نجات از کولاک و زوزه گرگ‌

به ناز مقدسی| تا به حال به این فکر کردید که اگر یکی از عزیزان‌تان برای تفریح به کوه، کویر یا هر جای دیگری خارج از شهر برود و سر ساعتی که باید به خانه برگردد، برنگردد و موبایلش آنتن ندهد و از او بی خبر بمانید دقیقا باید چطور دنبال گمشده تان بگردید؟ روایت خانواده آقای «محمد رحیمی» کوهنوردی که جمعه هفته گذشته با همنوردش در ارتفاعات واریش از بخش کن و سولقانِ تهران گرفتار طوفان و کولاک شدند، یکی از بهترین راهکارهای حفظ روحیه برای تصمیم گیری در لحظات بحران است.
پسر و دختر آقای رحیمی بعد از اینکه متوجه عدم حضور پدرشان در خانه می شوند و با موبایل او تماس می گیرند و بی‌جواب می مانند راهی منطقه ای که پدرشان به آنجا رفته بود می‌شوند و عروس خانواده در خانه می ماند و با لیست شماره تلفنی که از امدادگران و نیروهای هلال احمر در اختیارش قرار می دهند ماجرا را از دور پیگیری می کند. اتفاقی که باعث شد هر ساعت بی خبری از گم شده شان به جای اینکه نگران شان کند بیشتر نور امید را در دلشان زنده کند. در این گفت و گو هر دو روایت این 24 ساعت بحرانی را از دیدگاه «علی رحیمی» یکی از کوهنوردان گمشده و «مریم شهریاری» عروس این خانواده مرور کردیم. روایت نخست: محمد رحیمی کوهنورد گمشده جدال با مرگ و زندگی در ارتفاع 2500 متری  از 24 ساعت جدال با مرگ و زندگی در ارتفاعات واریش آن هم وسط برف و بوران بگویید.
یک تخته‌سنگ پیدا و در پناهش زیرانداز پهن کردیم، تا برف و یخ اذیتمان نکند. هوا منفی 10-12 درجه بود و امکان داشت تا صبح از سرما یخ بزنیم. می‌دانستیم که نباید خوابمان ببرد، برای این‌که بیدار بمانیم با همنوردم آقای رشوند تا صبح به یکدیگر مشت و سیلی می‌زدیم. انگشت‌هایم را به زور تکان می‌دادم و بدنم را ماساژ می‌دادم، چون اگر خوابمان می‌برد، قطعا زنده نمی‌ماندیم.
 تا به حال به این کوه رفته بودید؟


بله، منتها در فصول دیگر سال. اما امسال تصمیم گرفتیم در پاییز به کوه چشمه شاهی برویم که در این فصل از ‌سال بسیار پربرف و پرطوفانی بود.
 ارتفاع کوه چقدر بود؟
3200 متر.
 شما در ارتفاع چند متری گیر افتادید؟
تقریبا در ارتفاع 2500 متری بودیم که دیگر پایین‌رفتن از کوه به‌خاطر بوران و باد و مه شدید غیرممکن شد.
 برنگشتن‌تان از کوه باعث شد خانواده و دوستانتان فکر کنند گم شده‌اید. اما ظاهرا شما با مسیر آشنا بودید، فقط راه برگشت نداشتید.
بله، به دلیل مه و بوران ما نمی‌توانستیم فاصله چند قدمی‌مان را ببینیم، برای همین مسیر چپ و راستمان را هم نمی‌توانستیم تشخیص دهیم. درواقع قرار بود به سمت راست حرکت کنیم، اما از طرف چپ سر در آوردیم.
 کوهنوردان دیگر برگشته بودند و فقط شما و همنوردتان گیر افتادید؟
آنها هم مسیر برگشت را گم کرده بودند، اما چون جی‌پی‌اس داشتند، توانسته بودند راه را پیدا کنند و برگردند.
