های جنسی تاسف‌بار در ایام کودکی بود در نقش و قامت دکتری زیبا چهره در برنامه آقای رشیدپور مجری برنامه صبحگاهی یکی از شبکه‌ها حاضر شد. از او تعریف و تمجید کردند، فیلم‌های او درحین دلبری از طرفدارانش به هنگام امضا‌ و هدیه کتاب پر از غلط‌های املایی‌اش به بخش قابل توجه یا بهتر بگوییم بیش از نیمی از مردم ایران آن هم از رسانه ملی نشان دادند و دست‌آخر این دکتر قلابی که صدا‌و‌سیما یا بهتر بگویم رسانه ملی برایش مایه تمام گذاشت یکی از ناعهدان و خائنان به ولایت حضرت مهدی (عج)و منتظران ظهور از آب درآمد. به راستی یک پرسش در این میان بی‌پاسخ می‌ماند که رسانه ملی با این حجم عظیم تک‌روی و البته کج‌روی چه هدفی را دنبال می‌کند؟ آیا بنای تخریب فرهنگ و شخصیت ایرانی‌ها را در سر می‌پروراند یا مجموعه مدیران و دست‌اندرکاران این سازمان، هیچ علم و تخصصی نسبت به مفاهیم برنامه‌سازی و اداره صحیح یک سامانه و رسانه‌ای فرهنگی را ندارند؟
به راستی با دعوت این کودک بیمار از حجم تزریق و خوردن داروهای مضرر که همه ورزشکاران امروزه به لطمات آنها معترف و مقید شده‌اند (و جامعه ورزشی‌- اخلاقی پرورش‌اندام و بدنسازی نیز آنها را طرد و خوردن و فروش آنها را حتی در باشگاه‌ها ممنوع کرده است) صدا و سیما به دنبال چیست؟ آیا باید مرکزی ایجاد شود تا بتواند افراد حاضر در برنامه‌های رسانه ملی را گرینش کند تا بار تخریب اجتماعی و روانی برای جامعه نداشته باشد؟ اگر نیاز به این ساختار است پس رسانه ملی تا به امروز چه می‌کرده و چه خواهد کرد؟
کلام آخر
پرسش‌هایی از این دست باز میزان، حد و اندازه و سمت و سوی آزادی‌های کاذب در شبکه‌های مجازی را برجسته می‌کند. آزادی‌هایی که گفته شد به طریق و نحوی به کودک‌آزاری‌هایی اینچنین جدید و امروزی منجر می‌شود. اما برای بررسی مساله از زاویه‌ای دیگر به سراغ یکی از استودیوهای عکاسی و فیلمسازی که در منطقه تجاری اریکه ایرانیان قرار دارد رفتم. کسی که سال‌ها پیش تنها راه درآمدش در منطقه سعادت‌آباد تهران را مراجعه دختران و خانم‌هایی می‌دانست که هرماه برای انتشار عکس‌هایشان در فیس‌بوک، به آتلیه این عکاس می‌آمدند. حالا اگرچه می‌گوید مشتری‌هایش در این کسوت و قامت هنوز وجود دارند و حتی تمایل به انداختن عکس در پک‌های تعریف‌شده تا سقف دو میلیون تومان را نیز دارند، اما در سویه جدید از قضا میزبان کودکانی است که پدر و مادرها فرزندانشان را برای عرض اندام در شبکه‌های مجازی به آتلیه او می‌آورند و از او عکس‌های اینستاگرامی- فیس‌بوکی می‌خواهند. او را دعوت به ویلاها و باغ‌های شمال کشور می‌کنند تا از دختران و پسران‌شان عکس و فیلم تهیه کند. او می‌گوید سبک کاری عکاسی از کودکان به عنوان یادگاری از آنها در سنین کم که خانواده‌ها هر‌از‌گاهی اقدام به آن می‌کنند تا به بهانه عکس‌های حرفه‌ای و یادگاری عامل موثری نیز در چشم و همچشمی‌ها و رقابت‌های مجازی نیز باشند. می‌گوید در اغلب موارد کار به هیچ عنوان ساده نیست و موجب ناراحتی و تاسف بنده نیز می‌شود.
می‌گوید خانواده‌ها به اجبار دیالوگ‌هایی را مدام به کودکان خود تلقین می‌کنند و مدام تکرار می‌کنند تا در یک شرایط ایده‌آل به بهترین نحو توسط کودک بیان شود تا فیلم مورد دلخواه آنها تهیه شود که بتوانند در شبکه‌های مجازی لایک‌خور به اصطلاح بالایی داشته باشند. این عکاس می‌گوید مدتی پیش شاهد سفارش کار به یکی از همکاران بودم که فردی رقمی بالغ بر چهارمیلیون تومان مازاد بر هزینه اولیه پرداخت کرده بود تا دخترش در یک سناریوی کوتاه طرفداری و شوقش را از پیروزی یکی از تیم‌های فوتبال بیان کند. کاری که یک روز طول کشیده بود. حتی برخی از این کودکان و والدینشان از بعضی برندهای معروف لباس، کفش، کلاه و عینک می‌گیرند تا آنها را برتن کودکانشان کنند که به نوعی تبلیغات محسوب شود که در کمال تاسف و شرم باید گفت مدیران تبلیغاتی این برندها عملکرد این کودکان را کافی و موثر در فروششان نمی‌دانند و پس از تهیه عکس و فیلم لباس‌ها و لوازم را از کودکان پس می‌گیرند. به طوری که حتی مدیر آتیله کودک مورد نظر ما می‌گوید شاهد مواردی بوده که برای کودکانی به نام ماهانو سوین که از چهره‌های معروف اینستاگرام هستند، چون لباس‌ها برای تبلیغات بوده، بعد از تهیه فیلم از تن آنها درآورده‌اند به طوری که این کودکان برای مدت طولانی گریه کرده و افسرده بودند.
به راستی این وجهه‌های تاسف‌بار برای جامعه ایرانی که مدعای فرهنگ غنی و اصالت و اعتبار تمدن را در سر می‌پروراند چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ آیا مواردی از این دست نمونه‌های بارز کودک‌آزاری نیستند؟ آیا به این نمونه‌ها اجحاف در حق کودکان نمی‌گویند؟ به راستی تا کی باید شاهد چنین مواردی باشیم و هیچ عامل قضایی و اجرایی نیز در این میان پاسخگوی حرمت‌شکنی‌ها، آزارها و عدم وجود تعادل‌های رفتاری اینچنینی نباشد؟