 آقای رحیمی موبایل همراهتان نبود که به خانواده‌تان اطلاع دهید که گیر افتادید؟
موبایل من به خاطر سرما یخ زده و ازکارافتاده بود. تلفن همراه آقای رشوند هم آنتن نمی‌داد و چند پیامک برای خانواده‌اش فرستاد که ارسال نشد. اما دست آخر یکی از پیام‌ها ارسال شد و خانواده او متوجه ماجرا شدند و همراه خانواده من به آن منطقه آمده بودند. نکته مهم ماجرا که باعث شد قبل از این‌که خبری از ما به خانواده‌مان برسد و آنها تصور کنند ما گم شده‌ایم، همین آنتن موبایل بود. روستای واریش نیاز به دکل مخابراتی دارد، اما متاسفانه این منطقه هنوز هم یک نقطه کور است و موبایل‌ها آنتن ندارند.
 اگر شما هم به راهتان ادامه می‌دادید، امکان نداشت بالاخره به یک آبادی یا پایین کوه برسید؟
باد شدیدی می‌وزید و امکان داشت از کوه پرت شویم، ضمن این‌که در آن منطقه گرگ هم وجود داشت و ما صدای زوزه‌هایشان را می‌شنیدیم و اگر به پایین‌تر می‌رفتیم، امکان داشت طعمه گرگ‌ها شویم. برای همین شرط عقل این بود که فقط با سرما دست‌وپنجه نرم کنیم و تا صبح همان جایی که بودیم، پناه بگیریم.
 آب و غذا همراهتان بود؟
مقداری نان، خرما، میوه و آب داشتیم، اما به خاطر سرما یخ زده بودند و قابل خوردن نبودند.
 چه امکاناتی همراهتان بود که خودتان را در آن سرما نگه داشتید؟
راستش آقای رشوند کفش استاندارد و بهتری داشت، اما کفش من با این‌که مخصوص کوهنوردی است، اما یک مقدار فرسوده شده بود و سرما از درزهای آن به پایم رسوخ می‌کرد. شلوار من بادی و ضدآب نبود، به همین دلیل پاهایم یخ زد. البته با این‌که دستکش دو جداره داشتم، باز هم دست‌هایم دچار یخ‌زدگی شد.
 دست و پایتان دچار یخ‌زدگی شدید شد؟
پزشکم گفت که دست و پایم دچاریخ زدگی درجه یک و دو شده است و یک ماهی طول می‌کشد که به حالت عادی برگردد. اگر یخ‌زدگی درجه سه و چهار داشتیم، باید دست و پایمان را قطع می‌کردند!
 ظاهرا نیمه‌های شب نیروهای امدادونجات کوهستان و آتش‌نشانی که به دنبال شما می‌گشتند، مکان تقریبی‌تان را پیدا کردند.
بله، ساعت دو شب بود که چراغ‌های گردان خودرو‌های امدادونجات را دیدیم و ما هم با چراغ‌قوه‌ای که داشتیم، به آنها علامت می‌دادیم، اما بین ما یک دره و یک کوه فاصله بود و در آن شرایط ممکن بود برای عبور از صخره‌ها تلفات بدهند، برای همین تا طلوع آفتاب نه ما حرکت کردیم و نه آنها.
 چطور نجات پیدا کردید؟
صبح که آفتاب زد و هوا روشن شد، نیم ساعت خودمان را در آفتاب گرم کردیم و راه افتادیم. وسط راه بودیم که امدادونجات کوهستان که از شب گذشته به دنبال ما می‌گشتند، پیدایمان کردند. همان موقع بالگرد هلال‌احمر را هم بالای سرمان دیدیم که برای پیدا کردن ما به پرواز درآمده بود و خلاصه وسط راه برگشت بودیم که امدادگران به ما رسیدند.
 آقای رحیمی اگر اسم این 24 ساعت بحرانی را بگذاریم گم‌شدن یا جدال با مرگ و زندگی، می‌خواهم بگویید که در این ساعت‌ها و دقیقه‌ها چه بر شما گذشت؟ فکر می‌کردید زنده بمانید؟
ما می‌دانستیم که نباید یخ بزنیم و باید بیدار بمانیم. در آن ارتفاع و وسط برف و بوران که بین مرگ و زندگی قرار گرفتم، هر لحظه ذکر خدا را زیر لب داشتم و به ادامه زندگی امید داشتم. اصلا به مرگ فکر نمی‌کردم و تصورم این بود که نهایتا اگر پاهایم هم یخ بزند و سیاه شود، بالاخره زنده می‌مانم و از مرگ نجات پیدا می‌کنیم.
 شما یک کوهنورد حرفه‌ای هستید و قطعا یکی از دلایلی که باعث شد در کوه گرفتار شوید، کمبود امکانات در آن منطقه است.
بله؛ از یک طرف نبود یک دکل مخابراتی باعث شد که ما نتوانیم به خانواده‌ها و نیروهای امداد خبر بدهیم که چه اتفاقی برایمان افتاده است و از طرف دیگر نبود یک کانکس در آن منطقه باعث شد که ما در آن سرما بمانیم. کوه‌های واریش یکی از مقاصد کوهنوردی برای کوهنوردان است و فدراسیون باید در این منطقه یک کانکس بگذارد. در سال‌های گذشته چندین نفر به خاطر نبود همین امکانات در آنجا جانشان را از دست داده‌اند؛ در این مواقع اگر اتفاقی برای کوهنوردان بیفتد، فدراسیون کوهنوردی مسئول است. روایت دوم: مصائب رهگیری آنتن موبایل مفقودین بدون حکم دادستانی  خانم شهریاری، بی‌خبری و گم‌شدن یکی از اعضای خانواده سخت است؛ از آن ساعت‌های بحرانی بگویید که شما و خانواده همسرتان به دنبال ردی از آقای رحیمی بودید؟
چشم انتظاری خیلی سخت است و مدام بین امید و ناامیدی بودیم. یک لحظه امیدوار می‌شدیم که پیدا می‌شوند و از طرف دیگر هجوم فکر منفی و این‌که در آن ارتفاع و سرما چه اتفاقی برایشان افتاده ناامیدمان می‌کرد؛ اما در این موقعیت باید فکرمان را جمع‌وجور می‌کردیم تا تصمیم‌های درست بگیریم.
 شما به‌ عنوان خانواده‌ای که به دنبال گمشده‌اش می‌گردد، چه تصمیمی گرفتید؟
همسرم و خواهرش راهی منطقه شدند و با پاسگاه و امدادونجات کوهستان پای کوه رفتند. من هم در خانه ماندم تا از طریق دیگری ماجرا را پیگیری کنم. یادم افتاد که حدود 10‌ سال پیش با یک‌سری کوهنورد حرفه‌ای به کوه رفته بودیم؛ شماره دو نفرشان را هنوز داشتم و با آنها تماس گرفتم تا از تجربیاتشان در این مواقع کمک بگیرم. آنها هم آقای کاوه اشکشی از لیدرهای کوهنوردی توچال را به من معرفی کردند. شاید باورنکردنی باشد اما همین تلفن و راه‌حل‌های آقای اشکشی بزرگترین کمک را به ما کرد.
 راه‌حلشان چه بود؟
آقای اشکشی لیست تماسی از اعضای هلال‌ احمر و فدراسیون کوهنوردی و چندین پزشک به من دادند. من شروع به تماس‌گرفتن کردم و شماره‌ها را به همسرم که پای کوه بود هم دادم تا تماس بگیرد. با این‌که ساعت 12 شب بود اما همه تلفن‌هایشان را جواب می‌دادند و تماس‌گرفتن با چند نفر از نیروهای هلال ‌احمر باعث شد که کمک بزرگی به ما شود. درواقع به خاطر تجربه‌شان به ما آرامش می‌دادند و راهنمایی‌مان می‌کردند که در آن منطقه غار وجود دارد و احتمالا آنها در جایی پناه گرفتند. این صحبت‌ها خیلی به ما آرامش داد؛ چون هیچ ذهنیتی نداشتیم که گمشده‌های‌مان در چه حالی هستند.
 چه کمک‌هایی به شما شد؟
من با آقای مهدی شایگان که از امدادگران هلال ‌احمر بودند، تماس گرفتم و ایشان خیلی ما را راهنمایی کردند و گفتند برای پرواز بالگرد امدادونجات درخواست دهیم. آقای مهیار مقیمیان هم از جمعیت هلال ‌احمر با جدیت ماجرا را پیگیری می‌کردند.
 از طرف دیگر ظاهرا شما خبر گم‌شدن آقای رحیمی و همنوردشان را در اینستاگرام و توییتر هم منتشر کردید تا کسانی که می‌توانند به شما کمک کنند. درست است؟
ببینید به ما گفته بودند که آنتن‌های موبایلشان باید رهگیری شود؛ اما این موضوع بدون حکم دادستان امکان نداشت. برای ما یک ثانیه هم یک ثانیه بود و نمی‌دانستیم آن موقع شب چطور می‌توانیم حکم دادستان را بگیریم. برای همین در توییترم این موضوع را نوشتم و همان موقع یک نفر در توتیتر به من پیغام داد و شماره‌ای به من دادند و گفتند آقای فلانی می‌تواند کمکتان کند. بعد با ایشان که تماس گرفتم، او شماره آقای درخشان در هلال ‌احمر را به من داد و دست آخر ما هم از طریق ایشان توانستیم آنتن موبایل را ردیابی کنیم.
 بعد از این تلاش‌ها به چه نتیجه‌ای رسیدید؟
تیم‌های امدادونجات هلال‌ احمر و آتش‌نشانی راهی منطقه شده بودند و با چراغ‌های گردان خودرویشان در این مسیر حرکت می‌کردند که پدرشوهرم و همنوردش متوجه آنها می‌شوند؛ اما فاصله بین‌شان زیاد بود و در تاریکی شب و برف‌وکولاک امکان حرکت به سمت یکدیگر را نداشتند ولی با چراغ قوه‌شان به آنها علامت می‌دهند و ما حدودا ساعت دو شب خبردار شدیم که آنها گم نشده‌اند و درواقع در جایی گیر افتادند.
 از چه ساعتی جست‌وجو برای نجاتشان آغاز شد؟
با روشن‌شدن هوا بالگرد هلال‌ احمر به پرواز درآمد و تیم‌های امدادونجات راهی مکانی شدند که چند ساعت قبل آخرین علامت و نور از آنجا داده شده بود و درنهایت در بین راه چون پدرشوهرم و همنوردش خودشان یک مسیری را به سمت پایین حرکت کرده بودند، در بین راه با نیروهای امدادونجات کوهستان برخورد می‌کنند و با امدادگران به سمت ما که آن طرف کوه چشم‌انتظارشان بودیم، ‌می‌آیند.
 روایت شما از این ماجرا نشان می‌دهد که در ساعت‌های طلایی یک حادثه به جای نگرانی و از دست‌دادن روحیه باید امیدوار بود.
راستش چند ساعت اول خیلی دچار شوک شده بودیم؛ اما بعد سعی کردیم به اعصابمان مسلط باشیم و بهترین راه را برای پیدا‌کردن عزیزمان پیدا کنیم. با همه اینها لیست شماره تلفن‌هایی که آقای اشکشی از امدادگران و مدیران هلال‌ احمر و فدراسیون به ما دادند، کمک خیلی زیادی به ما کرد. ضمن این‌که آقای اشکشی هنوز هم پیگیر مسائل درمانی پدرشوهرم هستند و پزشکان و حتی روانپزشکی به ما معرفی کردند تا هم یخ‌زدگی دست و پای ایشان مراحل درمانی‌اش را طی کند و هم آسیب روحی که در آن 24 ساعت سخت به او وارد شده با چند جلسه مشاوره بازیابی شود.